eitaa logo
سربازان ولایت
507 دنبال‌کننده
34.7هزار عکس
18.6هزار ویدیو
1.9هزار فایل
@Smhkh1363 لینک ارتباط
مشاهده در ایتا
دانلود
حاج محمود کریمینماهنگ اباالفضل باوفا.mp3
زمان: حجم: 2.66M
🌑اباالفضل با وفا علمدار لشکرم مه هاشمی نسب امیر دلاورم شاه با وفایی و شهید کربلایی و شاهد بزم مایی و شمع خدا نمایی و شورش سینه هایی یا اباالفضل 🎙 🏴السلام علیک یا اباعبدالله الحسین(ع)🖤 💚اللهمَّ‌عَجّل‌لِوَلیکَ‌ِالفَرَج‌❤️ ✅کانال سربازان ولایت 🟢@Svelayat_313
@Maddahionlinمداحی آنلاین - نماهنگ غریبا وحیدا فریدا - حسین ستوده.mp3
زمان: حجم: 5.35M
غریبا وحیدا فریدا شیب گوداله و شاه بی ردا وا محمدا ... وا محمدا 💔 🔊 🎙 🏴السلام علیک یا اباعبدالله الحسین(ع)🖤 💚اللهمَّ‌عَجّل‌لِوَلیکَ‌ِالفَرَج‌❤️ ✅کانال سربازان ولایت 🟢@Svelayat_313
18.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
‌ ♨️ ناکامی توهمات آمریکا در برابر اتحاد مردم ایران سرتیپ عزیز راشد، تحلیلگر نظامی و استراتژيک یمنی: 🔹آمریکا می‌خواست ایران را دوباره به زمان شاه برگرداند ولی اتحاد مردم ایران اجازه نداد 🔹این حملات علیه هر کشور دیگری انجام می‌شد حکومت آن کشور سرنگون می‌شد اما رهبری سید علی خامنه‌ای چنین اجازه‌ای نداد 🏴السلام علیک یا اباعبدالله الحسین(ع)🖤 💚اللهمَّ‌عَجّل‌لِوَلیکَ‌ِالفَرَج‌❤️ ✅کانال سربازان ولایت 🟢@Svelayat_313
🔹بشارت ظهور از شهید اندرزگو 🔻همسر شهید اندرزگو: 🔹شهید اندرزگو مدتی قبل شهادت میگفت: شاه را بیرون می اندازیم! 🔹انقلاب پیروز میشود!! بعد از دوسال ؛ شخصی می آید رئیس جمهور میشود که اسمش سید علی است ؛ به او گفتم خوب سید علی شما هستید؛ گفت نه من آن زمان نیستم! این مدت همه ملت مورد امتحان الهی قرار میگیرند ؛ نگهداری دین در این زمان مانند نگه داشتن زغال در دست است! بعد آن ،چند سال که بگزرد آقا امام زمان ظهور میکند! شهید اندرزگو به من میگفتند هرکس دست از سیدعلی بکشد ضرر کرده! 💚اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج❤️ ✅کانال سربازان ولایت 🟢@Svelayat_313
🔷 ۳۰ تیر سالگرد شهادت ابر قهرمان ملی ایران، خلبان شهید عباس دوران و تلنگری به آقای محمد جواد ظریف! 🔸جناب آقای ظریف: شهید عباس دوران نه تنها همانند شما از جوانان زمان شاه بود، بلکه در سرزمین شیطان بزرگ(آمریکا) نیز درس می خواند، هیچ ربطی به سپاه و بسیج هم نداشت و یک ارتشی بود با ریشی سه تیغ(ارتش فدای ملت) و در شهر کورش هخامنشی و دیار سلطان سخن فارسی سعدی شیرازی نیز تربیت شد و از شما ایرانی تر بود! 🔸درست خواندید! او یک ایرانی وطن پرستِ مسلمان بود که وقتی شرافت و حیثیت کشورش را در خطر دید، در تاریخ ۱۳۶۱/۴/۳۰ از پایگاه شکاری شهر هگمتانه(همدان) خود را با سرعت ۲۰۰۰ کیلومتر بر ساعت به دشمن رساند و هواپیمای خود را به همراه جسم سالمش علی رغم آنکه می توانست ایجکت کند، به بغداد و نزدیکی هتل محل برگزاری اجلاس جنبش عدم تعهد رساند تا با برخورد مستقیمش با آن ساختمان، بغداد را ناامن کرده و این اجلاس بزرگ را لغو و به دنیا فهماند که وقتی کسی حقوق کشورش را از طریق دیپلماسی به رسمیت نشناسد، دیگر این میدان و خون است که بر دیپلماسی برتری دارد! 