🔷 روزی که مصطفی به خواستگاری من آمد، مادرم به او گفت: «این دختر صبحها که از خواب پا میشود، در فاصلهای که دستش را شسته و مسواک میزند، یک نفر تختش را مرتب کرده است و لیوان شیر را جلوی در اتاقش آوردهاند و قهوه را آماده کردهاند. شما میتوانید با این دختر ازدواج کنید؟»
🔶 مصطفی که خیلی آرام گوش میکرد؛ گفت: «من نمیتوانم برایش مستخدم بگیرم، ولی قول میدهم تا زندهام، وقتی بیدار شد، تختش را مرتب کنم و لیوان شیر و قهوه را روی سینی بیاورم روی تخت.»
🔷 تا وقتی شهید شد این کار را میکرد. خودش قهوه نمیخورد، اما چون میدانست ما لبنانیها عادت داریم، درست میکرد و وقتی منعش میکردم، میگفت: «من به مادرتان قول دادهام تا زندهام این کار را برای شما بکنم.»
🔶 شهید دکتر مصطفی چمران
☆|@shohaadaae_80|☆
⏳ساعاٺ عمرمن همگے غرق غم گذشݓ
دسټ مرا بگیر ڪہ آݕ ازسرم گذشټ🌊
🏜تا ڪے غروٮ جمعہ ببینم ڪہ مادرم
یڪ گۅشہ بغض کردهـ ڪہ ایݩ جمعہ هم گذشٺ😭
#اللّهُمَّعجِّللِوَلیِّکَالفَرَج🌱
@shohaadaae_80
#آشݒَݫۍاَزݩُوعاِفطارے
شیرینی نخودچیی👩🍳👨🍳
ابتدا کره یا روغن صاف قنادی را در محیط آشپزخانه قرار دهید تا نرم شود سپس به وسیله یک همزن برقی، چند دقیقه هم بزنید.
پودر قند یا شکر را داخل روغن ریخته و به مدت ۴ دقیقه هم بزنید تا کاملا حل شود سپس پودر هل را به مخلوط اضافه کرده و دوباره هم بزنید.
آرد نخودچی را ۲ تا ۳ بار الک کنید تا کاملا صاف و یکدست شود سپس به مخلوط اضافه کرده و آنقدر هم بزنید تا حالت خمیری پیدا کند. خمیر را کمی ورز دهید. دقت کنید که خمیر نباید بیش از حد ورز داده شود، چون اینکار موجب به روغن افتادن خمیر میشود.
در ادامه زعفران دم کرده را اضافه کرده و مخلوط کنید تا خمیر کاملا یکدست و یکرنگ شود. برای نرمتر شدن شیرینی در این مرحله میتوانید خمیر را به وسیله چرخگوشت، چرخ کنید.
مواد را داخل سلفون قرارداده و اجازه دهید ۵ تا ۶ ساعت استراحت کند.
فر را روی دمای ۱۶۰ درجه سانتیگراد تنظیم کنید و سینی فر را با کاغذ روغنی بپوشانید. خمیر را به کمک وردنه با ضخامت نیم تا یک سانتیمتر روی سینی باز کنید سپس قالب دلخواهتان را داخل آرد بزنید و شروع به قالب زدن کنید. اگر مایل نبودید از قالب استفاده کنید، خمیر را گرد کرده و روی سینی فر بچینید.
شیرینیها را بهوسیله پودر یا خلال پسته تزیین کنید و به مدت ۱۵ تا ۲۵ دقیقه داخل فر قرار دهید تا کمی طلایی شده؛ سینی را از فر خارج کرده و بگذارید تا کاملا خنک شوند.
شیرینیها را در ظرفی مناسب چیده و سرو کنید.
