『سَـربـٰازانِ دَهـہهَشتـٰادیٖ』
#جلسه4⃣#کتاب_کشتی_پهلو_گرفته فاطمه جان! خاطر تو را نه فقط بدین خاطر میخواهم که تو دختر منی، تو سید
#جلسه5⃣#کتاب_کشتی_پهلو_گرفته
وقتي رسول محبوب من به خانه درآمد، انگار خورشيد پس از چهل شام تيره، چهل شام
بي روزن، چهل شام بی صبح از بام خانه طلوع كرده باشد، دلم روشني گرفت و من روشني
را زماني با تمام وجود، با تكتك رگها و شريانهايم احساس كردم كه نور حضور تو را در
.درون خويش يافتم
آن حالات، حالاتي نبود كه حتي تصور و خيالش هم از كنار ذهن و دل من عبور كرده
باشد. كودكي در رحم مادر خويش با او سخن بگويد؟
كودكي در رحم مادر خويش خداوندرا تسبيح و تقديس كند؟
من شنيده بودم كه عيسي علی نبینا و آله و علیه السلام در گهواره سخن گفته بود و وحدانيت خدا و نبوت خويش را از مأذنة گهواره فرياد كرده بود... و اين هميشه برترين معجزه در انديشه من بود اما من چگونه م يتوانستم باور كنم كه كودكي در رحم مادر خويش با او به گفتگو بنشيند، او را دلداري دهد و پيامبري پدرش را شاهد و گواه باشد؟
و من چگونه ميتوانستم تاب بياورم كه آن كودك، كودك من باشد و آن مخاطب، من باشم؟
چگونه مي توانستم اين شادي را در پوست تن خويش بگنجانم؟
چگونه ميتوانستم اين شعف را در درون دل خويش پنهان كنم؟
چگونه مي توانستم اين عظمت را در خود حمل كنم؟
شايد آن چند ماه حضور تو در وجود من، شيرينترين لحظات زندگي ام بود. شب و روز
گوش دلم در كمين بود كه كي آواي روح بخش تو در سرسراي وجودم بپيچد و كي كلام
.زلال تو بر دل عطشناك من جاري شود
نفهميدم آن چند ماه شيرين چگونه گذشت و درد زادن كي به سراغم آمد، اما همان
هراس كه از درد زادن بر دل مادران چنگ مياندازد، دست استمداد مرا به سوي زنان
مكه دراز كرد. زنان قريش و بني هاشم همه روي برگرداندند و دست اميد مرا در خلأ
.يأس واگذاشتند
« ؟ مگر نگفتيم با يتيم ابوطالب ازدواج نكن؟
مگر نگفتيم ترا خواستگاران ثروتمند بسيارند
مگر نگفتيم حرمت اشرافيت را مشكن، ابهت قريش را خدشهدار مكن؟
مگر نگفتيم ثروت چشمگيرت را با فقر محمد صلّي الله عليه و آله و سلم درنياميز؟
كردي؟ حالا برو و پاداش آن سرپيچي ات را بگير. برو و كودكت را به دست قابلة انزوا
بسپار ...»
غمگين شدم، اما به آنها چه ميتوانستم بگويم؟ آن زنان ظلماني چه ميدانستند نور نبوي
چيست؟ چه ميفهميدند ازدواج احمدي چگونه است؟ چگونه يتوانستند بدانند خلق
.محمدي چه ميكند؟ از كجا ميتوانستند دريابند كه خوي مهدوي چه عظمتي است
آن زنان زميني، شوي آسماني چه ميفهميدند چيست؟
ان شاءالله #ادامه_دارد...
