eitaa logo
『سَـربـٰازانِ‌‌ دَهـہ‌هَشتـٰادیٖ‌』
3.9هزار دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
2.3هزار ویدیو
279 فایل
❁﷽❁ 🔸 #دهہ‌ھݜٺٵدێ‌هٵ هم‌شهید‌خواهندشد.. درجنگ بااسرائیل انشاءالله بشرط...⇩ 🍃🌹[شهیدانه زندگی کردن]🌹🍃 🤳خادم خودتون↶ @Shheed_BH_80 ☎️حرفهای شما↶ @goshi_80 📬تبادل‌‌وکپی↶ @shraet_80 🚩شروع‌کانال⇜ ²³`⁸`⁹⁸ #دوستات‌رو‌به_کانال_دعوت‌کن⇣🌸😊🌸⇣
مشاهده در ایتا
دانلود
✍🏻 📱گیف و استیکر📱 ❓ استفاده از گیف (تصویر بدون صدا) افراد معروف تلویزیونی یا سیاسی که بوی تمسخر دارد آیا جایز است؟ ✅ بر اساس فتاوای آیت‌الله خامنه‌ای ‌•¤{ @shohaadaae_80 }¤•
📚 📘«به سپیدی یک رویا» رمانی از زندگی حضرت معصومه(س) ‌📖 •✨| @shohaadaae_80 |✨•
4_6010414578763040262.mp3
1.33M
خدایا ضعیفم و کوچك :)!🌱 -شهیدچمران
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
『سَـربـٰازانِ‌‌ دَهـہ‌هَشتـٰادیٖ‌』
#رنج_مقدس🍀 #قسمت‌‌_هشتادوپنجم5⃣8⃣ علي كه با در قفل شده رو به رو مي شود ، غر مي زند، از فكر شازده ك
🍀 ⃣8⃣ و حالا چند ماهي مي شود كه تمام معادلات چند مجهولي ام حل شدخ و رابطه ام باپدر در يك مدار قرار گرفته است. مدتي است برايم آرامش با طعم ديگر مي خواهند. شايد هم برق چشمانم را در بودن علي و ريحانه ديده اند. چشمانم را مي بندم. حدودا بايد ساعت سه باشد. دلم مي خواهد فراي همه فكر و خيال ها براي چند لحظه چشمانم خواب را در آغوش بگيرد. ياد كار پدر مي افتم: صحبت كردن او با خواستگارهايم و دقت و سخت گيري اش. از محبت و دقتش لذتي در وجودم به جريان مي افتد. بايد دختر بود تا محبت خاص پدر را درك كرد. غلت مي زنم. متكا را بر مي دارم و روي صورتم مي گذارم. شب وقتي نخواهد تمام شود،نمي شود.حالا تو به هذيان گفتن و تشنج هم بيفتي، زمبن سر صبر بر مدار خودش مي چرخد. بميري هم مشكل شخص خودت است. زمين يك تكليف ويك برنامه مشخص دارد. غير از آن هم عمل نمي كند. انسان زبان نفهم است كه دستور العمل و برنامه اي را كه دارد كنار گذاشته و پر ادعا مي گويد كه خودش مي فهمد چگونه زندگي كند. اولين كاري كه مي كند حذف خالق است. بعد كه به برنامه دست نويس هوس آلود خودش عمل كرد، مي افتد به ايدز و آنفولانزاي خوكي و قتل و دزدي و طلاق و قرص افسردگي و چه كنم چه كنم و باز صداي التماسش به خدايي بالا مي رود كه تا حالا برايش نبوده و حالا كه محتاج مي شود مي بايد باشد.صداي اذان كه مي آيد، بلند مي شوم از جا. اگر همراهم را خاموش نكرده باشم شايد اين قدر دردسر نمي كشيدم. گيرم كه مدام قرار را عقب انداختم. بالاخره چي؟ بله يا نه؟ بعد از دو روز قبول مي كنم ك زنگ بزند. مي روم سمت اتاقم و منتظر تماسش مي مانم. گوشي زنگ مي خورد. اما دست هايم ياري نمي كند كه به سمتش برود، از زنگ خوردن كه مي ايستد، تازه مي فهمم مبينا بوده نه او. با عجله شماره مبينا را مي گيرم.اشغال مي زند. واقعا كه...گوشي دوباره زنگ مي خورد. برمي دارم. -سلام. كم كم داشتم فكر مي كردم بايد برم كفش آهني بخرم، با كفش چرمي كاري پيش نمي ره.شما خوبيد؟ مي خواهم بگويم:خوبم، اگر لشكري كه راه افتاده براي شوهر دادن من بگذارد.اما نمي گويم. -نمي دونم پدر گفتن يا نه، ما با هم يك سالي مي شود كه همراه مي شويم؛ يعني نه هميشه اما دو سه باري كه ايشون مي رفتند و من يك فرصت داشتم، همراهشون رفتم...به خاطر درس و كارهاي دانش آموزي و دانشجويي كانونمون، اين جا رو واجب تر مي ديدم براي خودم. خب اين آشنايي از اون جا پا گرفت و هر بار هم كه ايشون مي اومدند حتما همديگر رو مي ديديم. البته من اطلاعي از دختري به نام ليلا نداشتم و اين ديدن ها و انس هامون بي طمع بود تا اين كه نتيجه اين شد ك الان داريم با هم صحبت مي كنيم. چه مسیر گنگی طی شده تا نتیجه. گلویش را صاف می کند: -البته خیلی هم گنگ نبوده. مسیر اگر روشن نباشه که به سرانجام نمی رسه. لبم را می گزم و مطمئنم ک دقیقا چه گفته و عمدی هم گفته: -حالا از مسیر و روشنی و نتیجه بگذریم... بنده ی خدا دارد خودش را معرفی می کند که گوش نمی دهم. این چند روز همه اش حرف او بوده و تعریف هایی که مفصل پدر و علی برایم گفته اند. دارم فکر می کنم که خودم باید چه بگویم و چه طور بگویم؟ یعنی پدر و علی برای او هم از من هم حرفی زده اند؟از سکوت ایجاد شده به خودم می آیم. نفسی عمیق می کشد و گوشی را جابجا می کند، این را از خش خش گوشی می فهمم. به در و دیوار رو برویم زل زده ام و منتظرم. منتظرم بشنوم یا این که فراموش کنم. سکوتش که طولانی می شود دست و پا می زنم که حرف بزنم. -خیلی از دوست داشتنی ها و دوست نداشتنی ها هست که باید گفته بشه. -درست می گید. هر چند توی زندگی مشترک شاید مجبور بشیم بعضی هاشو ندید بگیریم. بلند می شوم و پنجره را باز می کنم. نسیم به صورت عرق کرده ام می خورد، می لرزم اما مقاومت می کنم. حالم این جا بهتر است. -منظورم از ندیدن آینه که اولویت، آرامش زندگیه، نه دل بخواه های شخصی. شاید باید کارهای جدید رو به جریان بندازیم که حتی بهشون فکر هم نمی کردیم. یا شاید دوست شون نداریم؛ اما به هر حال برای حفظ زندگی لازمه. حالا من گوشی را جابجا می کنم و او سکوت کرده. -قبول دارم اما به جا و درستش رو. حرف دیگری نمی زند. سردی هوا لرز بر تنم می نشاند. می گوید:... 📖 ✏️نویسنده: نرجس شکوریان فرد ...⏰ 📔📕📗📘📙📓📔📕📗📘📙📓 👇🌱 ♡{ @shohaadaae_80 }♡
