eitaa logo
شیفتگان تربیت
12.1هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
19.8هزار ویدیو
1.4هزار فایل
﷽ « تربیت : یعنی که #خـــــــــود را ساختن بعد از آن بر دیگـــــــــران پرداختنـ ...💡» • مباحث تربیتی - معرفتی و بصیرتی 🪔 • راه ارتباطی در صورت کاملا خیلی ضروری : ⊹ @Gamedooiran 🕊༉ - کانال را به دیگران هم معرفی فرمائید🌱؛ #تبلیغات نداریم!
مشاهده در ایتا
دانلود
🎥 🍁آزمایش اصل قورباغه ای اشاره دارد به قورباغه ای که ابتدا از آب جوش می‎ترسد؛ اما می‌توان او را بدون کمتر مقاومتی آب پز کرد. چراکه قورباغه به علت خونسرد بودن دمای بدنش، همراه با دمای آب تغییر می کند تا اینکه زنده زنده می پزد. ✅از این مثل برای اشاره به این امر استفاده می‌شود که برخی از مردم، مانند قورباغه، نمی‌توانند و کشنده در را متوجه شوند. کسانی که به مختلفی نظیر ماهواره، تماشای فیلمهای مستهجن و... اشتغال دارند. 💥اکثر کسانی که به سمت ماهواره، شبکه های اجتماعی و برنامه های اینچنینی در فضاهای مختلف رفتند، از ابتدا موافق ابتذال نبودند. 💥این مردم برای مقاصدی از جمله سرگرمی، افزایش آگاهی، کنجکاوی و... تن به تماشای اینگونه ها دادند! اما رفته رفته با مشاهده های مکرر و شنیدن برخی توجیهات، نگاه به ابتذال در آنها ریخته شد و... ♨️بنابراین مردمی که در ابتدا نسبت به برخی مفاهیم همچون ، ، و... حساس بودند و با هول و هراس، به تماشای برخی سریالها می‎نشستند و واکنش‎های تندی نسبت برخی صحنه ها و رفتار شخصیت ها داشتند، کم کم حساسیت خود را کنار گذاشتند. 🔥این مسئله تا آنجا پیش رفت که دیگر برای دیدن برخی فیلمهای مبتذل، حساسیت‎هایی همچون تنهایی و نبودن فرزندان و... را نداشته و به اتفاق یکدیگر و با هرچه تمام، به تماشای دسته جمعی سریالهای مبتذل پرداخته و به افکار، تصمیم و رفتار شخصیت‎های فاسد احترام گذاشته و با آنها شدند. •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
آیات حجـاب و عفـاف.pdf
6.12M
📗 دریافت PDF کتابچه «24 آیه شریفه از کریم در رابطه با و » •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
هر روز یک آیه: 🌺اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺 🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 « إِنَّ الَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَنَاتِ الْغَافِلَاتِ الْمُؤْمِنَاتِ لُعِنُوا فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ» کسانی که زنان پاکدامن و بی‌خبر (از هرگونه آلودگی) و مؤمن را متهم می‌سازند، در دنیا و آخرت از رحمت الهی بدورند و عذاب بزرگی برای آن‌هاست. تفسیر: و بار دیگر به مسأله قذف و متهم ساختن زنان پاکدامن با ایمان، به اتهام ناموسى بازگشته، و به طور مؤکد و قاطع مى گوید: کسانى که زنان پاکدامن و بى خبر از هر گونه آلودگى و مؤمن را، به نسبت هاى ناروا متهم مى سازند در دنیا و آخرت از رحمت الهى دورند و عذاب عظیمى در انتظار آن‌ها است (إِنَّ الَّذِینَ یَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ الْغافِلاتِ الْمُؤْمِناتِ لُعِنُوا فِی الدُّنْیا وَ الآخِرَةِ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ). در واقع، سه صفت براى این زنان ذکر شده، که هر کدام دلیلى است بر اهمیت ظلمى که بر آنها از طریق تهمت، وارد مى گردد: مُحَصَّنات: زنان پاکدامن، غافِلات: دور از هر گونه آلودگى و مُؤْمِنات: زنان با ایمان و به این ترتیب، نشان مى دهد تا چه حدّ نسبت ناروا دادن به این افراد، ظالمانه، ناجوانمردانه و درخور عذاب عظیم است. 🌺🌺🌺 تعبیر به غافِلات تعبیر جالبى است که نهایت پاکى آنها را از هر گونه انحراف و بى عفتى مشخص مى کند، یعنى آنها نسبت به آلودگى هاى جنسى آن قدر بى اعتنا هستند که گوئى اصلاً از آن خبر ندارند; زیرا موضع انسان در برابر گناه، گاه به صورتى در مى آید که اصلاً تصور گناه از فکر و مغز او بیرون مى رود، گویى اصلاً چنین عملى در خارج وجود ندارد، و این مرحله عالى تقوا است. این احتمال، نیز وجود دارد که منظور از غافِلات ، زنانى باشد که از نسبت‌هاى ناروائى که به آن‌ها داده شده، بى اطلاعند، و به همین دلیل، از خود دفاع نمى کنند. و در نتیجه آیه مورد بحث، مطلب تازه اى در مورد این گونه اتهامات مطرح مى کند; چرا که در آیات گذشته، سخن از تهمت زنندگانى بود که شناخته مى شدند و مورد مجازات قرار مى گرفتند، اما در اینجا سخن از شایعه سازانى است که خود را از مجازات و حدّ شرعى پنهان داشته اند. قرآن مى گوید: اینها تصور نکنند با این عمل، مى توانند خود را براى همیشه از کیفر الهى دور دارند. خدا آن‌ها را در این دنیا از رحمت خویش دور مى کند و در آخرت عذابى عظیم دارند. (تفسیر نمونه/ ذیل آیه ۲۳ سوره‌ مبارکه نور) •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
12.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
با مردی که بلد نیست محبت کند چه کنیم؟ •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
6.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠موشن گرافیک احکام: از خمس نترس ! 🔹احکامی که باید بدانیم •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
* 💞﷽💞 ‍ ‍ ‍ ‍ #رمان_بانوی_پاک_من🥀 #قسمت_شصت _نوه چیه مادرجون؟ زندایی با ذوق گفت:مبارکه دخترم. لیدا
* 💞﷽💞 ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ 🥀 "زهرا" _سلام صبح بخیر. مامان با خوشحالی بوسم کرد و گفت:سلام به روی نشسته ات خانم.خوبی؟ از محبت و شادی بیش از حد مامان کپ کردم.نمیدونم چیشده که اول صبحی اینهمه خوشحاله.دلش خوشه ها. _ممنون. رفتم سمت دستشویی و دست و صورتمو شستم. تو آینه به خودم نگاه کردم و گفتم:آی زهرا خانم ببین گریه های شبونه ات چه بلایی سر چشمات آورده.خدا میبخشت یعنی که به شوهر خواهرت چشم داری؟یعنی خدا از این گناهم گذشت میکنه یا مجازاتم میکنه؟ بازم اشک به چشمام هجوم‌ آورد اما مشت آبی به صورتم زدم تا التهابم کم بشه. زهرا قوی باش تو هیچوقت به این عشق نافرجامت نمیرسی. کارن و لیدا باهم خوشبختن،خوشبختیشون رو خراب نکن. با حوله صورتمو خشک کردم و رفتم بیرون. هوا داشت سرد میشد و من اصلا دوست نداشتم این هوای دلگیر و‌گرفته زمستون رومامان صبحانه مفصلی آماده کرده بود و عطا هم مشغول خوردن صبحانه بود. دستامو‌زدم زیر بغلم و نشستم سر میز. _مامان خبریه؟