eitaa logo
『سَـربـٰازانِ‌‌ دَهـہ‌هَشتـٰادیٖ‌』
3.9هزار دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
2.3هزار ویدیو
279 فایل
❁﷽❁ 🔸 #دهہ‌ھݜٺٵدێ‌هٵ هم‌شهید‌خواهندشد.. درجنگ بااسرائیل انشاءالله بشرط...⇩ 🍃🌹[شهیدانه زندگی کردن]🌹🍃 🤳خادم خودتون↶ @Shheed_BH_80 ☎️حرفهای شما↶ @goshi_80 📬تبادل‌‌وکپی↶ @shraet_80 🚩شروع‌کانال⇜ ²³`⁸`⁹⁸ #دوستات‌رو‌به_کانال_دعوت‌کن⇣🌸😊🌸⇣
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👂🏻 ☀️ تحصیل نور💡 😎 هم درس بخوانید هم قلب خود را نورانی کنید... ➕ راهکار برای جذب این نور✨ ○| @shohaadaae_80 |○
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
『سَـربـٰازانِ‌‌ دَهـہ‌هَشتـٰادیٖ‌』
#رنج_مقدس🍀 #قسمت_شصت‌وهفتم7⃣6⃣ صورت های بچه ها دو حالت داشت: یا از تعجب باز شده بود، یا از تصور آل
⃣6⃣ مثال ها سرازیر می شود...نا امیدی کلمه نیست. یک درد وحشتناک است. یک حالت روانی که اگر شدید بشود روح را به تنگنا و نابودی می کشاند. تاکنون شاید بارها شده بود که ناراحت شده بودم. این قدر که ساعت ها نتوانم کار مفیدی انجام بدهم. حوصله ام پر کشیده بود و رفته بود روی شاخه ی درخت بی ثمر نشسته بود. این جا با این بحث و افکار بچه ها، دوباره این حس به سراغم می آید. گلبهار می گوید: -اولش خیلی عشق و عاشقی بود، حالا پشت و رو شده... عطیه می گوید: - خودت خرابش کردی، حداقل خراب ترش نکن. -خب چه کار کنیم؟ ریحانه می گوید: -مردم ژاپن اگه جنسی تولید خودشون نباشه، این قدر سراغ خارجی اون جنس نمی رن تا تولید کنن. -مشکلمون همین بی عقلی مونه دیگه... علی زنگ می زند. با بچه ها خداحافظی می کنم. احساس بدی پیدا کرده ام. بروم با فردوسی مذاکره کنم، یک تولید شاهنامه ی جدید داشته باشد برای خودباوری ایرانی ها. بد، خود را باخته اند. باید تمام رستم و اسفندیار و ایل و تبار سپاه را بیاورد وسط تا بتواند افکار مردم را بازسازی کند. مثال ها سرازیر می شود...نا امیدی کلمه نیست. یک درد وحشتناک است. یک حالت روانی که اگر شدید بشود روح را به تنگنا و نابودی می کشاند. تاکنون شاید بارها شده بود که ناراحت شده بودم. این قدر که ساعت ها نتوانم کار مفیدی انجام بدهم. حوصله ام پر کشیده بود و رفته بود روی شاخه ی درخت بی ثمر نشسته بود. این جا با این بحث و افکار بچه ها، دوباره این حس به سراغم می آید. گلبهار می گوید: -اولش خیلی عشق و عاشقی بود، حالا پشت و رو شده... عطیه می گوید: - خودت خرابش کردی، حداقل خراب ترش نکن. -خب چه کار کنیم؟ ریحانه می گوید: -مردم ژاپن اگه جنسی تولید خودشون نباشه، این قدر سراغ خارجی اون جنس نمی رن تا تولید کنن. -مشکلمون همین بی عقلی مونه دیگه... علی زنگ می زند. با بچه ها خداحافظی می کنم. احساس بدی پیدا کرده ام. بروم با فردوسی مذاکره کنم، یک تولید شاهنامه ی جدید داشته باشد برای خودباوری ایرانی ها. بد، خود را باخته اند. باید تمام رستم و اسفندیار و ایل و تبار سپاه را بیاورد وسط تا بتواند افکار مردم را بازسازی کند. یرینے‌ڪتاب📖 ✏️نویسنده: نرجس شکوریان فرد ...⏰ 📔📕📗📘📙📓📔📕📗📘📙📓 👇🌱 ♡{ @shohaadaae_80 }♡
