eitaa logo
هیئت شهدای گمنام شهر نوش آباد
299 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
343 ویدیو
14 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
✳ تمام عرفان در مناجات شعبانیه است 📌 من ندیده‌ام در ادعیه، دعایی را که گفته شده باشد همه‌ی امام‌ها این دعا را می‌خواندند. در ، این هست؛ اما من یادم نیست که در یک دعای دیگری دیده باشم که همه‌ی ائمه این را می‌خواندند. این برای این است که شما را، همه را مهیا کند برای ضیافة الله... 🔸 اگر نبود در ادعیه الّا دعای مناجات شعبانیه، کافی بود برای این که امامان ما، امامان به حق‌اند؛ آن‌هایی که این دعا را انشاء کردند و تعقیب کردند. تمام این مسائلی که عرفا در طول کتاب‌های طولانی خودشان، یا خودشان می‌گویند، در چند کلمه‌ی مناجات شعبانیه هست؛ بلکه عرفای صدر اسلام از همین ادعیه و از همین دعاهایی که در اسلام وارد شده است، از این‌ها استفاده کرده‌اند... 👤 (ره) 📚 ، ج۳۱، ص ۱۳ ┅═✧❁🌷✧❁🌷✧❁🌷 ❁✧ ═┅┄ 🚩هیئت شهدای گمنام نوش آباد @shohada_gomnam_noushabad
990109-Panahian-AshnaieBaBakhiMazaminMonajateShabaniye-02-64k.mp3
6.03M
🎙 آشنایی با برخی مضامین دلنشین مناجات شعبانیه(۲) 📅 قسمت دوم | ‌۹۹/۰۱/۰۹ 🕌 جلسات مجازی ┅═✧❁🌷✧❁🌷✧❁🌷 ❁✧ ═┅┄ 🚩هیئت شهدای گمنام نوش آباد @shohada_gomnam_noushabad
7.MP3
471K
🌹 کوتاه 🔹حاج منصور ارضی ┅═✧❁🌷✧❁🌷✧❁🌷 ❁✧ ═┅┄ 🚩هیئت شهدای گمنام نوش آباد @shohada_gomnam_noushabad
🔸استاد فاطمی نیا: از شیخ حسنعلی نخودکی پرسیدند:چگونه به این مقام رسیدید؟ فرمود: گره گشایی از کار مردم. ┅═✧❁🌷✧❁🌷✧❁🌷 ❁✧ ═┅┄ 🚩هیئت شهدای گمنام نوش آباد @shohada_gomnam_noushabad
نمی دانم چه شُکوهی در ظهورت نهفته است و تو چه عظمتی داری که امیر مومنان علی علیه السلام آن عدل مجسّم، آرزوی برپایی دولت تو و شوق دیدن حکومتت را بر دل دارد ... و می‌گوید: آه! چه قدر مشتاقم که آن ها را در زمان تشکیل دولتشان ببینم ... 📚 آشتی با امام عصر علیه‌السلام ┅═✧❁🌷✧❁🌷✧❁🌷 ❁✧ ═┅┄ 🚩هیئت شهدای گمنام نوش آباد @shohada_gomnam_noushabad
4_401644107203608591.mp3
1.22M
┅═✧❁🌷✧❁🌷✧❁🌷 ❁✧ ═┅┄ 🚩هیئت شهدای گمنام نوش آباد @shohada_gomnam_noushabad
؛ یعنی اینکه قرآنِ روی نیزه تو را ازقرآنِ ناطق، منحرف نکند... ؛ یعنی اینکه بدانی درجنگ بافتنه نمی توانی آغاز گر باشی اما تا ضربه نهایی، نباید از پا بنشینی... یعنی تشخیص از یعنی دو دل نشی و محکم از حق دفاع کنی 😉 ┅═✧❁🌷✧❁🌷✧❁🌷 ❁✧ ═┅┄ 🚩هیئت شهدای گمنام نوش آباد @shohada_gomnam_noushabad
به امید سالھاست چون کوه ایستاده ام... در میان تمام سختی ها سلاحم زینبی است... ┅═✧❁🌷✧❁🌷✧❁🌷 ❁✧ ═┅┄ 🚩هیئت شهدای گمنام نوش آباد @shohada_gomnam_noushabad
