باعرض سلام!
ببخشید امروز نتونستم #معرفی_شهید بزارم
جمکران بودم برای همه عزیزان دعا کردم.
🥀
#شبتون_مولایی🥀
👤آیت الله بهجت :
🔺تکان میخوری بگو « یا صاحب الزمان »
🔺می نشینی بگو « یا صاحب الزمان »
🔺برمیخیزی بگو « یا صاحب الزمان »
🔸صبح که از خواب بیدار میشوی مؤدب بایست و صبحت را با سلام به امام زمانت شروع کن و بگو آقا جان دستم به دامانت خودت یاری ام کن
🔸 شب که میخواهی بخوابی اول دست به سینه بگذار و بگو"السلام علیک یا صاحب الزمان" بعد بخواب.
💠شب و روزت را به یاد محبوب سر کن که اگر اینطور شد، شیطان دیگر در زندگی تو جایگاهی ندارد، دیگر نمیتوانی گناه کنی، دیگر تمام وقت بیمه امام زمانی.
🔅 و خود امیرالمؤمنین(ع) فرموده است: "که در حیرت دوران غیبت فقط کسانی بر دین خود ثابت قدم می مانند که با روح یقین مباشر و با مولا و صاحب خود مأنوس باشند."
@shohaadaae_80
شهید دانش آموز پیام درویشی
نام پدر:محمد عزیز
تاریخ ولادت:1352/1/2
تاریخ شهادت:1366/11/8
محل شهادت:ماووت
شهرستان:نهاوند
زهرا مرتضوی:
سال 1359 وارد دبستان شد و تحصیلات خود را آغاز کرد. پس از انقلاب با اینکه کودکی بیش نبود در فعالیت های مذهبی و کمک به محرومین و مستضعفان حضور فعال داشت و سعی می کرد کمک حال اهالی محل باشد. با آغاز جنگ تحمیلی با اینکه دانش آموز بود روانه جبهه های نبرد حق علیه باطل شد و در عملیات های مختلف شرکت کرد.
شهید پیام درویشی دوم فروردین ماه سال 1352 در روستاي زرامین سفلا در شهرستان نهاوند از توابع استان همدان و در خانواده ای کشاورز و ساده زیست دیده به جهان گشود. پدرش آقا محمدعزیز، کشاورز بود و با کار بر روی زمین کشاورزی و باغداری مخارج زندگی را تامین می کرد.
سال 1359 وارد دبستان شد و تحصیلات خود را آغاز کرد. پس از انقلاب با اینکه کودکی بیش نبود در فعالیت های مذهبی و کمک به محرومین و مستضعفان حضور فعال داشت و سعی می کرد کمک حال اهالی محل باشد. با آغاز جنگ تحمیلی با اینکه دانش آموز بود روانه جبهه های نبرد حق علیه باطل شد و در عملیات های مختلف شرکت کرد.
سرانجام پس از ماه ها مجاهدت در راه خدا در هشتم بهمن ماه سال 1366 در منطقه ماووت عراق بر اثر اصابت ترکش به شــهادت رسید و به کاروان عظیم شهدا پیوست.
یادش گرامی و راهش پر رهرو باد.
مزار وي در گلزار شهداي زادگاهش واقع است.
#معرفی_شهید_ششم🌹
السلام علیک ای مولای غریبم🥀
مولا از غم دوری تو پریشان هستم🥀
این جمعه نیز می گذرد
پس کی میایی🥀
#امام_زمان
#جمعه
#صـَلَـوآٺبِـفـرِښـٺمُـۏمِـڹ
🥀
『سَـربـٰازانِ دَهـہهَشتـٰادیٖ』
#جلسه2⃣0⃣1⃣ #کتاب_کشتی_پهلو_گرفته #نجوای_جبرئیل امین علیه السلام : مساله، مسالهی کوچکی نبود، خلای
#جلسه3⃣0⃣1⃣ #کتاب_کشتی_پهلو_گرفته
نجوای جبرئیل امین علیه السلام :
من تصور میکردم وقتی شما بیائید خلایق شما را بر سر دست خواهند گرفت، بر روی چشم خواهند گذاشت، دلهایشان را منزل محبت شما خواهند کرد، سایهتان سجود خواهند برد، از بوی حضور شما مست خواهند شد، خاک پایتان را توتیای چشم خواهند کرد، کمر خواهند بست به خدمت شما، چشم خواهند دوقت به لبهای شما تا فرمان را نیامده بر چشم بگذارند و خواسته را نگفته اجابت کنند.
