eitaa logo
سوز و ساز | مجتبی حاجی پور
1.3هزار دنبال‌کننده
320 عکس
169 ویدیو
2 فایل
•{﷽}• اینجا مطالبی رو از خودم و دیگران براتون به اشتراک میذارم. امیدوارم به دردتون بخوره. 🌹 اگه کاری داشتید، درخدمتم | @SoozosazAdmin
مشاهده در ایتا
دانلود
🏴 شهادت #امام_کاظم علیه السلام، تسلیت عمری زدیم از دل صدا باب الحوائج را خواندیم بعد از ربنا باب الحوائج را روزی ما کرده خدا باب الحوائج را از ما نگیرد کاش "یا باب الحوائج" را «هرکس صدایش کرد بیچاره نخواهد شد کارش به یک مو هم رسد پاره نخواهد شد» شاعر/ محسن عرب خالقی با "سوز و ساز" همراه باشید: | https://eitaa.com/Soozosaz |
کاظم علیه السلام 🔺رباعی موسایی و صد جلوه به هر طور کنی هر جا گذری، حکایت از نور کنی تو باب حوائجی و ما حاجتمند ما را نکند ز درگهت دور کنی شاعر/ سیدمحمد رستگار ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ چون سرو همیشه راست‌قامت بودی معنای شرافت و شهامت بودی در بهت سکوت و ظلم هارون، عمری فریاد رسای استقامت بودی شاعر/ سیدهاشم وفایی ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ شب تا سحر از عشق خدا می‌سوزی ای شمع! چقدر بی‌صدا می‌سوزی یک روز دلت هوایی معصومه‌ست یک روز ز دوری رضا می‌سوزی شاعر/ عباس شاه‌زیدی با "سوز و ساز" همراه باشید: | https://eitaa.com/Soozosaz |
علیه السلام روایت است که هارون به دجله کاخی ساخت به وجد و عشرت و شادی خویشتن پرداخت مغنّیان خوش‌آواز و مطربان، در آن به گِرد مَسند او پای‌کوب و دست‌افشان... بگفت تا که بیاید ابوالعطا به حضور به شعر ناب فزاید بر آن نشاط و سرور ابوالعطاء که بر شعر و شاعریش درود ز بی‌وفایی دنیا زبان به نظم گشود ز مرگ و قبر و قیامت سرود اشعاری که اشک دیدۀ هارون ز چهره شد جاری چنان به محفل مستان به هوشیاری خواند که شعر او تن هارون مست را لرزاند زبان گشود به تحسین، که ای بلند‌مقام! کلام نغز تو شعر و شعور بود و پیام خلیفه را سخنان تو داد آگاهی ز ما بگو صلۀ شعر خود چه می‌خواهی بگفت گنج و درم بر تو باد ارزانی مرا به حبس بود یک امام زندانی مراست یار عزیزی چهارده سال است گهی به حبس و گهی گوشۀ سیه‌چال است ضعیف گشته به زیر شکنجه‌ها تن او بُوَد جراحت زنجیرها به گردن او من از تو هیچ نخواهم مقام و مکنت و زر به غیر حکم رهایی موسی جعفر چو یافت خواهش آن شاعر توانا را نوشت حکم رهایی نجل زهرا را نوشته را به همان شاعر گرامی داد بگفت صبح، امام تو می‌شود آزاد ابوالعطاء ز شادی نخفت آن شب را گشوده بود به شکرانه تا سحر لب را بدین امید کز او قلب فاطمه شاد است به وقت صبح، عزیزش ز حبس آزاد است علی الصباح روان شد به جانب زندان لبش به خنده و چشمش ز شوق اشک‌افشان اشاره کرد به سندی که طبق این فرمان عزیز ختم رسل را رها کن از زندان به خنده سندی شاهک جواب او را داد که غم مدار امامت شود ز حبس آزاد ابوالعطاء نگاهش به جانب در بود در انتظار عزیز دل پیمبر بود که در گشوده شد و شد برون چهار نفر به دوششان بدنی بود روی تختۀ در هزار جان گرامی فدای آن پیکر که بود پیکر مجروح موسی جعفر گشوده بود ستم پیشه‌ای به طعنه زبان که هست این بدن آن امام رافضیان امام، موسی جعفر که جان فدای تنش اگر چهار نفر شد مشیّع بدنش مشیّعین تن پاک یوسف زهرا شدند ده تن، هنگام ظهر عاشورا به اسب‌ها ز ره کینه نعل تازه زدند چه زخم‌ها که دوباره بر آن جنازه زدند چنان ز کینه عدو اسب بر تن او تاخت که در میانۀ مقتل سکینه‌اش نشناخت... شاعر/ غلامرضا سازگار با "سوز و ساز" همراه باشید: | https://eitaa.com/Soozosaz |