اَلسَّلامُ عَلَيْكِ یَا اُمّاهُ يَا فاطِمَةُ الزَّهْراء
یامَوْلٰاتیٖ یافاطِمَةُ اَغیٖثٖنی
✍🏻 #به_قلم سید مهدی شجاعی
『سَـربـٰازانِ دَهـہهَشتـٰادیٖ』
#جلسه4⃣1⃣#کتاب_کشتی_پهلو_گرفته پیامبر صلی الله علیه واله به مدینه وارد نشد. در قباء استقرار یافت و
#جلسه5⃣1⃣#کتاب_کشتی_پهلو_گرفته
وقتی بر پیامبر وارد شدیم، بوی جبرئیل فضا را آکنده بود، آغوش پیامبر، هنوز بوی جبرئیل میداد، بوی عرش، بوی وحی.
پدرم، علی را که در آغوش فشرد، فرمود:
- پیش پای شما جبرئیل اینجا بود.
و به من خبر داد از عبادات شما در میان راه و از مناجاتتان با خدای تعالی و از سختیها و جنگ و گریزهایتان تا بدینجا...
و این آیات (آیه 190 تا 195 سوره آل عمران) در شان شما نزول یافت:
✨آنان که یاد خدا میکنند، ایستاده و نشسته و بر پهلو و در آفرینش اسمان و زمین اندیشه میکنند (و میگویند:) خدایا! تو اینها را به عبث نیافریدهای، تو پاک و منزهی، ما را از عذاب جهنم، نگاه دار.
✨خدایا! آن را که تو به جهنم فرود بری، خوار و ذلیل کردهای و ستمگران را هیچ یاوری نخواهد بود.
✨خدایا! ما شنیدیم که منادی ایمان ندا درمیداد که ایمان بیاورید به پروردگارتان و ایمان آوردیم...
✨خدایا ببخش گناههای ما را و بپوشان بدیهایمان را و در معیت خوبانمان بمیران.
✨خداوند! و آنچه را که بر پیامبرت وعده کردهای بر ما ارزانی دار و در روز جزا خوارمان مکن که تو در وعده و پیمان خویش تخلف نمیکنی.
پس خداوند استجابت کرد دعایشان را.
من عمل هیچیک از زن و مرد اهل عمل شما را تباه نمیکنم...
✨پس آنانکه هجرت کردند و از دیارشان رانده شدند و در راه من اذیت و آزار دیدند و تن به مقاتله سپردند بدیهایشان را پاک میکنیم و در بهشتهایی واردشان میسازیم که از زیر آن، نهرها روان است:
پاداشی از سوی خدا، که در نزد خداست بهترین و ارزندهترین پاداشها.
این آیات به یکباره خستگی راه از تنهایمان سترد و خود بهترین پاداش شد برای آن سختیها که در راه خدا کشیده بودیم.
در ابتدای مدینه روزها و شبهای آرامتری داشتیم، انصار، مومن و مهربان بودند و مهاجرین صبور و استوار.
آرامش نسبی مدینه، فرصتی بود تا پدرتان مرا از پدرم رسولالله خواستگاری کند.
در مقابل آن سختیها و مصائب که این دو پسر عم، پشت سر گذاشته بودند، آرامش مدینه مجالی مینمود برای وصلت ما.
هم اکنون پدرتان علی مرتضی خواهد آمد، برخیزید عزیزان من!
بیش از این بیتابی نکنید.
علی خود از شنیدن خبر، چنان بیتاب شده است که میان راه چند بار ردایش در پایش پیچیده است و او را به زمین افکنده است.
نه فقط دل علی که پای علی نیز با این خبر لرزیده است، بیتاب ترش نکنید، برخیزید عزیزان من! بغضهایتان را فروبخورید، اشکهایتان را بسترید و علی را تسلی دهید...
ان شاءالله #ادامه_دارد..
✨السَّلامُ عَلَيْكِ یَا اُمّاهُ يَا فاطِمَةُ الزَّهْراء
☘️یامَوْلٰاتیٖ یافاطِمَةُ اَغیٖثٖینیٖ
✍🏻به قلم سید مهدی شجاعی
http://eitaa.com/joinchat/3276144666C5a1f059d7a
『سَـربـٰازانِ دَهـہهَشتـٰادیٖ』
#جلسه4⃣2⃣#کتاب_کشتی_پهلو_گرفته من که در زندگی از تو جز مهر و لطف و وفا ندیدم خدا کند که دل تو نیز ا
#جلسه5⃣2⃣#کتاب_کشتی_پهلو_گرفته
کلام تو وحی محض بود و رفتار تو عین سنت.
