eitaa logo
شوق پرواز🕊🇮🇷
332 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
927 ویدیو
36 فایل
بسم الله ن وَالْقَلَمِ وَمَا یَسْطُرُونَ #سیده_موسوی نویسنده(گاهی می‌نویسم) «نشر بدون لینک و نام نویسنده #جایز_نیست. #ادمین_تبادل @Mousavii7 #کانالهای دیگر @seedammar @sodaneghramk @Eliidooz #ناشناس👇🏻 https://gkite.ir/es/9463161
مشاهده در ایتا
دانلود
دلم برای شلمچه و عطر سیبش تنگ شده
شوق پرواز یعنی است.
خسته‌ام اما ناامید نه
قطعه‌ای از بهشت
با اشکی درهای رحمت خدا باز شود
با نه گفتن گناهی ننوشته شود
قبرستان غربت
با لبخندت دلی شاد شد
یعنی غربت گلهای ریحانة النبی
در حصار مثلث‌های یهود
اشیانه کبوترهای حرمین
کوچه‌ها دو اسمان داشتند. یکی اسمان که با کابل‌های برق انگار تار عنکبوتی بسته باشه ودیگری اسمان ابی بزرگ خدا🌱 قدم‌هایم سبک سبک شده بود. انگار ‌نه انگار خسته راه بودم. پر از شوق دیدار تمام وجودم را پر کرده بود! بعد این همه خواب خیال و غمبرک گرفتن، اخر به حقیقت پیوست. اشک‌هایم ثمره‌ دادن لحظه دیدار فرارم شد. رسم ادب لباسهایم را عوض کردم. اماده دیدار شدم. –خدای من خواب نیستم؟ نکنه مثل همیشه خواب باشه؟ نه نه دیگر تحمل فراقش را ندارم. کوچه باریک و خلوتی می‌گذشتیم تا وارد خیابان اصلی شویم. هر لحظه می‌پرسیدم کی میرسیم؟ بلاخره به انتهای کوچه رسیدیم. اصلا باورم نمی‌شود. این همه فراق به چند قدمی رسیده؛ دوست دارم بدوم بخندم، گریه کنم، فریاد بزنم من اخر دعوت شدم اخر رسیدم. با نوشته سبز رنگ قشنگی روبه رو شدم. "السلام علیک ابن سدرة المنتهی" با دیدن گنبد طلایی پرچم سرخ نمیدانستم بخندم یا گریه کنم. قدم هایم محکم می‌کو‌بندم به زمین با خود میگفتم: –خواب نیست بیدار بیدارم. این من ان حرم حضرت عشق ابا عبدالله چه سعادتی شب جمعه شب عید قربان و من کربلام🌸 چند قدمی تا حرم اصرار اصرار بگذارید امشب در حرم سحر کنم. رضایت حاصل شد. چه خوشبختم من🌱 به حرم رسیدم بازرسی کردند. اذن دخول گرفتم. حال من و چند قدم تا ضریح "خدای خوبم واقعا من رسیدم؟ از میان یک عالمه زائر عاشق گذشتم. در صف زیارت ضریح قرار گرفتم. هیچکس را نمیدیدن فقط ضریح و یک دنیا عشق!!ضربان قلبم تندوتندتر می‌شد. دستم به رسم احترام سلام بالا بردم. عطر اشنایی فضای نزدیک ضریح بود. شلمچه !!اری شلمچه، این بو فضای کل شلمچه را پر کرده بود. ممنونم شهدای شلمچه بعد خواسته‌ام سه ماه راهی کربلا کردین!! نزدیک نزدیک نزدیکتر میشدم دلم ارام ارام شد کاش تیکه پارچه سبزی بودم ومرا به ضریحت می‌بستند. تا به جای چند دقیقه چند ساعت کنار ضریحت بودم. خودم را به ضریح رساندم. باز هم باورم نشد نکنه خوابم؟ میان اون ازدحام کنار ضریح به سجده افتادم چشمانم مثل ابر باران بهاری می‌باریدند. خدایا اگه خواب است هیچ وقت بیدارم نکن!! که باصدای خادم میانسالی به خودم امدم. –زائر جو ضریح مامکن سجود!! (زائر کنار ضریح جای سجده نیست) چند سال میگذرد اقاجان قرار نبود اینقدر فاصله بیفته دلتنگتم😭😔 @ShugheParvaz