@shohaadaae_80صفحه-304.mp3
زمان:
حجم:
2.03M
#هࢪ_ࢪۅز_ݕٵ_ڨࢪٵن🦋
صفحه 304
ⓙⓞⓘⓝ↴
♡|→• @shohaadaae_80
#طݪبڱـٖے👳🏻♂
در این انقلابــــــ آن قدر کـار هست که میتوان انجام داد بیآنکه هیچ پستـــ، سمتــــــ، حکـم و ابلاغی در کـار باشد.
#شھید_بھشتی(ره)🌱
ⓙⓞⓘⓝ↴
♡|→• @shohaadaae_80
『سَـربـٰازانِ دَهـہهَشتـٰادیٖ』
#طݪبڱـٖے👳🏻♂ در این انقلابــــــ آن قدر کـار هست که میتوان انجام داد بیآنکه هیچ پستـــ، سمتــــــ
میگہ:
#شھید_بھشتی داشت سخنرانی میکرد.
یه دفعه توقف کرد و سکوت مرگبار، همه ما تعجب کردیم!
ناگهان با بغض گفت:
برادران من بوی بهشت را میشنوم...
شما هم حس میکنید؟!
#سالروز_شھادت_دڪتربھشتی🌹
ⓙⓞⓘⓝ↴
♡|→• @shohaadaae_80
11.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#پاسخگویـٖےشبھاتجمھوریاسلامی'
•• مقایسه نقش مردم جهان؛
در مقابله با فتنههای داخلی . . .!
#پاسخ_به_شبهات✂️ [استاد راجی]
#ایران_سیاسی🌐🇮🇷
ⓙⓞⓘⓝ↴
♡|→• @shohaadaae_80
#شاید_تلنگر...!
یکیمثلمنوتوهنوز
توفکراینیمکِیگناهامونروترک کنیم!!
اونوقتیکیهمسنمنوتو
#بهشھادتمیرسه...!!
ⓙⓞⓘⓝ↴
♡|→• @shohaadaae_80
#پای_اخلاق_شهدا🌺
يڪشبڪه دڪترطبقبرنامهاش برای تهجدونمازشبشبلندشد.📿
گفٺم:خيلی خستهايد بعدازچند شب
بیخوابی امشبرابيشٺر استراحتڪنيد.
💰گفت: تاجراگرازسرمايهاش بخورد ورشڪستمیشود...
🎙#شهيد_مصطفیچمران🌹
تولد:¹⁰مھر¹³¹¹ تھران
شھادت:³¹خرداد¹³⁶⁰ دهلاویه
ⓙⓞⓘⓝ↴
♡|→• @shohaadaae_80
eitaa:@shohaadaae_80HamedZamani-7Tir.mp3
زمان:
حجم:
19.52M
#رزق_معنوی_شبانه☁️🌙☁️
°〖 شھدای ⁷تـــــیر . . .〗•
🎤حامد زمانی
ⓙⓞⓘⓝ↴
♡|→• @shohaadaae_80
『سَـربـٰازانِ دَهـہهَشتـٰادیٖ』
#خاطراتسفیر🚁 #قسمت_چھارم4⃣ به سلین گفتم: ببخشید این کلمه ای که نوشته چیه؟ گوشته؟ _نه! یعنی آره
#خاطراتسفیر🚁
#قسمت_پنجم5⃣
ساعت ۶ عصر از دانشگاه برگشتم خوابگاه یه راست رفتم توی آشپزخونه بادوتا سیب زمینی و یه بسته پنیر پیتزا و سس مایونز . خداوند ان شاءالله هر آینه بر قبر مخترعش نور بتابانه.
اولی رو بزاری توی ماکروفر بپزه و بعد دومی و سومیش رو سس بریزی روش و بخوری تا غم دنیا یادت بره . داشتم میخوردم و کِیف میکردم و غم دنیا یادم میرفت که یهو سمیه وارد آشپزخونه شد و صاف اومد نشست اون طرف ، تقریبا روبه روی من .
و من غمباد گرفتم . سمیه یه دختر الجزایری بود که روزای قبل توی بحث طرف عمر رو گرفته بود . سلام و علیکی کرد و پرسید : به نظر تو خدا وجود داره ؟
-نداره؟
+چرا داره . اما نمیدونم چجوری باید اثباتش کنم .
نیم ساعتی سر این مسئله صحبت کردیم و من یاد بچگیام افتادم . اون روزا که چهار پنج سالم بیشتر نبود و مادرم که تموم موفقیتام رو از ایشون دارم ، به من گفت: بیا بازی کنیم . تو یه مسلمونی و منم یه کافرم . ببین میتونی به من ثابت کنی که خدا وجود داره؟
و من چقدر این بازی ها رو دوست داشتم . بعد از موضوع اثبات خدا . سمیه بدون مقدمه گفت : میدونی ، من نماز نمیخونم . نه اینکه مخالفش باشم . اما مطمئنم خدا خیلی بزرگتر از اونه که بخواد بابت این چیزا ناراحت بشه . ادامه داد: البته روزه میگیرم ها ، خیلی هم یه خدا معتقدم . فکر کردم اگه این دختر نمیخواست کسی قانعش کنه که نماز بخونه ، اصلا این مسئله رو مطرح نمی کرد . اینه که مطمئن شدم فقط دنبال بهونه است تا دوباره نمازش رو شروع کنه .
#ڪات_ڪتابـــــ📚
✏️نویسنده: نیلوفر شادمھری
#ادامهدارد...⏰
••📔📕📗📘📙📓•📔📕📗📘📙📓••
#ڪپی_فقط_باذڪرآیدی_ڪانال➣√
ⓙⓞⓘⓝ↴
♡|→• @shohaadaae_80
『سَـربـٰازانِ دَهـہهَشتـٰادیٖ』
#خاطراتسفیر🚁 #قسمت_پنجم5⃣ ساعت ۶ عصر از دانشگاه برگشتم خوابگاه یه راست رفتم توی آشپزخونه بادوتا
#خاطراتسفیر🚁
#قسمت_ششم6⃣
خونسرد گفتم : خب بیخود روزه میگیری . دیگه نمیخواد بگیری .
گفت : واسه چی؟
گفتم : واسه چی بگیری ؟
گفت : واسه اینکه اگه نگیرم گناه داره .
گفتم : کی گفته گناه داره ؟
یکم عصبانی شد فکر کرد دستش انداختم و گفت : خدا خودش به تو گفته اگه روزه نگیری گناه داره و اگه نماز نخونی گناه نداره ؟
+نه . اما روزه رو باید گرفت
-خدا خیلی بزرگتر از اونیه که یخواد از روزه نگرفتن تو ناراحت بشه .
+ خب چرا باید نماز خوند ؟
توی همین هیر و ویر و صحبت از نماز و خدا و اطاعت از خدا ، یه دختریم اومد و جلومون نشست . داشت برا خودش شیر کاکائو درست می کرد . اما به حرفای ما هم خیلی جدی گوش می کرد . اینقدر نگاهم کرد که سلام کردم .
+سلام . خوبی؟
هورا ، عین خودم زود دختر خاله شد .
ادامه دادم: خوبم .تو چطوری؟چه خبر از مامان اینا؟
پقی زد زیر خنده .
+مامانم؟خوبه بهت سلام رسوند .
ازش پرسیدم اسمت چیه
امبروژا. همین کلمه توی فرانسه طور دیگه ای تلفظ میشه. فرانسویا اَم قُزی صدام میکنن.
تو چی صدام میکنی؟
-من؟ بهت میگم عم قزی...!!!
بعد ، داستان عم قزی رو براش تعریف کردم.
پرسید: راستی تو کجایی هستی؟؟؟
گفتم: من ایرانی ام. توچی؟
نگاه همه بچه ها به سمت ما برگشت. چند ثانیه مکث کرد، سقف رو نگاه کرد، بعد گفت: من آمریکایی ام.
بدون اینکه هیییچ توضیحی به هم بدیم، نزدیک یه دیقه میخندیدیم. هی از بالای چشم ، به هم نگاه میکردیم و میخندیدیم.
اونقدر که اشک هردومون در اومد.
امبورژا ازم پرسید: تو با من دوستی دیگه نه؟
گفتم: معلومه.
و بعد برام توضیح داد که بیشتر بچه های فرانسوی ساکن خوابگاه، از وقتی فهمیدن امریکاییه، باهاش حرف نمیزنن.
اونروز اون قدر باهم حرف زدیم تا نگهبان شب اومد و ما رو از آشپز خونه بیرون کرد تا درش رو قفل کنه.ما هم از رو نرفتیم. تا نصفه شب صحبت مون و تو پاسیو ادامه دادیم.
چه قدر زود باهم دوست شدیم.
چه قدر زود حس همدیگه رو فهمیدیم.
چه قدر زود به هم وابسته شدیم.
و چه قدر زود باهم صمیمی شدیم.
#ڪات_ڪتابـــــ📚
✏️نویسنده: نیلوفر شادمھری
#ادامهدارد...⏰
••📔📕📗📘📙📓•📔📕📗📘📙📓••
#ڪپی_فقط_باذڪرآیدی_ڪانال➣√
ⓙⓞⓘⓝ↴
♡|→• @shohaadaae_80
『سَـربـٰازانِ دَهـہهَشتـٰادیٖ』
#خاطراتسفیر🚁 کلیپ انیمیشن #قسمت_سوم3⃣ و#قسمت_چھارم4⃣ ✏️نویسنده: نیلوفر شادمھری ••| ادامهدارد.
13.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#خاطراتسفیر🚁
کلیپ انیمیشن
#قسمت_پنجم5⃣ و#قسمت_ششم6⃣
✏️نویسنده: نیلوفر شادمھری
••| ادامهدارد...
#ڪپی_فقط_باذڪرآیدی_ڪانال➣√
ⓙⓞⓘⓝ↴
♡|→• @shohaadaae_80