چطور کودکان را با امام زمان(عج) آشنا کنیم؟ 👆نگذارید شخصیتی باورناپذیر یا ترسناک از امام زمان(عج) در ذهن کودک شکل بگیرد ┅═✧❁🌷✧❁🌷✧❁🌷 ❁✧ ═┅┄ 🚩هیئت شهدای گمنام نوش آباد @shohada_gomnam_noushabad
🌺سبک زندگی قرآنی :🌺 🍂مضطرانه برای فرج دعا کنید.🍂 🔶أَمَّن يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَيَكْشِفُ السُّوءَ وَيَجْعَلُكُمْ خُلَفَاء الْأَرْضِ.... (نمل/۶۲) 🔶كيست كه هرگاه درمانده اى او را بخواند، اجابت نمايد و بدى و ناخوشى را برطرف كند، و شما را جانشينان خود در زمين قرار دهد؟ 💥شرط استجابت دعا، رسیدن به اضطرار و قطع اميد از ديگران واخلاص در دعاست. 🍁نمونه ى مضطرّ واقعى، امام زمان (عجّل اللّه تعالى فرجه الشريف) است و بدترين سوء «و يكشف السوء»، سلطه ى كفّار است كه در زمان آن حضرت برطرف مى شود و نمونه ى «يجعلكم خلفاء» حكومت صالحان در آن زمان است. ✅خدایا در این روز و شبهای عزیز، بااضطرار از تو میخواهیم که دست دشمنان را از سر مسلمین جهان کوتاه کرده و با ظهور ولیّت، حکومت صالحان را برزمین محقق فرمائی. 🍃یا مجیب دعوه المضطرین🍃 ┅═✧❁🌷✧❁🌷✧❁🌷 ❁✧ ═┅┄ 🚩هیئت شهدای گمنام نوش آباد @shohada_gomnam_noushabad
👌🌺 داستان جالب 🍃 قاجار در ماه مبارک رمضان نامه ای به مرجع تقلید آن زمان به اين مضمون نوشت : من وقتی روزه میگیرم از شدت گرسنگی و تشنگی عصبانی میشوم و ناخود آگاه دستور به قتل افراد بی گناه میدهم لذا جواز روزه نگرفتن مرا صادر بفرماييد! 🍃آیت الله العظمی میرزای شیرازی در جواب ناصرالدین شاه نوشت: بسمه تعالی حکم خدا قابل تغییر نیست لکن حاکم قابل تغییر است اگر نمیتوانی به اعصابت مسلط شوی از مسند حکومت پایین بیا تا شخص با ایمانی در جایگاه تو قرار گیرد و خون مؤمنین بیهوده ریخته نشود 🔻اینم حکایت برخی مسئولین هستش 🐌یکی نیست بهشون بگه اگه نمیتونید مشکل مردم رو حل کنید جای خودتون رو به یکی دیگه بدید که چاره ساز باشه نه مشکل ساز . ┅═✧❁🌷✧❁🌷✧❁🌷 ❁✧ ═┅┄ 🚩هیئت شهدای گمنام نوش آباد @shohada_gomnam_noushabad
Salavat Shabanieh Samavati .mp3
2.41M
📿 صلوات شعبانیه 🎤 با نوای حاج مهدی سماواتی ┅═✧❁🌷✧❁🌷✧❁🌷 ❁✧ ═┅┄ 🚩هیئت شهدای گمنام نوش آباد @shohada_gomnam_noushabad
✔️✔️مي توانید بارها و بارها معذرت خواهى کنیــد، اما وقتى در عملكردتان هيچ تغييرى نباشــد، كلماتتان هم معنایشان را از دست می دهنــد... ┅═✧❁🌷✧❁🌷✧❁🌷 ❁✧ ═┅┄ 🚩هیئت شهدای گمنام نوش آباد @shohada_gomnam_noushabad
هیئت شهدای گمنام شهر نوش آباد
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق #قسمت_هشتم 💠 یک گوشه کپسول اکسیژن و وسایل جراحی و گوشه‌ای دیگر جعبه‌های #گلوله؛