چیشده اینهمه سفره چیدین و خوشحالین؟ مامان اومد کنارم و همونطور که برام لقمه میگرفت گفت:آره خبریه. _خب بگین منم بفهمم.حق خوشحالی ندارم؟ با ذوق گفت:داری خاله میشی دخترم.وای خدایا باورم نمیشه. حرف مامان آب سردی بود که انگار روی سرم ریختن. بچه لیدا و کارن‌..نفسم حبس شد تو سینه ام و خشکم زد به میز. مامان داشت حرف میزد اونم باشوق و ذوق اما من هیچی نمیفهمیدم. فقط یک سوال مدام تو ذهنم چرخ میزد. من چجوری به بچه خواهرم بگم عاشق باباشم؟ با بهت از سر میز بلندشدم و رفتم سمت اتاقم.نمیخواستم به این فکر کنم که مامانم چه فکری میکنه وقتی این حالمو میبینه چون تو فکرم دیگه جایی برای این موضوع نبود. بیشتر از یک ماه بود که کارن فکرمو مشغول خودش کرده بود. خودمو نشونش نمیدادم و ازش دوری میکردم به هوای اینکه بهتر میشه و فراموشش میکنم اما بدترشد که بهتر نشه. روز به روز پررنگ تر میشد جلو چشمام و منم نمیفهمیدم چطوری اینهمه شیفته یک پسر خارجی مصیحی بی نماز شدم؟ من..زهرا..دختر مومن و نمازخون فامیل..به اصطلاح بقیه امل..عاشق مردی شدم که از دین و ایمان هیچی سرش نمیشه و تو زندگیش هزار تا کثافت کاری کرده و حالا شده شوهرخواهرمن. اون روز خودمو تو اتاق حبس کردم و بازم به درگاه خدا التماس کردم که این حس لعنتیو از سرم بیرون کنه. ازش خواستم خودش مراقب زندگی خواهرم باشه و بچه قشنگش سالم به دنیا بیاد. دعاکردم هیچوقت ناامیدم نکنه و دست رد به سینه ام نزنه‌. واقعا نمیدونستم چیکارکنم!نمیتونستم به کسی اعتماد کنم و حرف دلمو باهاش بزنم برای همین دردودلامو پای سجاده هرشب به خدا میگفتم. زهرایی که تاحالا هیچ پسری براش جذابیت نداشت حالا یک پسر بی بندوبار بدجور دلشو برده بود. نه بخاطر خوشگلیش،نه بخاطر خوشتیپیش،بلکه بخاطر رفتار سنگین و قلب مغرورش. کارن فرداشب مهمونی گرفته بود بخاطر باردار بودن لیدا. میدونستم دعوتیم اما بازم تصمیم گرفتم نرم.هرچند لیدا ناراحت میشد اما رفتن من مصادف میشد با دلتنگی زیاد و تازه شدن عشق نهفته ام. خودمو با مجله و کتاب سرگرم میکردم تا کمتر بهش فکر کنم. صبح که کلاس داشتم کارن به گوشیم زنگ زد. اول خواستم جواب ندم اما بی احترامی دونستم این کارمو. پس جواب دادم اما خیلی سرد و سنگین حرف زدم. بامــــاهمـــراه باشــید🌹
شیفتگان تربیت
* 💞﷽💞 ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ #رمان_بانوی_پاک_من🥀 #قسمت_شصت_و_یک "زهرا" _سلام صبح بخیر. مامان با خوشحالی بوسم ک