تو خود، ملاک و ضابطه بودی. تو با هیچ معیاری سنجیده نمیشدی. تو خود محکم بودی، شاهین سنجش بودی.
عفت، از تو نشات میگرفت، حیا، وام دار تو بود، تقوی آن بود که تو داشتی، روزه آن بود که تو میگرفتی، نماز آن بود که تو میخواندی، عمل صالح آن بود که تو میکردی.
چشم نجابت به تو بود و نگاه پاکدامنی، خیره به رفتار تو. زنانگی پای درس تو مینشست و خانمی از تو سرمشق میگرفت.
یادم نمیرود آن روز را که رسول خدا در مسجد و در میان اصحاب، از ما سئوال کرد:
- برترین چیز برای زن چیست؟⁉️
و ما همه ماندیم. حتی من که متصل به منزل وحی بودم ماندم، آمدم از تو سئوال کردم و پاسخ ترا پیش پیامبر بردم.
- بهترین چیز برای زن آن است که نه مردی او را ببیند و نه او مردی را.
پیامبر با فراست دریافت که این کشف، کشف من نیست، کشف فاطمی است.
گفت:
- این پاسخ از آن کیست؟
گفتم:
- دخترتان فاطمه.
با تبسمی ملیح فرمود:
- حقا که پارهی تن من است.
فاطمه جان! آنچه از دست من رفته است، پارهی تن رسولالله است. حضور تو مرهمی بود بر جراحت فقدان رسول.
اما... اکنون من اینهمه تنهایی را به کجا ببرم؟
ان شاءالله #ادامه_دارد...
✨السَّلامُ عَلَيْكِ یَا اُمّاهُ يَا فاطِمَةُ الزَّهْراء
☘️یامَوْلٰاتیٖ یافاطِمَةُ اَغیٖثٖینیٖ
✍🏻به قلم سید مهدی شجاعی
@shohaadaae_80
『سَـربـٰازانِ دَهـہهَشتـٰادیٖ』
#جلسه4⃣3⃣#کتاب_کشتی_پهلو_گرفته وقتی پیامبر، روشن و آشکار، تاکید کرد: ✨هر که دل به نبوت من سپرده است
#جلسه5⃣3⃣#کتاب_کشتی_پهلو_گرفته
هنوز پیامبر زنده بود که نماز را به ابوبکر اقتدا کردند.
✨ابوبکر را گفته بودم با اسامه برود، چرا اینجا مانده است؟
پیامبر میدانست که چرا باید او را روانه کند و هم میدانست که او چرا نرفته است؟
برای چه مانده است.
عایشه به کرات آمده بود و گفته بود:
👈اجازه بدهید پدرم ابوبکر جای شما نماز بخواند.
و چند بار هم حفصه را واسطه کرده بود و پیامبر هر بار «نه» گفته بود و دست آخر تشر زده بود:
✨انَّکُنَّ لاَنْتُنَّ صَواحِبُ یُوسُف
شما همانند زنان یوسفاید.
با این عتابهای سخت باز هم ابوبکر هماکنون در محراب ایستاده بود.
✨علی جان! بیا زیر بغل مرا بگیر و تا مسجد ببر.
پیامبر با آن حال نزار به مسجد درآمد، ابوبکر را در میانهی نماز کنار زد و خود در محراب ایستاد، نه، نتوانست بایستد، نشست و نماز را (صلاه المضطرین) نشسته خواند.
بعد پیامبر، پدرم علی را احضار کرد تا آخرین وصایای خویش را با او بگوید.
