طاعات و عباداتتون قبول درگاه حق😉
مارو تو دعاهاتون فراموش نکنید🙂
یاعلی مدد😊🌱
#حرفخاص💚
|إِنَّالْإِنْسَانَلَفِيخُسْرٍ |
وگفت:
قطعاهمهشمادرزیانهستید
مگرکسانےکہخدارا"عاشق"شدند:)♥️
#مومنباشیممومنعاشقخداست😍
•🦋| @shohaadaae_80 |🦋•
#آشݒَݫۍاَزݩُوعاِفطارے
رولت سیب زمینی 👩🍳👨🍳
سیب زمینی ⬅️ 3 عدد.
تخم مرغ ⬅️2 عدد.
جعفری ⬅️ 3 ق.غ
نمک و فلفل به میزان لازم.
پنیر پیتزا ی رنده شده 100 گرم.
برای مواد میانی ⬅️
گوشت چرخ کرده 200 گرم.
پیاز خرد شده 1عدد.
فلفل دلمه ایی خرد شده یک پیمانه.
رب گوجه فرنگی 1 قاشق غذاخوری.
گوجه فرنگی ریز شده 1عدد.
ادویه و نمک و فلفل به میزان لازم
ابتدا رولت سیب زمینی رو آماده میکنیم، سه عدد سیب زمینی خام رو رنده ی درشت میکنیم بعد با دست فشار داده آب اضافیشو میگیریم.
حالا تخم مرغ ها، جعفری خرد شده و نمک و فلفل رو اضافه و مخلوط میکنیم، داخل سینی فر رو کاغذ روغنی گذاشته وچرب میکنیم.
سپس موادمون رو به صورت یکسان داخل سینی میریزیم و به مدت نیم ساعت داخل فر گرم شده قرار میدهیم تا روش کمی طلایی شود.
حالا مواد گوشتی رو مثل مایه ی ماکارونی آماده میکنیم و کنار میذاریم.
رولت سیب زمینی رو پس از آماده شدن به آرومی از کاغذ جدا کرده و مواد گوشتی رو روش میریزیم و با کمک کاغذ رول میکنیم.
سپس مقداری پنیر پیتزا ی رنده شده روی رولت ریخته و به مدت ده دقیقه ی دیگه داخل فر میذاریم تا پنیرها آب شه.
سپس با سس دلخواه سرو میکنیم.
نوش جان ☺️😋❤️
@shohaadaae_80
•﷽•
👤| #استاد_محمد_شجاعی:
💠|به معنی دعاهایِ رمضان توجه کن!
تا بتونی؛ لذّتِ بیشتری
از سفره این #ماه_عسل، بِبَــری.🐝
اینجـوری؛طعم خوشمزه این خلوتها،
طیّ ماههای بعدی سال،
توی #قلبت باقی میمونه!❤️
•🌙| @shohaadaae_80 |🌙•
•••
اگر میخواهیم خدا عاشقمان شود، باید از سه جَنبه رنگ و بوی خدایی بگیریم ...
۱. باورهـا🌱
۲.رفتارهـا✨
۳. ویژگیهـا🎈
🎙حاجآقا داستانپور
•💌[ @shohaadaae_80 ]💌•
2.mp3
9.09M
#درساخلاق✨
👤حجتالاسلام دکتر رفیعی🎙
❇️ موضوع : نگرانی های پیامبر اکرم(ص) از آینده‼️
#جلسه_دوم2⃣
#کلام_رفیعی🦋
#ویژه_ماه_رمضان🌙
•👂| @shohaadaae_80 |👂•
『سَـربـٰازانِ دَهـہهَشتـٰادیٖ』
#رنج_مقدس🍀 #قسمت_هفتم7⃣ دو نخ موازی، با لحظهای بیتوجهی درهم میپیچد و گره میشود. بعضی از گرهها
#رنج_مقدس🍀
#قسمت_هشتم8⃣
بچههای پروژه، داشتند شماره تلفن همدیگر را میگرفتند که همراهش را آرام گذاشت توی جیبش.
