eitaa logo
شیفتگان تربیت
11.3هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
19.2هزار ویدیو
1.4هزار فایل
﷽ « تربیت : یعنی که #خـــــــــود را ساختن بعد از آن بر دیگـــــــــران پرداختنـ ...💡» • مباحث تربیتی - معرفتی و بصیرتی 🪔 • راه ارتباطی در صورت کاملا خیلی ضروری : ⊹ @Gamedooiran 🕊༉ - کانال را به دیگران هم معرفی فرمائید🌱؛ #تبلیغات نداریم!
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 فرار وزیر خارجه ترکیه از بوس و بغل وزیر خارجه آمریکا! 🔻پ ن: سراغ نداریم در هیچ دوره ای از تاریخ نحس آمریکا اینقدر خار و خفیف شده باشن! 🇵🇸 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬نماهنگ "حریفت منم" منتشر شد 👌👌 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هر روز یک آیه: 🌺اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺 🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 «وَهَلْ أَتَاكَ حَدِيثُ مُوسَىَ» و آیا خبر موسی به تو رسیده است؟ (سوره مبارکه طه/ آیه ۹) ❇ تفســــــیر از اینجا داستان موسى (علیه السلام)، پیامبر بزرگ خدا شروع مى‌شود و در بیش از هشتاد آیه بخش‌هاى مهمى از سرگذشت پرماجراى او تشریح مى گردد تا دلدارى و تسلی خاطرى باشد براى پیامبر(صلى الله علیه وآله) و مؤمنان که در آن ایام در مکّه، سخت از سوى دشمنان در فشار بودند. تا بدانند این قدرت هاى شیطانى در برابر قدرت خدا تاب مقاومت ندارند و این نقشه‌ها همگى نقش بر آب است. و نیز از این سرگذشت پر محتوا با درس هاى آموزنده اش، مسیر خود را در مسأله توحید و خداپرستى و مبارزه با فراعنه و ساحران هر عصر و زمان، و همچنین مبارزه با انحراف هاى داخلى و گرایش هاى انحرافى، بیابند، درس هائى که مى تواند در سراسر دوران انقلاب اسلام، راهنما و راهگشاى آن‌ها باشد. 🌺🌺🌺 مجموعه آیاتى را که در این سوره از موسى(علیه السلام)، بنى اسرائیل و فرعونیان سخن مى گوید مى توان به چهار بخش تقسیم کرد: بخش اول: از آغاز نبوت و بعثت موسى و اولین جرقه‌هاى وحى سخن گفته و به تعبیر دیگر، بحث از مدرسه‌اى است کوتاه مدت و پر محتوا که موسى (علیه السلام) در آن وادى مقدس در آن بیابان تاریک و خلوت، دوره آن را گذراند. بخش دوم: از دعوت موسى و برادرش هارون(علیه السلام) نسبت به فرعون و فرعونیان به آئین یکتاپرستى و سپس درگیرى هاى آنها با دشمنان سخن مى گوید. بخش سوم: از خروج موسى(علیه السلام) و بنى اسرائیل از مصر و چگونگى نجات آن‌ها از چنگال فرعون و فرعونیان و غرق شدن و هلاکت آن‌ها بحث مى کند. بخش چهارم: پیرامون گرایش تند انحرافى بنى اسرائیل از آئین توحید به شرک و پذیرش وسوسه‌هاى سامرى و مبارزه قاطع و شدید موسى (علیه السلام) با این انحراف سخن مى گوید. 🌺🌺🌺 اکنون به آیات مورد بحث که مربوط به بخش نخست است باز مى گردیم: این آیات، با تعبیر لطیف و جذابى این چنین مى گوید: آیا خبر موسى به تو رسیده است ؟! (وَ هَلْ أَتاکَ حَدِیثُ مُوسى). بدیهى است این استفهام براى کسب خبر نیست، که او از همه اسرار آگاه است، بلکه به تعبیر معروف این استفهام تقریرى و یا به تعبیر دیگر استفهامى است که مقدمه بیان یک خبر مهم است، همان گونه که در زبان روزمره نیز هنگام شروع به یک خبر مهم مى گوئیم: آیا این خبر را شنیده اى که...؟ (تفسیر نمونه/ ذیل آیه ۹ سوره مبارکه طه) •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠موشن گرافیک احکام: لباس کفار نپوش ! 🔸احکامی که باید بدانیم •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ : دین ، حرف غیر علمی ندارد •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