『سَـربـٰازانِ‌‌ دَهـہ‌هَشتـٰادیٖ‌』
#رنج_مقدس🍀 #قسمت‌‌_هشتادوششم6⃣8⃣ و حالا چند ماهي مي شود كه تمام معادلات چند مجهولي ام حل شدخ و راب
🍀 ⃣8⃣ -کنار اومدن با حقیقت گاهی سخت می شه. چون خیلی وقت ها باید از دیدن دوست داشتنی هات دست بکشی. باید تلخی ها و سختی ها را قبول بکنی. باید بی خیال بعضی علاقه ها و سلیقه هات بشی؛اما کنار گذاشتن اصل ها و ارزش ها به خاطر شرایط تحمیلی جامعه و افکار و حرف های مردم هم درست نیست. درست می گوید، ولی کار سختی است مخالف جریان آب شنا کردن. وقتی تعداد زیادی از مردم مثل تو فکر نمی کنند و حتی افکارت را هم مسخره می کنند، پای بند بودن به اصل ها، توان و فکر زیاد می خواهد. نمی دانم چه بگویم. تماس را که قطع می کنم، سر به دیوار می گذارم و چشم می بندم. زندگی هم عجب مخلوقی است، به تنهایی نمی شود از دالان هایش گذشت. یاد پرچین های پر پیچ پارک می افتم. کسی که درون پرچین بازی می کند حیران است، ولی آن که لبه پرچین راه می رود، از آن بالا به همه افراد سرگردان و کوچه پس کوچه ها مسلط است؛ و چه قدر حرکت را آسان می بیند!حتما باید کسی باشد که از بالا فرمان زندگی را جهت بدهد؛کسی که همه چیز را می بیند و می داند و با دستش به من سر گردان، مسیر را نشان می دهد. با مصطفی و بی مصطفی فرقی ندارد. حرکت همیشه هست. راهنما نباشد، گم می شوم. پدر برای آرامش من پیشنهاد کوه می دهد. آرامش کوه و‌طراوت سحر چشیدنی است. پدر با نشاط همیشگی اش، را همان انداخته برای این کوه پیمایی. نماز را صبح خواندیم و به راه زدیم. علی قول چای آتشی بالای کوه را داده است. کنار جوی آبی که از قله تا این جا کشیده شده است قدم برمی دارم. نسیم سحری که به آب می خورد سرمای بیشتری بر جانم می نشاند. چادرم را تنگ تر دور خودم می پیچم و دستانم را زیر بغلم فرو می برم. هیچ کس حاضر نیست حرفی بزند. فضا همه را در آغوش خودش گرفته است. پدر تسبیحش را می چرخاند و آرام آرام قدم بر می دارد. معلوم است که این کوه ها برایش هیچ است اما به خاطر ما دل به آرام رفتن داده است. کلاه کاموایی را تا روی گوش هایش پایین کشیده و اورکت سبز سیرش را پوشیده است. کوله پشتی سنگین روی دوشش پر کاه است. من که نمی توانم با آن پنج قدم بردارم، چه برسد تا بالای کوه. علی شال کرم رنگش را محکم دور دهانش پیچیده است. شال و کلاه را ریحانه برایش بافته است. با بلوزی که حالا زیر کاپشن پنهان است. هم قدم بودن پدر و علی برایم غرور می آورد. نگاه از آب و سنگ ها می گیرم و به نظم قدم هایشان می دوزم. کم کم هوا دارد روش تر می شود. سرم پر است از حرف