#دُعآےهَرروزبَݩدگے
شرح مختصری ازفراز دعای روز بیست وچهارم ماه مبارک رمضان🌙
🍁🍁🍁
مرحوم آیت الله مجتهدی تهرانی میفرمایند: درشرح دعای روز بیست وچهارم ماه مبارک رمضان آمده است:" اگر درمصیبت ها ونداری ها ازخدا گله نکنیم وتسلیم خدا باشیم، یعنی اینکه ما ازخدا راضی هستیم وخداهم ازما رضایت دارد.اما خیلی سخت است که انسان ذره ای گله ازخدا نداشته باشد.
روایت داریم ازامام نهم(ع) که فرمود: مومن باید سه خصلت داشته باشد؛ اول توفیق داشته باشد، دوم خودش را موعظه کند وسوم اینکه نصیحت دیگران را قبول کند."
🍁🍁🍁
این عالم ربانی ادامه میدهد: حدیث داریم که شما مانند بیمار هستید وخدا مانند دکتر وطبیب...همانطور که دکتر هرچه بگوید، بیمار می پذیرد، خدا هرچه به ماداد، ماهم باید رضایت داشته باشیم.
وی درپایان میگوید: درقیامت بندگان میپرسند؛ خدایا اینهایی که به ما میدهی، چیست؟!🧐🤔..
خطاب می آید که در دنیا خواستی صلاح نبود بدهیم والان آن رابرآورده میکنیم🌱✨...
🍁🍁🍁
پروردگارا!.. این دعاهارا به مرحمت خودت برما مستجاب گردان..❣
🌟التماس دعای مخصوص فرج🌟
☆|@shohaadaae_80|☆
🍁🍁🍁
⚠️مشترک گرامی
85 درصد حجم بسته ویژه سی روزه استفاده از
#رحمت_خاص_خداوند را مصرف کرده ايد 💤
وتنها 6 روز دیگر از حجم بسته باقی مانده است.
پس از .به پایان رسیدن حجم باقی مانده، عبادات شما با نرخ عادی محاسبه خواهد شد.💶
یعنی از این پس
_نه یک آیه برابر ختم قرآن📖
_نه نفس هایتان تسبیح📿
_نه خواب هایتان عبادت🛏
_نه دعاهایتان مستجاب🤲🏻
_نه در غل و زنجیر بودن شیطان⛓
و...
🔺وتمديد این بسته امکان پذیر نخواهد بود.
لطفا از روزهای باقی مانده #کمالاستفاده را ببرید.🔋
●{ @shohaadaae_80 }●
ویژگیهای خاص او تنها منحصر به عرصه نظامی نبود، او علاوه بر اینکه که انسان مؤمنی بود که ادعیه فراوانی را حفظ داشت، یک ورزشکار حرفهای هم بود و برای مثال در عرصه کوهنوردی اکثر قلههای مرتفع ایران را فتح کرده بود و یا اینکه بارها مسیر تهران تا شمال را از مسیر کوهستان، با یک گروهی که خودش آن را رهبری میکرد، پیاده طی کرده بود.
اما در اوج کارهایش، حتی زمانی که در ارتفاعات کوهستان، یک متر برف زیر پایش بود، نماز اول وقت را ترک نکرد.
یکبار یکی از دوستان تعریف میکرد که حسن را در نزدیکهای قله دماوند دیده بود درحالی که پایش شکسته و بدجوری ورم کرده بود. میگفت: «به حسن گفتم چرا با این وضع آمدی کوه؟» حسن گفته بود: «میخوام روی این پایم را کم کنم!» اینطور خودش را تربیت کرده بود.