– آقای امیدی، شماره ما رو ذخیره نمیکنید؟
او را برده بودند در جایگاه متهم. دلش در کششی مبهم، دنبال دلیلی میگشت برای توجیه این برقراری ارتباط. با خودش فکر کرد چه اشکالی دارد که برای هماهنگی کارها و برنامههای پروژه شماره همدیگر را داشته باشیم. غرورش اجازه نداد که این دعوت معنادار را بپذیرد:
– لازم ندارم، من که مسئول نیستم. افشین باید داشته باشه که داره.
– نترسید ما لولو خورخوره نیستیم.
به این متلک شفیعپور میتوانست جواب دندانشکنی بدهد، اما به لبخندی تمامش کرد. دخترها عاشق کلکل کردنند و میدانند که پسرها هم از شنیدن این کلکلها خوششان میآید. میخواست بگوید: لولو، موجود خیالی است که هیچ وقت نیست و نمیآید، ولی شما موجودی هستید که اگر پا بدهد تمام خیال را پر میکنید.
دندانهایش را بر هم فشرد و سکوت کرد.
دفعه بعد نوبت کفیلی بود که شیرینیاش را رو کند. بار قبل که شفیعپور شیرینی پخته بود، تا یک ربع از جلسه به وصف و تعریف پختوپزشان گذشت و حالا بچهها دور نشسته بودند توی کلاس و داشتند از خوشمزگی شیرینیای که کفیلی پخته بود صحبت میکردند. سعی کرده بود دیرتر برسد که بساط این شیرینیخوران جمع شده باشد، اما افشین آنقدر دیر آمد که برنامه او را بههم ریخت. بچهها منتظر افشین مانده بودند و همزمان با هم وارد کلاس شدند. میخواست دستی را که داشت شیرینی تعارف میکرد رد کند؛ اما با متلکی که صحرا انداخته بود خودش را در برابر کار انجام شده میدید:
– نترسید آقای امیدی، به این کیکها وِرد نخوندیم، پولشم هر وقت خواستید بدید؛ عجلهای نیست.
خودش را زده بود به نشنیدن و با بیخیالی شروع کرده بود با تلفن همراهش ور رفتن.
تا آخر ترم، سراغ جزوه کپی شده نرفته بود. شب امتحان وقتی جزوه را باز کرد، از میان صفحاتش برگه دستنوشتهای افتاد:
اینکه چرا برای شما مینویسم، چون حس بدی را درونم برانگیخته نمیکنید و از کنار جسمم به آسانی میگذرید، وجداناً احترامی که به من میگذارید بهخاطر چشم و ابرو نیست. همراه شما بودن در هر کلاس و درسی، دلمشغولی خاصی دارد که تا به حال هیچ همراهی برایم نداشته و این مرا وادار میکند لحظات این روزهایم را دوست داشته باشم و آیندهام را با آن پیش ببرم.
میخواهم خودم تدبیرگر زندگیام باشم. برای رسیدن به آرزوهایم آنقدر میجنگم تا هرچه را میخواهم به دست آورم.
همیشه نوشتههایم را برای دیوار مینویسم و در تاریکی، آتشی راه میاندازم و میسوزانمشان، اما چرا دارم این بار به شما میدهم، نمیدانم؛ و بالاخره شاید دیوار شما…
رازدار باشید. عصبانی هم نشوید. یک بار چیزی نمیشود…
***
با صدای در، چنان از جا میپرم که دستم به لرزه میافتد. سعید و مسعود با سروصدا وارد خانه میشوند. قلبم انگار که مجرمی لو رفته باشد، به کوبش میافتد. از وقتیکه مادربزرگ مقابل چشمانم کمر خم کرد و نفسهای آخرش را روی پایم کشید، گرفتار تپش قلب شدم. همان موقع تا دو ساعت نه تکان خوردم و نه گریه کردم. میخواستم من هم بمیرم. اگر همسایه نیامده بود شاید تمام میشدم. زمان را گم کرده بودم. اتفاقات اطراف را میدیدم، اما نمیتوانستم احساساتم را بروز دهم. موقع دفن، علی طاقت نیاورد و دوسه باری چنان به صورتم زد و سرم فریاد کشید که از حس درد شکستم.
حالا هر صدای ناگهانی و خبر بدی، قلبم را ناآرام میکند. نمیتوانم دفتر را درست بلند کنم. چند بار از دستم سر میخورد و میافتد. دفتر را که به زحمت زیر مبل هل میدهم، متوجه ناخن شکستهام میشوم و تازه دوباره دردش را احساس میکنم.