هایی که می خواهم بزنم؛اما می ترسم، می ترسم از اینکه درست نباشد. شاید راست بگویم اما درست و به جا نه! کمی می ایستند و پشت سرم به راهی که آمده ام نگاه می کنم. حالا همه چیز زیر پای من است. علی چند قدمی عقب می کشد و دست ریحانه را می گیرد و هم پا می شوند. متعاقبش مادر اما جلو نمی رود. پدر تنها، مادر تنها، من تنها، علی و ریحانه. چند قدم می رویم. علی دستم را می کشد و هلم می دهد سمت پدر. قدم هایم را بلندتر می کنم و به پدر می رسم. من را که کنارش می بیند لبخندی می زند و دستم را می گیرد. وقتی به پدر تکیه می کنم کمی از سرمای دور و اطرافم کمتر می شود، پدر می گوید: -چند ماهی می شود کوه نیامده بودیم. -با شما بله؛ولی با بقیه جای شما خالی دو هفته پیش تپه نوردی کردیم. پدر همچنان مرا با خود می برد. -هر وقت که مادر شدی می فهمی که حس پدر و مادر نسبت به بچه شون چه رنگیه. مخصوصا این که رنگ مورد نظرت رو نتونی تو رنگ ها پیدا کنی. دلت می خواد با عدد، با مقایسه، با آیه، با قسم به جوری به بچه هات بگی که دوستشون داری. حتی عمق نگاهت هم نمی تونه اون ها را متوجه عمق محبتت کنه. قدم هایشان هماهنگ شده، پدر کوتاه آمده، و الا که من نمی توانم پابه پایش بروم. تا شانه اش هستم. سرش را کمی خم کرده تا هم کلام شویم. -لیلا جان!قرار نیست با ازدواجت چیزی عوض بشه. پیش ما همه چیز همان طور می مونه که بوده! اما برای تو...دنیات می خواد رنگ آمیزی بشه. پر رنگ تر، پر شور تر... کمی حال و هوات معطر می شه. آرامش کنار همسرت شکل می گیره.تمام این شورهای زنانه ی دل نشانت، محبت های بقچه شده ت، دارایی هایی که داری و پنهان شده، بعد از ازدواج پیدا می شه... 📖 ✏️نویسنده: نرجس شکوریان فرد ...⏰ 📔📕📗📘📙📓📔📕📗📘📙📓 👇🌱 ♡{ @shohaadaae_80 }♡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸
🔎 💥زغال هاي خاموش را کنار زغال هاي روشن ميگذارند تا روشن شود چون همنشيني اثر دارد ما هم مثل همان زغال هاي خاموشيم اگر کنار افرادي بنشينيم که روشنند که گرما و حرارتي دارند... ✨ ما هم به طبع آن ها نور و حرارت و گرما پيدا ميکنيم. پس آدمی انتخاب کنید که بشما انرژی ببخشد!✅ ○| @shohaadaae_80 |○
✨ 👤امام على عليه السلام: رأى خويش را به چيزهايى كه مربوط به تو مى شود محدود كن أقصِرْ رَأيَكَ على ما يَعنِيكَ 🌐ميزان الحكمه جلد4 صفحه351
ممنون از اینکه حواستون هست✨ بنده همچنان مشغول امتحانات حوزه هستم و در کنار امتحانات به عنوان ݦڋٵڢع سݪٵݦٺ درحال فعالیت هستم😷 اما بازهم انشاءالله به لطف شما فعالیت هارو زیاد میکنیم🌈😍 ✍🏻