شهید حسن تهرانی مقدم، پدر موشکی ایران
راوی: سردار امیرعلی حاجیزاده
●{ @shohaadaae_80 }●
بسم رب العَلی 😍♥️
سلاااااام عزیزااااان😁
بعد حدود ۵ روز بازم خدمتتون رسیدیم با چالش های روزانه🌸😃
دلمون تنگ شده بود 🙊☹️
امروزم در خدمتتون هستیممم😍
همراه ما باشید 😄
سوال اول 😁⌛️
۱. شعر :
" من نه آنم که به تیغ از تو بگردانم روی
امتحان کن به دوصد زخم مرا بسم الله "
از کدام شاعر است ؟
۱. شاه نعمت الله ولی 🔮
۲. خیام نیشابوری 🎈
۳. صائب تبریزی 💎
۴. حافظ شیرازی 🕯
سوال دوم 😃📣
۲. جاهای خالی کلمات را در شعر زیر بیابید.
" سهم ما از ... وقتی ... بیش نیست
جای ما اینجاست یا آنجا چه فرقی میکند ؟ "
۱. دنیا ، قبری 🌱
۲. خاک ، مستطیلی 🌸
۳. جهان ، مستطیلی 💐
۴. دنیا ، گوری 🌼
سوال سوم 😀🔔
۳. قالب شعری " غزل" با "قصیده" را مقایسه کنید و تفاوت هارا بیان کنید. 🦋
بازم مث همیشه پاسخ هاتونو کامل👌
تا ساعت ۲۲ برای حقیر @Goomnam315 ارسال کنید
همراهیمون کنید تا انرژی بیشتر بشع😍
التماس دعای فرج☺️🤲🏻
یاعلی✋🏻
#حرفخوب💚
هر دفعہ میام بگم سختہ و نمیشہ!⭕️
یادم میاد سختتر از ایناشم رد کردم و شده…✌️🏻♥️
@shohaadaae_80
😔از ناشکرى هایم خجالت کشیدم...
وقتی دیدم پسری پا نداشت
امابادستهایش خدارا #شکر میکرد.🤲🏻
👈میگفت خدایا ممنونم که من را در مقامی آفریدی که هرکس میببیند، تو را شکر میکند.🌱
◇{ @shohaadaae_80 }◇
#آشݒَݫۍاَزݩُوعاِفطارے🥒
کیک_ماست_کشمشی👨🏻🍳👩🏻🍳
تخم مرغ ۳عدد🥚
شکر یک پیمانه سرخالی🥛
ماست نصف پیمانه🍨
روغن مایع نصف پیمانه 🍯
آرد یک و سه چهارم پیمانه 🍶
وانیل یک دوم قاشق چایخوری🥄
بکینگ پودر ۱قاشق سرخالی🥄
کشمش نصف پیمانه🥡
تخم مرغها و وانیل و شکر رو خوووب میزنیم تا حجیم و کشدار شه بعد ماست و روغن رو اضافه میکنیم ( در حد مخلوط شدن) سپس مخلوط آرد و ب پ که الک کرده بودیم رو کم کم به مواد اضافه میکنیم ودر آخر کشمش رو که با دو ق آرد آغشته کردیم به مایه ی کیک اضافه میکنیم ودر قالب چرب شده ریخته ودر مایکروفر از قبل گرم شده با دمای 160به مدت ۴۵ قرار میدیم .🔥
این کیک رو میتونید داخل کپسولهای کاغذی بریزید و کاپ کیک کشمشی درست کنید .🍪
•🍭[ @shohaadaae_80 ]🍭•
4_5855073518701512077.mp3
10.66M
#درساخلاق✨
👤حجتالاسلام و المسلمین عالی🎙
❇️ موضوع : عواملبرکتدرزندگی🌺
#جلسه_هفتم7⃣
#کلام_عالی🦋
#ویژه_ماه_رمضان🌙
•👂| @shohaadaae_80 |👂•
『سَـربـٰازانِ دَهـہهَشتـٰادیٖ』
#رنج_مقدس🍀 #قسمت_بیستونهم9⃣2⃣ این سوال، پاسخ حرف های صحرا نبود، اما حرفی بود که وسوسه هایش را بی ا
#رنج_مقدس🍀
#قسمت_سیام0⃣3⃣
- لیلا! خواهش می کنم با من به از این باش که با خلق جهانی .