@shohaadaae_80
#ثواب_یهویی🌱
اگه میشه برای حال یه پسر بچه 6روزه
که آزمایش خیلی مهم داره دعا کنید به حق 6ماههارباب(ع) جواب آزمایشش منفی باشه🦋
#ارسالی_اعضاء👆🏻
میگن امام حسین {علیه السلام} رو
غروب روز جمعه کشتن💔
🌅غروب روز جمعه شد
یادت رفت سلام بدی حالا حالا
باید بدوی... (:
#السلامعلیڪیااباعبدالله♥️
•♡| @shohaadaae_80 |♡•
4_5855073518701512075.mp3
9M
#درساخلاق✨
👤حجتالاسلام و المسلمین عالی🎙
❇️ موضوع : عواملبرکتدرزندگی🌺
#جلسه_پنجم5⃣
#کلام_عالی🦋
#ویژه_ماه_رمضان🌙
•👂| @shohaadaae_80 |👂•
『سَـربـٰازانِ دَهـہهَشتـٰادیٖ』
#رنج_مقدس🍀 #قسمت_بیستوپنجم5⃣2⃣ هر دو سکوت میکنیم. واقعاً چه میخواهیم از این زندگی؟ گیرم که ابر
#رنج_مقدس🍀
#قسمت_بیستوششم6⃣2⃣
سکوتی که بین من و مسعود ،پر رنگ شده از چیست ؟ بلند می شوم و کنار پنجره می ایستم . فضای حیاط زیر نور مهتاب خلسه ی وهم انگیزی را برایم ایجاد می کند. ترس از تمام شدن فرصت ها باعث می شود بگویم :
- دلم فرار از واقعیت می خواد مسعود .
حرفی نمی زند. پشیمان می شوم از بحثی که شروع کردم . اصلا بحث من این نبود.
چه شد به اینجا رسید؟ مسعود سکوت را می شکند :
- واقعیت رو خود ماها درست می کنیم لیلا .
- فرق واقعیت با حقیقت چیه ؟
مسعود حرفی نمی زند . دستم سر می خورد و تلفن را از کنار گوشم مقابل دهانم می آورم و چشمانم را به عکس لرزان ماه روی آب حوض می دوزم.
یعنی بشر این قدر احمق است که واقعیت زندگی خودش را با دروغ به خودش، با کلاه گذاشتن سر احساساتش، با هدر دادن فرصت هایش خراب می کند؟ وای یعنی تمام تلخی ها نتیجه ی کارهای خود فرد است ؟
نه،من قبول ندارم !
مسعود صدایم می زند؛ همراه را دوباره کنار گوشم می گذارم و آهی می کشد:
- لیلا جان! خواهری برو بخواب . اذیت شدی؛ اما من امشب رو برای خودم ثبت می کنم. شبی به این پر فکری و پر نتیجه ای نداشتم. کلا همه ی زندگی ام رو لجن مال کردی رفت. می خواستم یه کاری بکنم که فعلا مردد شدم. متأسف می شوم:
- شد دیگه. برای خودم هم همینطور . حالا بگو با سعید سر چی بحثت شده بود؟ پوفی می کند و می گوید:
- با تفاصیل امشب سر یک چیز معمولی. بگم سرم رو می شکنی. ولش کن. دعا کن از این وسوسه ای که به جونم افتاده دربیام. برو بخواب که با دنیا عوضت نمی کنم.
- نکنه سعید هم همین قدر ناراحته ؟ حالا کجاست ؟
- توی اتاقه. داره کتاب می خونه. آخر هفته می آم لباس رو پرو کنم. حق نداری برای اون دوتا رو بدوزی تا من نگفتم.
خنده ام می گیرد:
- قرار شد خدا باشی ، دوباره بشر بازی در آوردی!
- باشه باشه. من هنوز آداب خدایی کردن بلد نیستم؛ اما خدا هم از همه بهتره دیگه. لباس من باید بهتر باشه.
با توپ پر می گویم:
- خدا بهتره،یعنی بهترین رو برای دیگران می خواهد. تو داری خود خواهی می کنی.
- ای خدا! یه بار یکی تحویلمون گرفت، این بحث امشب زیر آبش رو زد. باشه بابا. ما از خودمون گذشتیم ؛ اول برای اون دو برادر زشت رو بدوز، اگر سختی و رنجی نبود برسر ما منت گذار و کاری کن . جبران خواهیم کرد.
