eitaa logo
شیفتگان تربیت
12.3هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
19.7هزار ویدیو
1.4هزار فایل
﷽ « تربیت : یعنی که #خـــــــــود را ساختن بعد از آن بر دیگـــــــــران پرداختنـ ...💡» • مباحث تربیتی - معرفتی و بصیرتی 🪔 • راه ارتباطی در صورت کاملا خیلی ضروری : ⊹ @Gamedooiran 🕊༉ - کانال را به دیگران هم معرفی فرمائید🌱؛ #تبلیغات نداریم!
مشاهده در ایتا
دانلود
1_865704337.mp3
17.77M
🔖منبر کامل 🔖 💠فضائل علیه السلام 💠
هر روز یک آیه: 🌺اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺 🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 «قَالُوا مَا أَخْلَفْنَا مَوْعِدَكَ بِمَلْكِنَا وَلَكِنَّا حُمِّلْنَا أَوْزَارًا مِّن زِينَةِ الْقَوْمِ فَقَذَفْنَاهَا فَكَذَلِكَ أَلْقَى السَّامِرِيُّ» گفتند: «ما به میل و اراده خود از وعده تو تخلّف نکردیم؛ بلکه مقداری از زیورهای قوم را که با خود داشتیم افکندیم!» و سامری اینچنین القا کرد... (سوره مبارکه طه/ آیه ۸۷) تفسیر: بنى اسرائیل، که خود را در برابر اعتراض شدید موسى(علیه السلام) دیدند و متوجه شدند به راستى کار بسیار بدى انجام داده اند، در مقام عذرتراشى برآمده گفتند: ما وعده تو را به میل و اراده خود تخلف نکردیم (قالُوا ما أَخْلَفْنا مَوْعِدَکَ بِمَلْکِنا). در واقع این ما نبودیم که به اراده خود گرایش به گوساله پرستى پیدا کردیم لکن مبالغى از زینت آلات فرعونیان به همراه ما بود که ما آن‌ها را از خود دور ساختیم، و سامرى نیز آن را افکند (وَ لکِنّا حُمِّلْنا أَوْزاراً مِنْ زِینَةِ الْقَوْمِ فَقَذَفْناها فَکَذلِکَ أَلْقَى السّامِرِیُّ). در این که بنى اسرائیل چه کردند؟ و سامرى چه کرد؟ و جمله هاى آیات فوق دقیقاً چه معنى دارد؟ مفسران بحث هائى دارند که در مجموع فرق زیادى از نظر نتیجه ندارد. بعضى گفته اند: قَذَفْناها یعنى ما زینت آلاتى را که قبل از حرکت از مصر از فرعونیان گرفته بودیم، در آتش افکندیم، سامرى هم آنچه داشت نیز در آتش افکند تا ذوب شد و از آن گوساله ساخت. بعضى گفته اند معنى جمله این است: ما زینت آلات را از خود دور ساختیم و سامرى آن را برداشت و در آتش افکند، تا از آن گوساله بسازد. این احتمال نیز وجود دارد که جمله فَکَذلِکَ أَلْقَى السّامِرِیُّ اشاره به مجموع برنامه و طرحى است که سامرى اجرا کرد. 🌺🌺🌺 به هر حال، معمول است که وقتى بزرگى زیردستان خود را درباره گناهى که مرتکب شده اند، ملامت مى کند، آن‌ها سعى دارند، گناه را از خود رد کنند و به گردن دیگرى بیفکنند ، گوساله پرستان بنى اسرائیل، که با میل و اراده خود از توحید به شرک گرائیده بودند، خواستند تمام گناه را بر گردن سامرى بیفکنند. (تفسیر نمونه/ ذیل آیه ۸۷ سوره‌ مبارکه طه)
شیفتگان تربیت
* #هـــو_العشـــق🌹🍃 #پـلاک_پنهــان #قسمت39 امیرعلی خیره به کمیل ,که با ع
* 🌹🍃 خاله اش را در آغوش گرفته بود و به حرف های خاله اش گوش می داد، و از اینکه نمی توانست آرامش کند،کلافه شده بود! ــ خاله جان،آروم باشید،با این گریه ها که سمانه خانم پیدا نمیشه ــ چیکار کنم خاله؟چیکار کنم تا پیداش بشه؟ ــ شما فقط بشینید دعا کنید،خودموم پیداش میکنیم،الان محسن و یاسین و دایی‌ حتی آقا محمود دارن میگردن،پس نگران نباشید. مژگان و خواهرش نیلوفر ،که برای همدردی به خانه ی فرحناز خانم آمده بودند،گوشه ای نشسته بودند و با ناراحتی به نجواهای کمیل و خاله اش نگاه می کردند. ــ بدبخت سمانه‌،الان پیداش بشه هم بدبختیاش تموم نمیشه ،ببیند چه حرفایی پشت سرش میگن مردم، که فلان و .... با درهم رفتن اخم های کمیل ، نیلوفر ترجیح داد سکوت کند،او فقط میخواست با این حرف اعلام حضور کند اما،حرف هایش خیلی بد،غیرت کمیل را آزرده بود. سمیه خانم به طرف خواهرش آمد و او را برای استراحت به اتاق برد،کمیل سراغ صغری، را گرفت که ثریا گفت: ــ تو اتاقه،از وقتی اومده تو اتاق سمانه است،قبول نمیکنه چیزی بخوره،فقط گریه میکنه،کاشکی برید باهاش کمی صحبت کنید کمیل سری تکان داد و بعد از تشکر کوتاهی به سمت اتاق سمانه رفت. تقه ای به در زد و آرام در را باز کرد،اولین بارش بود که وارد اتاق سمانه می شد،با کنجکاوی کل اتاق را بررسی کرد ،و در آخر کنار صغری روی تخت نشست. دستی در موهای خواهرکش کشید و آرام گفت: ــ صغری ،خانمی ،بلند نمیشی یه چیزی بخوری اما صغری جوابی نداد!! ــ عزیزم صغری جان بلند شو ،اینجوری که نمیشه صغری بر روی جایش نشست ،کمیل به این فکر ،که حرف هایش اثری گذاشته لبخندی بر روی لب هایش نشست اما با شنیدن حرف های صغری لبخند بر روی لبانش خشک شد!! ــ تو چرا نگران سمانه نیستی،چرا اینقدر آرومی،متوجه هستی چه اتفاقی افتاده،سمانه، ناموست ،دختری که دوست داری دو روزه که گم شده و ازش خبری نیست،چیه، دو روز گم شد نظرت در موردش عوض شد؟؟ بهش شک کردی؟؟مطمئنم که بلایی سر سمانه اومده سمانه اصلا اهل... ــ بــســـه با صدای بلند کمیل،دهانش بسته شد و با نگرانی به چهره ی سرخ از عصبانیت کمیل نگاه کرد. کمیل از عصبانیت نفش نفس می زد،او از همه ی آن ها نگران تر بود ،از همه داغون تر بود،اما با این حرف ها او را داغون تر می کردند،می خواست لب باز کند و بگوید از نگرانی هایش،بگوید از شب بیداری هایش که برای نجات سمانه بوده اما باز هم سکوت کرد،مثل همیشه.... * ادامه.دارد.... *