eitaa logo
『سَـربـٰازانِ‌‌ دَهـہ‌هَشتـٰادیٖ‌』
3.7هزار دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
2.3هزار ویدیو
279 فایل
❁﷽❁ 🔸 #دهہ‌ھݜٺٵدێ‌هٵ هم‌شهید‌خواهندشد.. درجنگ بااسرائیل انشاءالله بشرط...⇩ 🍃🌹[شهیدانه زندگی کردن]🌹🍃 🤳خادم خودتون↶ @Shheed_BH_80 ☎️حرفهای شما↶ @goshi_80 📬تبادل‌‌وکپی↶ @shraet_80 🚩شروع‌کانال⇜ ²³`⁸`⁹⁸ #دوستات‌رو‌به_کانال_دعوت‌کن⇣🌸😊🌸⇣
مشاهده در ایتا
دانلود
👳🏻‍♂ از‌خانه شروع ڪن؛ - اگر عروج می خواهی، می خواهی به جایی برسی... از خانه خودتان شروع کن! دلِ‌خواهرت را شکستی، برو درستش‌کن. دلِ‌ پدرومادر راشکستے ،درستش کن:) 🌱 ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→• @shohaadaae_80
『سَـربـٰازانِ‌‌ دَهـہ‌هَشتـٰادیٖ‌』
•••| بِســـم اللھِ الجنون |••• تاگرفتارحسین‹ ‌‌‌؏ ‌›‌‌نشیم! از گرفتاری‌ها رهانخواهیم‌شد :)
•••| بِســـم اللھِ الجنون |••• تاگرفتارحسین‹ ‌‌‌؏ ‌›‌‌نشیم! از گرفتاری‌ها رهانخواهیم‌شد :) [تحقیر‌کردن]⛔️ ⁸ - حواسمون‌باشه‌که‌هر‌گناهی‌که‌میکنیم؛ مانع‌اشک‌بر‌حسین-؏- میشه ! ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→• @shohaadaae_80
16.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
' •• وضعیت‌اقتصادی؛ زمان پھلوی به روایت جامع‌شناس انگلیسی . . .! ✂️ [استاد‌ راجی] 🌐🇮🇷 ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→• @shohaadaae_80
. . .! شب جمعہ استــــ هوایت نڪنم مےمیرمـــ ڪوه دردم ڪہ ڪُند نام "؏" آراممـ( :♥️ ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→• @shohaadaae_80
🌺 ✋🏻همیشه‌می‌گفت: من مُـطمئن‌ هستم ؛ چشمی که به نـگاهِ حرام عـادت کُند؛ خــیلی چیـزها را از دست میدهَـد...! 🌹 تولد:‌‌‌‌¹³بھمن¹³⁶⁷ تھران شھادت:²⁶بھمن¹³⁹³ سامراء ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→• @shohaadaae_80
Hossein Taheri - Mizane Ghalbam (128).mp3
2.75M
☁️🌙☁️ 〖داره‌میاد؛ دوباره‌بازبوی‌محرم . . . 〗 🎤ڪربلایی‌حسین‌طاهری ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→• @shohaadaae_80
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
『سَـربـٰازانِ‌‌ دَهـہ‌هَشتـٰادیٖ‌』
#دخـتر‌شینـا🧕🏻 #قسمت_دهم🔟 شانه هایم را بالا انداختم و بی اراده لب هایم آویزان شد. بدون اینڪه جوابی
🧕🏻 ⃣1⃣ فردا صبح، صمد رفت کمی خرید کند. وقتی برگشت، دو سه کیلو گوشت و دو تا مرغ و سبزی و کلی میوه خریده بود. گفتم: «چقدر گوشت! مهمان داریم؟! چه خبر است؟!» گفت: «این بار که بروم، اگر زنده بمانم، تا دو سه ماهی برنمی گردم. شاید هم تا عید نیایم. شاید هم تا آخر جنگ.» ادامه دارد... گفتم: «اِ... همین طوری می گویی ها! شاید جنگ دو سه سالی طول بکشد.» گفت: «نه، خدا نکند. به هر جهت، آنجا خیلی بیشتر به من نیاز دارند. اگر به خاطر تو و بچه ها نبود، این چند روز هم نمی آمدم.» گوشت ها را گذاشتم توی ظرفشویی. شیر آب را باز کردم رویش. دوباره گفتم: «به خدا خیلی گوشت خریدی. بچه ها که غذاخور نیستند. می ماند من یک نفر. خیلی زیاد است.» رفت توی هال. بچه ها را روی پایش نشاند و شروع کرد با آن ها بازی کردن. گفتم: «صمد!» از توی هال گفت: «جان صمد!» خنده ام گرفت. گفتم: «می شود امروز عصر برویم یک جایی. خیلی دلتنگم. دلم پوسید توی این خانه.» زود گفت: «می خواهی همین الان جمع کن برویم قایش.» شیر آب را بستم و گوشت های لخم و صورتی را توی صافی ریختم. گفتم: «نه... قایش نه... تا پایمان برسد آنجا، تو غیبت می زند. می خواهم برویم یک جایی که فقط من و تو و بچه ها باشیم.» آمد توی آشپزخانه بچه ها را بغل گرفته بود. گفت: «هر چه تو بگویی. کجا برویم؟!» گفتم: «برویم پارک.»... 📚 ✏️نویسنده: بھنا‌زضرابی‌زاده ...⌛ ••📔📕📗📘📙📓•📔📕📗📘📙📓•• ➣‌‌‌√ ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→• @shohaadaae_80