سعید تا من را میبیند کولهاش را زمین میگذارد و میگوید:
– لیلا چی شده؟
مسعود کنارم مینشیند:
– از تنهایی ترسیدی؟ چرا رنگت پریده؟
– نه، نه، داشتم چیزی میخوندم حواسم نبود، یکهو که صدای در اومد ترسیدم.
لیوان آب را دستم میدهد. مسعود میگوید:
– مگه چی میخوندی که اینقدر هوش و حواست رو برده بود؟ بده من هم بخونم بیخیال امتحانا بشم.
سعید کولهاش را برمیدارد:
– آقای باخیال امتحان اون وقت امروز برای چی اومدن منزل؟
#بہشیرینےڪتاب📖
✏️نویسنده: نرجس شکوریان فرد
#ادامهدارد...⏰
📔📕📗📘📙📓📔📕📗📘📙📓
#ڪپے_فقط_باذڪرآیدے_ڪانال👇🌱
♡{ @shohaadaae_80 }♡
『سَـربـٰازانِ دَهـہهَشتـٰادیٖ』
#رنج_مقدس🍀 #قسمت_هشتم8⃣ بچههای پروژه، داشتند شماره تلفن همدیگر را میگرفتند که همراهش را آرام گ
#رنج_مقدس🍀
#قسمت_نهم9⃣
مسعود گلویش را صاف میکند:
– تو کار برادر بزرگتر از خودت دخالت نکن، صد دفعه.
با خنده میگویم:
– به قد و قواره دیگه!
لیوان را میگیرد و بقیه آب را سر میکشد و میگوید:
– بزرگی به قد است نه به عقل، نه به سن. خداوکیلی من پنج سانت از علی بلندترم. خُب اشتباه میکنید باید با قد بسنجید. الآن توی قرن بیستویک، آدمها با چشمشون و جسمشون زندگی میکنند. عقل کیلویی چنده؟ برای اینکه بگن ما متفاوتیم، کفش میپوشن پاشنهش اینهوا…
بلند میشود و همزمان ادای راه رفتن با کفشهای پاشنهبلند را درمیآورد:
– کلی درد و مرض میگیرند که همینو بگن دیگه: بزرگی به قد است و به زیبایی.
سعید که تیشرت و شلوار آبیاش را پوشیده، تکیه به در اتاق میدهد و میگوید:
– آقای سخنران و تئاتریست، پاشو… پاشو یه چایی بریز بخوریم، بدو.
مسعود با دست دو طرف موهایش را شانه میزند:
– ادامه داره برادر من! تازه این موهای نازنین را رنگ میکنند و نصف از جلو، نصف از پشت، نصف از بغل چپ و نصف از بغل راست بیرون میذارند که چی؟
سعید راه میافتد سمت آشپزخانه:
– کم اذیت کن، بذار برسی بعد. مسعود کولهاش را برمیدارد.
– آقای اندیشمند! احیاناً همه حرفها به ما خانمها رسید دیگه! شما پسرا پاک پاک!
دم در اتاقشان مکثی میکند و سر میچرخاند سمت من:
– نه به جان عزیز من که تویی! ما هم مثل شما، شک نکن! بزرگیمون ملاکش عوض شده، اما الآن از ترس سعید که با اون فنجون دستش سمت من نشونه رفته، این بحث علمیِ عقل بهتر است یا قد و وزن و ماشین لوکس و موی رنگی و… تق…
هول میکنم و به سرعت سر میچرخانم سمت سعید. فنجان را نشان میدهد و میخندد:
– نترس فنجون رو ننداختم. من هنوزم اعتقاد دارم که عقل ارجحیت داره. خیالت راحت.
دوباره این دو تا آمدند تا سکوت خانه پا پس بکشد. مسعود با شیطنتهای همیشگی و ناتمامش و سعید با مهربانیهایش. دو برادر دوقلوی غیر همسان که نه چهرههایشان شبیه هم است و نه ادا و آدابشان.