همه مقیم کوی شما خواهند شد و دنبال وسیله برای تقرب خواهند گشت.
من که دیده بودم یک نفر با خاک پای مادیان جبرئیل، دست در کار خلقت برد، خیال میکردم خلایق از گرد پای شما بال خواهند ساخت، از من خواهند گذشت و به معراج خواهند رفت.
چه سفیه بودند این خلایق، چه نادان بودند این مردم! چه میخواستند که در محضر شما نمییافتند؟! چه میجستند که در شما پیدا نمیکردند؟! دنیا میخواستند شما بودید، آخرت میخواستند شما بودید، معرفت میخواستند شما بودید. علم میخواستند شما بودید، معرفت میخواستند شما بودید، بهشت میخواستند شما بودید، حتی اگر مال و منال و شهرت و قدرت میخواستند، باز مخزن و گنجینهاش در دست شما بود.
چرا جفا کردند؟! چرا سر برتافتند؟! چرا عصیان کردند؟ به کجا میخواستند بروند؟!
چه میشد اگر ابوجهل و ابولهب و ابوبکر هم، راه ابوذر را میرفتند؟! من و کل کائنات، موظف شدیم، سلمان را به خاطر ارادتش به شما خدمت کنیم. گرامی بداریم، عزیز بشمریم، چه میشد اگر بقیه هم پا جای پای سلمان میگذاشتند. پا جای پای سلمان نگذاشتند، ولی چرا دشمنی کردند
چرا کینه ورزیدند، چرا رذالت کردند؟ من که از ابتدای خلقت، عشقم به این بود که آسمان مدینه بشوم گاهی از شدت خشم به خود میلرزیدم، صدای سایش دندانهایم را اگر گوش هوشی بود، به یقین میشنید، گاهی تاسف میخوردم، گاهی حسرت میکشیدم، گاهی گریه میکردم، گاهی کبود میشدم، گاهی اشک میریختم، گاهی ضجه میزدم، گاهی خون میخوردم و گاهی خود را ملامت میکردم، من از کجا میدانستم که باید شاهد اینهمه مصیبت باشم؟!
ان شاءالله #ادامه_دارد...
✍🏻به قلم سید مهدی شجاعی
@shohaadaae_80
شهید دانش آموز شهید فرضعلی صید محمدی
نام پدر:عوضلی
تاریخ تولد:1344/12/4
میزان تحصیلات:دوم راهنمایی
تاریخ شهادت:1363/11/10
محل شهادت:بوکان
زهرا مرتضوی:
به گزارش قدس آنلاین از ایلام، شهید فرضعلی صیدمحمدی وی در تاریخ 4/12/1344 در یک شب بارانی در روستای علی آباد علیا از توابع ایلام به دنیا آمد و تحصیلات خود را تا دوم راهنمایی در همان روستای محل تولد خود گذراند و سال سوم راهنمایی را هنوز به پایان نرسانده بود که هم چون دیگر فرزندان ایران زمین برای دفاع به جبهه حق علیه باطل رفت او در کنار پدرش بسیجی داوطلب بود و در جبهه های حق علیه باطل در بانروشان به میمک مهران خدمت کرد.
تا اینکه در سال 62 به سربازی اعزام شد. وی آموزش و سربازی اش را در بوکان گردان امام حسن مجتبی(ع) در میان کوههای بلند و هوای سرد و حمله ناجوانمردانه منافقین کوردل می گذراند.
بخشی از آخرین نامه شهید فرضعلی صیدمحمدی به پدر و مادرش:
« پدر جان من برای کمک به شما در کارهای کشاورزی خودم را می رسانم اگر من نیامدم بدان که من فرزند خمینی کبیر هستم و در جبهه حق علیه باطل بار سنگین تری بر دوش دارم.پدر و مادر عزیزم اگر من شهید شدم برایم ناراحت نشوید که به مراد دلم رسیده ام و من از شهادت خوشحال می شوم».