ظرف میوه را هل می دهم طرفش و تعارف می کنم.
- باور کن پسر دایی ،من با شما بد رفتار نمی کنم . فقط راستش هنوز نمی دونم با خودم و زندگیم و آینده ام چند چندم . انگار دچار یه سردرگمی شدم.
- مگه زندگی چیه که توش گم شدی؟ هرکس غیر از تو این حرف رو بزنه قبول می کنم؛ اما از تو نه ،زندگی همین خوبی هاییه که می بینی .
- و بدی هاش؟
- اینو که ما خودمون می سازیم . بقیه هم به ما ربطی ندارند. خودشون نباید کاری می کردند که تلخی زندگی زمین گیرشون کنه .
یه حرف غلط قشنگ : هر کس زندگی خودش رو دارد و درد و مریضی و مشکلات او به تو ربط ندارد. حیوانات هم حتی این رویه را ندارند. فکر کن که دیگران هم به سختی ها و نیازمندی ها ی زندگی من بگویند به ما ربطی ندارد ،در زندگی ات هر اتفاقی می افتد. هر سختی و گرفتاری که دچارش می شوی نوش جانت !
- لیلا! تو منو از کوچیکی می شناسی . منم تو رو خوب میشناسم .شاید دو سه بار بیشتر همدیگه رو نمی دیدیم ؛ اما همین برای شناخت کفایت می کنه.
- من قبول ندارم که همه همون طور بزرگ می شوند که در کودکی بودند. بزرگی هرکس را با بزرگی افکار و ایده هایش می سنجند نه با شیطنت ها و صداقت های بازی های کودکی اش.
- خب شما بگو من چطورم الان؟
چه تنگنای بدی . دارم دنبال سهیلی می گردم که این چند شب در ذهنم توصیفش کرده ام ؛ اما کلامی پیدا نمی کنم تا بگویم. هرچند درست تر این است که بگویم هنوز به نتیجه نرسیده ام.
- این قدر برات گنگم ؟ غریبه ام ؟ نمی شناسیم ؟
سرم را بی اختیار بالا می آورم و چشم در چشمش می شوم . نمی خواهم ناراحتش کنم . نگاهم را از صورت ناراحت و چشم های نگرانش می گیرم . چایش سرد شده است . بلند می شوم و لیوان چایش را بر می دارم و در قوری خالی می کنم . دوباره برایش چایی می ریزم و مقابلش می گذارم . صندلی انگار سفت تر شده است . طوری که وقتی می نشینم ،معذب می شوم .
- لیلا باهام راحت حرف بزن . پرده پوشی نکن . من حرفم رو زدم . جواب سوالم رو می خوام .
راحت می شوم اما آن روز نه . سه روز بعد به درخواست دایی مجبور می شوم همراه سهیل بروم کافی شاپ . طبقه ی بالا کسی نیست . صدای موسیقی و یک کافی میکس و صورت منتظر سهیل و حرف ها و درخواست هایش.