عایشه و حفصه با شنیدن این کلام به دنبال پدران خویش، ابوبکر و عمر فرستادند و پیامبر با دیدن آن دو چهره درهم کشید وگفت:
✨فاِنْ تَکُ لی حاجَة اَبْعَثُ اِلَیْکَمْ.
✨اگر نیازی به شما بود، خبرتان میکنم.
مادر! اولین ابرهای تیرهی فتنه، زمانی آشکار شد که پیامبر در بستر ارتحال افتاد
✨پیامبر فرمان داد:
✨کاغذی بیاورید که رهنمای مکتوبی برایتان بگذارم تا پس از من گمراه نشوید.
معلوم بود که پیامبر در چه مورد میخواهد سند بگذارد، عمر ممانعت کرد و کاش فقط ممانعت میکرد، فریاد زد:
👈انّ الرَّجُلَ لَیَهْجُرْ. و حَسْبُنا کِتابَ اللَّه.
👈این مرد هذیان میگوید. و کتاب خدا برای ما کافی است.
پدرت را میگفت، جدمان را، پیامبر را.
داغت تازه میشود، اما این نسبت را به کسی میداد که وحی مطلق بود، خدا دربارهی او تصریح کرده بود:
✨ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی، اِنْ هُوَ اِلّا وَحْیٌ یوُحی.
✨پیامبر جز به زبان وحی سخن نمیگوید، جز به دستور خدا حرف نمیزند و جز حرف خدا را منتقل نمیکند.
پیامبر به شنیدن این حرف، دلش شکست و اشک در چشمانش نشست ولی ماجرا را پی نگرفت.
«پنجهی انکاری که میتواند حنجرهی وحی را بفشرد، کاغذ را بهتر میتواند مچاله کند.»
ان شاءالله #ادامه_دارد...
✨السَّلامُ عَلَيْكِ یَا اُمّاهُ يَا فاطِمَةُ الزَّهْراء
☘️یامَوْلٰاتیٖ یافاطِمَةُ اَغیٖثٖینیٖ
✍🏻به قلم سید مهدی شجاعی
@shohaadaae_80
『سَـربـٰازانِ دَهـہهَشتـٰادیٖ』
#جلسه4⃣5⃣ #کتاب_کشتی_پهلو_گرفته ادامه ی نجوای خانم فضه: ناگهان تصمیم غریبی گرفتید. اعلام کردید که ب
#جلسه5⃣5⃣ #کتاب_کشتی_پهلو_گرفته
ادامه نجوای خانم فضه:
🔰شما بانوی من در مسجد لب به سخن گشودید:
✨بسم الله الرحمن الرحیم
🕊سپاس خدای را بر آنچه انعام فرموده و شکر هم او را بر آنچه الهام نموده و ثنا و ستایش بر آنچه از پیش ارزانی داشته.
✨حمد به خاطر همه نعمتها و مواهب و هدایایی که پیوسته بشر را احاطه کرده و پیاپی از سوی او بر انسان نازل شده.
شمارهی آنها از حوصلهی عدد بیرون است و مرزهای آن از حد جبران و پاداش فراتر و دامنه آن تا ابد از حطیهی اداراک بشر گستردهتر.
مردمان را ندا داد تا با شکر استمرار و ازدیاد نعمت را طلب کنند.
و ستایش خلایق را با افزایش نعم خویش بر انگیخت و دعا را وسیله افزونی نعمتها قرار داد.
✨و شهادت میدهم که «لا اله الا الله» خدایی که هیچ شریکی برایش متصور نیست.
کلمهای که تاویل آن اخلاص است و دلها به آن گره خورده است و اندیشهها از آن روشنی یافته است.
خدایی که چشمها را توان دیدن او نیست و زبانها را قدرت وصف او نه.
✨خدایی که بال و هم و اندیشه و خیال، تا اوج درک ذاتش نمیرسد.