شهید فرضعلی جوان تیز پا و شاداب و باهوش بود با کارهای برقی خیلی راحت کنار می آمد و همین باعث شده بود که مسئولیت بی سیم چی را قبول نماید.
#معرفی_شهید_هفتم🌹
7.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❗️چرا حواسمون نیست امام زمان داریم؟😔
کلیپ تاثیر گذار در مورد حضرت ولیعصر (عج)💔
#استاد_رائفی_پور🎤
@shohaadaae_80
『سَـربـٰازانِ دَهـہهَشتـٰادیٖ』
#جلسه3⃣0⃣1⃣ #کتاب_کشتی_پهلو_گرفته نجوای جبرئیل امین علیه السلام : من تصور میکردم وقتی شما بیائید
#جلسه4⃣0⃣1⃣ #کتاب_کشتی_پهلو_گرفته
نجوای جبرئیل امین علیه السلام :
من سوختم وقتی در خانه خدا، در خانه قرآن، در خانهی نجات، در خانه تو به آتش کشیده شد.
من در خود شکستم وقتی در بر پهلوی تو شکسته شد.
وقتی تو فضه را صدا زدی، انسانیت از جنین هستی سقوط کرد.
خون جلوی چشمان مرا گرفت وقتی گل میخهای در، از سینهی تو خونین و شرمآگین درآمد.
من از خشم کبود شدم وقتی تازیانه بر بازوی تو فرود آمد.
من معطل و بیفلسفه ماندم وقتی زمین ملک تو غصب شد.
اشک در چشمان من حلقه زد وقتی سیلی با صورت تو آشنا شد.
من به بنبست رسیدم وقتی اهانت و توهین به خانهی تو راه یافت.
و... بند دلم و رشته امیدم پاره شد وقتی آوند حیات تو قطع شد.
دیشب که علی تو را غسل میداد وقتی اشکهای جانسوز او را دیدم، وقتی ضجههای حسن و حسین را شنیدم، وقتی مو پریشان کردن و صورت خراشیدن زینب و امکلثوم را دیدم دیگر تاب نیاوردم، نه من، که کائنات بیتاب شد و چیزی نمانده بود که من فرو بریزم و زمین از هم بپاشد و کائنات سقوط کند.
تنها یک چیز، آفرینش را بر جا نگاه داشت، و آن تکیهی علی بود بر عمود خیمهی، ستون خانهی تو
علی سرش را گذاشته بود بر دیوار خانهی تو و زار زار میگریست.
این اگر چه اوج بیتابی علی بود اما به آفرینش، آرامش بخشید و کائنات را استقرار داد.
چه شبی بود دیشب! سنگینی بار مصیبت دیشب تا آخرین لحظهی حیات، بر پشت من سنگینی میکند. همچنانکه این قهر بزرگوارانه تو کمر تاریخ را میشکند.
از علی خواستی- مظلومانه و متواضعانه- که ترا شبانه دفن کند و مقبرهات را از چشم همگان مخفی بدارد.
میخواستی به دشمنانت بگویی دود این آتش ظلمی که شما برافروختهاید نه فقط به چشم شما که به چشم تاریخ میرود و انسانیت، تا روز حشر از مزار دردانهی خدا، محروم میماند. چه سند مظلومیت جاودانهای! و چه انتقام کریمانهای!
دل من به راستی خنک شد وقتی که صبح، دشمنان تو با چهل قبر مشابه در بقیعمواجه شدند و نتوانستند بفهمند که مدفن دختر پیامبر کجاست.
من شاهد بودم که در زمان حیاتت آمدند برای دغلکاری و نیرنگ بازی اما تو مجال ندادی و آنها باقی مکر و سیاست را گذاشته بودند برای بعد از وفات و تو آن نقشه را هم نقش بر آب کردی.
اما همیشه خشک و تر با هم میسوزند، مومنانو و مریدان آیندهی توونیز اشک حسرت خواهند ریخت، گم کرده خواهند داشت و در فراق مزار تو خواهند گداخت.
ان شاءالله #ادامه_دارد...
✍🏻 به قلم سید مهدی شجاعی
@shohaadaae_80