🔸به پیاده نظام غربگرایان داخلی نیز اعلام می شود که: از این بعد هر وقت که خواستید که به اسم شرافت و وطن پرستی جلوی سفارت یک کشور همجنس باز شمع روشن کنید یا دیوار سفارت روباه پیر و کسانی که با پوست مردم کشورهای دیگر برای خودشان کیف و کفش درست می کردند را رنگ آمیزی کنید، به یاد عباس دوران از دیار کورش هخامنشی نیز باشید. 🏴السلام علیک یا اباعبدالله الحسین(ع)🖤 💚اللهمَّ‌عَجّل‌لِوَلیکَ‌ِالفَرَج‌❤️ ✅کانال سربازان ولایت 🟢@Svelayat_313
7.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❌از دورانی که ایران از تحقیرش توسط آمریکا برای خرید سلاح به تنگ آمد تا جایی که شاه مملکت به تئودور روزولت گلایه کرد که آمریکا با من مثل بچه مدرسه ای رفتار میکند رسیدیم به دورانی که ابر قدرت‌های بلوک شرق و غرب از ‎پهپاد ما کپی برداری میکنن🇮🇷 نخست وزیر زمان پهلوی (رزم‌آرا): ایرانی قادرنیست یک لولهنگ(آفتابه از جنس سفال) بسازه! چی بــودیم چــی شدیم 🏴السلام علیک یا اباعبدالله الحسین(ع)🖤 💚اللهمَّ‌عَجّل‌لِوَلیکَ‌ِالفَرَج‌❤️ ✅کانال سربازان ولایت 🟢@Svelayat_313
🕊🌸🕊 سلام امام زمانم 🌺 چشم آلوده کجا، دیدن دلدار کجا؟  دل سرگشته کجا وصف رخ یار کجا؟  قصه‌ی عشق من و زلف تو دیدن دارد  نرگس مست کجا همدمی خار کجا؟  سرّ عاشق شدنم لطف طبیبانه توست  ور نه عشق تو کجا این دل بیمار کجا؟ منّتی بود نهادی که خریدی ما را  رو سیه برده کجا میل خریدار کجا؟ هرکسی را که پسندی بشود خادم تو  خدمت شاه کجا نوکر سربار کجا؟ کاش در نافله‌ات نام مرا هم ببری  که دعای تو کجا عبد گنهکار کجا؟ السَّلَامُ‌عَلَى‌رَبِيعِ‌الْأَنَامِ‌وَنَضْرَةِ‌الْأَيَّام 💚اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج❤️ ✅کانال سربازان ولایت 🟢@Svelayat_313
🔴اعدام میرزا رضا کرمانی 21 مرداد 1276 ♦️میرزا محمدرضای کرمانی فرزند ملاحسین عقدایی معروف به ملاحسین پدر در کرمان زاده شد . پدرش ملاحسین در زمان حکومت طولانی محمد اسماعیل خان وکیل‌الملک در کرمان ، به دلیل ظلم و ستمی که بر او رفته بود ، مهاجرت کرد و به یزد رفت. در ناحیه عقدای یزد ملکی خرید و به کار کشاورزی پرداخت . ملاحسین چندی پسرش محمدرضا را به مدرسه فرستاد و پس از آن برای دادخواهی به تهران آمد و در مدرسه ملا عبدالله منزل کرد و در همان جا نیز درگذشت. ♦️میرزا محمدرضا به هنگام تحصیل و طلبگی در یزد ، روضه‌خوانی و پامنبری خوانی هم می‌کرد. از یزد به تهران آمد و به دست فروشی و سمساری پرداخت. در این شغل موفقیت‌هایی به دست آورد و کم کم نزد تجار تهرانی اعتباری کسب کرد . از