✍️ 💠 دیگر نمی‌خواستم دنبال سعد شوم که روی شانه سالمم تقلاّ می‌کردم بلکه بتوانم بنشینم و مقابل چشم همه با گریه به پای سعد افتادم :«فقط بذار امشب اینجا بمونیم، من می‌ترسم بیام بیرون!» طوری معصومانه تمنا می‌کردم که قدم رفته به سمت در را پس کشید و با دست و پایی که گم کرده بود، خودش را بالای سرم رساند. کنارم نشست و اشک چشمم قفل قلدری‌اش را شکسته بود که دست زیر سر و گردنم گرفت و کمکم کرد تا دوباره در بستر بخوابم و نجوا کرد :«هرچی تو بخوای!» 💠 انگار می‌خواست در برابر قلب مرد غریبه‌ای که نگرانم بود، تصاحب را به رخش بکشد که صدایش را بلندتر کرد تا همه بشنوند :«هیچکس به اندازه من نگرانت نیست! خودم مراقبتم عزیزم!» می‌فهمیدم دلواپسی‌های اهل این خانه به‌خصوص مصطفی عصبی‌اش کرده و من هم می‌خواستم ثابت کنم تنها من سعد است که رو به همه از حمایت کردم :«ما فقط اومده بودیم سفر تا سعد رو به من نشون بده، نمی‌دونستیم اینجا چه خبره!» 💠 صدایم از شدت گریه شکسته شنیده می‌شد، مصطفی فهمیده بود به بهای عشقم خودزنی می‌کنم که نگاهش را به زمین کوبید و من با همین صدای شکسته می‌خواستم جان‌مان را نجات دهم که مظلومانه قسم خوردم :«بخدا فردا برمی‌گردیم !» اشک‌هایم جگر سعد را آتش زده و حرف‌هایم بهانه دستش داده بود تا از مخصمه مصطفی فرار کند که با سرانگشتش را پاک کرد و رو به من به همه طعنه زد :«فقط بخاطر تو می‌مونم عزیزم!» 💠 سمیه از درماندگی‌ام به گریه افتاده و شوهرش خیالش راحت شده بود میهمانش خانه را ترک نمی‌کند که دوباره به پشتی تکیه زد، ولی مصطفی رگ دیوانگی را در نگاه سعد دیده بود که بی‌هیچ حرفی در خانه را از داخل قفل کرد، به سمت سعد چرخید و با خشمی که می-خواست زیر پرده‌ای از صبر پنهان کند، حکم کرد :«امشب رو اینجا بمونید، فردا خودم می‌برم‌تون که با پرواز برگردید تهران، چون مرز دیگه امن نیست.» حرارت لحنش به حدی بود که صورت سعد از عصبانیت گُر گرفت و نمی‌خواست بازی بُرده را دوباره ببازد که با سکوت سنگینش تسلیم شد. با نگاهم التماسش می‌کردم دیگر حرفی نزند و انگار این اشک‌ها دل سنگش را نرم کرده و دیگر قید این قائله را زده بود که با چشمانش به رویم خندید و خیالم را راحت کرد :«دیگه همه چی تموم شد نازنین! از هیچی نترس! برمی‌گردیم سر خونه زندگی‌مون!» 💠 باورم نمی‌شد از زبان تند و تیزش چه می‌شنوم که میان گریه کودکانه خندیدم و او می‌خواست اینهمه دلهره را جبران کند که با مهربانی صورتم را نوازش کرد و مثل گذشته نازم را کشید :«خیلی اذیتت کردم عزیزدلم! اما دیگه نمی‌ذارم از هیچی بترسی، برمی‌گردیم تهران!» از اینکه در برابر چشم همه برایم خاصه¬خرجی می‌کرد خجالت می‌کشیدم و او انگار دوباره عشقش را پیدا کرده بود که از چشمان خیسم دل نمی‌کَند و نگاهم می‌کرد. دیگر ماجرا ختم به خیر شده و نفس میزبانان هم بالا آمده بود که برایمان شام آوردند و ما را در اتاق تنها گذاشتند تا استراحت کنیم. 