eitaa logo
هیئت شهدای گمنام شهر نوش آباد
289 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
348 ویدیو
14 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
✍️ 💠 سری به نشانه منفی تکان داد و از چشمانم به شوهرم شک کرده بود که دوباره پی سعد را گرفت :«الان همسرتون کجاست؟ می‌خواید باهاش تماس بگیرید؟» شش ماه پیش سعد موبایلم را گرفته بود و خجالت می‌کشیدم اقرار کنم اکنون عازم و در راه پیوستن به است که باز حرف را به هوای حرم کشیدم :«اونا می‌خواستن همه رو بکشن...» 💠 فهمیده بود پای من هم در میان بوده و نمی‌خواست خودم را پیش رفیقش رسوا کنم که بلافاصله کلامم را شکست :«هیچ غلطی نتونستن بکنن!» جوان از آینه به صورتم نگاهی گذرا کرد، به اینهمه آشفتگی‌ام شک کرده بود و مصطفی می‌خواست آبرویم را بخرد که با متانت ادامه داد :«از چند وقت پیش که به بهانه تظاهرات قاطی مردم شدن، ما خودمون یه گروه تشکیل دادیم تا از حرم (علیهاالسلام) دفاع کنیم. امشب آماده بودیم و تا دست به اسلحه شدن، غلاف‌شون کردیم!» 💠 و هنوز خاری در چشمش مانده بود که دستی به موهایش کشید و با غیظی که گلویش را پُر کرده بود، خبر داد :«فقط اون نامرد و زنش فرار کردن!» یادم مانده بود از است، باورم نمی‌شد برای دفاع از مقدسات وارد میدان شده باشد و از تصور تعرض به حرم، حال رفیقش به هم ریخته بود که با کلماتش قد علم کرد :«درسته ما داریا چارتا خونواده بیشتر نیستیم، اما مگه مرده باشیم که دستشون به برسه!» 💠 و گمان کرده بود من هم از اهل سنت هستم که با شیرین‌زبانی ادامه داد :«خیال کردن می‌تونن با این کارا بین ما و شما اختلاف بندازن! از وقتی می‌بینن برادرای اهل سنت هم اومدن کمک ما ، وحشی‌تر شدن!» اینهمه درد و وحشت جانم را گرفته بود و مصطفی تلخی حالم را با نگاهش می‌چشید که حرف رفیقش را نیمه گذاشت :«یه لحظه نگهدار سیدحسن!» طوری کلاف کلام از دستش پرید که نگاهش میخ صورت مصطفی ماند و بلافاصله ماشین را متوقف کرد، از نگاه سنگین مصطفی فهمید باید تنهایمان بگذارد که در ماشین را باز کرد و با مهربانی بهانه چید :«من میرم یه چیزی بگیرم بخوریم!» 💠 دیگر منتظر پاسخ ما نماند و به سرعت از ماشین پیاده شد. حالا در این خلوت با بلایی که سعد سرش آورده بود بیشتر از حضورش می‌کردم که ساکت در خودم فرو رفتم. از درد سر و پهلو چشمانم را در هم کشیده بودم و دندان‌هایم را به هم فشار می‌دادم تا ناله‌ام بلند نشود که لطافت لحنش پلکم را گشود :«خواهرم!» چشمم را باز کردم و دیدم کمی به سمت عقب چرخیده است، چشمانش همچنان سر به زیر و نگاهش به نرمی می‌لرزید. شالم نامرتب به سرم پیچیده بود، چادر روی شانه‌ام افتاده و لباسم همه غرق گِل بود که از اینهمه درماندگی‌ام کشیدم. 