می خندم :
- نمیری مسعود!
خداحافظی می کنیم. خوابم پریده ،انگار رفته کنار ماه و دارد به من دهن کجی می کند . فکرها و حس های این چند وقته ام را توی زمین خالی ماه ریختم و با مسعود زیر و رو کردم. به این صحبت نیاز داشتم، تحیر بین واقعیت بینی سهیل و حقیقت دنیا ی موجود و پدر که اصل این حقیقت است ،بیچاره ام کرده بود. دنبال کسی می گشتم تا هم کلامش شوم و بدانم چقدر تجزیه و تحلیل های ذهنم درست است.
#بہشیرینےڪتاب📖
✏️نویسنده: نرجس شکوریان فرد
#ادامهدارد...⏰
📔📕📗📘📙📓📔📕📗📘📙📓
#ڪپے_فقط_باذڪرآیدے_ڪانال👇🌱
♡{ @shohaadaae_80 }♡
『سَـربـٰازانِ دَهـہهَشتـٰادیٖ』
#رنج_مقدس🍀 #قسمت_بیستوششم6⃣2⃣ سکوتی که بین من و مسعود ،پر رنگ شده از چیست ؟ بلند می شوم و کنار پن
#رنج_مقدس🍀
#قسمت_بیستوهفتم7⃣2⃣
ذهنم مثل انبار پر از کالا شده است؛ من و سهیل، داستان دفتر علی، حرفهایم با مسعود. چهقدر موضوع دارم برای بیخواب شدن. آرام در اتاقم را میبندم و دفتر علی را باز میکنم. دنبال خلوتی میگشتم تا بقیهاش را بخوانم و از این بیخوابی که به جانم افتاده استفاده میکنم.
نوشتهی صحرا برایش یک حالت " یعنی چه؟ " ایجاد کرد.
چند باری خواند شاید منظورش را متوجه شود. یک ماهی از تاریخ نوشته میگذشت. نمیدانست وقتی یک دختر اینطور مینویسد چه منظوری دارد؟ میخواست از مادر بپرسد؛ میتواند از پس این کار برآید.
گرفتاری امتحانهای پایان ترم، نوشتهی صحرا کفیلی را پاک از یادش برد. پروژهی مشترکشان تمام شده بود. برای تحویل نتیجهی پروژه که پیش استاد رفتند، صحرا کیکی که دیشب درست کرده بود، به استاد تعارف کرد.
_ مناسبتش؟
شانهای بالا انداخت و خیلی عادی گفت:
_ بالاخره تنهایی ها باید پر شود استاد. یه نیاز محبتی هم هست که فقط درون ما زنهاست.
حس که نه...
واضح فهمید منظور صحرا کفیلی به اوست. سرش را انداخت پایین و خودش را سرگرم کتابی کرد که از روی میز استاد برداشته بود. چند لحظه بعد، صحرا مقابل او ایستاده و جعبهی کیک را در برابرش گرفته بود. آهسته گفت:
_ متشکرم. میل ندارم.
کفیلی رو کرد به استاد و گفت: بد مزه نبود که؟ نمیدونم چرا ایشون هیچوقت نمیپسندند.
نگاه بی تفاوتش را از کیک قهوهای میگیرد و به استاد میدوزد.
*
بعد از امتحانات پایانترم، افشین پیشنهاد کوه داد. آن شب پدر بعد از سه ماه، با حالی دیگر آمده بود خانه. دیدن زخمهای بدن پدر، آشوبی به دلش انداخته بود و همه چیز را از ذهنش پاک کرده بود؛ اما صبح تماسهای بچهها کلافهاش کرد. بالاخره با دو ساعت تأخیر راه افتاد سر قرار. نزدیک که شد، زانوهایش با دیدن حال و روز شفیعپور و کفیلی که صدای خندهشان با صدای پسرها قاطی شده بود، سست شد.
همراهش را خاموش کرد و راهش را کج کرد در مسیری دیگر. حالا فکر تازهای داشت آزارش میداد. او که علاقهای به کفیلی نداشت، چرا اینقدر بهم ریخته بود؟ مدام خودش را توجیه میکرد. اما باز هم فکرش مشغول بود.
