سوال دوم چهار گزینه اے 💡
۲. ڪار قبیح و گناه مردم مَدیَن (قوم شعیب ع ) علاوه بر شرک به خدا چه بود؟
۱. نپرداختن زکات و خمس
۲. رواج موسیقی و لهو و لعب
۳. کم فروشی و رعایت نکردن میزان و ترازو
٤. ڪشتن ناقه و آیت الهی
جواب✅ گزینه ۳ کم فروشی و رعایا نکردن مکیال و میزان از گناهان قوم شعیب ع بود
سوال سوم تشریحے 🕯
۳. هنگام عذاب الهی قوم نوح پسر نوح (ع) چه ڪار ڪرد و به پدرش چه گفت و عاقبتش چه شد؟
جواب✅ پسر نوح با پدرش مخالفت کرد و همچنان بر عقاید باطل خود مستحکم ماند و به نوح گفت من بالای کوهی بلند میروم و از سیل در امانم...
اما به ناگاه بین او و پدرش اب حائل شد و پسر نوح غرق شد
سوال اول چهارگزینه ای 🌻
۱. طبق نظر قرآن اعمال کافران همچون چیست؟
۱. کف بر روی آب
۲. خاکستری که توسط باد از بین می رود
۳. همچون تفاله های گیاهان
۴. آب راکد و گندیده
سوال دوم چهار گزینه ای 🌹
۳. خداوند در سوره رعد میفرماید : آگاه باشید فقط قلوب با ..... ارام میگیرد.
۱. یاد و ذکر خدا ۲. روزه گرفتن
۳. بسیار حج رفتن ۴. انجام دادن اعمال مستحبی
سوال سوم تشریحی 🌺
۳. شرط تغییر دادن قومی از سوی خداوند چیست؟
در کدام سوره و آیه آمده است؟
دوستان پوزش میخوام😔
بدلیل یه مسئله ای نتونستم سر وقت چالش رو بزارم...
از همتون عذر میخوام و لطفا حلالم کنید
ان شاءالله حمایتمون کنید تا انرژیمون بیشتر بشه...💫😎
دوستان لطفا به تمامی تمامی سوالات جواب بدید😐 و سوال تشریحی رو کامل و واضح پاسخ بدید و تا ۰۰:۰۰ امشب برایمن⏰ @Goomnam_315
ارسال کنید
تابه یاری خدا جزءبرندگان ما باشید🎁
#آشݒَݫۍاَزݩُوعاِفطارے
قلقلی_با_سس_گوجه_فرنگی 👨🍳👩🍳
300 گرم گوشت چرخ کرده رو با دو عدد پیاز متوسط ریز رنده شده که آبشو گرفتیم ونمک و زردچوبه وفلفل سیاه مخلوط و ورز میدیم وبه اندازه گردو قلقلی هامونو درست می کنیم و سرخ می کنیم 🥩
یه پیاز کوچیک وزردچوبه وفلفل را داخل ماهیتابه با مقداری روغن ریخته تفت میدیم و یه ق.غ رب گوجه دو عدد گوجه فرنگی رنده شده روبهش اضافه میکنیم ویک لیوان آب و یه قاشق غذاخوری ابغوره بهشاضافهمیکنیم.🍵
یکی دوتا جوش که خورد نمک اضافه وقلقلی ها رو میزاریم توش با شعله متوسط بدون اینکه سر ماهیتابه را بزاریم اجازه میدهیم جا بیفته و نهایتا گوجه فرنگی رو روش میزاریم و جداگونه بادمجون و سیب زمینی روسرخ کردم ودرکنارش سرو کردم.🍟
میتونید قبل از اینکه قلقلی ها را به سس اضافه کنید سستون را میکس کنید که پوره بشه
میتونید مقداری غوره هم بریزید.🍽
😍❤️😜😋
@shohaadaae_80
دلـم اینجـا تویِ این عڪس مونـده و بیرون نمـیاد :)💔
میخوام همونجآ بمونه🙃🥀
#دلتنگـتون.....💔
#پنجشنبههایشهدایی🌹
•| @shohaadaae_80|•
『سَـربـٰازانِ دَهـہهَشتـٰادیٖ』
دلـم اینجـا تویِ این عڪس مونـده و بیرون نمـیاد :)💔 میخوام همونجآ بمونه🙃🥀 #دلتنگـتون.....💔 #پنجشنبه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#حرفخوب💚
وقتی چیزۍ قرار نیست "مالمن" باشه
پس چرا من مال اون باشم ؟!👌
حڪایتِ این دنیاستآاا ...!
قشنگ فرمودن
بندهۍ دنیا نباشیم ...