💠 خون پیشانی‌ام بند آمده و همین خط خشک خون روی گونه‌ام برای آتش زدن دلش کافی بود که حرارت نفسش را حس کردم :«خواهرم به من بگید چی شده! والله کمک‌تون می‌کنم!» در برابر محبت بی‌ریا و پاکش، دست و پایم را گم کرده و او بی‌کسی‌ام را حس می‌کرد که بی‌پرده پرسید :«امشب جایی رو دارید برید؟» و من امشب از مرگ و کنیزی آن پیرمرد وهابی فرار کرده بودم و دیگر از در و دیوار این شهر می‌ترسیدم که مقابل چشمانش به گریه افتادم. 💠 چانه‌ام از شدت گریه به لرزه افتاده و او از دیدن این حالم طاقتش تمام شده بود که در ماشین را به ضرب باز کرد و پیاده شد. دور خودش می‌چرخید و آتش در خنکای این شب پاییزی خاموش نمی‌شد که کتش را درآورد و دوباره به سمت ماشین برگشت. روی صندلی نشست و اینبار کامل به سمتم چرخید، صورت سفیدش از ناراحتی گل انداخته بود، رگ پیشانی‌اش از خون پُرشده و می‌خواست حرف دلش را بزند که به جای چشمانم به دستان لرزانم خیره ماند و با صدایی گرفته گواهی داد :«وقتی داشتن منو می‌رسوندن بیمارستان، تو همون حالی که حس می‌کردم دارم می‌میرم، فقط به شما فکر می‌کردم! شب پیشش رو از رو گلوتون برداشته بودم و می‌ترسیدم همسرتون...» 💠 و نشد حرفش را تمام کند، یک لحظه نگاهش به سمت چشمانم آمد و دوباره قدم پس کشید، به اندازه یک نفس ساکت ماند و زیر لب زمزمه کرد :« رو شکر می‌کنم هر بلایی سرتون اورده، هنوز زنده‌اید!» هجوم گریه گلویم را پُر کرده و به‌جای هر جوابی نگاهش می‌کردم که جگرش بیشتر آتش گرفت و صورتش خیس عرق شد. 💠 رفیقش به سمت ماشین برگشته و دلش می‌خواست پای دردهای مانده بر دلم بنشیند که با دست اشاره کرد منتظر بماند و رو به صورتم اصرار کرد :«امشب تو چی کار داشتید خواهرم؟ همسرتون خواست بیاید اونجا؟»... ✍️نویسنده: ┅═✧❁🌷✧❁🌷✧❁🌷 ❁✧ ═┅┄ 🚩هیئت شهدای گمنام نوش آباد @shohada_gomnam_noushabad
👆👆👆ادامه رمان دمشق شهر عشق
42.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰 پویانمایی «داستان راستان» 🔹 تازه مسلمان - ┅═✧❁🌷✧❁🌷✧❁🌷 ❁✧ ═┅┄ 🚩هیئت شهدای گمنام نوش آباد @shohada_gomnam_noushabad
باز پنج شنبه و یاد شهدا❤️ تصویر زیبا از قبور مطهر شهدای گمنام شهر نوش آباد🌷🌷🌷 شادی روح شهدا صلوات🌺 ┅═✧❁🌷✧❁🌷✧❁🌷 ❁✧ ═┅┄ 🚩هیئت شهدای گمنام نوش آباد @shohada_gomnam_noushabad
دعای کمیل_101217161158.mp3
14.47M
💠 مناجات دعای کمیل 🎤🎤 حاج منصور ارضی ✍ حضرت علی (علیه السلام): ای کمیل! هر شب جمعه و یا حداقل یک بار در طول عمرت این دعا را بخوان تا روزی ات زیاد شود و مورد آمرزش قرار گیری! ┅═✧❁🌷✧❁🌷✧❁🌷 ❁✧ ═┅┄ 🚩هیئت شهدای گمنام نوش آباد @shohada_gomnam_noushabad
🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹 ⭕️استاد حاج منصور ارضی: 💢بعد از هزار و چهارصد سال که از تاریخ گذشته است و ملائکه آمده اند و رفته اند، پیغمبر و امامان ما رنج هایی را متحمل شده اند، هرکدام به نحوی به شهادت رسیده اند، در خانه ی اهل بیت علیهم السلام آتش گرفته، سرها بریده شده و حالا ما نوکر این خانواده شده ایم و قدر این نوکری را نمی دانیم و آن را در اثر بی معرفتی خیلی از مردم گذشته و حال، و به علت بی توجهی خودمان یک امر کوچک می دانیم و خیلی جاها مخفی می کنیم که ما نوکر امام حسین علیه السلام هستیم و در عوض مطرح می کنیم که ما تحصیل کرده ایم و دارای فلان مدرک تحصیلی هستیم. ❗️ما باید بدانیم که شغل اول و اصلی ما نوکری امام حسین علیه السلام است. شاید این نوکری در انظار مردم سبک باشد اما این نظر مردم نباید برای ما معنایی داشته باشد. اشاره به همان صحبت حضرت امام (ره) که فرمود:اگر مردم شب بگویند زنده باد و صبح بگویند مرده باد، برای من فرقی نمی کند. برای ما هم باید اینچنین باشد، چون ما به نتیجه ی نوکری رسیده ایم. ┅═✧❁🌷✧❁🌷✧❁🌷 ❁✧ ═┅┄ 🚩هیئت شهدای گمنام نوش آباد @shohada_gomnam_noushabad
اینو به کسانی که میگن چرا انقلاب کردیم نشون بدید... در دوره پهلوی ارزش سگ آمریکایی بیشتر از شاه ایران بود و کسی حق نداشت به آمریکایی حرفی بزنه، حالا سپاه سربازان متجاوز آمریکایی رو بازداشت میکنه و پاسدار ایرانی در چند متری ناو آمریکایی تهدیدشون میکنه این یکی از کارهایی بود که انقلاب کرد، تبدیل شدن از وابسته‌ترین کشور دنیا به مستقل‌ترین کشور دنیا... ┅═✧❁🌷✧❁🌷✧❁🌷 ❁✧ ═┅┄ 🚩هیئت شهدای گمنام نوش آباد @shohada_gomnam_noushabad
990119-Panahian-AshnaieBaBakhiMazaminMonajateShabaniye-05-64k.mp3
5.91M
🎙 آشنایی با برخی مضامین دلنشین مناجات شعبانیه(۵) 📅 قسمت پنجم | چه چیزی حس مناجات را از انسان گناهکار می‌گیرد؟ | ‌۹۹/۰۱/۱۹ 🕌 جلسات مجازی 🔻موضوعات: - چرا باور قدرت خدا در قلب ما جاری نمی‌شود؟ - چرا در بلا انسان بیشتر اهل دعا می شود؟ در حالیکه ما در اوج آسایش و امکانات هم کسی را غیر از خدا نداریم. - چه چیزی حس مناجات را از انسان می‌گیرد؟ - چرا ما عمیقاً حس نمی‌کنیم که هر لحظه به کمک خدا احتیاج داریم؟ ┅═✧❁🌷✧❁🌷✧❁🌷 ❁✧ ═┅┄ 🚩هیئت شهدای گمنام نوش آباد @shohada_gomnam_noushabad
🕊 نمیدانم کمیل را کجا میخوانی! نجف،کربلا،شاید هم در تاریکی بقیع😔 ... امشب کمیل را هر کجا خواندی به این فراز از دعا که رسیدی یاد من هم کن: اللهم اغفرلی الذنوب التی تحبس الدعاء... ... کاش گناهانم می گذاشت دعاهایم از سقف دهانم بالاتر روند تا آسمانها ..... و به اجابت برسند که زیاد دعا کرده ام... ... زندانی شده ام.زندانی نفس، زندانی گناهانم ،زندانی دنیا...... و من را بگو که می خواهم یارت باشم... کمیل خواندی یادمان کن امشب... ┅═✧❁🌷✧❁🌷✧❁🌷 ❁✧ ═┅┄ 🚩هیئت شهدای گمنام نوش آباد @shohada_gomnam_noushabad
13.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 حال و هوای رزمندگان در شب عملیات ┅═✧❁🌷✧❁🌷✧❁🌷 ❁✧ ═┅┄ 🚩هیئت شهدای گمنام نوش آباد @shohada_gomnam_noushabad