🔰اشیاء را آفرید بیآنکه پیش از آن چیزی موجود باشد و آنها را با قدرت و مشیتش بیهیچ قالب و مثالی تکوین فرمود، بیآنکه به خلقت آن محتاج باشد، یا در آن فایدتی بجوید، مگر تثبیت حکمتش و هشیار کردن خلایق بر طاعتش و اظهار قدرتش و رهنمایی مردم به عبودیتش و عزت بخشیدن به دعوتش.
👌سپس ثواب را در مقابل طاعت و عقاب را در برابر معصیت قرار داد تا بندگان از خشم و انتقام و عذابش به سوی جنات رحمتش شتاب بگیرند.
ان شاءالله #ادامه_دارد...
✨السَّلامُ عَلَيْكِ یَا اُمّاهُ يَا فاطِمَةُ الزَّهْراء
☘️یامَوْلٰاتیٖ یافاطِمَةُ اَغیٖثٖینیٖ
@shohaadaae_80
『سَـربـٰازانِ دَهـہهَشتـٰادیٖ』
#جلسه4⃣6⃣ #کتاب_کشتی_پهلو_گرفته نجوای خانم فضه در مورد سخنان حضرت زهرا سلام الله علیها در مسجد: مس
#جلسه5⃣6⃣ #کتاب_کشتی_پهلو_گرفته
نجوای خانم فضه در مورد سخنان حضرت زهرا سلام الله علیها در مسجد:
💠رو کردید به انصار و ادامه دادید:
«ای جوانمردان! ای بازوان ملت! و ای یاوران اسلام!
این خمودی و سستی و بیتوجهی نسبت به حق من برای چیست؟
این تغافل و سهلانگاری در برابر ستم چراست؟⁉️
آیا پدرم رسول خدا (ص) نمیفرمود:
✨«حرمت هر کس با احترام به فرزندش داشته میشود»؟⁉️
چه سریع یادتان رفت و چه با عجله از راه فرو افتادید و چه تند به بیراهه پیچیدید.
شما میدانید که حق با من است و میبینید که حق پایمال میشود و میتوانید از من حمایت کنید و حق مرا بگیرید، اما نمیکنید.
آیا میگوئید که پیامبر مُرد؟ و تمام؟
آری این مصیبتی بزرگ است،
مصیبتی در نهایت وسعت. شکافی است که هیچگاه پر نمیشود و زخمی است که هر روز بازتر میشود.
زمین، تیرهی غیبت اوست و ستارگان بیفروغ از هجران او.
در مرگ او کوههای امید و آرزو متلاشی است و خارهای یاس آشکار.
با مرگ او احترام از میان رفته است و هیچ حریمی محفوظ نیست.
بخدا که این مصیبت، بدمصیبتی است، بزرگ بلیهای است.
ان شاءالله #ادامه_دارد...
✨السَّلامُ عَلَيْكِ یَا اُمّاهُ يَا فاطِمَةُ الزَّهْراء
☘️یامَوْلٰاتیٖ یافاطِمَةُ اَغیٖثٖینیٖ
✍🏻به قلم سید مهدی شجاعی
@shohaadaae_80
『سَـربـٰازانِ دَهـہهَشتـٰادیٖ』
#جلسه4⃣7⃣ #کتاب_کشتی_پهلو_گرفته نجوای خانم فضه در مورد ماجرای روزی که حضرت خطبه را در مسجد ایراد نم
#جلسه5⃣7⃣ #کتاب_کشتی_پهلو_گرفته
نجوای خانم فضه:
کاش این خاطرات مظلومیت شما در ذهنم مرور نمیشد.
عجبا! حرفهایی که تداعیاش جگرم را از شرم میسوزاند، شنیدن و دیدنش حتی عرق شرم بر پیشانی مردم ننشاند.
یادم هست که فقط ام سلمه- زنی مردتر از مرد نمایان مسجد، از جا برخاست، در مقابل خلیفه ایستاد و گفت:
«آیا در مورد کسی چون فاطمه زهرا، دختر رسول خدا، باید چنین سخنانی گفته شود در حالیکه والله او حوریهای است در میان انسانها و چون جان است برای جسم جهان.