『سَـربـٰازانِ‌‌ دَهـہ‌هَشتـٰادیٖ‌』
#‌رنج_‌مقدس☘ #قسمت_شصت‌وهشتم8⃣6⃣ مثال ها سرازیر می شود...نا امیدی کلمه نیست. یک درد وحشتناک است. یک
🍀 ⃣6⃣ تنهایی بشر تمامی ندارد. بیش ترین دوست را داشته باشد، باز هم لحظه هایی دارد که هیچ کس را ندارد. این بد است با خوب؟ذهنم دوباره می خواهد حرف بزند و یکی به دو کند. حوصله اش را ندارم. خودم تند تند اعتراف می کنم که گاه گاهی خوب است. شلوغی زیاد دور و بر آدم غفلت می آورد. خودت را گم می کنی. غریبه می شوی با روح و فکرت. زندگی هم که همیشه بر یک مدار دائمی و ثابت نمی چرخد. گاهی چنان شادی که نمی دانی چه کنی و گاهی درهم و فشرده ای؛ و من الان از رفتن پدر مکدر و بی تابم! پدر دوباره می رود و به قول علی صد باره می رود. خانه حجم سکوتی به خود می گیرد، سنگین. علی سرکار است. مامان سرما خورده و خوابیده و من گیر داده ام به این پیازها که سوپش کنم. اشکم از تکه تکه شدن پیازها نیست، دلم گرفته است. هوا که ابری شده است خانه هم ساکت، مامان هم مریض و من حس خاصی پیدا کرده ام. پیازها را می ریزم داخل قابلمه و با قاشق زیر و رو می کنم. در قابلمه را می گذارم و شروع می کنم به خورد کردن سبزی. تلفن که به صدا در می آید، یادم می افتد همراه را خاموش کرده ام. دستم را می شویم و خودم را به تلفن می رسانم. حال و احوال و شوخی های عمه صدیقه حالم را بهتر میکند و میگوید که می آید. آمدنش را دوست دارم. تا بخواهد برسد یک خورشت هم بار میگذارم و برنج هم خیس میکنم. باثنا می آیند. خوشحال می شوم. - اگه می دونستم این قدر ذوق میکنی، نمی اومدم. بغلش میکنم و همدیگر را می بوسیم. - بدجنس نشو، خودت از من خوشحال تری. شوهرت خوبه؟ کجا قالش گذاشتی؟ - وای لیلا! مامانش بهش گفته وقت کردی یه سر به ما هم بزن. امروز رفته خونشون. مامان همان طور که روی مبل دراز کشیده و پتو را تا زیر چانه اش بالا کشيده می گوید: - خوبه عقد بسته اید. ثنا چادرش را تا میزند. عمه صديقه میگوید: - کلا در آسمون سیر میکنند. به حرف که بهشون می زنم دو روز بعد جواب میدن . تازه اگه بشنون. ثنا معترض می شود و من می خندم. - تازه وقتایی که پیش هم نیستن، گوشی دست میگیرن و بغ بغوشون پشت گوشی ادامه پیدا میکنه. چای و میوه می آورم. تا مادرها با هم مشغولند باثنا می رویم توی اتاق. همراه را پرت میکند روی تخت و می نشیند. با تعجب نگاهش میکنم: - چه خشن، ثنا خوبی؟! ابرو را بالا می اندازد و گل سرش را باز میکند. از دیدن آبشار مشکی موهایش ذوق می کنم. شانه را بر می دارم وكنارش مینشینم. موهایش را شانه می کشم تا صاف شود. و میبافمش. می پرسم: _ثنا خوشی و لذت زندگی مشترک چه رنگیه ؟ دستم را میگیرد و می چرخد طرفم چشمانش پر از اشک است. نگاهش را برنمی دارد : - اگه بفهمه چی میشه ؟ دستم را بیرون می کشم و دوباره برش میگردانم. پشیمان می شوم از بافتن موهایش نمیخواهم با این خیال او همراهی کنم. - به نظرم که هیچ اتفاقی نمیافته، همانطور که تا حالا نیفتاده. موهایش را گل می کنم پشت سرش و با چند گیره محکمش می کنم. صدای فین فینش را که میشنوم، بلند می شوم و مقابلش می نشینم. چقدر خوب که صورتش مثل من سفید نیست. چند قطره اشک که می ریزم دور چشمانم قرمز میشود و صورم گل میاندازد. حرفش مشخص است تا حالا چند بار با هم درباره این موضوع صحبت کرده ایم. نمی دانم چرا دوباره این طور مضطرب می شود. - من دوستش دارم لیلا، اونم دوستم داره. میمیره برام. همش هم می پرسه که چرا گاهی اینطوری به هم می ریزم؛ اما من همش می ترسم بفهمه لیلا. دستانش را از صورتم برمی دارم. جعبه دستمال کاغذی را مقابلش میگیرم و میگویم: بیا احساس رو بذاریم کنار و عاقلانه حرف بزنیم. خب ؟ سرش را انداخته است پایین. اشک هایش چکه چکه می افتد. من این صحنه را خیلی دوست دارم. صحنه ی غصه خوردن را نمی گویم. صحنه ی چکه چکه. قطره قطره افتادن اشک از چشم. اگر روی خاک بیفتد خاک نم بر می دارد. این خیلی زیباست، اما الان که ثنا دارد غصه می خورد نه. قید لذت بردن را می زنم بلند می شودم و از توی کمدم بسته ای آدامس را در می آورم. برای چه آدامس برداشتم؟ به ثنا تعارف می کنم برمی دارد و میگذارد کنارش، بستهٔ آدامس را روی میز می گذارم. یادم می آید روزی که ثناگریان آمد تا غصه اش را بگوید همین بستهٔ آدامس دستم بود. - لیلا من خیلی می ترسم. کاش... دیگر نمیگذارم حرفش را ادامه بدهد، با پرخاش میگویم: - کاش رو کاشتن، چون زیرسایهٔ خدا نبود درنیومد. دختر خوب ! خدا مثل من و تونیست. امروز و فردا هم براش نداره. وقتی چیزی را پیشش گرو بگذاری می بیند. بی انصاف تا حالا هم که هیچ اتفاقی نیفتاده. چانه اش میلرزد: -می ترسم لیلا! روی صندلی می نشینم و با بسته آدامس بازی می کنم:... یرینے‌ڪتاب📖 ✏️نویسنده: نرجس شکوریان فرد ...⏰ 📔📕📗📘📙📓📔📕📗📘📙📓 👇🌱 ♡{ @shohaadaae_80 }♡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸
🔎 ای خدا من😇 باید از نظر علم 🔬از همه برتر باشم 😌✌️🏻تا مبادا که دشمنان مرا از این راه طعنه زنند.🚫🙂 🍃•|بخشی از مناجات شهیـد مصطفی چمران|•🍃 ...🤔 @shohaadaae_80
📖 ⚙️فیلترشکن!⚙ 👈 آیا استفاده از فیلترشکن جایز است؟ ✅ بر اساس فتاوای آیت‌الله خامنه‌ای •🖌| @shohaadaae_80 |🖌•
انشاءالله پاسخ داده خواهد شد👆🏻