حاج ملاحسن ناظم التجار ، بازرگان معروف تهرانی ، شال ترمه به امانت می‌گرفت و در خانه‌های اعیان و شاهزادگان پایتخت‌نشین به فروش می‌رساند . شاید همین رفت و آمد به خانه رجال و اعیان شهر باعث شد که بعدها به عالم سیاست روی آورد. ♦️او با ورود به خانه اهل دربار برای فروش کالا ، نفوذ کلمه‌ای در بین زنان که عمده مشتریان او بودند کسب کرد و بعدها در مقدمات شورش تنباکو از این نفوذ کلمه به خوبی استفاده کرد . او پیام میرزای شیرازی در باب تحریم تنباکو را تا کنج خانه های اعیان شهر می برد و همگان را به اطاعت از مرجع تقلید عصر فرا میخواند. البته این اقدام میرزا رضا، بعدها اسباب دردسر او شد. ♦️میرزا رضای کرمانی که اولین قتل سیاسی در تاریخ معاصر ایران را رقم زد، ناصرالدین‌شاه را درخت کهنه پوسیده‌ای میدانست که در زیر آن انواع جانوران موذی جمع شده اند و با این انگیزه به سوی ناصرالدین شاه آتش گشود. میرزا محمدخان امین خاقان پیشخدمت شاه میگوید: "وقت ظهرناصرالدین شاه و صدراعظم وارد صحن حضرت عبدالعظیم شدند حاکم آنجا و خدام خواستند به قرق و بیرون کردن مردم بپردازند چنانکه در این موقع همیشه رسم بود. شاه نگذاشت و گفت هیچکس را منع از ورود نکنید امروز میخواهم مثل سایر مردم به زیارت رفته باشم. شاه قصد زیارت کرد. صدراعظم گفت خوب است قبل از زیارت بروید باغ ناهار بخورید بعد زیارت بیآئید شاه گفت خیر چون وضو دارم اول میروم زیارت، ناهار یکساعت بعدازظهر هم باشد نقلی ندارد. ♦️شاه وارد بقعه شد طوافی کرده طرف پائین پا ایستاده قالیچه و جانماز خواست صدراعظم برای آوردن قالیچه چند قدمی دور شد شاه عینک زده بطرف زنها نگاه میکرد از طرف چپ شاه از میان دو نفر زن که ایستاده بودند شخصی دست از زیر عبا در آورده کاغذ بزرگی بعنوان عریضه بطرف شاه دراز کرد تقریبا یک شبر به شاه مانده صدای پیشتاب شش لوله از زیر کاغذ عریضه بلند شد همین قدر شاه مجال کرد که گفت "حاجی حسنعلی خان مرا بگیر" حاج حسینعلی خان و یکی دو نفر دیگر از پیشخدمتان که نزدیک بودیم شاه را گرفتیم پنج یا شش قدم با پای خود آمده بعد بی‌حس شد. شاه را بردیم در اطاق معروف بمقبره ولیعهدی که خیلی نزدیک به آنجا بود. آنجا هم پس از به زمین خوابانیدن شاه، شاه آه بلندی کشیده دیگر نفس نکشید..." ظاهرا مظفرالدین شاه مایل به قتل میرزا رضا نبود. ولی بالاخره تصمیم خود را گرفت. ♦️میرزا رضا را برای بردار کردن به میدان مشق بردند . گزارش لحظه به لحظه اعدام او نشان میدهد که تا آخر هم از کار خود پشیمان نشده بود و به این کار ایمان داشت. سخنان و رفتارهای او در آخرین لحظات نشان از بی باکی در مقابل مرگ است. یک نقل قول شفاهی می‌گوید هنگامی که امیر تومان ارغون پدر سرهنگ ارغون ( معروف به سرهنگ نمره یک ) که مسؤول دار زدن میرزا رضا بود ، او را برای دار زدن می‌برد گفت : پدر سوخته شاه را کشتی ، حالا می‌بینی که می‌برند دارت بزنند ، میرزا رضا در جواب گفت : پدر سوخته خودت هستی اگر تو بمیری سگ و گربه هم به تشییع جنازه‌ات نخواهند رفت ، ولی می‌بینی که برای اعدام من این همه تشریفات برگزار کرده‌اند ! گفته میشود وصیت کرده بود روی سنگ قبرش بنویسند: محب آل محمد غلام هشت و چهار فدای مردم ایران رضای شاه شکار! 