او کسی است که در دامان پاکان تربیت شده و هنگام ولادت در میان فرشتگان، دست به دست گشته و دامان زنان پاکیزه، مهد تربیت او بوده و به بهترین وجهی رشد کرده و به نیکوترین وضعیتی تربیت یافته.
آیا گمان میبرید که پیامبر، میراث او را بروی حرام کرده و او را در این باره بیخبر گذاشته، در حالیکه خدای متعال میفرماید:
✨و انذر عشیر یتک الاقربین
یا اینکه پیامبر به او خبر داده و زهرا مخالفت کرده و چیزی را که از آن او نبوده، مطالبه کرده؟⁉️
او سرور و برگزیده زنان عالم است و ما در جوانان اهل بهشت و همتای مریم. پدر او که خاتم پیامبران بود به خدا سوگند که نگران گرما و سرمای زهرا بود، یک دست خود را زیر سر فاطمه میگذاشت و دست دیگرش را حفاظ او قرار میداد. این فاطمه چنین کسی است و شما در محضر چنین شخصیتی دست به جسارت زدید. آرامتر! اینقدر تند نروید!
پیامبر شما را میبیند و به هر حال روزی بر خدا وارد خواهید شد. وای بر شما آنگاه که جزای اعمالتان را میبینید».
این اعتراض، تنها کاری که کرد قطع مواجب اُم سلمه از بیت المال بود، به دستور خلیفه.
شاید دیگران هم از همین میترسیدند که لب به سخن نمیگشودند.
ان شاءالله #ادامه_دارد...
✨السَّلامُ عَلَيْكِ یَا اُمّاهُ يَا فاطِمَةُ الزَّهْراء
☘️یامَوْلٰاتیٖ یافاطِمَةُ اَغیٖثٖینیٖ
✍🏻به قلم سید مهدی شجاعی
@shohaadaae_80
『سَـربـٰازانِ دَهـہهَشتـٰادیٖ』
#جلسه4⃣8⃣ #کتاب_کشتی_پهلو_گرفته نجوای خانم اسماء (خادمه حضرت زهرا سلام الله علیها): اگر همین مردم
#جلسه5⃣8⃣ #کتاب_کشتی_پهلو_گرفته
نجوای خانم اسماء (خادمه حضرت زهرا سلام الله علیها):
به ابوبکر گفتم:
- من اگر چه با مرکب جهالت به خانهی تو فرود آمدم، اما شان من بسیار برتر از همسری با توست، شان من کنیزی زهراست، اگر که منت گذارد و راه دهد و بپذیرد.
و شما پذیرفتید و عاقبت و آخرت مرا نجات دادید، اکنون که میروید سلام مرا به پدرتان برسانید و بگوئید که اسماء بنت عمیس اینجایی است، آنجایی نیست.
کنیز این کوخ است، بانوی آن کاخ نیست. از قول من به آسیه هم سلام برسانید.
من بیتاب بودم ببینم شما در مقابل سئوال این عیادت کنندگان چه پاسخی میدهید، و اصلا تردید داشتم که شما با آن کسالت و نقاهت و حضور اینان و تداعی آنهمه درد، بتوانید لب بگشائید و حرفی بزنید.
اما غوغا کردید، انگار این کلام: «کیف اصبحت؟»، چگونه صبح کردید؟،
طوفانی بود که خاکسترها را از روی آتش کنار زد و شعلههای درد، زبانه کشید.
انگار نشتری بود بر زخم کهنه که خون تازه از آن جاری کرد.
محکم و استوار نشستید و با نام نامی معبود شروع کردید:
اَصْبَحْتُ وَاللَّهِ عائِفةً لِدُنْیا کُنَّ، قالِیَةً لِرِجا لِکُنَّ.