علیه السلام ای بنای حرم عدل و امان را بانی ای ز انوارِ تو، آفاق همه نورانی ای تو در مکرمت و جود، نبی را مانند ای تو در منزلت و قدر، علی را ثانی... آن جمال ملکوتی که تو داری، به مَلَک، از تماشای رُخت دست دهد حیرانی... تویی آن نوح، که خود روح نجاتی هر گاه گیتی از سیل حوادث بشود توفانی گردش چشم تو و گردش افلاک یکی‌ست نکند چرخ ز فرمان تو نافرمانی که گمان داشت که با آن همه تشريف و جلال یوسف فاطمه یک عمر شود زندانی؟ آب شد شمع وجود تو و خون شد جگرت آه از ظلمت زندان و شب ظلمانی از هجوم غم و اندوه به تنگ آمده بود روح قدسی تو در کالبد انسانی جان فدایت که به يک عطف نظر زنده کنی در دل و جان جهان عاطفۀ عرفانی از لب لعل تو، انوار هدایت جاری‌ست ای سحاب کرمت، در همه‌جا بارانی ای کلامُ اللَّه ناطق که تو را می‌خوانند شجر طیبه در معرفت قرآنی حبس و تبعید به فتوای تو محبوب‌تر است، از قبول ستم و سلطۀ بی‌ایمانی بر در قاضی حاجات مناجات‌کنان عرض حاجت بری ای سجدۀ تو طولانی آفتابی و سفر می‌کنی از شرق به غرب عجب از صبر تو در سایۀ سرگردانی... اهرمن گرچه بسی بهر فنایت کوشید حاش لِلَّه که شود جلوۀ یزدان، فانی شاهد مکتب توحیدی و در راه هدف بِاَبی اَنت و اُمّی که شدی قربانی روح و ریحان حریم تو دل از دستم برد باز ممنونم از آن رایحۀ روحانی تا مرا رخصت پابوس تو پیدا نشود منم و دست و گریبان غمی پنهانی... «گر چه دوريم به یاد تو سخن می‌گوییم بُعد منزل نبود در سفر روحانی» با تولّای تو، تا گلبن طبعم گل کرد عوض گریه کند دیده گلاب‌افشانی... چه بخواهم که تو خود حال مرا می‌بینی چه بگویم که تو خود درد مرا می‌دانی شاعر/ محمدجواد غفورزاده با "سوز و ساز" همراه باشید: | https://eitaa.com/Soozosaz |
علیه السلام چشم‌هایت اگرچه طوفانی قلبت اما صبور و آرام است شوق پرواز در دلت جاری‌ست شبِ اندوه رو به اتمام است روح تو آنقَدَر سبکبار است که اسیر قفس نخواهد شد لحظه‌ای با مظاهرِ دنیا همدم و همنفس نخواهد شد کور خوانده کسی که می‌خواهد بسته بیند شکوه بالت را چشم اگر وا کنند می‌بینند جبروت تو را، جلالت را چه غم از اینکه گوشۀ زندان شب و روزش کبود و ظلمانی‌ست در کنار فروغ چشمانت جلوۀ آفتاب پیدا نیست راوی اوج غربت و درد است آه و أمّن یجیب تو هر روز گریه در گریه: «رَبِّ خَلِّصنِی» ندبه‌های غریب تو هر روز از تمام صحیفۀ عمرت آه چند آیه‌ای به جا مانده شمع چشم تو رو به خاموشی‌ست از تنت سایه‌ای به جا مانده چه به روز دل تو می‌آورد کینۀ قاتل یهودی که... بر تن خستۀ تو گل می‌کرد آنقدَر سرخی و کبودی که... میله‌های کبود این زندان شب آخر، شده عصای تو زخم زنجیرها شده کاری رفته از دست، ساق پای تو پیکرت روی تکه‌ای تخته! غربت تو چقدر دلگیر است راوی روضه‌های بی‌کسی‌ات ناله‌های کبود زنجیر است شیعیان تو آمدند آن روز پیکرت روی دست‌ها گم شد آه اما غروب عاشورا بدنی زیر دست و پا گم شد... شاعر/ یوسف رحیمی با "سوز و ساز" همراه باشید: | https://eitaa.com/Soozosaz |
