فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲💭
شرارت اسرائیل بزرگنمایی و کوچکانگاری نشود یعنی چه؟
#وعده_صادق
#ایران_قوی
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔵 برای امام غائبمون وقت بذاریم...
نیازهــــای کاذبِ دنیــا ، ما رو از امام زمان عجل الله غافل کرده!
#امام_زمان_عج
#استاد_عالی
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بزرگترین عملیات شهادت طلبانه
#نشر_حداکثری
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🍃@ShifteganeTarbiat
هر روز یک آیه:
🌺اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹
«إِنَّ الَّذِينَ هُم مِّنْ خَشْيَةِ رَبِّهِم مُّشْفِقُونَ»
مسلّماً کسانی که از خوف پروردگارشان بیمناکند؛
تفسیر:
بعد از نفى پندارهاى این غافلان خودخواه، چگونگى حال مؤمنان و سرعت کنندگان در خیرات را، ضمن چند آیه بازگو مى کند و صفات اساسى آنها را تشریح مى نماید. نخست مى گوید: کسانى که از خوف پروردگارشان بیمناک و نگرانند (إِنَّ الَّذِینَ هُمْ مِنْ خَشْیَةِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ).
🌺🌺🌺
قابل توجه این که خشیت به معنى هر گونه ترس نیست، بلکه ترسى است که توأم با تعظیم و احترام باشد، همچنین مشفق از ماده اشفاق و از ریشه شفق به معنى روشنائى آمیخته با تاریکى، به معنى خوف و ترسى است که آمیخته با محبت و احترام است.
و از آنجا که خشیت بیشتر جنبه قلبى دارد، و اشفاق جنبه عملى را شامل مى شود، ذکر این دو، به صورت علت و معلول در آیه، روشن مى گردد، در حقیقت مى فرماید: آنها کسانى هستند که ترس آمیخته با عظمت خدا در دل هایشان جاى کرده است و آثار آن در عملشان و مراقبتهایشان نسبت به دستورات الهى نمایان است.
و به تعبیر دیگر اشفاق مرحله تکامل خشیت است که در عمل اثر مى گذارد، و به پرهیز از گناه و انجام مسئولیت ها وا مى دارد.
(تفسیر نمونه/ ذیل آیه ۵۷ سوره مبارکه مؤمنون)
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ : ابدیت را به خاطر یک نیمروز تباه نکنیم!
#آیت_الله_سید_حسن_عاملی
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌ خونهای که بی قانون باشه به درد نمیخوره!
🔹#دکتر_سعيد_عزيزی
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
* 💞﷽💞 #بادبرمیخیزد #قسمت133 ✍ #میم_مشکات سیاوش ساندویچ ها را گرفت و سوار ماشین شد: -خب خانم جان
* 💞﷽💞
#بادبرمیخیزد
#قسمت134
✍ #میم_مشکات
#فصل_سی_و_دوم:
آمادگی برای جشن
بالاخره با هر زحمت و مشقتی بود امتحانات تمام شد. البته بیشترین خوشحالی نصیب سید صادق بود که محبور نبود قیافه چپ و چوله و غر زدن های سیاوش را تحمل کند. حالا دیگر سیاوش و راحله میتوانستند بدون استرس امتحانات، بیرون بروند، گشت و گذار کنند و حسابی خوش بگذرانند.
دو هفته ای تا جشن فارغ التحصیلی سیاوش مانده بود. کارهای خرده ریزی که لازم بود برای جشن انجام شود این فرصت را به سیاوش و راحله میداد تا نشان دهند برای انجام امور مشترک چقدر توانایی هماهنگی و سازش دارند. و الحق هم که به خوبی از پس آن برآمدند. هرکسی مجاز بود یکی دو نفر را به عنوان همراه بیاورد که خب سیاوش پدرش، صادق و راحله را دعوت کرد. البته ناگفته نماند که سودابه هم با تقلای فراوان و واسطه کردن دایی اش(پدر سیاوش) توانسته بود اسم خودش را جزو لیست مهمانان جشن کند. اتفاقی که سیاوش اصلا از آن خشنود نبود اما نخواسته بود روی پدر را زمین بیاندازد. از طرفی دوست نداشت پدرش از اتفاقات افتاده با خبر شود.