مسعود با آن قد دیلاق و چهره سبزه پر نمکش. اگر مادر بود حتماً چشمغره میرفت که:
– واا. بگو ماشاءالله، بچهام قد رشید داره.
و دست میبرد بین موهای مشکیاش و سر آخر صورتش را هم میبوسید.
این پنجسانت بلندتریاش از علی شده مُهر رشادت. هر چند دو سانت آن به خاطر موهایش است که رو به بالا شانه میکند. چشم و ابروی مشکیاش به صورت سبزهاش حالت شیرینی میدهد، ولی تا جا دارد حاضرجواب است. چنان شر و شوری به خانه میدهد که آجرها هم برای استراحت التماسش میکنند. شاید همین روحیهاش هم باعث میشود که خبط و خطاهای ریز و درشتش، گاه مادر را مضطر میکند و پدر را در سکوت فرو میبرد و علی را به تلاش میاندازد. خدا را شکر، معماری قبول شد؛ رشتهای که تمام انرژیاش را میگیرد و خستهاش میکند.
بر عکس سعید با آن صورت سفید و موهای قهوهای موجدار و ریشهایی که خیلی خواستنیاش میکند. دختر سوم مادر حساب میشود و مادر دوم مسعود. همیشه فکر میکنم اگر سعید نباشد، این مسعود را هیچکس نمیتواند ترجمه و تحمل کند. به نظرم سعید با آن نگاههای عمیق و سکوتهای متفکرانهاش باید فلسفه میخواند. هرچند که خودش معتقد است میخواهد طرحی نو دراندازد. عاشق خانههای قدیمی است؛ مخصوصاً خانهمان در طالقان. قرار شده زن که گرفت به جای آپارتمان بروند در خانهای کاهگلی که اتاقهای دوری و طاق ضربی و تاقچههای پهن تو رفته دارد، زندگی کنند. درهای اتاقش چوبی باشد و شیشهها هم، رنگیِ لوزیلوزی. وسط حیاط یک حوض و دور تا دورش باغچه باشد. خودش کنار نقشهکشیهایش، مرغ و خروس و گاو و گوسفند را جمعوجور کند و زنش هم به جای موبایل بازی و فیلم دیدن گلیم ببافد، نان بپزد و مربا درست کند. مسعود و علی هم دارند با سعید طرح شهرک کاهگلی را میریزند. از تصور دفتر مهندسی شراکتی سه برادر و شهرکی که قرار است جدای از همه شهرها با معماری سنتی بسازند، لذت میبرم.قرار است خانهای هم به من بدهند که وسطش حوض بزرگ فیروزهای داشته باشد، با باغچهای بزرگ و اصطبلی باچند اسب. موقع عروسیام داماد با اسب سفید بیاید دنبالم. از تصور اسب سواریام با لباس عروسی خندهام میگیرد.
سعید سینی چای به دست میآید
– همیشه به خنده، خبریه؟ بوی کیک هم میآد، اما خودش نیست؟!
لبخندم را جمع میکنم و اسبم را در همان اصطبل خیالی شهر خوشبختیام میبندم و میگویم:
– من هم مثل شما همین سؤال رو دارم. فقط فهمیدم که مامان واسه شما عزیزکردههاش پخته و در مخفیگاهی دور از دسترس پنهانیده.
– پنهانیده هووم. خوبه. فرهنگ اصطلاحات نوین. نترس همهمون مجبوریم طبق برنامه مامان جلو بریم.
شکلات تلخی را باز میکند و میدهد دستم.
– بخور.مثل حقیقت تلخه. دوست داشته باش.
#بہشیرینےڪتاب📖
✏️نویسنده: نرجس شکوریان فرد
#ادامهدارد.....⏰
📔📕📗📘📙📓📔📕📗📘📙📓
#ڪپے_فقط_باذڪرآیدے_ڪانال👇🌱
♡{ @shohaadaae_80 }♡
▪️اَلسَّلامُ عَلَیْک یا مَنْ أَنْفَقَتْ مالَها فِی نُصْرَةِ سَیِّدِ الاْنْبِیاءِ وَ نَصَرَتْهُ مَااسْتَطاعَتْ وَدافَعَتْ عَنْهُ الاْعْداءَ.
✍ رفتنت...
بیشتر شبیه ماندن است!
