.
✍ می گفت: زندگی جوری شده که باید یک هفته کار کنی تا آخر هفته دو روز تفریح داشته باشی و لذت ببری؛ و یا یک سال کار کنی تا آخر سال چند روز به تعطیلات بروی به اسم تفریح.😕
▫️با این سیستمِ زندگی، امر عجیبی نیست اینکه بین ما ها انقدر افسرده وجود دارد.
معادله ناعادلانه ایست، یک هفته جانکندن برای چند ساعتی در دو روز آخر هفته خوشگذرانی. 🙁
▫️مجبوری یا کار را کمتر کنی یا تفریح را بیشتر! کار را که نمیشود کمتر کرد وگرنه زیر چرخدندههای این دنیای ماشینی خورد خواهی شد.🤯
یا باید تفریحت را پر رنگ تر کنی ولی هرچه بیشتر دنبال تفریح پر رنگ میروی کمتر لذت می بری؛لذت های پر تمطراق بی روح.🤦
▫️آخر این تفریح ها به جای اینکه خستگی هفته را از تنت بیرون کرده باشد، یک خستگی مضاعف هم برجانت مانده از این تفریح های فرمی بی فایده.🤕
▫️بماند که همین تقویت تفریح نیاز به کار بیشتر و ملال آور تر دارد. یعنی به جای دو شیفت کار باید سه شیفت جان بکنی تا مسافرت تعطیلاتت با هواپیمای بهتر و در هتلی مجلل تر باشد آن هم برای سه یا چهار روز...❗️
.
.
✍ اما در مقابل، در همین حوالی آدمهایی هستند که شاید زرق و برق زندگیهای امروزی را ندارند ولی اگر کمی از آرمش و نشاطشان به ما برسد، زندگی هایمان زمین تا آسمان توفیر میکند.🌱
▫️اگر همه لذتی که آنها میبرند را ببریم که سنگکوب میکنیم، اصلا عادت نداریم به این همه خوشی و آرامش...
▫️این ها معمولا آدم های سادهای هستند.
یکی کشاورز است با کاری سخت و نفس گیر بر سر زمین؛ دیگری شاید گچ کاری هنرمند است که بت ترمههای گچی روی دیوار و سقف خانه های مردم میزند. آن یکی هم شاید بقالی است با مغازهای که به جای قفسههای بزرگ و رنگین در دکان بقالیاش چند تا گونی پلاستکی برنج و نخود و زردچوبه روی هم گذاشته...❗️
▫️اینها بیکار نیستند. سختیهای کارشان هم بیشتر اگر نباشد کمتر نیست تجمل زندگیهای ما را هم که ندارند مثل ما هم آخر هفتههایشان تفریحهای آنچنانی را تجربه نمیکنند.
ولی آرامش آنها برای ما آرزوست. لذتی که از زندگی میبرند برای ما گنجی نایاب است.😶
.