علیه السلام حس می‌شود همواره عطر ربنا از تو آکنده شد زندان هارون از خدا از تو در پهنۀ سجاده، ای خورشید عالم‌تاب! انگار که چیزی نمانده جز عبا از تو افطار شد -خورشید آمد خاکبوسی کرد- لب‌تشنه‌ای و می‌ترواد کربلا از تو... هرقدر دشنامت دهد هرچه بیازارد پاسخ نمی‌گیرد نگهبان جز دعا از تو حتی شده دلبسته‌ات هر حلقۀ زنجیر آن‌گونه که آسان نخواهد شد جدا از تو زندانی دنیا شدم، مولا دعایم کن! باب الحوائج خواستم تنها تو را از تو شاعر/ حسین عباس‌پور با "سوز و ساز" همراه باشید: | https://eitaa.com/Soozosaz |
علیه السلام عجب فضائل عرشی، عجب کمالی داشت چه قدر و منزلت و جلوۀ جلالی داشت به پیش پرتو خورشید، تیر‌گی محو است سپیده را چه غمی گر سیاه‌چالی داشت کجاست گر که عبایی از او فقط باقی‌ست میان شور مناجات خود چه حالی داشت نگشت مانع پرواز او غل و زنجیر برای سیر و سلوکش همیشه بالی داشت چراغ خلوت او بود ذکر یا قدوس که آن حقیقت روشن دل زلالی داشت نبود غافل از اندیشۀ خداجویی به قدر فرصت گل‌ها اگر مجالی داشت به گردنی که نشد خم، به پیش ظلم و ستم ز باغ سرخ شهادت عجب مدالی داشت تمام زندگی او قیام بود و جهاد چه روزهای عزیزی، چه ماه و سالی داشت از آن دعا که به لب داشت در شب هجران امید روشنی و مژدۀ وصالی داشت... شاعر/ سیدهاشم وفایی با "سوز و ساز" همراه باشید: | https://eitaa.com/Soozosaz |
علیه السلام زندان تیره از نفسش روشنا شده صد یاکریم گاه قنوتش رها شده تا دیده کنج خلوت زندان، شکسته بال در سجده آمده همه جانش دعا شده از فتنه‌های سلسلۀ تیرگی تنش هر بند، شرح واقعۀ نینوا شده چون جامه‌ای فتاده به گودال قتلگاه تصویری از حماسۀ کرب و بلا شده هر گوشه صحن و تربت نوباوگان او آیینه‌دار حرمت دین خدا شده امروز کیمیای جهان سرزمین ماست این خاک اگر طلا شده هم از رضا شده معصومه، کوثری‌ست کز امواج حلم و علم دریای خفته در دل ایران ما شده دیدیم اینکه تا به ثریا توان رسید هر دم به یُمن پنجره‌هایی که وا شده موسای دیگری‌ست، کنون نیل دیگری‌ست فرعون‌هاست غرقۀ دام بلا شده من پابرهنه آمدم از خویشتن برون ای بُشر! آن بشارت محزون کجا شده؟ دریابمان که دربه‌در نفس سفله‌ایم ای کز کرامتت فقرا اغنیا شده یارا دری گشا که تو باب‌الحوائجی دل در سیاه‌چالۀ دنیا فنا شد شاعر/ علی‌محمد مؤدب با "سوز و ساز" همراه باشید: | https://eitaa.com/Soozosaz |