میگُفت: همیشـہ تویِ عبـادت متوجـہ باش . . . ! ↓ عاشـق مےخواد💞 نـہ مشترےِ بهـشت :) 🙃•|خدآعاشـق‌میخواد|• @shohaadaae_80
🍃بـسْـمِ‌ رَبِّ الْـشُّـهَـداءِ وَالْـصِّـدّیـقـیـنْ🍃 ❣️✨دوستِ شهیدت کیه...؟ تا حالا فکر کردی با یه رفیق‌شی؟🤔 از اون رفیق فابریکا؟ از اونا که همیشه باهمن؟ خیلی حال میده!!!😍 امتحان کردی؟ هرچی ازش بخوای بهت میده!!!😌 آخه خاطرش پیشِ خدا خیلی عزیزه...🤗 میخوای باهاش رفیق شی؟؟!😃 🌸گـامِ اول: انتخاب .. به آلبومِ ❤️ نگاه کن.. به عکسشون..🖼 به لبخندشون..😊 ببین کدوم رو بیشتر دوس داری.. با کدوم یکی بیشتر راحتی؟!؟🙄 🌸گـامِ دوم: عهد بستنِ با دوستِ شهیدت؛ یه جایی بنویس:✏️ با عهد می‌بندم پای رفاقتِ او تا لحظه‌ی مرگم خواهم بود و از تذکرات دوستانه‌ی او به هیچ‌وجه روی برنمیگردانم...✋ 🌸گـامِ سـوم: شناختِ ...❤️ تا میتونی از دوستِ شهیدت اطلاعات📚 جمع‌آوری کن.. عکس🖼، فیلم🎞، صوت📻، وصیت‌نامه📝 و... 🌸گـامِ چـهـارم: هدیه🎁 ثوابِ اعمالِ خود به ... از همین الان هر کارِ ثوابی که انجام میدی فقط یه جمله بگو: خدایا! ثوابِ این عملم برسه به ...💜 طبقِ روایات نه تنها ثواب چیزی کم نمیشه بلکه با برکت‌تر هم میشه!!!☺️ بچه‌ها! اونقدر مقامِ بالایی داره که نیازی به ثواب کارِ‌ ما نداشته باشه! تو با این کار، خلوص نیت🌺 و علاقه‌ات رو به نشون میدی!!! 🌸گـامِ پـنـجـم: درگیر کردنِ خود با ...❤️ سریع همین الان بَک گراندِ گوشیتو📱 عوض کن و عکسِ🖼 دوستتو بذار!! در طولِ روز بـاهاش درد و دل کن..🤗 باهاش حرف بزن.. آرزوهاتو بهش بگو...😌 🌸گـامِ شـشـم: عدمِ گناه در حضورِ رفیقِ...💚 روحِ تا گامِ پنجم بسیار از شما راضیه؛ ولی آیا در حضورِ دوستِ معنویت میتونے گناه کنی؟ 🙄 حجابمون... رابطه‌امون با نامحرم🚫.. چت با نامحرم📵.. غیبت❌.. دروغ❌.. نمازامون و... 🌸گـامِ هـفـتـم: اولین پـاسخِ ... کمی صبر و استقامت در گامِ ششم آن‌چنان شیرینی برای شما😍 خواهد داشت که در گامِ بعدی گناه کردن براتون سخت میشه!!!...🙃 خواب دوستِ شهیدتو میبینی... دعایی که کرده بودی برآورده میشه.. دعوت به و راهیانِ‌نور و...😉 🌸گـامِ هـشـتـم: حفظ و تقویتِ رابطه تا (مرگ)... گام‌هاے سختے رو انجام دادید درسته؟!؟🤔 اما مطمئنا با شیرینے قلبے همراه بوده...🙃😇😉 راستی😃 اسمِ چی بود؟😌🙄🤔 😇 📿🦋 ✨🎈0 @shohaadaae_80
🦋 ایجاد اشتغال برای جوانان...🧔🏻 •| @shohaadaae_80 |•
✍🏻 📿نماز و روزه قضا📿 ☝️ من از 9سالگی تا الان نمی‌دونم چقدر روزه و نماز قضا دارم. تکلیفم چیه؟ ✅ بر اساس فتاوای آیت الله خامنه ای •○| @shohaadaae_80 |○•
📚 📘کتاب سه دقیقه در قیامت تجربه‌ای از زندگی در پس از مرگ🖤 •○| @shohaadaae_80 |○•
💚 👤میگفت : همہ بلدن بمیرن تو اگہ عرضہ داری، شهید شو ^^!