خاطر خواهِش نشیم !🎈
°🌱| @shohaadaae_80 |🌱°
6.mp3
11.22M
#درساخلاق✨
👤حجتالاسلام دکتر رفیعی🎙
❇️ موضوع : نگرانی های پیامبر اکرم(ص) از آینده‼️
#جلسه_ششم6⃣
#جلسهآخر⭕️
#کلام_رفیعی🦋
#ویژه_ماه_رمضان🌙
•👂| @shohaadaae_80 |👂•
『سَـربـٰازانِ دَهـہهَشتـٰادیٖ』
#رنج_مقدس🍀 #قسمت_پانزدهم5⃣1⃣ در اتاق را باز میکنم. صدای سوت سه برادر متفاوتم، خانه را بر میدارد.
#رنج_مقدس🍀
#قسمت_شانزدهم6⃣1⃣
کیک و چایی را خورده نخورده با درخواست علی، کادوی پدر را باز میکنم. نگاهم که به انگشتر طلا با نگین عقیق میافتد، مکث میکنم. چیزی از اعماق قلبم تیر میکشد و تا انگشتان دستم میرسد. تمام تلاشم را میکنم تا دستم را نگیرم و فشار ندهم. پدر دست راستم را بالا میآورد و انگشتر را دستم میکند و میگوید:
_مبارکت باشه.
نیمچه لبخندی میزنم و دستم را روی پایم میگذارم و سکوت میکنم.
وقتی مادر کادویش را مقابلم میگیرد به خودم میآیم. عقلم به یادم میآورد که تشکر نکردهای. رو میکنم سمت پدر، نگاهم را شکار میکند. به لبخندی اکتفا میکنم و میگویم:
_ خیلی دوست داشتم که یکی بخرم.
_ میدونم بابا. من هم خیلی وقت بود دلم میخواست برات بخرم که خب الآن جور شد عزیزم.
تا سحر که پدر نماز بخواند و عازم بشود، بیدار میمانیم. وقتی که میرود، ناخواسته ابروهای همه درهم میرود، جز مادر که همیشه همهی رفتنها را ظاهراً به هیچ میگیرد. اخمهای سه برادر، صورت من را هم پر از خم و اخم میکند.
علی اخم کرده و ابروهایش را درهم کشیده. مادر، ساکت است و پدر هم که مثل همیشه، غایب. چقدر نیازمند بودنش هستم و حرف و نظرش! آن هم حالا که در عین ناباوری، دایی برای خواستگاری آمد؛ یعنی حالا باید با سهیل چه برخوردی می کردم؟ برخورد که نه، چه صحبتی؟ بنابود فقط بیایند مهمانی که ناگهان همه چیز عوض شد و مهمانی، شد خواستگاری. چایی را ریختم و علی آمد که ببرد :
- لیلا از آشپزخانه بیرون نمی آیی!
نگاه متحیر و متعجبم را که دید ،هیچ نگفت و رفت. معلق مانده بودم که چرا و چه کنم. دایی که صدایم زد، مجبور شدم بروم. کنار خودش جا باز کرد و نشستم.
- میدونی دایی جون! من سه تا پسر دارم و دختر ندارم. امشب، البته غیر رسمی اومدیم تا بابا از ماموریت بیان. اومدیم برای سهیل و شما یه گفت و گویی کنیم. سهیل جان که خواهان، مثل فرهاد کوه کن. تا ببینیم شما چه نظری داری؟
فکرم به آنی منقبض و منبسط شد. بدنم نفهمید یخ کند یا حرارت را آنقدر بالا ببرد که عرق بر پیشانی بنشیند. تنها واکنشم این بود که خودم را جمع کنم و لبه ی چادرم را تا مقابل دهانم بالا بیاورم. نگاهم را بیاندازم به استکان هایی که خالی شده بودند.
بقیه ی حرف ها را نشنیدم. اینجا، از آن لحظه هایی بود که نبودن پدر، عقده ی محکمی می شود و به دل دختر سنگینی می کند.
علی اخم کرده و ابروهایش را درهم کشیده. مادر، ساکت است و پدر هم که مثل همیشه، غایب. چقدر نیازمند بودنش هستم و حرف و نظرش! آن هم حالا که در عین ناباوری، دایی برای خواستگاری آمد؛ یعنی حالا باید با سهیل چه برخوردی می کردم؟ برخورد که نه، چه صحبتی؟ بنابود فقط بیایند مهمانی که ناگهان همه چیز عوض شد و مهمانی، شد خواستگاری. چایی را ریختم و علی آمد که ببرد :
- لیلا از آشپزخانه بیرون نمی آیی!
نگاه متحیر و متعجبم را که دید ،هیچ نگفت و رفت. معلق مانده بودم که چرا و چه کنم. دایی که صدایم زد، مجبور شدم بروم. کنار خودش جا باز کرد و نشستم.