#عاشقانه_مذهبی #امین_هانیه قسمت23 ڪلید رو انداختم تو قفل و در رو باز ڪردم،از حیاط سر و صدا مے اوم
قسمت24 استاد از ڪلاس بیرون رفت،سریع بہ بهار گفتم:پاشو بریم چادر رو پس بدم! با خستگے بلند شد،همونطور ڪہ از ڪلاس بیرون میرفتیم گفت:هانے بہ نظرم باید از سهیلے هم تشڪر ڪنے! تمام ماجرا رو براش تعریف ڪردہ بودم،با شڪ گفتم:روم نمیشہ!تازہ این طلبہ س توقع تشڪر از نامحرم ندارہ! دستش رو بہ نشونہ خاڪ بر سرت گرفت سمت سرم! خندہ م گرفت،از دانشگاہ خارج شدیم و رفتیم بہ سمت حسینیہ! بهار چشم هاش رو بست و هوا رو داد تو ریہ هاش همونطور گفت:آخے سال جدید میاد،هانے بے عصاب دلم برات تنگ میشہ! با حرص گفتم:من بے عصابم؟! چشم هاش رو باز ڪرد،نگاهے بهم انداخت و گفت:نہ ڪے گفتہ تو بے عصابے؟! با خندہ گونہ ش رو بوسیدم و گفتم:الان ڪہ بے عصاب نیستم!خوبم ڪہ! با تعجب گفت:خدایا خودت ختم بہ خیر ڪن،این یہ چیزیش شدہ! چیزے نگفتم،رسیدیم جلوے حسینیہ خواستم در بزنم ڪہ خانم محمدے اومد بیرون با لبخند گفتم:سلام چقدر حلال زادہ! چادر رو از ڪیفم بیرون آوردم و گرفتم سمتش. _بفرمایید دیروز یادم رفت پس بدم ببخشید! لبخندے زد و گفت:سلام عزیزم،اگہ میخواستم پس میگرفتم! سریع اضافہ ڪرد:تازہ گرفتہ بودمشا فڪر نڪنے قدیمیہ نمیخوام،قسمت تو بود از روضہ ے خانم! _آخہ.... دستم رو گرفت و گفت:آخہ ندارہ!با اجازہ ت من برم عجلہ دارم! ازش خداحافظے ڪردیم،بہ چادر توے دستم نگاہ ڪردم بهار گفت:سر ڪن ببینم چہ شڪلے میشے؟ سرم رو بلند ڪردم. _آخہ... نذاشت ادامہ بدم با حرص گفت:آخہ و درد!هے آخہ آخہ!سر ڪن ببینم! با تعجب نگاهش ڪردم. _بهار دڪتر لازمیا! چند قدم ازش فاصلہ گرفتم یعنے ازت میترسم،نگاهے بہ آسمون انداختم و بعد بهار رو نگاہ ڪردم زیر لب گفتم:خدایا خودت شفاش بدہ! با خندہ بشگونے از بازوم گرفت. _هانیہ خیلے بدے! خندہ م گرفت،حالم تو این چند روز چقدر عوض شدہ بود! چادر رو سر ڪردم،بهار با شوق نگاهم ڪرد و گفت:خیلے بهت میاد! با لبخند گفتم:اتفاقا تو فڪرش بودم دوبارہ چادرے بشم! دستم رو گرفت و گفت:خب حاج خانم الان وقت تشڪر از استادہ! _منو بڪشے هم نمیام از سهیلے تشڪر ڪنم والسلام! بازوم رو گرفت و گفت:نپرسیدم ڪہ میخواے یا نہ! شروع ڪرد بہ راہ رفتن من رو هم دنبال خودش میڪشید،رسیدیم جلوے دانشگاہ نفس نفس زنون گفت:بیا برو ارواح خاڪ باغچہ تون!من دیگہ نا ندارم! با حرص نگاهش ڪردم،از طرفے احساس میڪردم باید از سهیلے تشڪر ڪنم! با تردید وارد دانشگاہ شدم،از چند نفر سراغش رو گرفتم،یڪے از پسرها گفت تو یڪے از ڪلاس ها با چند نفر جلسہ دارہ! جلوے در ایستادم تا جلسہ شون تموم بشہ،همون پسر وارد ڪلاس شد،در رو ڪہ باز ڪرد سهیلے رو دیدم داشت با چندنفر صحبت میڪرد،پسر رفت بہ سمتش و چیزے گفت و با دست بہ من اشارہ ڪرد! شروع ڪردم بہ نفرین ڪردنش! مے مردے حرف نزنے آقا پسر خب ایستادم بیاد دیگہ! سرم رو برگردوندم سمت دیگہ یعنے من حواسم نیست! _خانم هدایتے! صداے سهیلے بود،نفسے ڪشیدم و سرم رو برگردوندم سمتش! در ڪلاس رو بست و چند قدم اومد بہ سمتم! _با من ڪار داشتید؟! هول ڪردہ بودم و خجالت مے ڪشیدم!