این دو سه روز با مادر خیلی صحبت کردیم . اندازه ی یک عمه ی پر محبت سهیل را دوست دارد ؛ اما برایم با احتیاط هم نقد می کند . خنده ام می گیرد از اینکه این قدر مواظب است تا در محبتش به سهیل خراشی ایجاد نشود ؛ اما یک نکته را زیرکانه جا می اندازد ؛ اندازه ی آرمان های سهیل بلند نیست ؛
هدفی است که هر جوانی دارد تا به آن برسد؛ و مادرم دوست ندارد که من ((هرجوان)) باشم یا با ((هرجوان)) پا در جاده ی زندگی بگذارم . علی هم سهیل دوست است و سهیل دور . دوستش دارد به خاطر همه ی خاطرات و دور است از سهیل به خاطر افکار . البته هر دو می گویند که سهیل می شود پروانه ی زندگی من. ته ذهنم فکری دور می زند که اگر ((من)) باقی ماند و سهیل یک وقتی رفت سراغ ((من))دیگر . آن وقت من لیلا چه می شود ؟
من و او خوشیم به من خودمان . سر هر اشتباه من ،به خشم می آید . آن وقت طرف مقابل چه می کند ؟ او هم خشمگین می شود یا می گذرد . اگر نگذشت و دعوا شد ؟ اگر گذشت و من متوقع شدم چه؟
می پرسم :
- پسردایی !ته تعلق شما به من ،یا شاید من به شما چی میشه ؟
دلخور می پرسد :
- مسخره ام می کنی ؟ ته همه ی ازدواج ها چی می شه ؟
دلخور می شوم :
- من مسخره نمی کنم . این واقعا سوال منه .
دلخور تر می شود ،اما کوتاه می آید:
- چه میدونم ؟ مثل همه ی زندگی های عاشقانه ی دیگر . همه چه کار کردند ما هم همون کار را می کنیم .
نا امید می شوم :
- بهم می گی همه چه کار می کنن؟
دستش که روی میز است مشت می شود . کاش با علی آمده بودم انگار نگاهم را دیده است . مشت هایش را باز می کند و می گوید : ...
#بہشیرینےڪتاب📖
✏️نویسنده: نرجس شکوریان فرد
#ادامهدارد...⏰
📔📕📗📘📙📓📔📕📗📘📙📓
#ڪپے_فقط_باذڪرآیدے_ڪانال👇🌱
♡{ @shohaadaae_80 }♡
『سَـربـٰازانِ دَهـہهَشتـٰادیٖ』
#رنج_مقدس🍀 #قسمت_سیام0⃣3⃣ - لیلا! خواهش می کنم با من به از این باش که با خلق جهانی . ظرف میوه را ه
#رنج_مقدس🍀
#قسمت_سیویکم1⃣3⃣
- لیلا خانم . من فلسفه ی زندگی رو این طور می فهمم که مدتی فرصت داری توی دنیا زندگی کنی . توی این مدت ،جوانی از همه ی دوران هاش طلایی تره باید بار یک عمر رو توی همین جوونی ببندی. من هم دارم همین کار رو می کنم . بالاخره یه سری فرصت ها و لذت ها مخصوص همین روزاست.
تو که این حرف من رو رد نمی کنی. اما داری بهانه گیری می کنی.
چرا خوب شروع می کند و این قدر بد نتیجه می گیرد.
الان من برای سهیل یک فرصتم، شاید هم یک لذت و سهیل فرصت طلبانه می خواهد این لذت را از دست ندهد. آن هم در دوران طلایی عمرش.
- نه رد نمی کنم . درست می گی . فرصت خاصی که خیلی هم بلند نیست .
تکرار هم نمیشه . فقط چطور توی این فرصت ،چینش می کنی و جلو می بری؟
جوانی می آید تا روی میز را جمع کند .
سهیل سفارش بستنی می دهد . بستنی مورد علاقه ی مرا می شناسد.
- همین طور که تا الان چیدم. همین رو جلو می برم . چون موفق بودم .
راست می گوید که موفق بوده است . یادم افتاد که استادمان میگفت موفقیت با خوشبختی فرق دارد.
بعضی ها آدم های موفقی هستند با مدرکشان یا شهرتشان یا بعضی در کسب و کارشان ؛ اما خوشبخت نیستند. خوشبختی را طلب کنید.
- لیلا جان! تو این همه پیشرفتی که تاحالا داشتم رو تأیید نمی کنی؟
من همه چیز دارم . فقط تورو کم دارم . متوجهی لیلا ؟
این جمله ها را وقتی می گوید صدایش کمی رنگ خواهش دارد . دلم می لرزد. اگر من نخواهمش سهیل چه می شود ؟ دلم نمی خواهد سهیل ناراحت شود .