یکشنبه عصر، دو روز قبل از مراسم، راحله سیاوش را راضی کرد که بهتر است در این مراسم لباس رسمی بپوشد و اصرار داشت تا خودش برای سیاوش کت و شلواری باب میلش انتخاب کند. برای همین دو نفری در حال گز کردن* مغازه های پوشاک مردانه فروشی بودند تا راحله لباسی برازنده "عزیز دلش" پیدا کند.
سیاوش به یکی از کت و شلوار ها اشاره کرد:
-اون خوبه?
راحله چینی به بینی اش انداخت:
-اوممم...نه زیاد...از کت و شلوار های مدل ایتالیایی خوشم نمیاد... زیادی لوسن!
سیاوش خنده اش گرفت:
-لوسن?مگه گربه ان
- خیلی رسمی نیستن... یجورایی اسپورت به حساب میان... من سبک انگلیسی رو ترجیح میدم... سنگین و با وقار...مثلا اون خوبه...اره همون که پارچه ش هم مدل انگلیسیه
سیاوش نگاهی کرد. یکی از ابروهایش را داد بالا و چشمش را ریز کرد... کت و شلوار قهوه ای با آن بافت دانه دار طورش که خصیصه پارچه های طرح انگلیسی بود به نظر جالب می آمد:
-شمام هنرهاتو یکی یکی رو میکنیا! نگفته بودی در مورد لباس اینقد اطلاعات داری!
-اخه بابا روی لباس پوشیدنش حساسه! معمولا هم مامان براش انتخاب میکنه، منم کنار دستش یاد گرفتم!
سیاوش سری تکان داد:
-چه جالب! باشه، امتحان میکنیم!
جلوی آینه یقه اش را مرتب کرد و دکمه کتش را بست و به طرف راحله برگشت. راحله با ذوق سر تا پای سیاوش را وارسی کرد: کاملا بی عیب و نقص!
-شبیه اون بازیگره شدی!
سیاوش دستی به موهایش کشید:
-چه ادرس دقیقی!
- همون که پلیس بود و یه سگ داشت
سیاوش از نحوه آدرس دادن راحله خنده اش گرفت و از طرفی چون اولین باری نبود که این جمله را میشنید فهمید که منظور راحله کیه، برای همین گفت:
- کمیسر* و رکس?
راحله گفت:
-اره همون... هم قیافه ت، هم صدات
و خندید. بعد سنجاق کراوات سیاوش را زد و همانطور که متفکرانه سیاوش را ورنداز میکرد گفت:
- الان دیگه واجب شد خودم هم باشم توی جشن! اصلا باید اعلام رسمی کنم که یه وقت کسی به کله ش نزنه عاشقت بشه!
سیاوش بلند خندید. طوری بلند که صاحب مغازه و شاگردش هم لبخندی زدند.
پ.ن:
*گز کردن: کنایه از پیمودن
* گادیون بروکهارد که در ایران با فیلم کمیسر و رکس و دوبله کیکاووس یاکیده شناخته شده است.
#ادامه_دارد...
#الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به نظر شما مهمترین دستاورد جمهوری اسلامی در طول ۴۵ سال چیست؟
♨️ پاسخ، شما را غافلگیر خواهد کرد👆👆
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 امارات خاک ایران بود
🔹امارات در سالهای مختلف یعنی تا سال ۱۹۲۵ میلادی رسما جزو خاک ایران بوده و کشور امارات متحده عربی در سال ۱۹۷۱ میلادی با اتحاد هفت شیخ نشین که ابوظبی، دبی، شارجه و راس الخیمه جزو آنها بودند از ایران کاملا استقلال پیدا کردند.
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☂اگر میخوای آرامش پیدا کنی...
