eitaa logo
『سَـربـٰازانِ‌‌ دَهـہ‌هَشتـٰادیٖ‌』
3.9هزار دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
2.3هزار ویدیو
279 فایل
❁﷽❁ 🔸 #دهہ‌ھݜٺٵدێ‌هٵ هم‌شهید‌خواهندشد.. درجنگ بااسرائیل انشاءالله بشرط...⇩ 🍃🌹[شهیدانه زندگی کردن]🌹🍃 🤳خادم خودتون↶ @Shheed_BH_80 ☎️حرفهای شما↶ @goshi_80 📬تبادل‌‌وکپی↶ @shraet_80 🚩شروع‌کانال⇜ ²³`⁸`⁹⁸ #دوستات‌رو‌به_کانال_دعوت‌کن⇣🌸😊🌸⇣
مشاهده در ایتا
دانلود
این عکس مربوط به کدام صحن حرم مطهر است!؟ ⏱فرصت ۲دقیقه ⚠️جوابتون رو + اسم رفیق شهیدتون رو به آیدی زیر بفرستید👇🏻✨ @Shheed_BH_80
شهید احمد متوسلیان شهید محمد رضا سنجرانی شهید اصغر دهقان شهیده زینب کمایی شهید مغفوری شهید فاطمی اطهر شهید حجت الله رحیمی شهید احمد مشلب شهید علی هادی شهید محسن حججی سردار حسین همدانی
اسم این رواق چیست!؟ ⚠️جوابتون رو + اسم رفیق شهیدتون رو به آیدی زیر بفرستید👇🏻✨ @Shheed_BH_80
راهنمایی: رواق مذکور زیر رواق امام خمینی ساخته شده است👆🏻
شهید مغفوری شهید اصغر دهقان شهید احمد مشلب شهید فاطمی اطهر شهیده زینب کمایی
تصویر بالا رو در یک خط توصییف کنید. کاملا سرعتی😍 ⚠️جوابتون + اسم رفیق شهیدتون رو به آیدی زیر بفرستید👇🏻✨ @Shheed_BH_80
این عکس مربوط به کدام صحن حرم مطهر است!؟ ⏱فرصت ۲دقیقه ⚠️جوابتون رو + اسم رفیق شهیدتون رو به آیدی زیر بفرستید👇🏻✨ @Shheed_BH_80
شهید اصغر دهقان شهیده زینب کمایی
🖼یک عکس از حضور رهبر انقلاب در حرم مطهر بفرستید📸 کاملا سرعتی😍 ⚠️عکستون رو + اسم رفیق شهیدتون رو به آیدی زیر بفرستید👇🏻✨ @Shheed_BH_80
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚 کتاب اشتی با امام عصر عج: مؤلف،این نوشتار را به قصد آشتی با امام عصر علیه السلام،توبه از گذشته های آکنده از غفلت و نیز به منظور جلب توجهات و عنایات آن امام مظلوم و غریب به رشته ی تحریر در آورده است. 📚@shohaadaae_80📚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍀 ⃣0⃣1⃣ پوقی می کنم . با ته خنده می گوید : - متوجه شدم که این تماس درخواست شما نبوده و اجبار برادر زورگو بوده . من رو هم مجبور کرد زنگ بزنم . هرچند من استقبال کردم و منتظر بودم . لبخندش کش می آید . لبم را گاز می گیرم وچشمم را می بندم . ادامه می دهد : - اما اگه حرفی باشد ، هر وقت ... درخدمتم . شماره که دارید ؟ شماره را هر بار که زنگ زده بود یا پیام داده بود ، به کل پاک کرده بودم . یک جور کار روانی روی خودم برای این که درگیرش نشوم ، اما نمی دانستم اجبار زمان وشرایط ، نا خودآگاه کار خودش را می کند . پناه می برم به آب سردی که تمام وجودم را بشوید و آرامم کند . کاش آبی پیدا کنم تا فکر و روحم را بشویم . یک فرچه بخرم تمام زوایای این مغز درب وداغان را با فرچه پاک کنم .حتما تا حالا پر از گل ولای و خیالات و اوهام و افکار غلطم شده است که این قدر تاریکم . از حمام که بیرون می آیم، در حیاط باز می شود . همان طور که روسری را دور موهایم می پیچم نگاهم مات در می ماند .