eitaa logo
ولایت ، توتیای چشم
239 دنبال‌کننده
16.8هزار عکس
4.8هزار ویدیو
92 فایل
فرهنگی ، اجتماعی ، سیاسی ، مذهبی ، اخلاق و خانواده . (در یک کلام ، بصیرت افزایی) @TOOTIYAYCHASHM http://eitaa.com/joinchat/2540306432Cdd24344a89
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از ولایت ، توتیای چشم
💛دعا برای شروع روز 💛 💙بسم الله الرحمن الرحیم💙 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبـَاحَ الْـاَبـْـــــرَار وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الْـاَشَـــــرَار 🌷اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَقـْبـُولـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَرْدُودِیــــن 🌷اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْصّـَالـِحـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْطّـَالـِحـِیـن 🌷اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْخـَیْـرِ وَ السَّعـَادَة وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـشَّـرِ وَ الْشِّـقـَاوَة 💚دعای ایمان💚 💞بسم اللّه الرحمن الرحیـم💞 🌹لااِلهَ اِلَّا اللهُ الموُجُودُ فی کُلِّ زَمانٍ 🌹 لا اِلهَ الا اللهُ المَعبوُدُ فی کُلِّ مَکانٍ 🌹لا اله الا اللهُ المَعروُفُ بِکُلِّ اِحسانٍ 🌹لااِلهَ الااللهُ کُل یَومٍ فی شَأنٍ 🌹لااله الااللهُ اَلاَمانُ اَلاَمانُ اَلاَمانُ مِن زوالِ الایمانِ و مِن شَرِّ الشَّیطانِ یاقَدیمَ الاِحسانِ یاغَفُورُ یارَحمنُ یارَحیمُ بِرَحمَتِکَ یااَرحَمَ الرّاحِمینَ .🌹 💚دعای چهارحمد💚 💞بسم الله الرحمن الرحیم 💞 🌷اَلحَمدُلِلّه ِ الَّذی عَرَّفَنی نَفسَهُ وَ لَم یَترُکنی عُمیانَ القَلب 🌷اَلحَمدُلِلّه ِ الَّذی جَعَلَنی مِن اُمَّةِ مُحَمَّدٍ صَلَّی الله ُ عَلَیهِ وَ آلِه 🌷اَلحَمدُلِلّه ِ الَّذی جَعَلَ رِزقی فی یَدِهِ وَ لَم یَجعَلهُ فی اَیدِی النّاس 🌷اَلحَمدُلِلّه ِ الَّذی سَتَرَ عُیُوبی عَورَتی وَ لَم یَفضَحنی بَینَ النّاسِ. 🌹دعای برکت روز: (الحَمدُللّه فالِقِ الإِصباحِ،سُبحانَ رَبِّ المَساءِ وَالصَّباحِ، اللّهُمَّ صَبِّح آلَ مُحَمَّدٍ بِبَرَکَةٍ وعافِیَةٍ، وسُرورٍ وقُرَّةِ عَینٍ. اللّهُمَّ إنَّکَ تُنَزِّلُ بِاللَّیل وَالنَّهارِ ما تَشاءُ، فَأَنزِل عَلَیِّ و عَلی أهلِ بَیتی مِن بَرَکَة السَّماواتِ وَالأَرضِ، رِزقا حَلالاً طَیِّبا واسِعا تُغنینی بِهِ عَن جَمیع ِ خَلقِک)َ 🌹🌹🌹
💚❤️💛💖💙💜 🍃بسم الله الرحمن الرحیم🍃 🌎🌖تقویم واعلانات نجومی🌔🌎 ✴️ پنجشنبه👈 20 آذر 1399 👈 24 ربیع الثانی 1442 👈 10 دسامبر 2020 🕋 مناسب های دینی و اسلامی . 🎇 امور دینی و اسلامی . 📛 دیدارها ثمر ندارد . 🤒 مریض امروز زود خوب می شود. 👶 زایمان خوب نیست . 🚘 مسافرت: مسافرت خوف حادثه دارد و در صورت ضرورت همراه صدقه باشد . 🔭احکام نجوم. 🌗 این روز از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است . ✳️ آغاز معالجه و درمان . ✳️ فروش جواهرات . ✳️ کودک به مهد نهادن . ✳️ و خوردن نوشیدنی ها نیک است . 💇‍♂💇 اصلاح سر و صورت : طبق روایات، (سر و صورت) در این روز ماه قمری ، اصلاح امور است . 💉💉حجامت فصد خون دادن . یا و فصد باعث دفع صفرا می شود . 💅 ناخن گرفتن: 🔵 پنجشنبه برای ، روز خیلی خوبیست و موجب رفع درد چشم، صحت جسم و شفای درد است. 👕👚 دوخت و دوز: پنجشنبه برای بریدن و دوختن روز خوبیست و باعث میشود ، شخص، عالم و اهل دانش و علم گردد. ❇️️ ذکر روز پنجشنبه نیز: لا اله الا الله الملک الحق المبین 💠 ️روز پنجشنبه طبق روایات متعلق است به . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. 🌸 زندگیتون مهدوی 🌸 @TOOTIYAYCHASHM 🍃💠ولایت توتیای چشم👆