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞وایت بورد | "انیمیشن حجاب "
نسخه کشورهای غربی برای جنگ با اسلام
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🍃@ShifteganeTarbiat
هر روز یک آیه:
🌺اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹
«وَالَّذِينَ هُم بِرَبِّهِمْ لَا يُشْرِكُونَ»
و آنها که به پروردگارشان شرک نمیورزند،
تفسیر:
بعد از مرحله ایمان به آیات پروردگار، مرحله تنزیه و پاک شمردن او از هر گونه شبیه و شریک فرا مى رسد. مى گوید: کسانى که نسبت به پروردگارشان شرک نمىورزند (وَ الَّذِینَ هُمْ بِرَبِّهِمْ لا یُشْرِکُونَ).
🌺🌺🌺
در واقع نفى شرک، نتیجه ایمان به آیات پروردگار و معلول آن است و یا به تعبیر دیگر، ایمان به آیات پروردگار به صفات ثبوتى او اشاره مى کند و نفى شرک، اشاره به صفات سلبى است. به هر حال، نفى هر گونه شرک ـ اعم از آشکار و نهان ـ (جلى و خفى) در این جمله درج است.
(تفسیر نمونه/ ذیل آیه ۵۹ سوره مبارکه مؤمنون)
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ : بنویس به حساب خدا
#آیت_الله_سید_حسن_عاملی
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🍃@ShifteganeTarbiat
35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 من بچه میخوام، خدا نمیدهد
خدا بچه میدهد، من نمیخوام...
🎙#دکتر_سعید_عزیزی
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
* 💞﷽💞 #بادبرمیخیزد #قسمت134 ✍ #میم_مشکات #فصل_سی_و_دوم: آمادگی برای جشن بالاخره با هر زحمت و مش
* 💞﷽💞
#بادبرمیخیزد
#قسمت135
✍ #میم_مشکات
وقتی سیاوش کاور کت و شلوار را توی ماشین گذاشت و سوار شد راحله گفت:
-سیاوش جان? میشه بریم یه کافی شاپ?
وقتی سفارششان را دادند، سیاوش به راحله که دست هایش را زیر چانه اش گذاشته بود و به بیرون کافه زل زده بود خیره شد:
-راحله?
-جانم?
-تو مشکلی نداری من تو جشن کراوات بزنم?
راحله ساعتش را نگاه کرد:
- نوچ! چه مشکلی?
سیاوش کمی مردد و متعجب گفت:
-نمیدونم! آخه فکر نمیکنم شما بچه مذهبیا از این چیزا خوشتون بیاد... مثلا همین سید، هیچ وقت نمیزنه
راحله دست هایش را روی میز گذاشت و با لبخندی به سیاوش خیره شد:
-خوشمون که نمیاد اما اینکه یکی کراوات بزنه یا نه جز اصول اعتقادی نیست. خیلی چیزای مهم تری وجود داره. منظورم اینه کسی رو بخاطر کراوات زدن جهنم نمیبرن اما ...
-اما چی?
-توی کشور ما هنوز کراوات جا نیفتاد.. یعنی جزو فرهنگمون نیست بیشتر نشونه آدم های فرنگی مابه.. شاید یه روزی کراوات هم مث کت و شلوار عادی بشه اما تا وقتی نشونه غربی مابی باشه بین مذهبی ها خیلی طرفدار نداره
سیاوش بستنی و اب پرتقالی را که گارسون* اورده بود را گرفت و جلوی خودش و راحله گذاشت و گفت:
-با این حساب پس با ریش منم نباید مشکلی داشته باشی! به خاطر ریش هم فک نکنم کسی رو جهنم ببرن!
و نیشش را باز کرد. راحله خنده اش گرفت:
-نه، سر این چیزا کسی جهنمی نمیشه اما انجام کار اشتباه هرچند کوچیک آدم رو عقب میندازه ....
- حالا یه ذره عقب باشیم اشکال نداره!
-اونا دیگه میل خودته! برای من اصول مهمه. هرچند به نظرم ته ریش یا حتی ریش هم بهت میاد!
سیاوش متفکر به راحله که تکه ای از کیک را در دهانش میگذاشت نگاه کرد:
-شاید! تا حالا امتحان نکردم
راحله دستش را روی دست سیاوش گذاشت:
-مطمئنم خیلی بهت میاد
سیاوش چقدر دوست داشت این مهربانی های ریز را. خیره در چشمان فندقی رنگ راحله، دستش را بیرون کشید و روی دست راحله گذاشت و همانطور که با دست دیگرش ادای پیانو زدن را در می اورد با نوای موسیقی که در کافه پخش میشد زمزمه کرد:
آرام من
بمان کنارم، بمان
بنگر مرا
که میدهم بی تو جان
هر جا روم
تو سایه ای از منی
تو غمگسارم
تو
دنیای منی
دریای من
ز موج گیسوی تو
روانه ام سوی تو
تمام من تو...
چشمان تو
چشمه ی امید است
بر حال
خراب نا امیدم
آوازت
غزل ترین کلام است
من با تو
به آسمان رسیدم*
باران گرفته بود. باران تند و کوتاه بهاری. راحله با شادی به باران و خیابان خیس خیره شده بود. سیاوش نیم نگاهی به راحله انداخت. وقتی دید با چه ذوقی باران را نگاه میکنم، ضبط را روشن کرد. آهنگ باران عشق* را گذاشت. این آهنگ با باران عجیب میچسبید.
باید یک جوری به راحله میگفت که سودابه هم به جشن خواهد آمد. سعی کرد سر بحث را باز کند:
-راستی راحله، برای جشن بابا و سید صادق هم هستن.
-چه خوب... دلم برای بابات تنگ شده بود. از آقا صادق هم باید بابت انگشتر تشکر کنم
راحله این را گفت و با لبخندی بدجنس به سیاوش نگاه کرد. سیاوش زد زیر خنده. راحله زمزمه کرد:
-همیشه بخند، من از خنده هات سیر نمیشم
سیاوش پرسید:
-چیزی گفتی?
-نه! خب بابا کی میان?
سیاوش حس کرد فرصت خوبی ست. شروع کرد به توضیح دادن که سودابه از طریق پدرش توانسته بود برای خودش کارت دعوت بگیرد و چون سیاوش دلش نمی خواسته پدرش از ماجرا بویی ببرد و کدورتی پیش بیاید محبور شده بود قبول کند ولی حالا اگر راحله مخالف است یک جوری عذر سودابه را خواهد خواست. بعد همانطور که نگاهی به آینه بغل می انداخت گفت:
-خب? نظرت چیه?
راحله که سرش را به پشتی تکیه داده بود و سیاوش را نگاه میکرد گفت:
-راجع به چی?
-دهه! اینقد صغری کبری چیدم برات.. دو ساعته دارم چی رو توضیح میدم پس!
راحله با لحن آرام و خاصی گفت:
-داشتم به صدات گوش میکردم، حواسم به حرفهات نبود*
سیاوش ابرویش بالا رفت، لبخند پر رنگی روی لبش نشست و نگاهی به راحله کرد: چقدر نگران بود برای گفتن این حرفها و چقدر راحله آرامش میکرد با این رفتار های خانمانه! یعنی قرار بود همه زندگی همینقدر شیرین باشد?
و سیاوش، بی خبر از همه جا، نمیدانست که قرار بود زندگی او هم، همچون همزاد افسانه ای اش، دستخوش تلاطمی باشد که سودابه* برایش تدارک میدید! تلاطمی که در آن، آتشی هولناک قاضی صداقت و پاکی او می شد! آیا می توانست از این آتش به سلامت بگذرد?