فریاد خوشحالی زدن ، کم ترین عکس العملی است که از دیدن پدر نشان می دهم . در آغوش خسته اش پناه می گیرم وپدر با روسری موهایم را می پوشاند و می گوید : - سرما می خوری عزیز دلم ! می بوسمس ، صورتش را ، پیشانی اش را ، دستانش را و گریه می کنم . سی روزی شد که رفته بود . همان طور که شماره ی مادر را می گیرم ، زیر کتری را روشن می کنم . حواسم نیست که گوشی اش را جا گذاشته است . در یخچال را باز می کنم و میوه در می آورم وشماره ی علی را می گیرم . جواب که می دهد فقط با خوش حالی خبر را می دهم . صبر نمی کنم حرفی بزند .میوه ها را توی بشقاب می گذارم و دوباره شماره ی علی را می گیرم . با خنده می گوید : - مامان پیش منه . داریم می آییم . بشقاب میوه را مقابل پدر می گذارم . دست و رویش را شسته ولباس عوض کرده است . چقدر پیر شده . دارد تمام می شود . دوباره می بوسمش . شماره ی مسعود را می گیرم . وقتی بر می دارد ، صدای سعید را می شنوم که می گوید : - بیاییم برای بله برون ؟ با تندی می گویم : - سلامت کو ؟ پسره ی بی ادب ! می خواستم خبر اومدن بابا رو بدم که دیگه نمی دم . فریاد شادی اش را می شنوم . پدر گوشی را می گیرد وبا دو پسرش گرم صحبت می شود . البته اگر مسعود بگذارد سعید حرفی بزند . میوه پوست می کنم ودر بشقاب پدر می چینم . پدر دل پسرها را می سوزاند از محبت من . بلند می شوم وبرایش چای سیب وهل دم می کنم . صدای در خانه می آید . پدر تماس را قطع می کند و به استقبال مادر می رود که تندتر از علی وریحانه در را باز می کند و داخل می شود . لحظه ی زیبای ملاقاتشان را از دست نمی دهم . دلم می خواهد مثل مادر ، عاشق پدر بشوم . پدر چندین بار سر مادر را می بوسد . نگاه هایشان به حدی قشنگ و پر حرف است که ... آخرش یک روز رمان این دو تا را می نویسم . علی خم می شود و دست پدر را می بوسد . می روم سمت آشپز خانه ، مثلا باید با علی قهر باشم . اگرکه بگذارد. می آید پیشم و مشغول کمک کردن می شود ، بدون این که به روی خودش بیاورد . وقتی سینی را بر می دارم ، یک شکلات باز شده توی دهانم می گذارد . بعد روسری ام را می کشد روی صورتم و می گوید : - موهاتو خشک کن سرما نخوری ، فردا شب بله برونه خوب نیست مریض باشی . شکلات تلخ است و بزرگ و من نمی توانم جوابش را بدهم . چای را تعارف می کنم .ریحانه در گوشم می گوید : - زنگ زد ؟ الان جوابت چیه ؟ - زنگ زد اما من جوابی ندادم ، علی از خودش حرف در آورده . پدر تعریف شرایط را می کند . - از هفتاد ودو ملت ریختن توی سوریه ودارند می کشند و آواره می کنند . از فرانسوی و آلمانی و انگلیسی بگیر تا عربستانی و ... همه شون هم یه پا قاتلن وجانی . اصلا یه ذره انسانیت ، هیچ ، هیچ . یه اوضاع غریبی راه افتاده . مردها رو می کشن ، زن ها رو می برن و و می فروشن . صدای اذان که بلند می شود ، بی اختیار اشک توی چشمانم حلقه می زند ؛ یعنی آینده ی یک میلیارد و خورده ای مسلمانی که با هم متحد نیستند وبه دست حکام ظالم وآمریکایی روزی چند ده نفرشان کشته می شوند چیست؟ 📖 ✏️نویسنده: نرجس شکوریان فرد ...⏰ 📔📕📗📘📙📓📔📕📗📘📙📓 👇🌱 ♡{ @shohaadaae_80 }♡