💚اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج❤️ ✅کانال سربازان ولایت 🟢@Svelayat_313
📜 با خدا باش پادشاهی کن بی خدا باش هر چه خواهی کن قسمت اول : در زمانهای قدیم در یکی از بلاد پیرمردی با زنش زندگی میکرد .کار این پیرمرد نانوایی بود و بعد از اتمام کار روزانه اش به ماهیگیری میرفت و ماهیهایی را که میگرفت برای مصرف خودشان به خونه می آورد. این پیرمرد در سخاوت و پاکی زبانزد خاص و عام بود همه اهل شهر احترام خاصی بهش قائل میشدند چنان که از شهرهای دیگه هم به دیدنش می آمدند . کسانی که پول برای خرید نان نداشتند بهشون نان میداد .هر وقت به خونه وارد میشد تکیه کلامش این بود سلام زن تنورت داغه چایئت به راهِ و زنش هم بهش خوش آمد میگفت و ماهیی که با خودش آورده بود و ازش میگرفت و در تنور سرخ میکرد و باهم میخوردند... تا اینکه روزی شاه از آوازه و شهرت این پیرمرد به خشم میاد و به وزیرش میگه باید کاری کنیم تا این پیرمرد پیش مردم اعتبار خودش و از دست بده چرا که مردم اعتمادی که به اون دارند به من که شاه شون هستم ندارند وزیر نقشه میکشه یک روز به اتفاق شاه با لباس مبدل وارد نانوایی پیرمرد میشن و چند تا نون ازش میخرند .دست توی جیب خود برده و میگویند ما پول همراه خود نیاوردیم بهش میگویند ما تاجر هستیم و از دیار دیگری اومدیم . پیرمرد میگه اشکالی نداره شما نون ها را ببرید هر موقع اومدید این طرف پولش و میدید.وزیر میگه نه اصلا نمیشه شاید نیومدیم .پیرمرد میگه باشه در اون صورت حلالتون میکنم . شاه از دستش انگشتری که نشان پادشاهی او بود در آورد و به پیرمرد داد و گفت این پیشت باشه هروقت ما پول تو را دادیم این و ازت پس میگیریم ولی مواظب باش گمش نکنی چون خیلی گران بهاست‌ پیرمرد قبول نکرد. ولی وزیر و شاه به اصرار بهش دادند ... ادامه داستان در قسمت دوم... 💚اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج❤️ ✅کانال سربازان ولایت 🟢@Svelayat_313
📜 با خدا باش پادشاهی کن بی خدا باش هر چه خواهی کن قسمت اول : در زمانهای قدیم در یکی از بلاد پیرمردی با زنش زندگی میکرد .کار این پیرمرد نانوایی بود و بعد از اتمام کار روزانه اش به ماهیگیری میرفت و ماهیهایی را که میگرفت برای مصرف خودشان به خونه می آورد. این پیرمرد در سخاوت و پاکی زبانزد خاص و عام بود همه اهل شهر احترام خاصی بهش قائل میشدند چنان که از شهرهای دیگه هم به دیدنش می آمدند . کسانی که پول برای خرید نان نداشتند بهشون نان میداد .