پ.ن:
گارسون(گغسون) : garçon: کلمه ای فرانسوی به معنای پسر، مرد جوان
* آهنگ آرام من، محمد معتمدی
*باران عشق، آهنگ جاودانه استاد ناصر چشم آذر
*دیالوگی از فیلم "پرسه در مه"
*سودابه: نامادری سیاوش در شاهنامه، که شیفته سیاوش بود و چون سیاوش دست رد به سینه اش زد، به او تهمت ناپاکی زد و سیاوش برای اثبات پاکدامنی اش مجبور شد از آتش عبور کند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مدلی خاص از شجاعت شاه و رهبری!
⭕️ فرق میکنه کی رهبر جامعه باشه!!!
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🍃@ShifteganeTarbiat
41.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 جزایر سهگانه و اقدام عجیب محمدرضاشاه
👇 پاسخ این سوالات اساسی در ۸ دقیقه 👇
❓ارتباط عجیب بحرین با جزایر سهگانه چیست؟
❓عملکرد حرصآور محمدرضاشاه درباره جزایر سهگانه چه بود؟
❓بالاخره حق با ایران است یا امارات؟
❓سپاه در این مورد چه اقدامی انجام داد؟
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🍃@ShifteganeTarbiatتاریخ باز
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #موشن_گرافیک | "نوجوانی ۱۳ ساله"
🔸در روزهای آغازین... محمدرضا شمس زخمی می شود و محمدحسین با سختی و زحمت زیاد او را به پشت خط می رساند، وقتی به سنگر بر می گردد...
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🟢 بشارت بزرگ نائب امام زمان ارواحنا فداه
🔹 خبری در راه است...
#امام_زمان_عج
#نائب_امام
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ : مراقب باش مبتلا به روزمرگی نشوی!
#آیت_الله_سید_حسن_عاملی
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🍃@ShifteganeTarbiat
35.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❌چشم و هم چشمی عامل بسیاری طلاق ها
❓فرق #حسرت و #حسادت چیست؟
#دکتر_سعید_عزیزی
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
* 💞﷽💞 #بادبرمیخیزد #قسمت135 ✍ #میم_مشکات وقتی سیاوش کاور کت و شلوار را توی ماشین گذاشت و سوار ش
* 💞﷽💞
#بادبرمیخیزد
#قسمت136
✍ #میم_مشکات
#فصل_سی_و_سوم:
دیدار غیر منتظره
محوطه پر شده بود. از همه رشته ها بودند. سیاوش، پدرش، راحله و سودابه دور هم حلقه زده بودند و همان طور که پذیرایی های مختصر قبل از شروع مراسم را میخوردند گپ میزدند. صادق هنوز نیامده بود. شیفت داشت اما قرار بود قبل از شروع مراسم خودش را برساند. سودابه پرسید:
-مراسم کی شروع میشه? خیلی زود اومدیم، نه?
سیاوش در حالی که سعی میکرد دلخوری اش را بابت آن شب پنهان کند که پدرش بو نبرد با سردی جواب داد:
-نمیدونم! قرار بود ساعت هفت شروع بشه
پدر دستی به شانه سیاوش زد:
-خب آقای دکتر، دیگه درست هم تموم شد. انگار دیروز بود که رفتی کلاس اول
راحله نگاهی به سیاوش کرد. تصور سیاوش با دندان های افتاده و سر تراشیده در لباس فرم مدرسه خنده ای روی لبهایش آورد. لابد از آن پسر بچه های سرتق و حرف گوش نکن بوده است! نگاهش که هنوز همان شیطنت را داشت. یکدفعه هیجان زده شد و دلش خواست لپ های سیاوش را بگیرد و تا میتواند بکشد! البته سیاوش شانس آورد که دور و برش شلوغ بود و راحله نتوانست نقشه اش را عملی کند. یکدفعه سیاوش با لحنی گرفته که راحله را از فکر و خیال خودش بیرون آورد گفت:
-آره... یادمه چقد سر کوتاه کردن موهام گریه کردم و مامان گفت اگ گریه نکنم برای تابستون برام اتاری میخره! کاش الان هم بود
سیاوش این را گفت و نگاه مغمومش در نگاه پدر گره خورد. راحله رو به سیاوش لبخند تسلی بخشی زد و بدون هیچ حرفی دستش را فشار داد. سودابه که هنوز هم، مثل بچگی، سیاوش را دوست داشت، توان دیدن نگاه ناراحتش را نداشت سعی کرد بحث را عوض کند:
-آخی، راست میگی! من یادمه دبستان میرفتی کچل میکردی و کیا سر به سرت میذاشت... کلا کیا همه رو اذیت میکرد. حتی گریه منم در میاورد. اما تو همیشه طرفداری منو میکردی
سیاوش با شیطنت گفت:
-البته کیا حق داشت تورو اذیت کنه. همیشه خوراکی هایی که مامانت براش میذاشت رو کش میرفتی
راحله که دوست نداشت بخاطر آن شب کدورتی باقی بمان ترجیح داد با صحبت کردن و دوری نکردن از جمع حساسیت ایجاد شده را از بین ببرد و همه چیز را عادی نشان دهد، برای همین پرسید:
-خب پس چرا طرفداری سودابه رو میکردی?