🌹 📖می‌خواستیم بین دو رشته امتحان بدهیم. برای این کار حتماً باید درس ترمودینامیک را پاس می‌کردیم. همراه مجید از یکی از دوستان خواستیم که درس ترمودینامیک را به ما تدریس کند. قبول کرد و سه روز به ما درس داد. بعد از امتحان، نمره مجید چهار نمره بیشتر از آن دوستی بود که به ما درس داد. او به شوخی به مجید گفت این‌ها را من به تو یاد دادم! چطور بیشتر شدی؟!🔖 🌺شهید مجید شهریاری •✨| @shohaadaae_80 |✨•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👂🏻 📺 تلویزیون با طعم کتاب📖 📗 بیست دقیقه طلایی، فرصت مناسبی برای چشیدن مزه کتاب😍 ○•°•| @shohaadaae_80 |•°•○
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸
🔎 از امام رضا ( ع ) ، از حقیقت توكل سؤال شد ❓ فرمود : این كه جز از خداوند☝️🏻 از كسی نترسی.🚫😰 چـقدر توکّـل دارے رفیـق❓😊 ... 🤔 @shohaadaae_80
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👂🏻 📒 هر کاری بکنید، باز هم جای این وظیفه مهم را نمی‎گیرد! ○| @shohaadaae_80 |○
🌹 👨🏻‍🔬دکتر خودش تعریف کرد که معلم دوره دبستانمان، برای بچه‌های کلاس چهارم مسئله‌ای طرح کرد که نتوانستند حل کنند. معلم به آن‌ها گفت اگر نتوانید این مسئله را حل کنید، از کلاس دومی‌ها یک نفر را می‌آورم تا مساله را حل کند.‌↻ 🎒 بچه‌ها حل نکردند و معلم مرا برد تا مسئله آن‌ها را حل کنم. خیلی ریزاندام بودم و بر عکس من، آن پسری که قرار بود مسئله را حل کند، هیکل درشتی داشت. معلم مرا روی دوش ان پسر گذاشت تا دستم به تخته برسد و بتوانم مسئله را حل کنم. در حالی که مسئله را حل می‌کردم به این فکر می‌کردم بعد از کلاس با آن پسر درشت هیکل چه کنم؟💪🏼 🌺شهید مجید شهریاری ♡| @shohaadaae_80 |♡
ٵنࢪڙێ ݦٽݕٺ🥥 ممنون😍
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸
🔎 هروقت خواستی درس بخونی📖 فکر کن شب عاشوراست!!!! درس بخونی👇 میشی حر،حبیب،...💔 درس نخونی👇 میشی شمر،یزید،... برا امام حسین درس بخون🙂✋ برا امام زمانت درس بخون به این فکر کن به خود خود خودت احتیاج دارن... تلاش کن به یه دردی بخوری دیگه رفیق⛔️🙄 ○| @shohaadaae_80 |○
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👂🏻 🗑همه‌شو ریختم دور... 📚 بهار، کتابای کنکورتو داری هنوز؟! یکی از بچه‌ها نیاز داره... ➕خطایی که زندگی‌ و اقتصاد را خراب می‌کند و بی‌عدالتی بوجود می‌آورد... ●| @shohaadaae_80 |●
🌹 👦🏻خیلی درس می خواند. هلاک می کرد خودش را. هر بار که به او می گفتم: «بسه دیگر. چرا این قدر خودت را اذیت می کنی؟» می گفت: «اذیتی نیست، اولاً که خیلی هم کیف می ده، دوماً هم وظیفه مونه. باید این قدر درس بخونیم که هیچ کسی نتونه بگه بچه مسلمون ها بی سوادند.🧠 🌺شهید محمد علی رهنمون □| @shohaadaae_80 |□
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
『سَـربـٰازانِ‌‌ دَهـہ‌هَشتـٰادیٖ‌』
#رنج_مقدس🍀 #قسمت_شصت‌ونهم9⃣6⃣ تنهایی بشر تمامی ندارد. بیش ترین دوست را داشته باشد، باز هم لحظه های
🍀 ⃣7⃣ - ثنا يه خورده باید بزرگ باشیم، دیشب یه برنامه نشون می داد. دوربین که فاصله می گرفت از زمین آدم ها میشدند اندازهٔ یک نقطه. خونه ها هم اندازهٔ قوطی کبریت بعد که بالاتر می رفت کلا محوشدن. فکر میکردم چقدر کوچولوام. از دیشب تا حالا اگه بهم بگی خودت رونقاشی کن یه نقطه میذارم. همین. صدای جابه جا شدن قوطی روی اعصابم است میگذارمش کنار میزو برمی گردم سمت ثنا: - مشکل منم ترسمه لیلا! باشه، قبول.آبرومو گذاشتم پیش خدا امانت. تا حالا هم خوب ابروداری کرده. من هم واقعا توبه کردم، اما عذاب وجدان داره دیوونم می کنه. وقتی میبینم این قدر با تمام وجودش مهربون و اروم با من برخورد می کنه و بهم اعتماد داره، از خودم بدم می آد. - ثنا، آدم ممکن الخطاست. خیلی امکانش هست که پاش بلغزه اما مهم این بوده که تو تونستی مقابل اشتباهت قد علم کنی. متوجهی؟بی حال درازمی کشد روی تختم و چشمانش رامی بندد، ازگوشه ی چشمش قطره ی اشکی آرام بیرون می آید و روی صورتش می لغزد... 📖 ✏️نویسنده: نرجس شکوریان فرد ...⏰ 📔📕📗📘📙📓📔📕📗📘📙📓 👇🌱 ♡{ @shohaadaae_80 }♡
『سَـربـٰازانِ‌‌ دَهـہ‌هَشتـٰادیٖ‌』
#رنج_مقدس🍀 #قسمت‌‌_هفتادم0⃣7⃣ - ثنا يه خورده باید بزرگ باشیم، دیشب یه برنامه نشون می داد. دوربین ک
🍀 ⃣7⃣ اشکی آرام بیرون می آید و روی صورتش می لغزد. شنا دوسال پیش درگیر پسری شد. چند وقتی ارتباطشان مجازی بود و بعدهم ثنای عاشق پیشه بود که حاضر شد هر تیپ وکاری بکند، اما او را همراه خودش داشته باشد. عمه شک کرده بود ، ثنا وقتی برای من تعریف کرد که چندین بار همدیگر را توی پارک و سینما دیده بودند. این ارتباط ها یک بی سرو سامانی فکری و روانی وحشتناکی نصیب انسان می کند، نه تنها آرامش ندارد که تنهایی ها و بی صداقتی ها هم می شود نتیجه اش. مبینابرایم نوشته بود آنجا یک معضل بزرگ ، تنهایی زنه است و بچه هایی که تک والدینی هستند. چقدر التماسش کردیم و برایش استدلال آورديم، اما ثنا، من و مبينا را دگم و بسته میدانست. اولین محبت عمیق یک دختر می شود اولین امید و آخرین آرزو که به بن بست رسیدنش وحشتناک است. عقل ثنا فقط وقتی جواب داد که چهره پلید پسر، او را به افسرگی کشاند. کناره گیری شدیدی کرد تا آرام بشود. چشمانش را باز میکند. لبخند میزنم که بداند باید اندوهش را تمام کند. - ثناجان دیدی توسورۂ فیل چه اتفاقی میافته ؟ یک فیل گنده با به سنگ ریزه از پا درمی آد. باور کن مشکل توهرچقدر هم که بزرگ باشه خدا براش کاری نداره خرجش یه سنگه . مهم اینه که توتمام گذشته رو گذاشتی میون آتیش و سوزونديش. به پشت میخوابد و دستانش را زیر سرش حلقه میکند: - حالا که دارم این طور زندگی میکنم میبینم یه سال عمرم رو دنبال چی دویدم. خب پس چه مرگته عزیزمن؟ - باور کن لیلا، الان که با شوهرم هستم، خیلی آرامش دارم. اون موقع ظاهرا کیف می کردم. همش منتظر زنگ و پیامش بودم و به زحمت برنامه میچیدم تا ببینمیش؛ اما همش لذت کوچکی بود، انگار که برای خودم نبود. به قول مامان به جونم نمی نشست؛ اما الآن یه اطمینان و آرامشی دارم که نگو. میدونم محبتش اختصاصيه منه و می مونه. منم همه زندگیم رو براش گذاشتم. فقط ليلا! این خیانت نیست. عصبی می شوم: - احمق نشو ثنا، تویه سال قبل از ازدواجت همه چیزرو ریختی دور. خودت بودی و خدا، میگن شاه میبخشه و تونمی بخشی. الآن هم که این قدر لذت می بری از زندگیت به خاطر اینه که میل و کشش کوچیک و کم ارزش رو گذاشتی کنار. هرکی نمیتونه این کار و بکنه. اتفاقا توخیلی قوی هستی. پا به حال که میگذارم علی هم وارد سالن می شود. من و عمه شروع می کنیم به دست زدن و کل کشیدن. علی می خندد و می گوید: - این قصه ما تا کی قراره ادامه پیدا کنه؟ عمه بی تعارف می گوید: - تا عقد ليلا! اخم علی چنان درهم میرود که عمه هم جا می خورد. مامان می خندد و می گوید: - مگه نمی دونی این سه تا آقا بالا سرای لیلا هستن؟ عمه دستش را مشت می کند و مقابل دهانش می گیرد و می گوید: - وا! یعنی چی؟ - عمه عجله ای نیس. لیلا تازه بیست و دو سالشه. - واقعا خیلی خود خواهی. فقط بیست و دو سالشه ! الآن ريحانه بیست سالشه و همسرت شده، ولی برا لیلا زوده؟ تو خودت به همسرت رسیدی. به لیلا که می رسه عجله ای نیس؟ حرف اصلی تون چیه ؟ را از برخورد عمه شوکه شده است. هم می خواهد جواب بدهد و هم جواب خاصی ندارد. سیب زمینی ها را توی سینی می گذارم و می آیم کنارشان. مامان پادرمیانی می کند و با همان صدای گرفته اش می گوید: - این سه تا ناراحتن از رفتن مبينا. لیلا هم خیلی محبت میکنه، میترسن که دیگه کسی نباشه لوسشون کنه. تند تند سیب زمینی پوست میکنم. سرم را بالا نمی آورم. علی میگوید: - ليلا! تو چیزی کم داری؟ چاقو به جای سیب زمینی پوست دستم را می برد. هین بلندی میکشم. سینی را از روی پایم برمی دارد. دستم را محکم فشار میدهم و می روم سمت آشپزخانه. مادر به علی می گوید: - باید از خودت می پرسیدی. چرا داری براش تصمیم می گیری؟ صدای علی را نمی شنوم که چه می گوید. دوست ندارم دلیل این همه مخالفتش را بشنوم، اما دوست ندارم اذیت شود. دستم را تند می شویم و بر می گردم. دارد سیب زمینی ها را پوست می کند. دمغ شده است. برای اینکه فضا را عوض کنم می گویم: "عمه! مشهد که بودیم دنبال قبرسعید چندانی گشتم، پیدایش نکردم. شما آدرس قبر رو دقیق بلدین؟ چهره اش کمی باز می شود. - اِ، رفتی زیرزمین حرم؟ مامان می گوید: همه ما رو هم کشوند با خودش. خیلی گشتیم بین قبرا. ولی پیدا نکردیم . - عمه قصة سعید چندانی رواگه رمان کنن کولاک می شه... 📖 ✏️نویسنده: نرجس شکوریان فرد ...⏰ 📔📕📗📘📙📓📔📕📗📘📙📓 👇🌱 ♡{ @shohaadaae_80 }♡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸
🔎 🍃•|حضرت محمد (ص)|•🍃 هرکس آبروی مؤمنی را حفظ کند،🤝 بدون تردید ☝️🏻 بهشت بر او واجب شود.😍 چقدر هواسمون هست، با زبونمون👅 آبروی برادرمونُ نبریم؟⁉️ ...🤔 @shohaadaae_80