- خواهش می کنم کمی واقع گرا باش.
با این حرفش حس می کنم کمی فاصله ی بینمان را فهمیده است . من شاید از نبودن های پدر ناراحت و به خیلی از سختی او معترضم ، اما هیچ وقت هدف پدر را نفی نمی کنم .
هیچ وقت اندیشه ی جهانی اش را در حد یک روستا کوچک و کم نمی خواهم.
- پسردایی، من دوست ندارم حقیقت های موجود دنیا رو فدای واقعیت های سرد و بی روح و القایی بکنم.
- چرا؟ چون عادت کردی تو سختی زندگی کنی .
دلم می خواهد این حرفش را با فریاد جواب بدهم. پس اوهم مرا مسخره می کند و فقط چون مرا می خواهد، این طور می خواندم .
لذتی هستم که در نوجوانی به دلش نشسته و حالا اگر به دستش بیاورد می تواند عشق بازی های آرزویی اش را با این عروسک داشته باشد.
وگرنه آرمان ها و افکار و خواسته های من را نه می داند و نه می خواهد که بشنود ،مهم نیست برایش. با خنده ی تلخی نگاهش می کنم و می گویم:
- آقاسهیل. پسردایی خوب من . هم بازی کودکی.
و بغض می کنم . نگاهم را بر می دارم از چشمان مشتاقش که فکر می کند می خواهد حرف های باب میلش را بشنود و ذوق کرده است .
- من و تو خیلی شبیه به هم نیستیم.
راستش من توی این دنیا زندگی می کنم ،نه توی رویا.
همین جایی که همه آدم ها زندگی می کنند . منظورم آدمهایی که با خیالاتشون زندگی می کنند نیست.
چون این افراد برای رها شدن از سختی و رنج زندگی حقیقی به خیالات و آرزوهاشون پناه می برند. طبق واقعیتی که میسازند و یا ساخته شده براشون زندگی می کنند و وقتی به سختی های دنیا می افتند بیمار و بی تاب می شن.
سهیل صبر نمی کند تا حرفم را بشنود . با عصبانیت بلند می شود . خم می شود روی میز و صورتش را نزدیک صورتم می آورد و آرام می گوید:
- لیلا! بس کن تو رو خدا !
این همه پدرت با حقیقت زندگی کرد آتیش کجای دنیا رو تونست خاموش کنه ؟ غیر از اینه که مدام خودش در سختی رفت و آمد و دوری از شما و جنگ توی این کشور و اون کشور بود . آره اینا حقیقته، اما این قدر تلخ هست که من هیچ وقت نخوام برم طرفش. می خوام راحت باشم.
تو رو هم دوست دارم .می خوام آروم زندگی کنی.
#بہشیرینےڪتاب📖
✏️نویسنده: نرجس شکوریان فرد
#ادامهدارد...⏰
📔📕📗📘📙📓📔📕📗📘📙📓
#ڪپے_فقط_باذڪرآیدے_ڪانال👇🌱
♡{ @shohaadaae_80 }♡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔅رهبر انقلاب: اگر حاج قاسم ده سال دیگر هم زندهبود اورا کنار نمیگذاشتم🌹
🌱رهبر انقلاب، شب گذشته: همین شهید عزیزی که شما از او اسم بردید -شهید سلیمانی، و بنده شب و روز به یاد او هستم- شصت و چند سال سنّش بود، اگر دَه سال دیگر هم زنده میماند و بنده زنده میماندم و بنا بود که من مشخّص بکنم، او را در همین جا نگه میداشتم، یعنی کنار نمیگذاشتم او را که جوان هم نبود. ✨
۹۹/۲/۲۸
◇{ @shohaadaae_80 }◇