سیاوش خنده کنان گفت:
-آخه خوراکی هارو میاورد میداد به من
همه خندیدند و سیاوش ادامه داد:
-البته من کلا آدم دل رحمی بودم. طاقت گریه کسی رو نداشتم برا همین با وجودی که گاهی از کیا که ازم بزرگتر بود، کتک میخوردم بازم طرف سودابه رو میگرفتم
پدر خنده کنان گفت:
-شایدم بخاطر اینکه بازم اون خوردنی ها گیرت بیاد حاضر بودی کتک بخوری
راحله که در دلش قند اب میشد از این سوپر من بازی های سیاوش کوچولو نیشگون دیگری را هم به لیست اضافه کرد تا در موقعیتی مناسب نقشه شومش را عملی کند و حساب لپ های سیاوس را برسد! بعد گفت:
-خب پس فقط نسبت به من سنگدل بودی که فرستادیم جلوی همه ازت معذرت خواهی کنم?
سیاوش خندید و سودابه همانطور که با حسرت قهقهه های سیاوش را نگاه میکرد گفت:
-البته وقتی بچه بودی! الان که دیگه خیلی این چیزا برات مهم نیست!
سیاوش برای لحظه ای احساس کرد اشک در چشمان سودابه حلقه زده است. یعنی سودابه هنوز هم دوستش داشت? لابد جریان ان شب هم من باب همین علاقه بود. دلش سوخت. هرچند او هرگز کاری نکرده بود که سودابه خیالاتی به سرش بزند و چند سال قبل هم اب پاکی را روی دست سودابه ریخته بود. سودابه را دوست داشت اما تنها مثل یک دختر عمه، نه بیشتر. اما حالا احساس کرد با همه ناراحتی که از سودابه دارد دلش نمیخواهد اینطور ازرده و اشفته ببینتش. راحله هم همین حس را داشت. نگاه سودابه همه چیز را فاش میکرد و راحله نیز همچون سیاوش دلش به درد امد. میدانست اینکه عاشق کسی باشی که نخواهدت یعنی چه! با خودش فکر کرد شاید اگر او هم جای سودابه بود و اینقدر عاشق سیاوش همین حال را داشت از دیدن مردی که دوستش دارد ولی در کنار زنی دیگر راه میرود برای همین کمی از سیاوش فاصله گرفت. دوست نداشت نمک روی زخم سودابه بپاشد. پدر که از سر پا ایستادن خسته شده بود گفت:
-بریم یه جایی که بشه نشست. شما جوونین، فکر ما پیر و پاتال ها هم باشین
میخواستند به سمت صندلی ها بروند که صادق از راه رسید. البته تنها نبود. دختری چشم و ابرو مشکی، که کامل و سفت و سخت رویش را گرفته بود همراهش بود!!
#ادامه_دارد...
#الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥چشم چرونی چه آسیب هایی رو میزنه؟
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🍃@ShifteganeTarbiat