وقتے؛ قامتِ نُصرتت،
اولین ستونِ محکمِ دین خدا شد.🌱
سلامِ خدا گوارایت؛ بانو✨
🦋وفات.حضرت.خدیجه(س)را.
تسلیت.عرض.میکنیم🏴
♡[ @shohaadaae_80 ]♡
افتتاح مطیعی.mp3
22.89M
📖 دعای افتتاح
🎙 بانوای مداح حاج میثم مطیعی
التماس دعا🤲
•✨| @shohaadaae_80 |✨•
هدایت شده از 『سَـربـٰازانِ دَهـہهَشتـٰادیٖ』
🔶 تلاوت قرآن به نیابت از شهدا
🍃جزء دهم
🌷 ثواب آن هدیه به امام رضا(ع) به نیابت از شهید محسن حججی🌹
در صورتی که خواندید بر روی لینک زیر کلیک کنید و گزینه خوانده شد را انتخاب کنید👇👇👇
EitaaBot.ir/poll/xyh4f?eitaafly
📣 لطفا نشر دهید تا همه در ثواب این ختم سهیم باشند
جزء 10.mp3
3.66M
📖|تندخوانے و ترتیل جزء دهم🔟
🎤|قـارے: استاد معتـز آقایـے
•✨[ @shohaadaae_80 ]✨•
#هَمـڳآمبـــآڪَلٰامۅَحے
جزء0⃣1⃣ قرآن کریم:
♦️ آیه ۵۳ سوره انفال:« ذَلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ لَمْ يَكُ مُغَيِّرًا نِعْمَةً أَنْعَمَهَا عَلَى قَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ و َأَنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ ﴿۵۳﴾»
♦️ترجمه:«این، بخاطر آن است که خداوند، هیچ نعمتی را که به گروهی داده، تغییر نمیدهد؛ جز آنکه آنها خودشان را تغییر دهند؛ و خداوند، شنوا و داناست.»
📌نکته اخلاقی:
تقدیر یا سرنوشت کلمه هایی هستند که هرگاه ما به مشکل یا سختی برخورد می کنیم این دو را مقصر می دانیم و می گوییم: سرنوشت اینگونه برای ما رقم زده است. اما با توجه به این آیه خود ما هستیم که آینده را می سازیم:
🔔عواملی مانند ظلم و گناه سبب تغییر نعمت های الهی هستند.
🔔بازگشت از گناه و انحراف و حرکت در مسیر حق موجب سرازیر شدن انواع نعمت های الهی است.
🔔فطرت انسان بر ایمان و پاکی استوار است و این انسان است که خود را تغییر می دهد.
🔮ما با کارهایمان نتیجه را تعیین می کنیم که خوب باشد یا بد.پس به این فکر کنیم که در کدام مسیر قرار داریم که اگر در مسیر حق باشیم همواره خدا با ماست و ما به سعادت می رسیم.اما اگر در مسیر غیر حق باشیم همواره شیطان با ماست و سختی ها و دشواری ها در راه ما قرار دارد.یادمان نرود که انسان خود سرنوشتش را رقم میزند.
🌻یا غایة الطالبین🌻
📿@shohaadaae_80📿.
🌹🌱🍃🌱🍃🌱🍃🌱🍃🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
|🌸|
•
السابقونَ السابقون، تفسیرِ ایمآنت(:
اِی جآن عآلم به فدآی مآدر و دُختر"
•
وفاتحضرتخدیجہ(سلاماللهعلیها)✨
#پیشنهادمیشہ👌🏻
•🌱| @shohaadaae_80 |🌱•
#حرفخوب💚
-- دلم برات میسوزه!!😌
+چرا؟!!
- چون برات شهادت مینویسم ؛
با گناهات خط میزنی🚫🥀
#شرطشهادت --> #ترکگناه⚠
•❣| @shohaadaae_80 |❣•
🎇🎇🎇🎇🌿🌹🌿🎇🎇🎇🎇
#جرعهایازدریاینهجالبلاغه🏝
💠دانش، راه عذرتراشی را بر بهانه جويان بسته است.
📒 #نهج_البلاغه #حکمت284
🎇🌹🕊
🎇🌿🌹
🎇🎇🎇🎇@shohaadaae_80