- میدونی دایی جون! من سه تا پسر دارم و دختر ندارم. امشب، البته غیر رسمی اومدیم تا بابا از ماموریت بیان. اومدیم برای سهیل و شما یه گفت و گویی کنیم. سهیل جان که خواهان، مثل فرهاد کوه کن. تا ببینیم شما چه نظری داری؟
فکرم به آنی منقبض و منبسط شد. بدنم نفهمید یخ کند یا حرارت را آنقدر بالا ببرد که عرق بر پیشانی بنشیند. تنها واکنشم این بود که خودم را جمع کنم و لبه ی چادرم را تا مقابل دهانم بالا بیاورم. نگاهم را بیاندازم به استکان هایی که خالی شده بودند.
بقیه ی حرف ها را نشنیدم. اینجا، از آن لحظه هایی بود که نبودن پدر، عقده ی محکمی می شود و به دل دختر سنگینی می کند.
دلم می خواست فریاد بزنم، طلبش کنم و در آغوشش پناه بگیرم و بگویم:
- امید نگاه های ترسان هزاران زن و دختر در آن سر دنیا شده ایی، درحالی که من متحیر و ترسان از آینده، به تو نیاز دارم.
دایی نظرم را می خواهد. مادر مثل همیشه جای پدر را پر می کند؛ هر چند که بنده ی خدا می خواهد که حکم برادرش را هم باطل نکند :
- سهیل جان برای عمه عزیزه. حالا تا پدر لیلا بیاد فرصت هست.
- بله، ماهم منتظریم . ان شاالله به سلامت بیاد و بقیه ی کارها درست بشه.
#بہشیرینےڪتاب📖
✏️نویسنده: نرجس شکوریان فرد
#ادامهدارد...⏰
📔📕📗📘📙📓📔📕📗📘📙📓
#ڪپے_فقط_باذڪرآیدے_ڪانال👇🌱
♡{ @shohaadaae_80 }♡
『سَـربـٰازانِ دَهـہهَشتـٰادیٖ』
#رنج_مقدس🍀 #قسمت_شانزدهم6⃣1⃣ کیک و چایی را خورده نخورده با درخواست علی، کادوی پدر را باز میکنم. ن
#رنج_مقدس🍀
#قسمت_هفدهم7⃣1⃣
همه می خواهند منتظر بمانند، اما من مستأصل منتظر شده ام یا شاید هم منتظر مضطر. این بار نمی خواهم که پدر بیاید، تا همه چیز به دست فراموشی سپرده شود. می خواهم با نیامدن پدر، امید سهیل را نا امید کنم. سهیل را نگاه نمی کنم. این دیگر چه مراسم خواستگاری است! من اصلا مثل یک عروس حس نگرفته ام، نپوشیده ام؛ اما سهیل مثل دامادها آمده است! تازه متوجه می شوم که چقدر شیک پوشیده است. گلدان گل بزرگی هم آورده. این جعبه ی شیرینی و آن جعبه ی شکلات هم هدفمند بوده است. من فکر می کردم که همه اش برای عمه اش است.
تا دایی و خانواده اش بروند، تا علی از بدرقه ی آنها برگردد و تا مادر صدای استکان ها را موقع برداشتنشان در بیاورد، تکان نمی خورم و چشمم بین همه ی آنچه که آورده اند می چرخد. علی می خ اهد حرفی بزند که با اشاره ی مادر سکوت می کند. به اتاقم پناه می برم. سهیل را باید چگونه بسنجم و تحلیل کنم؟ به قد بلند و زیبایی فوق العاده اش؟ به هم بازی مهربانی های فوق العاده ام؟ به مدرک و دارایی اش؟ به دایی و محبت هایش؟
ذهنم قفل کرده است. اگر هرکدام را بخواهم باز کنم می شود زاویه های پررنگی از زندگی گذشته و حال که مرا در خود غرق می کند، شاید هم بشود نجات غریقم.
سهیل را قلبم می تواند دوست داشته باشد؟ دلم با او همراه می شود یا مجبور به همخوانی با او خواهم شد؟ آینده ام با سهیل تضمین است یا باید تطبیقش بدهم؟ دیوانه می شوم با این افکار. خودخواهی ام گل می کند و بی خیال خستگی مادر و خواب بودنش می روم سراغش. پتو را دورش گرفته و کنار رختخوابش نشسته است. پنجره ی اتاقش باز است و باد سردی پرده ها را تکان می دهد. چراغ مطالعه اش روشن است. کتابش باز و نگاهش به دیوار روبه رو است. مرا که می بیند، تعجب نمی کند . انگار منتظرم بوده :
- شبگرد شدی گلم ! بیا این پنجره رو ببند ،باز گذاشتم کمی هوای اتاق عوض بشه .