علیه السلام در سایه سار کوکب موسی بن جعفریم ما شیعیان مکتب موسی بن جعفریم فیضش به گوشه گوشه‌ ی ایران رسیده است یعنی گدای هر شب موسی بن جعفریم هستی ماست نوکری اهل بیت او ما خانه زاد زینب موسی بن جعفریم قم آستان رحمت آل پیمبر است در این حرم، مُقرَّب موسی بن جعفریم با مهر و رأفتش دل ما را خریده است ما بنده‌ی مُکاتَب موسی بن جعفریم چشم امید اهل دو عالم به دست اوست مات مرام و مشرب موسی بن جعفریم حتی قفس براش مجال پرندگی ست مدیون ذکر و یارب موسی بن جعفریم دلسوخته ز ندبه‌ی چشمان خسته اش دلخون ز ناله و تبِ موسی بن جعفریم «آتش زده به قلب پریشان، مصیبتش با دست بسته غرق سجود است حضرتش» از طعنه های دشمن نادان چه می‌ کشید بین کویر، حضرت باران چه می‌ کشید در بند ظلم و کینه‌ ی قوم ستمگری تنها پناه عالم امکان چه می‌ کشید خورشید عشق و رحمت و نور و سخا و جود در بین این قبیله‌ ی عصیان چه می‌ کشید با پیکرش چه کرده تب تازیانه ها با حال خسته گوشه‌ ی زندان چه می‌ کشید شکر خدا که دختر مظلومه اش ندید بابای بی شکیب و پریشان چه می‌ کشید اما دلم گرفته ز اندوه دیگری طفل سه ساله گوشه‌ ی ویران چه می‌ کشید با دیدن سر پدرش در میان طشت هنگام بوسه بر لب عطشان چه می‌ کشید وقتی که دید چشم کبودش در آن میان خونین شده تلاوت قرآن چه می‌ کشید «می گفت با لب پر از آهی که جان نداشت: ای کاش هیچ سنگدلی خیزران نداشت» شاعر/ یوسف رحیمی با "سوز و ساز" همراه باشید: | https://eitaa.com/Soozosaz |
علیه السلام بیهوده قفس را مگشایید پری نیست جز مُشتِ پر از طائر قدسی اثری نیست در دل اثر از شادی و امّید مجویید از شاخۀ بشکسته امید ثمری نیست گفتم به صبا دردِ دل خویش بگویم امّا به سیه چال، صبا را گذری نیست گیرم که صبا را گذر افتاد، چه گویم؟ دیگر ز من و دردِ دل من خبری نیست امّید رهایی چو از این بند محال است ناچار به جز مرگ، نجاتِ دگری نیست ای مرگ کجایی که به دیدار من آیی؟ در سینه دگر جز نفس مختصری نیست «تا بال و پرم بود قفس را نگشودند امروز گشودند قفس را که پری نیست» شاعر/ علی انسانی با "سوز و ساز" همراه باشید: | https://eitaa.com/Soozosaz |
علیه السلام هفت آسمان در دست‌های مهربانت بود هرچند عمری سقف زندان آسمانت بود تسبیحی از ماه و ستاره بین دستانت خورشید در سجاده هر شب میهمانت بود تصویر تو در قاب زندان باز می‌تابید یا نور و یا قدوس وقتی بر زبانت بود با تازیانه روزه‌ات را باز می‌کردند اشک غریبی آه غربت، آب و نانت بود وقت قنوت آخرت، خون گریه می‌کردند زنجیرهایی که به دست ناتوانت بود طعنه شنیدن، داغ دیدن، خون دل خوردن هرچند موروثی میان دودمانت بود اما خدا را شکر این حرمت شکستن‌ها دور از نگاه مضطر معصومه‌جانت بود شاعر/ حسین عباس‌پور با "سوز و ساز" همراه باشید: | https://eitaa.com/Soozosaz |
علیه السلام رشته‌ دلهای عاشق پشت این در بسته شد رزق ما از سفره‌ موسی بن جعفر بسته شد تا خبر آمد غروب از خانه بیرون می‌زند با هجوم سائلان از صبح معبر بسته شد مشت ما را وا نخواهد کرد وقتی از کرم مشت مسکین درش با کیسه‌ی زر بسته شد آنکه از کار پیمبرها گره وا می‌کند دست و پایش در غل و زنجیر آخر بسته شد ای خدا آزاد بودن پیشکش این ظلم چیست؟ در قفس حتی پر و بال کبوتر بسته شد یک نفر با تازیانه آمد و در باز شد یک نفر با تازیانه آمد و در بسته شد تازیانه رفت بالا چشم مادر تار گشت تازیانه خورد بر تن چشم مادر بسته شد آه روی تخته پاره ساق پایش بند نیست بیش از این حرفی ندارم روضه ها سربسته شد شاعر/ میلاد حسنی با "سوز و ساز" همراه باشید: | https://eitaa.com/Soozosaz |