همش دم از رفیق شهید زدیم ... شبیھ رفیق شهیدمون شدیم ؟!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
『سَـربـٰازانِ‌‌ دَهـہ‌هَشتـٰادیٖ‌』
#رنج_مقدس🍀 #قسمت‌‌_هشتادوهفتم7⃣8⃣ -کنار اومدن با حقیقت گاهی سخت می شه. چون خیلی وقت ها باید از دید
🍀 ⃣8⃣ نفس عمیقی می کشد. نفس عمیقی می کشم. سلول هایم از شادی این هوا به وجد مي آيند. دوباره نفس عميقي مي كشم.دلم نمي آيد اين دم ها بازدم داشته باشد. پدر دستم را فشار مي دهد و ميگويد: -مصطفي اين قدرجوان مرد هست كه من داراييم رو دستش بدم. اجازه بده كه كمي جلو بياد. حرف هاتون رو بزنيد. هرچه از من و علي شنيدي دوباره از خودش هم بپرس. بخواه كه جواب سؤال هاتو بده.با اين كه نياز نبود اماعلي رو فرستادم توي دانشگاه و درو همسايه هم تحقيق كرده. خيالت راحت بابا. حرف هاي پدررا مي شنوم.بالأخره يك سال هم سفر و هم سفره اش بوده است؛ وفعلا علي هم صحبت و هم فكرش. خوبي ها و بدي هايش را ريخته اند روي دايره. خيلي از سؤالاتم را لابلاي اين حرف ها جواب گرفته ام؛اما باز هم... علي معتقد است كه معناي توكل را نمي دانم كه اين طور معطل مانده ام و حالم خراب است. راستش به هيچ چيز اعتماد ندارم. پدر جايي نگه مان مي دارد و مي گويد: -از اين جا مي شه طلوع رو خيلي خوب ديد. چند لحظه همين جابمونيم. دلم از شكوه خورشيد به تپش مي افتد. بي طاقت مي شوم و چند قدني از بقيه جلوتر مي روم.پدر بازويم را مي گيرد و به مقابلم اشاره مي كند. تا لب دره فاصله اي ندارم.نگهم مي دارد. زير لب براي خودم زمزمه مي كنم: -خيلي خوبي.خيلي زيبايي. با شكوهي! نمي توانم دركم را از خدا به زبان بياورم. بگويم مهربان است. خوب است. زيباست.تواناست. طاقت نمي آورم و دستانم را دو طرف باز مي كنم و فريادم را در دل كوه رها مي كنم.نمي شود لذت برد و اعلام جهاني نكرد.حالا خورشيد تمام قد طلوع كرده است. صداي فرياد من هم تمام كوه را برداشته است.مادر را درآغوش مي گيرم.اشك كنار چشمش را پاك مي كند و آرام كنار گوشم مي گويد: -زنده باشي عزيزم. دلم نمي خواهد حالم را چيزي به هم بزند. آسمان زيباست. زمين زيباست. كوه زيباست. خدا ظيباست. واي كه همه چيز زيباست. راه مي افتيم به سمت بالاتر. جابي كه براي نشستن مناسب است و پدر و علي بساط آتش را راه مي اندازند.صبحانه را مادر مي چيند. چاي را هم علي آماده مي كند. حاضرنيستم از كنار آتس تكان بخورم. سر سفره وقتي مي نشينم كه همه چيز آماده است. صحبت هايشان كه گل مي كند از جمع فاصله مي گيرم. چند قدم مانده به دره مي ايستم. يدسر خم مي كنم، وحشتناك است. مطمئن نيستم جايي ايستاده ام چه قدر زير پايم محكم است. توي زندگي ام بايد كجا بايستم تا مطمئن باشم زمين نمي خورم يا زير پايم خالي نمي شود وپرت نمي شوم. با صداي مادر، سرم را به عقب برمي گردانم. -تنهايي حال مي ده؟ دستش دو ليوان چاي سيب است. كنارم مي ايستد. نگاهي به پايين مي اندازد: -حالت خوبه اومدي اين لب ايستادي؟ عقب تر مي نشينم. دستان يخ زده ام را با حرارت چاي گرم مي كنم. -ليلا جان مي دوني چرا ازدواج كردن خوبه؟ خنده ام مي گيرد و مي گويم: -احيانا شما يكي از طراح هاي سؤالاي كنكورنيستيد؟ مي خندد. ليوان را به لبم مي چسبانم. گرما و شيريني، جانم را تازه مي كند. -غالب افراد نمي دونن چرا دارن ازدواج مي كنن. همين هم زندگي آينده شون روآسيب پذير مي كنه؛ اما تو فكر كن اون وقت مي بينيكه شوق پيدا كردن به يار توي دلت مي افته. سرم را پايين مي اندازم. -نمي دونم شما منظورت از يار چيه؟من از كجا مي تونم مطمئن بشم ك مرد زندگيم يارو همراه خوبيه؟ ليوانش را كه حالا خالي شده مقابلش روي زمين مي گذارد. -اومدنت توي دنيا، زمان اومدنت، مكان اومدنت، توي چه خانواده و كشور و شهري بياي. همه برنامه ريزي خدا بوده. براي بزرگ شدن و خوشبخت شدن، همش نيازمند ديگرلني، تا كوچكي، پدر و مادر، بعد فاميل و دوست و حالا هم همسر، بعد هم كه... چرا مي خواهد مرا قانع كند. من كه آزاري برايشان ندارم؛يعني اين هم از محبت مادرانه اش است. متوجه نگاهك مي شود. دستش را بالا مي آورد و صورتم را نوازش مي كند. طاقت نمي آورد و در آغوشش مي كشدن و مي بوسدم. سرم را رها نمي كند. حرفش را ادامه مي دهد: -تمام اين ها، هم نياز روحي رواني و هم نياز جسمي تو رو برطرف مي كنن. بدون همراهي و همدلي شون زندگي غيرممكن و وحشتناكه.بالأخره توبايد اين دنيا رو بگذروني. مهم اينه كه با چه كيفيتي باشه.اين به شىط يه همراه خوبه...پدر و مادر خوب، دوست خوب، فاميل خوب، همسر خوبو بچه ي خوب؛اما بعضي از اينا نقششون حياتي و اثر گذاره. الان توي موقعيت تو، بهترين ياركه روحتو آروم مي كنه و تو مي توني تمام محبتت، عشقت، حرفات، همدلي هات رو باهاش برطرف كني، يه همسر خوبه. پدر و مادر و برادر و خواهر هر چه قدر هم كه باهات همراه باشن،توي يه سني اون نياز اصلي روحيت رو جواب گو نيستن. متوجه حرفام ميشي ليلي؟ 📖 ✏️نویسنده: نرجس شکوریان فرد ...⏰ 📔📕📗📘📙📓📔📕📗📘📙📓 👇🌱 ♡{ @shohaadaae_80 }♡
『سَـربـٰازانِ‌‌ دَهـہ‌هَشتـٰادیٖ‌』
#رنج_مقدس🍀 #قسمت‌‌_هشتادوهشتم8⃣8⃣ نفس عمیقی می کشد. نفس عمیقی می کشم. سلول هایم از شادی این هوا ب
🍀 ⃣8⃣ متوجه حرف هايش مي شوم. دلم مي فهمد كه يك يار و دوستي متفاوت مي خواهد اما نميتوانم با ترسم نسبت به آينده كنار بيايم. افكارم مثل اين سنگ ريزه ها خورد شده است. دانه دانه سنگ ها را توي ليوان خالي ام مي اندازم. بايدذهنم را جمع كنم، ذوب كنم و قالب بزنم تا بتوانم تصميم بگيرم. سنگ ریزه ها لیوانم را پر کرده است. صدای سلام کردن و حال و احوال کسی از پشت سرم می آید که آشناست. مامان به سرعت بلند می شود. -بالاخره آقا مصطفی هم آمد. سرم را بر نمی گردانم.بالاخره! یعنی چی این حرف. چشمانم را می بندم و نفس عمیقی می کشم تا جیغ نکشم. اگر بدانم این برنامه کار چه کسی بوده...تمام حدسم می رود روی... -علی واجب القتل است. نمی مانم. فرار می کنم. می روم سمتی دیگر... از چشم همه دور می شوم. این نشانه ی اعتراض من است. پشت صخره ی بلندی پناه می گیرم. برای آرام کردن خودم هر چه سنگ دم دستم است پرت می کنم و در هر پرتاب دنبال خودم می گردم؛ یعنی من هم به این نقطه ی کره زمین پرتاب شده ام؟ تصادفی یا برنامه ریزی شده و دقیق این جا قرارم دادی تا مثل یک جزئی، کنار تمام اجزا سر جایم قرار بگیرم. سنگ ها در هوا می چرخند و می افتند. از تصادف سنگ ها هیچ چیزی متولد نمی شود و فهم و شعور به کار نمی افتد. 📖 ✏️نویسنده: نرجس شکوریان فرد ...⏰ 📔📕📗📘📙📓📔📕📗📘📙📓 👇🌱 ♡{ @shohaadaae_80 }♡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام✨ بیدارین!؟😉
والسابقون السابقون .... اولئک المقربون