هر وقت به خونه وارد میشد تکیه کلامش این بود سلام زن تنورت داغه چایئت به راهِ و زنش هم بهش خوش آمد میگفت و ماهیی که با خودش آورده بود و ازش میگرفت و در تنور سرخ میکرد و باهم میخوردند... تا اینکه روزی شاه از آوازه و شهرت این پیرمرد به خشم میاد و به وزیرش میگه باید کاری کنیم تا این پیرمرد پیش مردم اعتبار خودش و از دست بده چرا که مردم اعتمادی که به اون دارند به من که شاه شون هستم ندارند وزیر نقشه میکشه یک روز به اتفاق شاه با لباس مبدل وارد نانوایی پیرمرد میشن و چند تا نون ازش میخرند .دست توی جیب خود برده و میگویند ما پول همراه خود نیاوردیم بهش میگویند ما تاجر هستیم و از دیار دیگری اومدیم . پیرمرد میگه اشکالی نداره شما نون ها را ببرید هر موقع اومدید این طرف پولش و میدید.وزیر میگه نه اصلا نمیشه شاید نیومدیم .پیرمرد میگه باشه در اون صورت حلالتون میکنم . شاه از دستش انگشتری که نشان پادشاهی او بود در آورد و به پیرمرد داد و گفت این پیشت باشه هروقت ما پول تو را دادیم این و ازت پس میگیریم ولی مواظب باش گمش نکنی چون خیلی گران بهاست‌ پیرمرد قبول نکرد. ولی وزیر و شاه به اصرار بهش دادند ... ادامه داستان در قسمت دوم...
📜 با خدا باش پادشاهی کن بی خدا باش هر چه خواهی کن قسمت اول : در زمانهای قدیم در یکی از بلاد پیرمردی با زنش زندگی میکرد .کار این پیرمرد نانوایی بود و بعد از اتمام کار روزانه اش به ماهیگیری میرفت و ماهیهایی را که میگرفت برای مصرف خودشان به خونه می آورد. این پیرمرد در سخاوت و پاکی زبانزد خاص و عام بود همه اهل شهر احترام خاصی بهش قائل میشدند چنان که از شهرهای دیگه هم به دیدنش می آمدند . کسانی که پول برای خرید نان نداشتند بهشون نان میداد .هر وقت به خونه وارد میشد تکیه کلامش این بود سلام زن تنورت داغه چایئت به راهِ و زنش هم بهش خوش آمد میگفت و ماهیی که با خودش آورده بود و ازش میگرفت و در تنور سرخ میکرد و باهم میخوردند... تا اینکه روزی شاه از آوازه و شهرت این پیرمرد به خشم میاد و به وزیرش میگه باید کاری کنیم تا این پیرمرد پیش مردم اعتبار خودش و از دست بده چرا که مردم اعتمادی که به اون دارند به من که شاه شون هستم ندارند وزیر نقشه میکشه یک روز به اتفاق شاه با لباس مبدل وارد نانوایی پیرمرد میشن و چند تا نون ازش میخرند .دست توی جیب خود برده و میگویند ما پول همراه خود نیاوردیم بهش میگویند ما تاجر هستیم و از دیار دیگری اومدیم . پیرمرد میگه اشکالی نداره شما نون ها را ببرید هر موقع اومدید این طرف پولش و میدید.وزیر میگه نه اصلا نمیشه شاید نیومدیم .پیرمرد میگه باشه در اون صورت حلالتون میکنم . شاه از دستش انگشتری که نشان پادشاهی او بود در آورد و به پیرمرد داد و گفت این پیشت باشه هروقت ما پول تو را دادیم این و ازت پس میگیریم ولی مواظب باش گمش نکنی چون خیلی گران بهاست‌ پیرمرد قبول نکرد. ولی وزیر و شاه به اصرار بهش دادند ... ادامه داستان در قسمت دوم...
📜 وقتی کارش تموم شد و به خونه رفت زنش از دیدن انگشتر تعجب کرد و پرسید این کجا بود و اون هم تمام ماجرا را برایش تعریف کرد . زنش گفت نباید قبول میکردی اگه خدای نا کرده گم بشه چی ؟ ما توان مالی اون و نداریم که جبرانش کنیم . خلاصه اون شب پیرمرد انگشتر و میندازه به انگشتش و میگیره میخوابه . وزیر و شاه که برای پیرمرد بیچاره نقشه کشیده بودند ، شبانه چند مامور و مخفیانه به خونه پیرمرد می فرستند تا اون انگشتر را ازش بدزدند . ماموران این کار و را با موفقت انجام میدن و انگشتر و از پیرمرد میدزدند و تحویل پادشاه میدهند . بیچاره پیرمرد وقتی صبح بلند شد دید انگشتر نیست . همه جای خونه را زیر و رو کرد ولی اثری از انگشتر نبود زنش گفت حالا چه کار میکنی گفت نمیدونم فعلا برم مغازه اگه اومدند ماجرای دزدیده شدنش و بهشون میگم. پیرمرد وقتی مغازه را باز کرد وزیر اومد و تقاضای امانتشون و کرد و پول نون ها را بهش داد پیرمرد ماجرا را بهش گفت که آره دیشب انگشتر را ازم دزدیدند و وزیر عصبانی شده اون بیچاره را کشان کشان به قصر شاه برد ... وقتی وارد قصر شد در جا خشکش زد چون دید کسی که ازش نون خریده بود شاه بود .شاه با عصبانیت بهش گفت اگه تا یک هفته نتونی انگشتر را پیدا کنی گردنت را میزنم فقط یک هفته. پیرمرد با ناراحتی قصر را ترک کرد و به خونه اش رفت زنش وقتی ناراحتی او را دید ازش پرسید چه شده . پیرمرد گفت بیچاره شدیم زن کسی که انگشتر را بهم داده بود شاه بوده و یک هفته بهم مهلت داده تا براش پیدا کنم و گر نه اعدامم میکنه. خلاصه هر روز با ناراحتی میرفت سر کار و برمیگشت تا اینکه پنج روز از مهلتش گذشت که زنش بهش گفت ببین من اون روز خوب به اون انگشتر نگاه کردم و مدلش دقیقا یادمه میتونیم سفارش ساخت بدلش و بدیم برامون بسازند و ببری تحویل شاه بدی بعد یواشکی از این شهر کوچ میکنیم تا اونها بیان بفهمن اون انگشتر بدل است ما از اینجا فرسنگها دور شده ایم پیرمرد گفت نه زن با این کارم و فرار مهر تائید دزدی را به پیشانی خود میزنم فقط به خدا توکل میکنم چرا باید از کاری که نکردم فرار کنم خدا خودش بزرگه خودش کمکم میکنه فرداصبح بلند شد و رفت سر کار . ششمین روز بود شاه و وزیر خوشحال از این که فردا گردن پیرمرد را میزنیم میرند کنار رود خانه برای ماهگیری شاه یه ماهیه بزرگ از آب داشت میکشید بیرون که یه دفعه پاش سر میخوره می افته رودخونه ملازمان وقتی شاه را از آب میکشند بیرون شاه متوجه میشه که انگشتر در انگشتش نیست به ملازمان دستور میده که اون و برام پیدا کنید هر چه میگردند کمتر می یابند انگار که آب شده رفته بود توی زمین ... شاه با ناراحتی تمام به قصرش برمیگرده .پیرمرد غروب روز ششم وارد خونه اش شد با یک ماهی کوچک در دستش زنش گفت امروز ماهیه بزرگی به تورت نخورده . پیرمرد گفت خوب قسمت آخرین شب زندگیم همین اندازه بود پاشو چاقو را بیار ... زنش چاقو را آورد دست شوهرش داد و اون هم شروع به پاک کردن ماهی کرد و دید انگشتر شاه داخل شکم ماهیه تمیزش کرد و خیلی خوشحال شد و خدا را شکر کرد و به زنش گفت دیدی گفتم زن توکلت به خدا باشه خدا ارحم الراحمینه 🌱 💚اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج❤️ ✅کانال سربازان ولایت 🟢@Svelayat_313