پرده ها را از دست باد و اتاق را از سرمای استخوان سوز نجات می دهم . کنارش می نشستم و با حاشیه ی پتویش مشغول می شوم :
- نظرتون چیه ؟
لبخند می زند :
- قصه ی بزی و علف و شیرینی اش . خودت باید نظر بدهی حبه ی انگورم .
خم می شود و صورتم را می بوسد . منظورش از حبه ی انگور را درک نمی کنم . تا حالا حبه ی انگور نبوده ام . حتما منظورش این است که گرگ را دریابم .
- خودت باید تصمیم بگیری عزیزم . علاقه و آرمان هات رو بنویس . دوست نداشتنی ها و موانع خوشبختی رو هم فکر کن . بعد تصمیم بگیر . من هم هر چی کمک بخوایی دربست در اختیارم . البته بعد از اینکه سهیل رو هم در ترازو گذاشتی و سنجیدی .
دوباره خم می شود و می بوسدم ،من از همه ی آنچه اسم ازدواج می گیرد می ترسم .
دایی مرا در یک لحظه غافلگیر کرد . عجیب است که حس خاصی پیدا نکرده ام . مادر سه باره می بوسدم . امشب محبتش لبریز شده . از این محبتی که هیچ طمعی در آن نیست،سیراب می شوم .
#بہشیرینےڪتاب📖
✏️نویسنده: نرجس شکوریان فرد
#ادامهدارد...⏰
📔📕📗📘📙📓📔📕📗📘📙📓
#ڪپے_فقط_باذڪرآیدے_ڪانال👇🌱
♡{ @shohaadaae_80 }♡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اربابم...❤️
عِشقِطُمالِهَمَستعالَمگیره(:
عِشقِطُهِدیهایهاَزطَرَفخُدابهبَنده!
•
#حسینجانِمآن✨
🎙حاجمهدیرسولـی
#پستویژهشبجمعه🌙
•🌺| @shohaadaae_80 |🌺•
12_Mirdamad-Salahshoor_shab_2_Ramezan_93-02_(rasekhoon.net).mp3
14.22M
📖 دعای افتتاح
🎙 بانوای مداحان سید مهدی میرداماد و حاج مهدی سلحشور
التماس دعا🤲
•✨| @shohaadaae_80 |✨•
🔶 تلاوت قرآن به نیابت از شهدا
🍃جزء چهاردهم4⃣1⃣
🌷 ثواب آن هدیه به امامزمان (عجلاللهتعالیفرجهالشریف) به نیابت از شهید حمید سیاهکالی مرادی🌹
📣 لطفا نشر دهید تا همه در ثواب این ختم سهیم باشند🌈
✨@shohaadaae_80✨
14.mp3
3.84M
📖|تندخوانےوترتیل جزءچهاردهم4⃣1⃣
🎤|قـارے: استاد معتـز آقایـے
•✨[ @shohaadaae_80 ]✨•
#هَمـڳآمبـــآڪَلٰامۅَحے
جزء4⃣1⃣ قرآن کریم:
♦️ آیه ۱۹ سوره نحل:«وَاللَّهُ يَعْلَمُ مَا تُسِرُّونَ وَمَا تُعْلِنُونَ﴿۱۹﴾»
♦️ترجمه:«و خدا هر چه را پنهان دارید و هرچه را آشکار دارید به همه ان آگاه است.»
📌نکته اخلاقی:
همه این جهان برای خداست و او به همه چیز آگاه است.ما هنوز به این باور نرسیده ایم که هر کاری که انجام میدهیم خدا می بیند.
✴️ هنگام گناه کردن به این فکر نمی کنیم که خداوند را از خود ناراحت می کنیم. بعضی از ما فقط از این می ترسیم که در میان مردم آبرویمان حفظ نشود و پنهانی گناه می کنیم اما متوجه نیستیم که خدا 👀می بیند.
🎤در این آیه خدا به ما می گوید:«بنده ی من!تو هر کجا باشی دوربین 📽من تو را می بیند و اعمال تو را ثبت می کند.»
✅اگر در انجام هر کاری به این جمله فکر کنیم که «او می بیند» شاید دیگر گناه نکنیم و با این کار تقوا را بدست آوریم.
🦋والله یحب المطهرین🦋
📿@shohaadaae_80📿.
🌹🌱🍃🌱🍃🌱🍃🌱🍃🌹
💎🦋💎
#جرعهایازدریاینهجالبلاغه🏝 ♥️🦋
💎
امیرالمومنین(علیهالسلام):
💠خداوند روزه را برای آزمودن اخلاص بندگان واجب کرد.
📒 #نهج_البلاغه #حکمت252
•💎| @shohaadaae_80 |💎•