لَفَظْتُهُمْ بَعْدَ اَنْ عَجَمْتُهُمْ
وَ شَنَئْتُهُمْ بَعْدَ اَنْ سَبَرْتُهُم
فَقُبْحاً لِفُلُولِ الْحَدّ
وَالْلَعْبَ بَعْدَ الْجِدِ
وَقَرْعِ الصَفاةِ وَ صَرْعِ الْقَناةِ
وَ خَطَلِ آلاراء وَ زَلَلِ اَلْاَهْواء
وَ بِئسَ ما قَدَّمَتْ لَهُمْ اَنْفُسُهُمْ
اَنْ سَخِطَ اللَّه عَلَیْهِمْ وَ فِی الْعَذابِ هُمْ خالِدُون...
به خدا در حالی صبح کردم که از دنیای شما بیزارم و از مردم شما خشمگین.
مردانتان را آزمودم، تنفرم را برانگیختند.
دینداری و پایمردی شان را محک زدم، بیدین و ناجوانمرد از بوتهی آزمایش درآمدند و روسیاهی جاودانی را برای خود خریدند.
مردان شما به شمشیرهای شکسته و تیغهای کند و زنگار خورده میمانند و چه زشت است این سستی و مسخرگی و رخوت بعد از آنهمه تلاش و کوشش و جدیت.
و چه قبیح است این شکاف برداشتن نیزهی مردانگی و خواری و تسلیم در برابر هر کس که بر آنان فرمانروایی کند.
و چه دردآور است این لغزش در مسیر و انحراف از هدف و فساد در عقل و اندیشه.
ان شاءالله #ادامه_دارد...
✨السَّلامُ عَلَيْكِ یَا اُمّاهُ يَا فاطِمَةُ الزَّهْراء
☘️یامَوْلٰاتیٖ یافاطِمَةُ اَغیٖثٖینیٖ
✍🏻به قلم سید مهدی شجاعی
@shohaadaae_80
『سَـربـٰازانِ دَهـہهَشتـٰادیٖ』
#جلسه4⃣9⃣ #کتاب_کشتی_پهلو_گرفته نجوای حضرت علی علیه السلام: چه شبی است امشب خدایا! این بنده تو هیچ
#جلسه5⃣9⃣#کتاب_کشتی_پهلو_گرفته
نجوای حضرت علی علیه السلام:
وقتی به خانه میآمدم انگار پا به دریای محبت میگذاشتم، انگار در چشمهی صفا شستشو میکردم.
خستگی کجا می توانست خودی نشان دهد.
زندگی دشوار بود و مشکلات بسیار اما انگار من بر دیبای مهر فرود میآمدم، بر پشتی لطف تکیه میزدم و بال و پر عطوفت را بر گونههای خودم احساس میکردم.
فاطمه در این دنیا برای من حقیقت کوثر بود.
با وجود او تشنگی، گرسنگی، سختی، جراحت، کسالت و خستگی به راستی معنا نداشت.
اکنون با رفتن او من خستگیهای گذشته را هم بر دوش خودم احساس میکنم.
خسته ام خدا! چقدر خستهام.
چطور من بدن نازنین این عزیز را شستشو کنم؟!
اگر تغسیل فاطمه به اشک چشم مجاز بود آب را بر بدن او حرام میکردم. اگر دفن واجب نبود، خاک را هم بر او حرام میکردم.
حیف است این جسم آسمانی در خاک. حیف است این پیکر ثریایی در ثری، حیف است این وجود عرشی در فرش.
اما چه کنم که این سنت دست و پا گیر زمین است. از تبعات زندگی خاکی است.
پس آب بریز اسماء! کاش آبی بود که آتش این دل سوخته را خاموش میکرد، ای اشک بیا! بیا که اینجاست جایِ گریستن...
ان شاءالله #ادامه_دارد...
✍🏻به قلم سید مهدی شجاعی
@shohaadaae_80
『سَـربـٰازانِ دَهـہهَشتـٰادیٖ』
#جلسه4⃣0⃣1⃣ #کتاب_کشتی_پهلو_گرفته نجوای جبرئیل امین علیه السلام : من سوختم وقتی در خانه خدا، در خا
#جلسه5⃣0⃣1⃣ #کتاب_کشتی_پهلو_گرفته
#قسمت_آخر❌❌
نجوای جبرئیل امین علیه السلام :
چهل قبر مشابه! چهل قبر همسان! و انسانها بعضی واله و سرگشته، برخی متعجب و حیران، عدهای مغبون و شکست خورده، گروهی از خشم و غضب، کف به لب آورده و معدودی از خواب پریده و هشیار شده.
عمر گفت:
- نشد، اینطور نمیشود، نبش قبر خواهیم کرد، همهی قبرها را خواهیم شکافت، جنازهی دختر پیامبر را پیدا خواهیم کرد، بر او نماز خواهیم خواند و دوباره... خبر به علی رسید.
همان علی که تو گاهی از حلم و سکوت و صبوریاش در شگفت و گاهی گلایهمند میشدی، از جا برخاست، همان قبای زرد رزمش را بر تن کرد، همان پیشانی بند جهاد را بر پرپیشانی بست، شمشیری را که به مصلحت در غلاف فشرده بود، بیرون کشید و به سمت بقیع راه افتاد.
تو به یقین دیدی و بر خود بالیدی اما کاش بر روی زمین بودی و میدیدی که چگونه زمین از صلابت گامهای علی میلرزد.
وقتی به بقیع رسید، بر بالای بلندی ایستاد- صورتش از خشم، گداخته و رگهای گردنش متورم شده بود- فریاد کشید:
- وای اگر دست کسی به این قبرها بخورد، همهتان را از لب تیغ خواهم گذارند.
عمر گفت:
- ای ابوالحسین بخدا نبش قبر خواهیم کرد و بر جنازهی فاطمه نماز خواهیم خواند. علی از بلندی حلم فرود آمد، دست در کمر بند عمر برد، او را از جا کند و بر زمین افکند، پا بر سینهاش نهاد و گفت:
- یا بن السوداء! اگر دیدی از حقم صرفنظر کردم، از مثل تو نترسیدم، ترسیدم که مردم از اصل دین برگردند، مامور به سکوت بودم، اما در مورد قبر و وصیت فاطمه نه، سکوت نمیکنم، قسم بخدایی که جان علی در دست اوست اگر دستی به سوی قبرها دراز شود، آن دست به بدن باز نخواهد گشت، زمین را از خونتان رنگین میکنم.
عمر به التماس افتاد و ابوبکر گفت:
ای ابوالحسن ترا به حق خدا و پیامبرش از او دست بردار، ما کاری که تو نپسندی نمیکنیم.
علی، شوی با صلابت تو رهایشان کرد و آنها سر افکنده به لانههایشان برگستند و کودکانی که در آنجا بودند چیزهایی را فهمیدند که پیش از آن نمیدانستند...
راستی این صدا، صدای پای علی است. آرام و متین اما خسته و غمگین. از این پس علی فقط در محمل شب با تو راز و نیاز میکند.
من لب ببندم از سخن گفتن تا علی بال بگشاید بر روی مزار تو.
این تو و این علی و این نگاه همیشه مشتاق من...
#والسلام_شد_تمام...
✨السَّلامُ عَلَيْكِ یَا اُمّاهُ يَا فاطِمَةُ الزَّهْراء
☘️یامَوْلٰاتیٖ یافاطِمَةُ اَغیٖثٖینیٖ
خیلی التماس دعا از همگی شما خوبان
برای ظهور مولامون مهدی فاطمه (عج) دعا کنیم ان شاء الله خدا به حرمت بی بی دو عالم حاجت روامان کنه.
✍🏻 #به_قلم سید مهدی شجاعی
#پایان🍃➡🍃➡🍃➡🍃➡🍃