💠 از حجم مسکّن‌هایی که در سِرُم ریخته بودند، چشمانم به سمت خواب خمیازه می‌کشید و هنوز خوابم نبرده بود که با کابوس ، پلکم پاره می‌شد و شانه‌ام از شدت درد غش می‌رفت. سعد هم ظاهراً از ترس اهل خانه خوابش نمی¬برد، کنارم به دیوار تکیه زده و من دیگر می‌ترسیدم چشمانم را ببندم که دوباره به گریه افتادم :«سعد من می‌ترسم! تا چشمامو می‌بندم فکر می‌کنم یکی می‌خواد سرم رو ببره!» 💠 همانطور که سرش به دیوار بود، به سمتم صورت چرخاند و همچنان در خیال خودش بود که تنها نگاهم کرد و من دوباره ناله زدم :«چرا امشب تموم نمیشه؟» تازه شنید چه می‌گویم که به سمتم خم شد، دستم را بین انگشتانش گرفت و با نرمی لحنش برایم لالایی خواند :«آروم بخواب عزیزم، من اینجا مراقبتم!» چشمانم در آغوش نگاه گرمش جا خوش کرد، دوباره پلکم خمار خواب شد و همچنان آهنگ صدایش را می‌شنیدم :«من تا صبح بالا سرت میشینم، تو بخواب نازنینم!» و از همین ترنم لطیفش خوابم برد تا هنگام که صدایم زد. 💠 هوا هنوز تاریک و روشن بود، مصطفی ماشین را در حیاط روشن کرده، سعد آماده رفتن شده و تنها منتظر من بود. از خیال اینکه این مسیر به خانه‌مان در تهران ختم می‌شود، درد و ترس فراموشم شده و برای فرار از جهنم حتی تحمل ثانیه‌ها برایم سخت شده بود. سمیه محکم در آغوشم کشید و زیر گوشم خواند، شوهرش ما را از زیر رد کرد و نگاه مصطفی هنوز روی صورت سعد سنگینی می‌کرد که ترجیح داد صندلی عقب ماشین پیش من بنشیند... ✍️نویسنده: ┅═✧❁🌷✧❁🌷✧❁🌷 ❁✧ ═┅┄ 🚩هیئت شهدای گمنام نوش آباد @shohada_gomnam_noushabad
هیئت شهدای گمنام شهر نوش آباد
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق #قسمت_نهم 💠 دیگر نمی‌خواستم دنبال سعد #آواره شوم که روی شانه سالمم تقلاّ می‌کردم
✍️ 💠 از حیاط خانه که خارج شدیم، مصطفی با همان لحن محکم شروع کرد :«ببخشید زود بیدارتون کردم، اکثر راه‌های منتهی به شهر داره بسته میشه، باید تا هوا روشن نشده بزنیم بیرون!» از طنین ترسناک کلماتش دوباره جام در جانم پیمانه شد و سعد انگار نمی‌شنید مصطفی چه می‌گوید که در حال و هوای خودش زیر گوشم زمزمه کرد :«نازنین! هر کاری کردم بهم اعتماد کن!» 💠 مات چشمانش شده و می‌دیدم دوباره از نگاهش می‌بارد که مصطفی از آیینه نگاهی به سعد کرد و با صدایی گرفته ادامه داد :«دیشب از بیمارستان یه بسته آنتی‌بیوتیک گرفتم که تا همراه‌تون باشه.» و همزمان از جیب پیراهن کِرِم رنگش یک بسته کپسول درآورد و به سمت عقب گرفت. سعد با اکراه بسته را از دستش کشید و او همچنان نگران ما بود که برادرانه توضیح داد :«اگه بتونیم از شهر خارج بشیم، یک ساعت دیگه می‌رسیم . تلفنی چک کردم برا بعد از ظهر پرواز تهران جا داره.» و شاید هنوز نقش اشک‌هایم به دلش مانده بود و می‌خواست خیالم را تخت کند که لحنش مهربان‌تر شد :«من تو فرودگاه می‌مونم تا شما سوار هواپیما بشید، به امید همه چی به خیر می‌گذره!» 