* 💞﷽💞 ‍ 🥀 _بله؟ _سلام.خوبی؟ _سلام ممنون. _منم خوبم.. خندم گرفت.همیشه سعی داشت شوخی کنه اما با جدیت. همینش جذاب بود. _امرتون؟ _امرم اینه که شما امشب حتما تشریف میارین. _خوشم نمیاد از زور گویی‌. _همینه که هست. ازپنهون شدن خوشم نمیاد امشب حتما میای زهرا‌. لحن صداش،تن صداش،زیر و بم صداش..همه چیش داشت پشت تلفن دیوونه ام میکرد. باز به خودم نهیب زدم:خفه شو دل وامونده —سعی میکنم. _سعی نمیخوام ازت گفتم حتما میای شما هم میگی چشم. بی اختیار گفتم:چشم. لحظه ای ساکت شد و بعد گفت:منتظرتم..خدانگهدار گوشیو قطع کردم اما ذهنم پر شد از کارن و صداش و دیدنش‌. من ازخدام بود برم ببینمش اما میترسیدم. از این عشق لعنتی میترسیدم. از اینکه عاشق تربشم میترسیدم. از اینکه بخوام تو چشمای جذابش نگاه کنم میترسیدم. از اینکه خدا مجازاتم کنه و نبخشم،میترسیدم‌. ازاینکه بعد اینهمه نماز خوندن و بندگی کردن،خلاف بندگی رو به جا بیارم و خیانت کنم،میترسیدم. کلاسم که تموم شد تا خونه پیاده رفتم و فکر کردم با خودم. رسیدم به خونه و ناهارو با خانواده خوردم.بعد مامان گفت نخوابم و لباسامو آماده کنم برای شب. اول حمام رفتم و بعدم لباسامو حاضر کردم. یک مانتو شلوار شیری رنگ و روسری ساتن بلند که رنگش نسکافه ای بود و به تیپم میومد. موهامو با سشوار خشک کردم و برای آتنا پیام گذاشتم. "چیشد بالاخره؟این علیرضای بدبختو بخشیدی؟" جوابش فوری اومد‌. "دارم روش فکر میکنم.انقدر هوای این پسرو نداشته باش.دوست منیا" ازلجبازیش خنده ام گرفت.فوری براش نوشتم "دوست تو ام اما طرف حقو دارم. بابا طفلی گناه که نکرده اینجوری عذابش میدی.یه اشتباهی کرده حالا هم پشیمونه." میدونستم الان طومار مینویسه برای همین دیر رفتم سراغ گوشیم. موهامو شونه کردم و بالای سرم با کش بستم بعدم بافتمشون تا دورم نریزه اذیتم کنه. رفتم سمت گوشی.بعله خانم طومار نوشته بود. "بابا بخدا آبروم جلو دخترخاله هام رفت.اومده به من میگه خانم تپلی من بیا کارت دارم.بابا نمیفهمه این دختر خاله های من حرف درمیارن راه به راه مسخرم میکنن.تازه بعدشم که فهمیده ناراحت شدم اومده جلو اونا با کلی آبرو ریزی داد زده که خانم منه به شماها چه مربوطه و از این حرفا.بخدا دیگه نمیتونم تو روهی هیچکدومشون نگاه کنم. اصلا با من قطع ارتباط کردن. همشم بخاطر کارای بی فکر علیرضاست." ای جونم تپلیمون حرص میخوره جذاب تر میشه. با لبخند براش نوشتم. "تپلک من انقدر حرص نخور شیرت خشک میشه. یعنی دخترخاله هات از شوهرت مهم ترن برات!؟بابا اون طفلی داره جون میکنه خوشحالت کنه و باهاش آشتی کنی‌. ول کن دو دقیفه حرفای صدمن یک غاز مردمو. شوهرت واجب تره اونو راضی نگه دار. یک عمرمیخوای با علیرضا زندگی کنی نه سوسن و یاسمن و چمدونم صغرا و کبرا. دل اونو به دست بیار خواهرجان‌. حالا از من گفتن بود." هعی دخترخوب تو که لالایی بلدی چرا خوابت نمیبره‌. همه رو نصیحت میکنی به زندگی خوب اونوقت زندگی خودت بازار شامه‌‌. بامــــاهمـــراه باشــید🌹
7.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 مواظب خانواده‌ات باش! 🔸حجت الاسلام رفیعی •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
16.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلیپ «پایانِ فریب» با موضوع تحریم برندهای صهیونیستی بطور کامل با ابزارهای هوش مصنوعی تولید شده است. •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگر کار برای خداست دیگه گفتن برای چیه؟ •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat