eitaa logo
سفره فرهنگى ريحانه
636 دنبال‌کننده
11.4هزار عکس
3هزار ویدیو
50 فایل
قرارمان چیدن «روح» و «ریحان» برای شما «ریحانه‌»های این سرزمین سبز در سفره‌ای فرهنگی است. «سفره فرهنگی ریحانه» با همت معاونت فرهنگی موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره) آماده شده است. @farhangimoaseseAdmin : ارتباط با ادمين
مشاهده در ایتا
دانلود
از حقایق ایمان ... 🆔 @SofreFarhangiReyhane @farhangimoaseseAdmin : ارتباط با ادمين
🦋تفسیر قرآن کریم با داستان🦋 ✳️ ایثار ...وَيُؤْثِرُونَ عَلَىٰ أَنفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ... ...ﻭ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺧﻮﺩ ﺗﺮﺟﻴﺢ ﻣﻰ ﺩﻫﻨﺪ ، ﮔﺮﭼﻪ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﻧﻴﺎﺯ ﺷﺪﻳﺪﻱ [ ﺑﻪ ﻣﺎﻝ ﻭ ﻣﺘﺎﻉ ]ﺑﺎﺷﺪ...(حشر : ۹) ✅ بقچه عجیب! 👇🌸👇🌸👇🌸👇🌸👇🌸👇 🆔 @SofreFarhangiReyhane @farhangimoaseseAdmin : ارتباط با ادمين
. مرحوم آیت الله حاج شیخ هاشم قزوینی می‌فرمودند: زمانی که من در اصفهان درس می‌خواندم، سال سختی پیش آمد و ما طلبه‌‌ها در مدرسه با وضع نامناسبی زندگی می‌‌کردیم و گاهی از گرسنگی، ضعف شدید بر ما عارض می‌‌شد. روزی شنیدیم که در خارج شهر، گوشت شتر پخش می‌‌کنند، من هم به آن سو رفتم و جمع زیادی مانند من چشم‌هایشان را به مقَسِّم دوخته بودند تا این که در آخر، مقدار پنج سیر از آن گوشت نصیب من شد! مسرور بودم که بی‌‌نصیب نشده‌ام، به طرف مدرسه راه افتادم. در مسیر در کنار کوچه‌‌ای دیدم یک زن ارمنی نشسته و دو دختر بچه‌‌اش را در دو طرف خود خوابانیده، سر یکی را روی زانویِ راست و سر دیگری را روی زانوی چپ خود گذاشته است، چشمان این دو دختر از بی‌‌حالی و بی‌‌رمقی مانند مردگان روی هم بود و آهسته آهسته نفس می‌.کشیدند! آن زن که چشمش به من افتاد و از لباس‌ هایم مرا فرد روحانی تشخیص داد، با حالِ شرمساری و ضعفِ بی‌ نهایت به من ملتجی شد و با زبانی که من نمی‌‌فهمیدم، اظهار حاجت کرد و اشاره به دو دخترش نمود و به من فهمانید که به فریاد این فرزندانم برسید که در شُرفِ تلف و هلاکت هستند و گاهی هم سر به سوی آسمان کرده و با زبان خود دعا می‌‌کرد. خیلی ناراحت شدم و خود را فراموش کردم و به آن زن فهماندم که این جا باشید من می‌‌آیم، به مدرسه رفتم و همان گوشت‌ ها را سرخ کردم و برگشتم و به آن زن دادم، او قلیه‌‌ای از آن را نزدیک دهان یکی از دخترها برد و فشار داد و قطره آبی از آن گوشت، به دهان او چکید و مقداری چشم خود را باز کرد! قلیه دیگری را گرفت و در دهان دختر دیگر فشار داد، او هم چشم باز کرد. کم کم آن تکه‌‌های گوشت را به دخترانش داد و سر به سوی آسمان گرفت و برای من دعا کرد. از او خداحافظی کردم و به مدرسه آمدم، در حالی که بعد از ظهر بود و هوا، گرم و ضعفِ گرسنگی وجودم را گرفته بود، دراز کشیدم و خودم چیزی نداشتم که سدّ جوع کنم، ناگاه دیدم درِ حجره باز شد و پیرمردی نورانی که بقچه‌‌ای در دست داشت وارد شد، سلام کردم. حالم را پرسید، بسیار محبت کرد و پرسید: چه می‌‌کنی؟ گفتم: دراز کشیده‌‌ام. فرمود: این بقچه از آنِ شماست! این را گفت و از اتاق بیرون شد! من به شک افتادم که این پیرمرد خوشرو و نورانی که بود؟ دنبالش روان شدم، ولی او را نیافتم. آمدم به حجره و آن بسته را باز کردم، دیدم که نان‌‌های تافتون معطر و روغنی است که تا آن زمان از آن‌ها ندیده و نخورده بودم. یادم آمد که از آن پیرمرد پرسیدم چه کسی این‌ها را فرستاده است؟ اشاره‌ ای کرد که مپرس، کسی که چرخ و پر به دست اوست به یاد شماهاست و . منبع داستان : varesoon.ir 🦋🌺🦋🌺🦋🌺🦋🌺🦋🌺🦋🌺 🆔 @SofreFarhangiReyhane @farhangimoaseseAdmin : ارتباط با ادمين
گردو فروش ﻓﺮﺩﯼ 👨ﺳﺮﺍﻍ ﮔﺮﺩﻭ ﻓﺮﻭﺷﯽ ﺭﻓﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﻫﻤﻪ ﯼ ﮔﺮﺩﻭﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﺭﺍﯾﮕﺎﻥ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺪﻫﯽ ،ﮔﺮﺩﻭ ﻓﺮﻭﺵ ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ😳 ﺑﻪ ﺍﻭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺟﻮﺍﺑﯽ ﻧﺪﺍﺩ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﭘﺮﺳﯿﺪ👨: ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﯾﮏ ﮐﯿﻠﻮ ﮔﺮﺩﻭ ﻣﺠﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺪﻫﯽ ﻭ ﺑﺎﺯ ﺑﺎ ﺳﮑﻮﺕ😐 ﻣﻮﺍﺟﻪ ﺷﺪ. بعد گفت :👨 ﭘﺲ ﺧﻮﺍﻫﺶ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﺩﺳﺖ ﮐﻢ ﯾﮏ ﻋﺪﺩ ﮔﺮﺩﻭﯼ ﻣﺠﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺪﻫﯿﺪ ﺍﻭ👨 ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺍﺻﺮﺍﺭ ﮐﺮﺩ ﺗﺎ ﺑﻼﺧﺮﻩ ﮔﺮﺩﻭ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ. ﯾﮏ ﻋﺪﺩ ﮔﺮﺩﻭ ﮐﻪ ﺍﺭﺯﺵ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﯾﮏ ﻋﺪﺩ ﺩﯾﮕﺮ ﻫﻢ ﺑﺪﻫﯿﺪ ﻭ ﺑﺎ ﺍﺻﺮﺍﺭ ﯾﮏ ﻋﺪﺩ ﺩﯾﮕﺮ ﮔﺮﺩﻭ ﮔﺮﻓﺖ 😠ﻭ ﺩﺭﺧﻮﺍﺳﺖ ﮐﺮﺩﮐﻪ ﮔﺮﺩﻭﯼ ﺳﻮﻡ ﺭﺍ ﻧﯿﺰ ﻣﺠﺎﻧﯽ ﺑﮕﯿﺮﺩ👨 ﮔﺮﺩﻭ ﻓﺮﻭﺵ ﮐﻪ ﻋﺼﺒﺎﻧﯽ😡 ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ، ﮔﻔﺖ: ﺯﺭﻧﮕﯽ ﺍﯾﻦ ﻃﻮﺭ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯽ ﯾﮑﯽ، ﯾﮑﯽ ﻫﻤﻪ ﯼ ﮔﺮﺩﻭﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﺗﺼﺎﺣﺐ ﮐﻨﯽ. ﻣﺸﺘﺮﯼ ﺳﻤﺞ ﮔﻔﺖ: ﺭﺍﺳﺘﺶ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﺩﺭﺳﯽ 📝ﺑﻪ ﺗﻮ ﺑﺪﻫﻢ ﻋﻤﺮ ﻭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﺎ ﻧﯿﺰ ﭼﻨﯿﻦ ﺍﺳﺖ ﺍﮔﺮ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺑﮕﻮﯾﻢ ﻫﻤﻪ ﻋﻤﺮﺕ ⌛ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﻔﺮﻭﺵ، ﺑﻪ ﻫﯿﭻ ﻗﯿﻤﺘﯽ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﯽ ﻭﻟﯽ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﺯﻧﺪﮔﯿﺖ ﺭﺍ ﺑﯽ ﺗﻮﺟﻪ، ﯾﮑﯽ ﯾﮑﯽ⏳ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻣﯽ ﺩﻫﯽﻭ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﯿﺎﯼ ﻫﻤﻪ ﻋﻤﺮﺕ ⌛ﺍﺯ ﮐﻒ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺯﻣﺎﻥ ⏰ﺑﻪ ﺳﺮﻋﺖ ﻣﯿﮕﺬﺭﺩ ﻧﻪ ﺗﮑﺮﺍﺭﯼ، ﻧﻪ ﺑﺮﮔﺸﺘﯽ🥀 🏵ﭘﺲ ﺍﺯ ﻫﺮ ﻟﺤﻈﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ علاوه بر لذت بردن، بهره ببرید... 🆔 @SofreFarhangiReyhane @farhangimoaseseAdmin : ارتباط با ادمين
گناه... حق الناس.... 🆔 @SofreFarhangiReyhane @farhangimoaseseAdmin : ارتباط با ادمين
گناه... حق الناس.... 🆔 @SofreFarhangiReyhane @farhangimoaseseAdmin : ارتباط با ادمين
✨﷽✨ 🏴معجزه استغفار ✍شخصی خدمتِ امام رضا(علیه السلام) آمد و از «خشکسالی» شکایت کرد. حضرت در بیان راهِ چاره فرمودند: «استغفار کن». شخص دیگری به پیشگاه حضرت آمد و از «فقر و ناداری» شکایت کرد. حضرتش فرمودند: «استغفار کن» .فرد سومی به محضرش شرفیاب شد و از حضرت خواست تا دعایی فرماید که خداوند پسری به او عطا فرماید. حضرت، به او فرمودند: «استغفار کن». حاضران باتعجّب پرسیدند: سه نفر با سه خواسته متفاوت، خدمتِ شما آمدند و شما همه را به «استغفار» توصیه فرمودید؟! فرمود: من این توصیه را از خود نگفتم. همانا در این توصیه از کلامِ خداوند الهام گرفتم و آن گاه این آیات سوره نوح را تلاوت فرمودند: «اِستَغفروا ربَّکم اِنَّه کانَ غَفّاراً یرسِلِ السَّماءَ علیکُم مِدراراً ویمدِدکُم بِاَموال وبنین وَیجعَل لَکُم جَنّاتٍ ویجعَل لکم اَنهاراً؛ از پروردگار خود آمرزش بخواهید که او بسیار آمرزنده است؛ تا باران های مفید و پر برکت را از آسمان بر شما پیوسته دارد و شما را با مال بسیار و فرزندان متعدّد یاری رساند و باغ های خرّم و نهرهای جاری به شما عطا فرماید. 📚مجمع البیان، ذیل تفسیر سوره نوح 🆔 @SofreFarhangiReyhane @farhangimoaseseAdmin : ارتباط با ادمين
❣۱. میان پدر و مادر با فرزند به صورت طبیعی کششی وجود دارد که خود خداوند این کشش را میان این دو قرار داده است . کودک در ارتباط با والدین خود احساس می‌کند که وجودش متعلق به این دو است. او اگرچه نمی داند که چگونه از پدر و مادر خود به وجود آمده؛ اما در ناخودآگاه خویش احساس می کند گوشت و خون و پوست و استخوان از این پدر و مادر است. از همین رو است که کودک شاید از ندیدن برنامه خاله... ناراحت شود؛ اما بدون پدر و مادر نمی تواند زندگی کند. این فرصتی است که خداوند در اختیار والدین قرار داده و هیچ کسی جز آن‌ها این ویژگی را ندارد. پس باید نهایت استفاده را از آن نمود . متاسفانه باید گفت که برخی از پدران و مادران از این فرصت استفاده نکرده و به قدری با فرزندانشان سرد و بی‌روح و حتی خشن برخورد می‌کنند که احساس تعلق فرزند به آنها احساس تنفر تبدیل می‌شود. 🌱💙🌱 📚منِ دیگرِ ما 🆔 @SofreFarhangiReyhane @farhangimoaseseAdmin : ارتباط با ادمين
پاییز یک شعر است یک شعر بی‌مانند زیباتر و بهتر از انچه میخوانند پاییز، تصویری رؤیایی و زیباست مانند افسون است مانند یک رؤیاست با برگ می‌رقصد با باد میخندد در بازی‌اش با برگ او چشم می‌بندد تا میشود پنهان برگ از نگاه او پاییز میگردد دنبال او، هر سو هرچند در بازی هر سال، بازنده‌ست بسیار خوشحال است روی لبش خنده‌ست مانند یک کودک خوب و دل انگیز است یا بهتر از اینها: پاییز، پاییز است ملیحه مهرپرور
🌷 ‼️لازم نیست ما کتاب های بزرگ و محشر را آموزش دهیم ✍کافی است که شوق خواندن را به کودکان بیاموزیم... 🆔 @SofreFarhangiReyhane @farhangimoaseseAdmin : ارتباط با ادمين
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹یکسال بدون جمعه هایش، می شود ۳۱۳ روز 🆔 @SofreFarhangiReyhane @farhangimoaseseAdmin : ارتباط با ادمين