💠 زیر نگاه سرد و ساکت سعد، پوزخندی پیدا بود و او می‌خواست در این لحظات آخر برای دردهای مانده بر دلم مرهمی باشد که با لحنی دلنشین ادامه داد :«خواهرم، ما هم مثل شوهرت هستیم. ظلمی که تو این شهر به شما شد، ربطی به نداشت! این حتی ما سُنی‌ها رو هم قبول ندارن...» و سعد دوست نداشت مصطفی با من هم‌کلام شود که با دستش سرم را روی شانه‌اش نشاند و میان حرف مصطفی زهر پاشید :«زنم سرش درد می‌کنه، می‌خواد بخوابه!» از آیینه دیدم نگاهش شکست که مرا نجات داده بود، چشم بر جرم سعد بسته بود، می‌خواست ما را تا لحظه آخر همراهی کند و با اینهمه محبت، سعد از صدایش تنفر می‌بارید. او ساکت شد و سعد روی پلک‌هایم دست کشید تا چشمانم را ببندم و من از حرارت انگشتانش حس خوشی نداشتم که دوباره دلم لرزید. 💠 چشمانم بسته و هول خروج از شهر به دلم مانده بود که با صدایی آهسته پرسیدم :«الان کجاییم سعد؟» دستم را میان هر دو دستش گرفت و با مهربانی پاسخ داد :«تو جاده‌ایم عزیزم، تو بخواب. رسیدیم دمشق بیدارت می‌کنم!» خسته بودم، دلم می‌خواست بخوابم و چشمانم روی نرمی شانه‌اش گرم می‌شد که حس کردم کنارم به خودش می‌پیچد. تا سرم را بلند کردم، روی قفسه سینه مچاله شد و می‌دیدم با انگشتانش صندلی ماشین را چنگ می‌زند که دلواپس حالش صدایش زدم. 💠 مصطفی از آیینه متوجه حال خراب سعد شده بود و او در جوابم فقط از درد ناله می‌زد، دستش را به صندلی ماشین می‌کوبید و دیگر طاقتش تمام شده بود که فریاد زد :«نازنین به دادم برس!» تمام بدنم از می‌لرزید و نمی‌دانستم چه بلایی سر عزیزدلم آمده است که مصطفی ماشین را به سرعت نگه داشت و از پشت فرمان پیاده شد. بلافاصله در را از سمت سعد باز کرد، تلاش می‌کرد تکیه سعد را دوباره به صندلی بدهد و مضطرب از من پرسید :«بیماری قلبی داره؟» 💠 زبانم از دلشوره به لکنت افتاده و حس می‌کردم سعد در حال جان دادن است که با گریه به مصطفی التماس می‌کردم :«تورو خدا یه کاری کنید!» و هنوز کلامم به آخر نرسیده، سعد دستش را با قدرت در سینه مصطفی فرو برد، ناله مصطفی در سینه‌اش شکست و ردّ را دیدم که روی صندلی خاکستری ماشین پاشید. هنوز یک دستش به دست سعد مانده بود، دست دیگرش روی قفسه سینه از خون پُر شده و سعد آنچنان با لگد به سینه کوبید که روی زمین افتاد و سعد از ماشین پایین پرید. 💠 چاقوی خونی را کنار مصطفی روی زمین انداخت، درِ ماشین را به هم کوبید و نمی‌دید من از نفسم بند آمده است که به سمت فرمان دوید. زبان خشکم به دهانم چسبیده و آنچه می‌دیدم باورم نمی‌شد که مقابل چشمانم مصطفی در خون دست و پا می‌زد و من برای نجاتش فقط جیغ می‌زدم. سعد ماشین را روشن کرد و انگار نه انگار آدم کشته بود که به سرعت گاز داد و من ضجه زدم :«چیکار کردی حیوون؟ نگه دار من می‌خوام پیاده شم!» و از دلش فرار کرده بود که از پشت فرمان به سمتم چرخید و طوری بر دهانم سیلی زد که سرم از پشت به صندلی کوبیده شد، جراحت شانه‌ام از درد آتش گرفت و او دیوانه‌وار نعره کشید :«تو نمی‌فهمی این بی‌پدر می‌خواست ما رو تحویل نیروهای امنیتی بده؟!»... ✍️نویسنده: ┅═✧❁🌷✧❁🌷✧❁🌷 ❁✧ ═┅┄ 🚩هیئت شهدای گمنام نوش آباد @shohada_gomnam_noushabad
ادامه ی رمان دمشق شهر عشق 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️آیه الله بهجت در نامه ای خطاب به امام خمینی ❌این چه وضع حکومت داری است 🔻پاسخ شنیدنی امام خمینی ره ┅═✧❁🌷✧❁🌷✧❁🌷 ❁✧ ═┅┄ 🚩هیئت شهدای گمنام نوش آباد @shohada_gomnam_noushabad
Pooyanfar-Bahmani Milad Emam Zaman 96-08.mp3
7.72M
من گدای شاه طوسم 🎧🎧 صابر خراسانی شعرخوانی ┅═✧❁🌷✧❁🌷✧❁🌷 ❁✧ ═┅┄ 🚩هیئت شهدای گمنام نوش آباد @shohada_gomnam_noushabad
990110-Panahian-AshnaieBaBakhiMazaminMonajateShabaniye-03-64k.mp3
6M
🎙 آشنایی با برخی مضامین دلنشین مناجات شعبانیه(۳) 📅 قسمت سوم | ‌۹۹/۰۱/۱۰ 🕌 جلسات مجازی ┅═✧❁🌷✧❁🌷✧❁🌷 ❁✧ ═┅┄ 🚩هیئت شهدای گمنام نوش آباد @shohada_gomnam_noushabad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 دیدار ماندگار آیت‌الله جوادی آملی با سردار سلیمانی 🌷🌷🌷حاج قاسم نشناختیمت و نخواهیم شناختت فقط میتونم بگم دستمون رو بگیر که جا نمونیم😞 ┅═✧❁🌷✧❁🌷✧❁🌷 ❁✧ ═┅┄ 🚩هیئت شهدای گمنام نوش آباد @shohada_gomnam_noushabad
Ahangaran-@yaa_hossein.mp3
1.73M
💠 دعای عهد 💠 🎤 با نوای حاج صادق آهنگران ┅═✧❁🌷✧❁🌷✧❁🌷 ❁✧ ═┅┄ 🚩هیئت شهدای گمنام نوش آباد @shohada_gomnam_noushabad
آب می‌شود کوه غصه‌هایم وقتی دلم گرم می‌شود به احساس بودنت به نگاه مهربانت و به دستان پدرانه‌ات مهربانترین پدر ... ▪️ای کاش که یارتان بمانم آقا ▫️اللهم عجل لولیک الفرج ┅═✧❁🌷✧❁🌷✧❁🌷 ❁✧ ═┅┄ 🚩هیئت شهدای گمنام نوش آباد @shohada_gomnam_noushabad
⭕️ بنابر فرموده اهل معرفت برای دور ماندن از گناه این دو کار ضروری است : ۱-سکوت و کم حرف زدن. ۲-مشغول یکی از اذکار مانند صلوات یا استغفار شدن. ┅═✧❁🌷✧❁🌷✧❁🌷 ❁✧ ═┅┄ 🚩هیئت شهدای گمنام نوش آباد @shohada_gomnam_noushabad
aviny-6.mp3
741.6K
🎙قرنهاست که فریاد هل من ناصر سیدالشهدا علیه‌السلام پهنه زمان را پیموده است! 🔰 با روایتگری شهید آوینی ┅═✧❁🌷✧❁🌷✧❁🌷 ❁✧ ═┅┄ 🚩هیئت شهدای گمنام نوش آباد @shohada_gomnam_noushabad
🌸🍃 ‍ "حجابٺ" را محڪمـ نگھـ دار... نگـاه نڪن ڪھـ اگـر حجاب و فڪر درسٺ داۺٺھـ باۺے مسخـره اٺ مےڪنند😒 آنھـا ۺیطـان هستند... ۺُما👈🏻 بھـ حضرت زهـرا ( س ) 💚 نگــ👀ـاه ڪن ڪھـ چگـونھـ زیسٺ و خودش را حفـظ ڪرد...😌 💠 فرازی از وصیٺ : شھـید سید محمد ناصر علوے به خواهرش♥️ ┅═✧❁🌷✧❁🌷✧❁🌷 ❁✧ ═┅┄ 🚩هیئت شهدای گمنام نوش آباد @shohada_gomnam_noushabad