_ شاید صحرا برایش مهم شده است!
خورشید هنوز غروب نکرده بود که به سر کوچه رسید. تلفنش را در آورد تا پیامهای تلنبار شدهاش را بخواند. متن یکی از پیامها از شمارهای ناشناس بود؛
_به خاطر شما آمده بودم و شما نیامدید. گاهی خاطر خواهی برای انسان غم میآورد. میدانید کی؟ وقتی که شما خاطرت را از من دور نگه میداری!
واقعا کفیلی او را چه فرض کرده بود ؟! یکی مثل افشین که هیچ چیز برایش فرقی ندارد و مهم خوشی اش است.
جلوی خانه چند ماشین پارک بود . حدس زد که مهمان داشته باشند. پیش از آنکه وارد خانه شود به در تکیه داد و پیامک را پاسخ داد:
- شما؟
پاسخ را حدس می زد؛ اما کششی در درونش می خواست او را وارد یک گفت و گو کند . جواب آمد:
-(( دختر تنهایی ها و خاطر خواهی ها ؛ صحرا . البته شما مرا به فامیل می شناسید: کفیلی))
نفس عصبی اش را بیرون داد و نوشت:
-(( ظاهرا خیلی هم بد نگذشته. صدای خنده تان کوه را پر کرده بود . بهتان نمی خورد احساس تنهایی کنید.))
جواب گرفت:...
#بہشیرینےڪتاب📖
✏️نویسنده: نرجس شکوریان فرد
#ادامهدارد...⏰
📔📕📗📘📙📓📔📕📗📘📙📓
#ڪپے_فقط_باذڪرآیدے_ڪانال👇🌱
♡{ @shohaadaae_80 }♡
این تصویر چندروز پیش گرفته شده👆🏻
نظرتون درباره این عکس چیه!؟🤔
#وقتیبهعکسنگاهمیکنید:)
#چیبهذهنتونمیرسه!؟
『سَـربـٰازانِ دَهـہهَشتـٰادیٖ』
این تصویر چندروز پیش گرفته شده👆🏻 نظرتون درباره این عکس چیه!؟🤔 #وقتیبهعکسنگاهمیکنید:)
تمام سعی براین بوده که پیام های سابق خونده بشه..
🇮🇷اقتدار ایرانی رو میرسونه👊🏻
『سَـربـٰازانِ دَهـہهَشتـٰادیٖ』
این تصویر چندروز پیش گرفته شده👆🏻 نظرتون درباره این عکس چیه!؟🤔 #وقتیبهعکسنگاهمیکنید:)
🤲🏻انشاءالله خداوند توفیق اینطور عاشقی رو به همه ما بده🦋
『سَـربـٰازانِ دَهـہهَشتـٰادیٖ』
این تصویر چندروز پیش گرفته شده👆🏻 نظرتون درباره این عکس چیه!؟🤔 #وقتیبهعکسنگاهمیکنید:)
😍یههمدلی،یهمهربونی،یهصمیمیت💖
『سَـربـٰازانِ دَهـہهَشتـٰادیٖ』
این تصویر چندروز پیش گرفته شده👆🏻 نظرتون درباره این عکس چیه!؟🤔 #وقتیبهعکسنگاهمیکنید:)
کوخنشین👈🏻کاخنشین=
بیچارهشدنمردم😐
『سَـربـٰازانِ دَهـہهَشتـٰادیٖ』
این تصویر چندروز پیش گرفته شده👆🏻 نظرتون درباره این عکس چیه!؟🤔 #وقتیبهعکسنگاهمیکنید:)
بسیجیهاوارتشیهایهمیشهدرصحنه😊
『سَـربـٰازانِ دَهـہهَشتـٰادیٖ』
این تصویر چندروز پیش گرفته شده👆🏻 نظرتون درباره این عکس چیه!؟🤔 #وقتیبهعکسنگاهمیکنید:)
همدلیرو مدیون امامخمینی هستیم✨
وحدترو مدیون امامخمینی هستیم💫