رمان مدافع عشق♥️
#پارت21
فاطمه مدام ورجه وورجه میڪند!
”اونم حتمًا داره ذوق مرگ میشه!“
نگاهم دنبال توست... از پشت صندوق عقب ماشینتان یک دسته گل بزرگ
پر از رزهای صورتی و قرمز بیرون می آوری. چقدر خوشتیپ شده ای!
قلبم چنان در سینه میڪوبد ڪه اگر هر لحظه دهانم را باز کنم طرف
مقابل میتواند آن را در حلقم به وضوح ببیند!
سرت پایین است و با گل های قالی ور میروی... یک ربع است که
همینطور ساکت و سربه زیری!
دوست دارم محکم سرم را به دیوار بکوبم؛ بالأخره بعد از مکث طولانی
میپرسی:
-من شروع ڪنم یا شما؟
_ اول شما!
صدایت را صاف و آهسته شروع میکنی.
_ راستش... خیلی باخودم فکر کردم که اومدنم به اینجا درسته یا نه!
ممکنه بعد از این جلسه هر اتفاقی بیفته... خب... من به خاطراونی ڪه
شما فڪر میڪنید اینجا نیومدم!
بهت زده نگاهت میکنم.
_ یعنی چی؟!
_ خب...
ِمنِ من میڪنی.
_ من مدت هاست تصمیم دارم برم جنگ... برای دفاع! پدرم مخالفت
میڪنه و به هیچ عنوان رضایت نمیده. از هر دری وارد شدم. خب...
حرفش اینه که...
با استرس بین حرفت میپرم:
_حرفشون چیه؟!
ازدواج کنم، بعد برم؛ یعنی فکر میکنه اگر ازدواج کنم پابند میشم و
دیگه نمیرم. خودش جبهه رفته اما... نمیدونم!
جسارته این حرف، اما... من میخوام کمکم کنید. حس میکردم رفتار شما
با من یه طور خاصه؛ اگر اینقدر زود اقدام کردم، برای این بود که
میخواستم زود برم.
گیج و گنگ نگاهت میکنم.
_ ببخشید نمیفهمم؟!
_ اگر قبول کنید... میخواستم بریم و به خانواده بگیم اول یه صیغه ی
محرمیت خونده شه... موقت! اینجوری اسم من توی شناسنامه ی شما
نمیره. اینطوری اسمًا، عرفًا و شرعًا همه ما رو زن و شوهر میدونن؛ اما...
من میرم جنگ و... و شما میتونید بعد از من ازدواج کنید؛ چون نه
اسمی رفته... نه چیز خاصی. کسی هم بپرسه، میشه گفت برای آشنایی
بوده و به هم خورده. یه چیز مثل ازدواج صوری.
باورم نمیشود! این همان علی اکبر است؟! دهانم خشک شده و تنها با
ترس نگاهت میکنم. ترس از اینکه چقدر با آن چیزی که از تو در ذهنم
داشتم فاصله داری!
_ شاید فکر کنید میخوام شما رو مثل پله زیر پا بذارم و بالا برم؛ اما نه!
من فقط کمک میخوام...
گونه هایم داغ میشوند. با پشت دست قطرات اشکم را پاک میکنم.
_... یک ماهه که درگیر این مسئله ام که اگه بگم چی میشه؟!
در دلم میگویم "چیزی نشد... تنهاقلب من شکست" اما چقدر عجیب که
کلمه کلمهات جای تلخی، برایم شیرین بود.
تو میخواهی از قفس بپری. پدرت بالت را بسته و من شرط رهایی توئم!
ذهنم آنقدر درگیر میشود که چیزی جز سکوت در پاسخت نمیگویم.
✨نویسنده:میم سادات هاشمی
@ShmemVsal
•°.
#امام_زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف:
«..قُلُوبُنا اَوْعِیَهٌ لِمَشیَّهِ اللهِ، فَإذا شاءَ شِئْنا »:
قلوب ما ظرف هائی است برای مشیّت و اراده الهی، پس هرگاه او بخواهد ما نیز می خواهیم.
(الـلَّـھُـمَــ ؏َـجِّـلْ لِوَلـیِـڪْ ألْـفَـرَج)🌱
•°.@ShmemVsal.°•
•°.
من
یادگار خدا در زمین
و جانشین و حجت او
بر شما هستم...🌱
•°.@ShmemVsal.°•
•°.
🔴معنایانتظار
انتظار فرج این نیست که شما در خانه چهار زانو بنشینی دستهایت را روی هم بگذاری و تکان هم نخوری،
- آقا چکار میکنی؟
- من منتظر هستم!
نه، انتظار این نیست که...
👌انتظار این است که تک تک لحظات و اعمالت را در جهت رضایت امام زمان ارواحنا فداه تنظیم کنی، این روحیّهی خودسازی را در خودت پیاده کنی.
👈 هر عملی که میخواهی انجام بدهی، بگو این عمل من را به امام زمانم نزدیک میکند؟ برای فرج امام زمانم موثر است یا نه؟🤔
🌷امام صادق علیه السلام میفرمایند:
کسی که دوست دارد از اصحاب حضرت قائم علیه السلام باشد باید روحیه انتظار را در خود ایجاد و با داشتن چنین روحیه ای به تزکیهٔ نفس و کسب کمالات روحی مشغول باشد.🌺
👌بِدْوْنِـــ تَرکـــِ گُــنَاهــ اِنـــتِظٰــار بیـــ مَعْناٰســتْ.
(الـلَّـھُـمَــ ؏َـجِّـلْ لِوَلـیِـڪْ ألْـفَـرَج)🌱
•°.@ShmemVsal.°•
•°.
میلاد مظهر علم و عزت و عدالت و سخاوت و شجاعت، اسد اللّه الغالب، علی بن ابی طالب، مبارک باد…🌱❤️
•°.@ShmemVsal.°•
هدایت شده از محفل' بنات المهدی '
25.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ــ💠ــ
کلیپ مصاحبه تبریک روزِ پـدری😌🧡
📞ــ زنگ بزن بابات بگو دوست دارم روزت
مبارک👀🌱
#واکنش_هاشون_دیدنیه
آب نبات واسه باباشونه😁🍭
کاری از:
خادمینگروهفرهنگیبناتالمهدی«عج»
「@banat_almahdy」
•°.
سرچشمهی عشق با علی آمده است
گل کرده بهشت تا علی آمده است
شد کعبه حرمخانه میلاد علی (ع)
کز کعبه صدای یا علی آمده است
😍❤️🌱
•°.@ShmemVsal.°•
هدایت شده از شـمیموصــٰال•
أللَّھُمَ؏َـجِّلْلِوَلیِڪَألْفَـــــــــرَج💛🌿
خدایا مرا بخاطر گناهانی که
در طول روز با هزاران قدرت
عقل توجیهشان میکنم ببخش.
[ شهید مصطفی چمران
#شبخوشیاعلی🌝🖐🏿