شاهد قسمت هاے بد زندگیم بود! با تردید گفتم:خب راستش.... بہ خودم گفتم هانیہ خدا ڪہ نیست بندہ ے خداست،اون بخشیدہ پس نگران چے هستے؟! این بیچارہ هم ڪہ بهت چیزے نگفتہ و فقط ڪمڪت ڪردہ اومدے تشڪر ڪنے همین! آروم شدم. آروم اما محڪم گفتم:سلام وقتتون رو نمیگیرم بعداز جلسہ باهاتون صحبت میڪنم. دست بہ سینہ شد و گفت:علیڪ سلام اگر ڪوتاهہ بفرمایید! لحنش مثل همیشہ بود جدے اما آروم نہ با روے اخم آلود! _اومدم ازتون تشڪر ڪنم،بابت تمام ڪمڪ هایے ڪہ بهم ڪردید اگه شما ڪمڪ نمے ڪردید شاید اتفاق هاے بدترے برام مے افتاد! زل زد بہ دیوار پشت سرم و گفت:هرڪارے ڪردم وظیفہ بودہ!فقط التماس دعا! تند گفتم:بلہ اون ڪہ حتما!خدانگهدار خواستم برم ڪہ گفت:چادرتون مبارڪ!یاعلے! وارد ڪلاس شد،نگاهے بهش انداختم ڪہ پشتش بہ من بود! صبر نڪرد بگم ممنون! * ادامه.دارد.... *
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷🇵🇸 🎥 آرامش کامل در عین طوفان 🌺 سایه ات برسرمان مستدام باد حضرت آقا | •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
⚠️ 💥فصلِ قطع درختان که می‌رسد؛ تنومندترین درخت‌ها برای بریدن انتخاب می‌شوند و کسی با درختان کوچک کاری ندارد. ⭕️محال است موفق باشی و دشمنی نداشته باشی! محال است در اندیشه‌ی آسمان باشی و در اندیشه‌ی زمین زدنت نباشند ارّه به دست‌ها همیشه نگاهشان به تنومندترین درخت‌هاست. 🌱باید آن‌قدر رشد کرده و قد کشیده‌باشی که زیر سایه‌ی اقتدارت بایستند و با ولع، سودای به زیر کشیدنت را داشته‌باشند. ♨️اگر از کنارت عبور می‌کنند و کاری به کارت ندارند، یعنی هنوز به اندازه‌ی کافی رشد نکرده‌ای. •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹 سلام ای قرار دل بی قرار 🔹 سلام ای طلوع شب انتظار 🔹 بیا ای عزیز دل فاطمه 🔹 به زخم دل شیعه مرهم بذار 🎙 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هر روز یک آیه: 🌺اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺 🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 «إِذْ رَأَىَ نَارًا فَقَالَ لِأَهْلِهِ امْكُثُوا إِنِّي آنَسْتُ نَارًا لَّعَلِّي آتِيكُم مِّنْهَا بِقَبَسٍ أَوْ أَجِدُ عَلَى النَّارِ هُدًى» هنگامی که (از دور) آتشی مشاهده کرد، و به خانواده خود گفت: «(اندکی) درنگ کنید که من آتشی دیدم! شاید شعله‌ای از آن برای شما بیاورم؛ یا به وسیله این آتش راه را پیدا کنم!» (سوره مبارکه طه/ آیه ۱۰) ❇ تفســــــیر آنگاه مى گوید: در آن زمان که آتشى (از دور) مشاهده کرد و به خانواده خود گفت: اندکى مکث کنید که من آتشى دیدم (من به سراغ آن بروم) شاید شعله اى از آن براى شما بیاورم و یا به وسیله این آتش راهنمائى پیدا کنم (إِذْ رَأى ناراً فَقالَ لاَِهْلِهِ امْکُثُوا إِنِّی آنَسْتُ ناراً لَعَلِّی آتِیکُمْ مِنْها بِقَبَس أَوْ أَجِدُ عَلَى النّارِ هُدىً). با توجه به این که قَبَس (بر وزن قفس) به معنى مختصرى از آتش است که از مجموعه اى جدا مى کنند، و با توجه به این که معمولاً مشاهده آتش در بیابان ها نشان مى دهد که جمعیتى گرد آن جمع اند، و یا این که شعله اى را بر بلندى روشن ساخته اند که کاروانیان در شب راه را گم نکنند. 🌺🌺🌺 و نیز با توجه به این که أمکُثُوا از ماده مکث به معنى توقف کوتاه است، از مجموع این تعبیرات، چنین استفاده مى شود: موسى با همسر و فرزند خود در شبى تاریک از بیابان عبور مى کرده، شبى بود سرد و ظلمانى که راه را گم کرده بود، شعله آتشى از دور نظر او را به خود جلب کرد، به محض دیدن این شعله، به خانواده اش گفت: توقف کوتاهى کنید که من آتشى دیدم، بروم اندکى از آن براى شما بیاورم و یا راه را به وسیله آتش یا کسانى که آنجا هستند پیدا کنم. (تفسیر نمونه/ ذیل آیه ۱۰ سوره مبارکه طه) •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 این آقاااا نمیذاره!!!! ✅ آفرین به این جوون آفرین به جهاد تبیینش | •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
#عاشقانه_مذهبی #امین_هانیه قسمت24 استاد از ڪلاس بیرون رفت،سریع بہ بهار گفتم:پاشو بریم چادر رو پس
قسمت25 شهریار برف شادے رو گرفت سمت صورتم و گفت:آخہ اینم روز بود تو بدنیا اومدے؟ با خندہ صورتم رو گرفتم برف شادے نرہ توے چشم هام! همونطور ڪہ با دست صورتم رو پوشندہ بودم گفتم:شهریار یعنے بزنے نہ من نہ تو! مادرم با حرص گفت:واے انگار پنج شیش سالشونہ!بیاید سر سفرہ الان سال تحویل میشہ! دستم هام رو از روے صورتم برداشتم شهریار خواست بہ سمتم بیاد ڪہ سریع دویدم ڪنار پدر و مادرم نشستم،شهریار چندبار انگشت اشارہ ش رو برام تڪون داد یعنے دارم برات! مثل هرسال سر سفرہ هفت سین مون ڪیڪ تولد هم بود،سال نو،تولد نو،هانیہ ے نو! دست هامون رو براے دعا بالا گرفتیم ڪہ صداے زنگ دراومد،سریع بلند شدم و گفتم:من باز مے ڪنم! آیفون رو برداشتم:بلہ! صداے عمو حسین اومد:مهمون بے دعوت نمیخواید؟ همونطور ڪہ دڪمہ ے آیفون رو فشار مے دادم گفتم:بفرمایید! رو بہ مادرم اینا گفتم:عاطفہ اینا اومدن! زیاد برامون جاے تعجب نداشت،تقریبا هرسال اینطورے بود! همہ براے استقبال جلوے در ایستادیم،خالہ فاطمہ و عمو حسین داشتن وارد مے شدن ڪہ عاطفہ زودتر دویید داخل،عمو حسین گفت:دختر امون بدہ! هانیہ دوید سمتم و محڪم بغلم ڪرد،ڪم موندہ بود استخون هام بشڪنہ! دست هام رو دور ڪمرش حلقہ ڪردم عاطفہ با خوشحالے گفت:هین هین تولدت مبارڪ! لبخندے زدم و گفتم:مرسے عاطے فقط استخون برام نموند! سریع ازم جدا شد،امین و مریم هم وارد شدن،مریم بغلم ڪرد و گفت:تولدت مبارڪ خانم خانما! با لبخند تشڪر ڪردم،امین همونطور ڪہ دنبال مریم مے رفت گفت:تولدتون مبارڪ! سرد گفتم:ممنون! همہ دور سفرہ نشستیم،نگاهم رو دوختم بہ شمع هاے روے ڪیڪ،نوزدہ! اے ڪاش عدد یڪ رو میذاشتن! عاطفہ ڪنارم نشستہ بود،صداے توپ اومد و بعدش هم مجرے ڪہ شروع سال جدید رو تبریڪ مے گفت! همہ مشغول روبوسے و تبریڪ گفتن شدیم،شهریار شیرینے رو برداشت و بہ همہ تعارف ڪرد. خالہ فاطمہ با شوق گفت:امسال سال خیلے خوبیہ! بے اختیار گفتم:آرہ! مریم با شیطنت گفت:ڪلڪ یہ خبرایے هستا! بے تفاوت گفتم:نہ از اون خبرا! همہ خندیدن،شهریار با اخم گفت:مامان ڪسے اومدہ بہ من خبر ندادے؟ عموحسین با دست زد بہ ڪمر شهریار و با خندہ گفت:داش غیرت! پدرم بہ شوخے گفت:اصلا اومدہ باشہ بچہ،باباش اینجا هست! خالہ فاطمہ گفت:پس بریم لباس آمادہ ڪنیم براے عروسے. با شیطنت بہ شهریار نگاہ ڪردم و گفتم:بلہ ولے براے عروسے شهریار! همہ با هم اووو گفتن و شهریار سرش رو انداخت پایین! عاطفہ آروم گفت:هانے جدے میگے؟ در گوشش گفتم:آرہ بابا،عاطفہ باید دختر رو ببینے عین خل و چل هاس! عاطفہ با ناراحتے گفت:ببین دختر چے هست!شهریار شما از اول بے سلیقہ بود! بہ زور جلوے خودم رو گرفتہ بودم تا نخندم! مادرم نگاهے بہ پدرم ڪرد،پدرم سرش رو تڪون داد مادرم گفت:حالا ڪہ همہ دور هم جمع شدیم با اجازہ ما بعد از عید براے خواستگارے از عاطفہ جون براے شهریار بیایم! قیافہ عاطفہ دیدنے بود،با خندہ سرم رو انداختم پایین! عاطفہ داشت هاج و واج مادرم رو نگاہ میڪرد خالہ فاطمہ هم چشم غرہ مے رفت! با خندہ گفتم:گفتم ڪہ خل و چلہ! عاطفہ بہ خودش اومد و سرش رو انداخت پایین،گونہ هاش قرمز شدہ بود! خالہ فاطمہ نگاهے بہ عمو حسین انداخت و گفت:صاحب اختیارید!بعداز خبر مادربزرگ شدنم بهترین خبرے بود ڪہ شنیدم! خندہ م قطع شد،ناراحت نشدم اما خوش حال هم نشدم! خبر بچہ دار شدن امین و مریم نمیتونست براے من خوش حال ڪنندہ یا ناراحت ڪنندہ باشہ،حس خاصے نداشتم اما قلبم یہ جورے شد! زخم هاے گذشتہ خوب میشن ولے جاشون میمونہ! همہ با خوشحالے مشغول تبریڪ گفتن شدن،امین و مریم با خندہ و خجالت سرشون رو انداختن پایین و دست همدیگہ رو گرفتن! خالہ فاطمہ گفت:هانیہ شمع ها آب شد!تا اینا مشغول خجالت ڪشیدنن تو شمع هاتو فوت ڪن! لبخندے زدم و شمع ها رو فوت ڪردم! زیر لب گفتم:نوزدہ سالگے از تو شروع میشم! * ادامه.دارد.... *
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️ شناخت و تبیین شخصیت آقا مهمترین است 👈 مگر رهبری برای کشور چکار کردند؟ •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹آمیزه عطر باوَر و باروت است از غیرت او چشم جهان مبهوت است ❤️امام خامنه ای: حزب الله لبنان همچون خورشید میدرخشد‌ •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
46.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نماهنگ یوم الانتقام 👌👌 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هر روز یک آیه: 🌺اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺 🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 «إِنِّي أَنَا رَبُّكَ فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى» من پروردگار توام! کفشهایت را بیرون آر، که تو در سرزمین مقدّس «طوی» هستی! (سوره مبارکه طه/ آیه ۱۲) ❇ تفســــــیر من پروردگار توام، کفش‌هایت بیرون آر، که تو در سرزمین مقدس طُوىٰ هستى (إِنِّی أَنَا رَبُّکَ فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً). از آیه 30 سوره قصص استفاده مى شود که موسى(علیه السلام) این ندا را از سوى درختى که در آنجا بود شنید: نُودِىَ مِنْ شاطِئِ الْوادِ الاْ َیْمَنِ فِی الْبُقْعَةِ الْمُبارَکَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ أَنْ یا مُوسى إِنِّی أَنَا اللّهُ رَبُّ الْعالَمِینَ. از مجموع این دو تعبیر استفاده مى شود: موسى هنگامى که نزدیک شد آتش را در درون درخت (مفسران مى گویند درخت عناب بوده) مشاهده کرد، و این خود قرینه روشنى بود که این آتش، یک آتش معمولى نیست، بلکه، این نور الهى است که نه تنها درخت را نمى سوزاند، که با آن هماهنگ و آشنا است، نور حیات است و زندگى!. موسى(علیه السلام) با شنیدن این نداى روح پرور: من پروردگار توام هیجان زده شد، و لذت غیر قابل توصیفى سرتاپایش را احاطه کرد، این کیست که با من سخن مى گوید؟ این پروردگار من است، که با کلمه رَبُّکَ مرا مفتخر ساخته، تا به من نشان دهد که در آغوش رحمتش از آغاز طفولیت تاکنون پرورش یافته ام و آماده رسالت عظیمى شده ام. 🌺🌺🌺 او مأمور شد تا کفش خود را از پاى در آورد; چرا که در سرزمین مقدسى گام نهاده، سرزمینى که نور الهى بر آن جلوه گر است، پیام خدا را در آن مى شنود و پذیراى مسئولیت رسالت مى شود، باید با نهایت خضوع و تواضع در این سرزمین گام نهد، این است دلیل بیرون آوردن کفش از پا. بنابراین، بحث مشروحى که بعضى از مفسران درباره بیرون آوردن کفش از پا کرده اند، و اقوالى از مفسران نقل نموده اند زائد به نظر مى رسد. تعبیر به طُوىً یا به خاطر آن است که نام آن سرزمین، سرزمین طوى بوده است، همان گونه که غالب مفسران گفته اند، و یا این که طوى که در اصل به معنى پیچیدن است در اینجا کنایه از آن است که این سرزمین را برکات معنوى از هر سو احاطه کرده بود، به همین جهت در آیه 30 سوره قصص از آن به عنوان الْبُقْعَةِ الْمُبارَکَةِ تعبیر شده است. (تفسیر نمونه/ ذیل آیه ۱۲ سوره مبارکه مریم) •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹روز شما خوبان بخیر🌹 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 علی را خوب بشناسید تا بتوانید شیعه‌اش باشید، والّا شیعه گنبد و بارگاه علی هستید! 🔹 گفتاری از شهید بهشتی درباره امیرالمؤمنین 🔹 دنباله‌رو علی باید رهبرش را درست بشناسد علی علیه‌السلام را آنطور كه خودش خواسته بشناسیم؛ نه آنطور كه عده‌ای امروز دلشان می‌خواهد. 🔹 ای شیعه علی! به‌راستی شیعه و پیرو و دنباله‌روی علی باش! •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
‌ #عاشقانه_مذهبی #امین_هانیه قسمت25 شهریار برف شادے رو گرفت سمت صورتم و گفت:آخہ اینم روز بود تو
قسمت26 آروم به سمت عاطفه و مریم رفتم،سرکوچه ایستاده بودن،هفته ی قبل رفتیم خواستگاری عاطفه،فردا عقد شهریار و عاطفه بود،عاطفه از من و مریم خواسته بود برای خرید لباس محضر کمکش کنیم! عاطفه با دیدنم تعجب کرد،با هردوشون دست دادم و سلام کردم! به سمت بازار راه افتادیم،عاطفه با تردید پرسید:هانی برای همیشه چادری شدی؟! نگاهش کردم و گفتم:آره! دیگه چیزی نگفت،مشغول تماشا کردن مغازه ها شدیم،مریم با ذوق گفت:عاطفه اون لباسو ببین! عاطفه نگاهی به لباس انداخت و گفت:لباس جشن رو باید آقامون بپسنده،یه چادر و شال برای محضر پسند کنید همین! مریم با شیطنت گفت:بله!بله! با خنده سرفه مصنوعی کردم و گفتم:اینجا مجردم هستا! عاطفه دست مریم رو گرفت و گفت:دخملمون چطوله؟ مریم لبخندی زد و گفت:خوبه! با تعجب گفتم:مگه جنستیش معلوم شده؟! مریم با شرم گفت:چهارماهمه!استرس داشتم،با امین تصمیم گرفتیم بعد از گذشتن سه ماه اول خبر بدیم! آهانی گفتم و از فکرم رد شد که دوست داشتم بچه اول من و امین دختر باشه! سریع از فکر اومدم بیرون،رو به مریم گفتم:خدا حفظش کنه! باید برای همیشه فراموش می کردم،امین فقط دوست برادرم و همسایه بود! مشغول تماشا کردن ویترین مغازه ها شدم،عاطفه و مریم هم کنارم صحبت می کردن! سرم رو برگردوندم که سهیلی رو دیدم چند قدم دورتر از من کنار دختری چادری مشغول صحبت و تماشای ویترین مغازه ای بودن! با دیدنش تعجب کردم،سهیلی تهران چی کار می کرد؟! حسی بهم گفت حتما باید بهش سلام بدی،این مرد عجیب وادارت میکرد براش احترام و ارزش قائل باشی! چند قدم بهشون نزدیک شدم و با صدایی رسا گفتم:سلام! سهیلی سرش رو برگردوند،نگاهش سمت من بود ولی پشت سرم رو نگاه می کرد! _سلام خانم هدایتی! با لبخند دستم رو گرفتم سمت دختری که کنارش بود و گفتم:سلام! دختر با تعجب دستم رو گرفت و جوابم رو داد،به چهره ش میخورد تقریبا همسن خودم باشه. سریع گفتم:من شاگرد آقای سهیلی هستم! صدای عاطفه رو شنیدم:هانیه! برگشتم سمتش،با تعجب نگاهم کرد،شونه ش رو داد بالا و لب زد اینا کین؟! _الان میام،شما انتخاب کنید! دوباره برگشتم سمت سهیلی و همسرش،با لبخند گفتم:از دیدنتون خوشحال شدم! دختر با کنجکاوی گفت:چی میخواید بخرید؟ از این همه راحتیش جا خوردم،سهیلی با سرزنش گفت:حنانه! حنانه بدون توجه به سهیلی گفت:ناراحت شدی فضولی کردم؟من موندم برای مادرم چی بخرم! _نه،نه!فضولی چیه؟! برای خرید عقد برادرم اومدیم! حنانه با ذوق گفت:آخی،مبارکه،من که دوتا داداش دارم یکی از یکی مجردتر! از حرف هاش خنده م گرفت،سرم رو انداختم پایین و آروم خندیدم! سرم رو بلند کردم و گفتم:خدا متاهلشون کنه! حنانه با اخم مصنوعی گفت:خدانکنه!همینطوریش آش دهن سوزی نیستن وای بحال اینکه زن بگیرن! سهیلی با تعجب نگاهش کرد و ابروهاش رو داد بالا. _حالا زن نداشته ی من چه هیزم تری به تو فروخته؟! با تعجب نگاهشون کردم،خواهر و برادر بودن! حنانه با تاسف رو به من گفت:میبینی تو رو خدا؟!حالا خوبه زن نداره و اینه! از حالت هاش خنده م گرفت،چادرم رو با دست گرفتم و گفتم:من دیگه برم خداحافظ! حنانه لبخند مهربونی زد و گفت:خوشحال شدم اسمت هانیه بود دیگه؟ سهیلی با لحن سرزنش آمیزی گفت:حنانه این چه طرز صحبت کردنه؟! حنانه توجهی نکرد و گفت:خداحافظ هانیه! با لبخند گفتم:خداحافظ. رو به سهیلی گفتم:خدانگهدار استاد! خواستم برم که سهیلی گفت:خانم هدایتی! برگشتم سمتش،قبل از اینکه چیزی بگم سریع گفت:متوجه شدید که حنانه خواهرمه سوتفاهم نشه! و سریع با حنانه به سمت مغازه دیگه ای رفتن،با تعجب زیر لب گفتم:مگه من چی گفتم؟! * ادامه.دارد.... *
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 قطب‌نما / انتخاباتی که مهم است 🔻 یکی از رویدادهای مهم امسال انتخابات 11 اسفندماه است و قرار است کم تر از 4 ماه ديگر مردم در پاي صندوق های حاضر شوند و نمايندگان خود را معرفي و راهي بهارستان کنند. اين عمل در 44 سال اخير بيش از 40 بار در اين سرزمين تکرار شده است و بزرگان انقلاب بر تکرار آن تاکيد کرده‌اند. •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat