رفقای شهدایی❣
راهیاننور امروزهم تموم شد ولی اگه میشه آخر شب یکبار دیگه #بلهبرون رو با دل بخونید💔
⚠چون پیامهای بله برون یکم تغییر کرده💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 #روز_دهم_چله
حد ارتباط با #نامحرم در فضای مجازی
🔴نامحرم، نامحرم است چه در واقعیت چه در فضای مجازی!🔴
🌐 @shohaadaae_80
•
•
||اگر مےخواهید تاثیرگذار باشید؛
اگر میخواهید
به عمر
و خدمٺـ
و جایگاهتون
ظلم نڪرده باشید
ما راهے به جز اینڪه
یڪ | #شهید| زنده در این
عصر باشیم نداریم :)✨
•
•
•🌿• #حاجاحـمد متوسلیان ..♡..
@shohaadaae_80
『سَـربـٰازانِ دَهـہهَشتـٰادیٖ』
🔸 دلمان گرفته...💔 🔆هرسال این روزها ; ما مهمان شما بودیم .... اما حالا که تقدیر به #جاماندن است بیا
سلام رفقا
از حال وهوای راهیاننور چخبر؟؟
راضی هستید؟؟
باورتون میشه امشب شب آخر راهیان نورمون باشه!!💔
دیگه فرداشب این موقع راهیان تموم شده😔
『سَـربـٰازانِ دَهـہهَشتـٰادیٖ』
سلام رفقا از حال وهوای راهیاننور چخبر؟؟ راضی هستید؟؟ باورتون میشه امشب شب آخر راهیان نورمون باشه!!
❣چقدر قشنگ آخرین شبمون مقارن شده با آخرین ماه رجب💛
امشب واسه فرج دعاکنید🍃
واسه سلامتی رهبر و واسه خادمین کانال حتما دعا کنید🍃
『سَـربـٰازانِ دَهـہهَشتـٰادیٖ』
#عاشقانه_دو_مدافع🍃 #قسمت_شصتم0⃣6⃣ باشه چشم من دیگه باید برم کاری نداری مواظب خودت باش - چشم. خدا
#عاشقانه_دو_مدافع🍃
#قسمت_شصت_و_یکم1⃣6⃣
دستشو گذاشت رو دهنشو آروم خندید بابا اسماء جدیه
_ خوب بگو بیینم قضیه چیه ؟؟
هر چی صبح گفتم: واقعیت بود
- خوب ...
میشه بشینیم یه جا صحبت کنیم
- محسنی رو چیکار کنیم ؟؟
نمیدونم وایسا
- رو کردم به محسنی و گفتم: آقای محسنی خیلی ممنون بابت امروز واقعا
خوشحالم کردید شما دیگه تشریف ببرید ما خودمون میریم.
پسر چشم و دل پاکی بود ولی اونقدرام حزب اللهی نبود خیلی هم شلوغ و
شر بود اما الان مظلوم شده بود.
_ سرشو آورد بالا و گفت: خواهش میکنم وظیفم بود، ماشین هست
میرسونمتون.
دیگه مزاحمتو نمیشیم
- چه مزاحمتی مسیرمه ، خودم هم باهاتون کار دارم
آخه من با مریم کار دارم.
_آها خوب ایرادی نداره من اینجاها کار دارم شما کارتون تموم شد به من
زنگ بزنید بیام.
بعد هم ازمون دور شد.
_ به نیمکتی که نزدیکمون بود اشاره کردم ، مریم بیا بریم اونجا بشینیم.
- خوب بگو بیینم قضیه چیه ؟؟
إم ...إم چطوری بگم. میدونی اسماء نمیخوام بهت دروغ بگم که، من وحید
رو دوست دارم.
- خندیدمو گفتم: منظورت محسنی دیگه خب پس مبارکه
آره. اما یه مشکلی هست این وسط
- چه مشکلی
خانوادم
- چطور اونا مخالفن ؟
اونا به نظر من احترام میزارن اما...
- اما چی ؟؟
_ اسماء پسرعموم هم خواستگارمه از بچگی دائم عموم داره میگه که مریم
و سامان مال همن. اما من سامان رو نمیخوایم اونم منو. روحرف عموم هم
نمیشه حرف زد.
- اینطوری که نمیشه مریم یه روز با پسر عموت دوتایی برید پیش عموت
این حرفایی که زدی رو بهش بگید.
نمیشه ...
_ میشه تو به خدا توکل کن
اوووم. اسماء یه چیز دیگه ام هست...
- دیگه چی ؟؟؟
به نظرت منو وحید به هم میخوریم ؟ظاهرمون شبیه همه؟اعتقاداتمون؟اون
خیلی اعتقاداتش قویه
- مریم اون تورو همینطوری که هستی انتخاب کرده، بعدشم تو مگه
اعتقاداتت چشه خیلیم خوبی
_ مریم آهی کشیدو سرشو انداخت پایین چی بگم...
هیچی نمیخواد بگی اگه حرفات تموم شده به او بنده خدا زنگ بزنم ییاد...
زنگ بزن
- حالا امروز چطوری باهم رفتید خرید ؟
وای بسختی،اسماء از خوشحالی نمیدونست چیکار باید بکنه از طرفی هم
خجالت میکشید و سرش همش پایین بود.
همه چیم خودش حساب کرد.
_ اخی الهی. گوشی رو برداشتم و بهش زنگ زدم.
۵ دقیقه بعد در حالی که سه تا بستنی تو دستش بود اومد.
ای بابا چرا باز زحمت کشیدید
قابل شمارو نداره آبجی
مریم بلند شدو گفت: خوب من دیگه برم، دیرم شده
_ محسنی در حالی که بستنی رو میداد بهش گفت:ماهم داریم میریم اجازه
بدید برسونیمتون.
اخه زحمت میشه ...
- چه زحمتی؟؟ آبجی شما هم پاشید برسونمتون.
خندم گرفته بود. سرموتکون دادم. رفتیم سوار ماشین شدیم...
مریم رو اول رسوندیم
بعد از پیاده شدن مریم شروع کرد به حرف زدن...
اولش یکم تته پته کرد
إم چطوری بگم راستش یکم سخته ...
_ حرفشو قطع کردم، خوب بذارید من کمکتون کنم، راجب مریم میخواید
حرف بزنید...
إ بله. از کجا فهمیدید ؟؟
- خوب دیگه...
- راحت باشید آقای محسنی علی سپرده هواتونو داشته باشم
دم علی آقا هم گرم. راستش آبجی، خانم سعادتی یا همون مریم خانوم به
پیشنهاد ازدواج من جواب منفی داد. دلیلشو نمیدونم میشه شما ازشون...
#ادامه_دارد...⏱
-^-^-^-*-*-*-^-^-^-*-*-*-^-^-^-*-*-*-^-^
⬇#اینجا_رمان_های_قشنگ_بخون⬇
💚@shohaadaae_80💚
『سَـربـٰازانِ دَهـہهَشتـٰادیٖ』
#عاشقانه_دو_مدافع🍃 #قسمت_شصت_و_یکم1⃣6⃣ دستشو گذاشت رو دهنشو آروم خندید بابا اسماء جدیه _ خوب بگو
#عاشقانه_دو_مدافع🍃
#قسمت_شصت_و_دوم2⃣6⃣
بپرسید؟
بله حتما. دیگه چی ؟؟
_دیگه این که من که خواهر ندارم شما لطف کنید در حقم خواهری کنید،
من واقعا به ایشون علاقه دارم. اگر هم تا حالا نرفتم جلو بخاطر کارهام بود.
خندیدم و گفتم: باشه چشم، هرکاری از دستم بر بیاد انجام میدم ایشالا که
همه چی درست میشه...
واقا نمیدونم چطوری ازتون تشکر کنم
_ عروسیتون حتما جبران میکنم
ممنون شما لطف دارید، بابت امروزهم باز ممنون.
هوا تقریبا تاریک شده بود،احساس خستگی میکردم بعد از مدتها رفته بودم
بیرون.
جعبه ی کادوها مخصوصا جعبه ی بزرگ علی تو دستم سنگینی میکرد
با زحمت کلید رو از تو کیفم پیدا کردم و در و باز کردم.
_ راهرو تاریک بود پله هارو رفتم بالا و در خونه رو باز کردم ، چراغ های
خونه هم خاموش بود اولش نگران شدم اما بعدش گفتم حتما رفتن خونه
ی اردالان.
کلید چراغو زدم
با صدای اردلان از ترس جیغی زدم و جعبه ها از دستم افتاد.
وااااای یه تولد دیگه
همه بودن، حتی خانواده ی علی جمع شده بودن تا برای من تولد بگیرن
تولد ،تولد تولدت مبارک...
_باتعجب به جمعشون نگاه میکردم که اردلان هولم داد سمت مبل و
نشوند.
همه اومدن بغلم کردن و تولدمو تبریک گفتن.
لبخندی نمایشی رو لبم داشتم و ازشون تشکر کردم.
راستش اصلا خوشحال نبودم، اونا میخواستن در نبود علی خوشحالم کنن
اما نمیدونستن، با این کارشون نبود علی و رو بیشتر احساس میکنم.
_ وای چقدر بد بود که علی تو اولین سال تولدم بعد از ازدواجمون پیشم
نبود. اون شب نبودشو خیلی بیشتر احساس کردم.
دوست داشتم زودتر تولد تموم بشه تا برم تو اتاقم و جعبه ی کادوی علی
رو باز کنم.
زمان خیلی دیر میگذشت. باالخره بعد از بریدن کیک و باز کردن کادوها،
خستگیرو بهونه کردم و رفتم تو اتاقم
_ نفس راحتی کشیدم و لباسامو عوض کردم
پرده ی اتاقو کشیدم و روبروی نور ماه نشستم، چیزی تا ساعت ۱۰ نمونده
بود.
جعبه رو با دقت و احتیاط گذاشتم جلوم انگار داشتم جعبه ی مهمات رو
جابه جا میکردم.
آروم درشو باز کردم بوی گل های یاس داخل جعبه خوردن تو صورتم...
آرامش خاصی بهم دست داد. ناخدا گاه لبخندی رو صورتم نشست
_ گل هارو کنار زدم یه جعبه ی کوچیک تر هم داخل جعبه بود
درشو باز کردم یه زنجیر و پلاک طلا
که پلاکش اسم خودم بود و روش با نگین های ریز زیادی تزئین شده بود
خیلی خوشگل بود
گردنبند رو انداختم تو گردنم خیلی احساس خوبی داشتم.
چند تا گل یاس از داخل جعبه برداشتم که چشمم خورد به یه کاغذ
_ برش داشتم و بازش کردم یه نامه بود
"یاهو"
سلام اسماء عزیزم، منو ببخش که اولین سال تولدت پیشت نبودم. قسمت
این بود که نباشم، ولی به علی قول بده که ناراحت نباشی، خیلی دوست
دارم خانمم، مطمئن باش هر لحظه بیادتم
مواظب خودت باش
"قربانت علی"
_ بغضم گرفت و اشکام جاری شد
ساعت ۱۰ بود طبق معمول هرشب، به ماه خیره شده بودم چهره ی علی
رو واسه خودم تجسم میکردم، اینکه داره چیکار میکنه و به چی فکر میکنه
ولی مطمءن بودم اونم داره به ماه نگاه میکنه.
انقدر خسته بودم که تو همون حالت خوابم برد.
_ چند وقت گذشت، مشکل محسنی و مریم هم حل شد و خیلی زود باهم
ازدواج کردند.
یک ماه از رفتن علی میگذشت. اردالان هم دوهفته ای بود که رفته بود. قرار
بود بلافاصله بعد از برگشتن علی تدارکات عروسی رو بچینیم.
_ دوره ی علی ۴۵ روزه بود. ۱۵روز تا اومدنش مونده بود. خیلی خوشحال
بودم برای همین افتادم دنبال کارهام و خرید جهزیه
دوست داشتم علی هم باشه و تو انتخاب وسایل خونمون نظر
بده."خونمون"با گفتن این کلمه یه حس خوبی بهم دست میداد.
حس مستقل شدن. حس تشکیل یه زندگی واقعی باعلی ...
_ اصلا هرچیزی که اسم علی همراهش بود و با تمام وجودم دوست داشتم
با ذوق وسلیقه ی خاصی یسری از وسایل رو خریدم.
از جلوی مزون های لباس عروس رد میشدم چند دقیقه جلوش وایمیسادم
نگاه میکردم. اما لباس عروسو دیگه باید باعلی میگرفتم.
اون۱۵ روز خیلی دیر میگذشت...
#ادامه_دارد...⏱
-^-^-^-*-*-*-^-^-^-*-*-*-^-^-^-*-*-*-^-^
⬇#اینجا_رمان_های_قشنگ_بخون⬇
💚@shohaadaae_80💚
『سَـربـٰازانِ دَهـہهَشتـٰادیٖ』
🕊بسم الله الرحمن الرحیم 🕊 ⚠یه سوال روزانه چقدر گناه میکنیم ؟ چقدر با گناهامون ظهور مولامون رو عقب
#روز_یازدهم_چله❣
💠امروز بنا داریم تملق و چاپلوسی رو ترک کنیم...
دیدید تو طول روز بعضیامون چقد راحت چاپلوسی دیگران رو میکنیم؟😞
✌️ما میخوایم این اتفاق دیگه نیوفته💪
❌❌❌تملق و چاپلوسی ممنوع❌❌❌
💚 امام هادی علیه السلام در جواب شخصی که در تعریف و تمجید آن حضرت زیادهروی کرد، فرمودند: از این کار خودداری کن که تملق بسیار، بدگمانی به بار آورد.
بحارالانوار
🌐 @shohaadaae_80
💠 حضرت داوود علیه السلام:
ای آنکه بدی و گناه کاشتهای!
خار درو خواهی کرد...
نهج الفصاحه
⚘از مکافات عمل غافل مشو
🌱گندم از گندم بروید جو ز جو..
#حدیث
🌐 @shohaadaae_80
#تلنگر_روزانه🔎
🌙کارگردان دنیا خداست!
مهم نیست نقش ما ثروتمند است یا تنگدست...
سالم است یا بیمار ...
💛مهم اینست که محبوبترین کارگردان عالم نقشی به ما داده!
نباید از سخت بودن نقش گله مند بود...
⚠چرا که سخت بودن نقش: نشانه اعتماد کارگردان به شایستگی بازیگر هست ...
#التماس_تفکر...🤔
🕊بسم الله الرحمن الرحیم🕊
🕘زمان: پنجشنبه 7فرودین
ساعت 21الی 22
🕌مکان:
حسینیه مجازی سربازان دهه هشتادی
با سخرانی: استاد شجاعی و استاد حسین پور
با نوای : سید مجید بنی فاطمه
@shohaadaae_80
💠 #روز_یازدهم_چله
امیر المومنین امام علی علیه السلام میفرمایند:
ستودن بیش از استحقاق کسی چاپلوسی است، و ستودن کمتر از استحقاق، ناشی از ناتوانی در سخن یا حسادت است.
⚜نهج البلاغه
#حدیث 🌹🌹
🌐 @shohaadaae_80
یادش بخیر اون قدیما بستنی میوفتاد زمین فوتش میکردیم بعد میخوردیم😕
حالا ببین به چه روزی افتادیم باید هرچی میخریم رو اولش بشوریم😂🤦🏻♂️
دلم برای روزایی که همه چیز با یه فوت تمیز میشد تنگ شده💔😂
@shohaadaae_80
سلام رفقا
حال وهوای راهیاننوری تون چجورِ؟؟!
انشاءالله امروز روز اخر اردومون هست❣
لذا آماده باشید تا چند دقیقه دیگه قراره حرکت کنیم😊
📍اعلام موقعیت :
یادمان شهدای شلمچه :)
#راهیاننور_مجازی📱
🔹زائرای عزیز سلام ...
خیلی خوش اومدید
امروز روز آخر از سفرمونه ...
روزِ رزقِ هااااا🍃
خوب استفاده کنید 💚
میگفت:
دیدی وقتی میری حرم امام رضا
کفشاتو میدی به کفشداری تا بری زیارت، 👞
بدونِ فکرِ کفش، بری دیدار! 😍
[اینجاهم همینطوره] ....
کفشاتونو یعنی #غصههای دنیاتونو از ذهنت دربیار بده به خدا، فقط دیدار!!
بعد میبینی شهدا کفشاتو , دلتو واکس زده بهت تحویل میدن!🕊
#راهیاننور_مجازی📱
پس همین الان کفشاتونو دربیارید
بدون غم و غصه برید زیارت شهدا❤️🕊