چشمانم از سر صبح قدم های تو را مي جويند يابن أسد الله الغالب من به گوشه چشمی از جانب شما اميد بسته ام... اميد، وقتی به شما و خاندان شما باشد، "نااميدی"، كلمه ای گنگ می شود... السَّلاَمُ عَلَى خَلَفِ السَّلَفِ وَ صَاحِبِ الشَّرَفِ ⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّل‌ݪِوَلیِّڪَ‌الفَرَجـ‌⚘ 🌺🌺🌺
پوستر| فرازی از وصیت‌نامه شهید «سعید مسلمی» در فرازی از وصیت‌نامه شهید سعید مسلمی آمده است: «بدانید روزی نوبت شما هم خواهد رسید و باید برای آن روز از امروز خود را آماده کنید تا بتوانید برای دفاع از اسلام و شادی دل حضرت زهرا (س) از همه‌چیزتان بگذرید.» 🍀صبحتون شهدایی 🍀 🌺🌺🌺
🔅 علیه السلام: ✍️ لاتُكْرِمِ الرَّجُلَ بِما يَشُقُّ عَلَيْهِ 🔴 هيچ كس را به گونه‌اى احترام نكن كه او را به رنج و مشقّت بيفكند. 📚 بحارالانوار جلد ۷۲ صفحه ۱۴۱ 🌹🌹🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
       🍃💙🇮🇷🌴💖🌴🇮🇷💙🍃 🍃🌸پنجشنبه های دلتنگی🌸🍃 🍃💖یادی از درگذشتگان💖🍃 🍃💚اَللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ 🍃💚وَالمُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ 🍃💚اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ ، 🍃💚تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیراتِ. 🍃💚 اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ 🍃💚 اِنَّکَ غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ 🍃💚وَ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ 🍃💚 بِحُرمَةِ الفَاتِحةِ مَعَ الصَّلَوَاتِ 🍃❤️🇮🇷❤️🍃 .💜
✨✨✨✨✨✨ 🔴جوازی برای دل شکستن! ✳️جناب حاج فتحعلی تعریف كردند: 💠یك روز آقای دكتر ... نزد آقای جعفر مجتهدی آمده و گفت: آقا جان یك باب مغازه دارم كه آن را اجاره داده‌ام. اما موجر چند ماهی است كه از پرداخت اجاره آن خودداری كرده و می‌گوید استطاعت پرداخت مال الإجاره را ندارم! 🔅اجازه می دهید علیه او اقدام كنم؟ 🔰آقا سكوت كرده و حرفی نزدند، روز بعد كه آقای دكتر می‌خواست خدمت ایشان برسد به او اجازه ورود ندادند! 🌀و تا مدت یك هفته آقای دكتر می‌آمد ولی آقا او را نمی‌پذیرفتند. ♦️وقتی علت آن را از ایشان سؤال كردم، فرمودند: 🔘بیست سال در بیابانها رفته و خانه به دوش صحراها بودیم تا مبادا دل كسی را بشكنیم و به كسی آزار برسانیم اكنون ایشان آمده است از ما جواز دل شكستن بگیرد...!! 🌹🌹🌹 📕زندگینامه شیخ جعفر مجتهدی ره
💠 (خاطرات سردار گرجی زاده) ✍به قلم، دکتر مهدی بهداروند 🍁قسمت: 30 ..سربازی آمد و گفت: «سرگرد در اتاق کناری شما را کار دارد. وارد اتاق شدم. در اتاق یک میز آهنی بود که سرگرد کلاه و کلت و چوب دستی اش را روی آن گذاشته بود. دو پایش را هم روی آن گذاشته بود. وقتی وارد شدم اشاره کرد روی صندلی آهنی ای که معلوم بود مال مقر جهادسازندگی است بنشینم. سرگرد، در حالی که می‌خندید پرسید: «تو پاسداری؟» عجیب بود. فارسی را خوب حرف می زد. انگار فارسی زبان بود. فهمیدم تشکر مرا فهمیده است. پاسخ دادم: «نه، بسیجی ام. گفتم که پاسدار نیستم.» - اگر پاسدار نیستی، در جزیره چه کاره بودی؟ - من در بهداری تیپ ۸۵ موسی بن جعفر امدادگر بودم . سرگرد پاهایش را از روی میز جمع کرد و پایین گذاشت. صندلی اش را قدری عقب کشید و سرش را روی میز گذاشت. احساس کردم از جواب من راضی نیست. سعی می کرد عصبانی بودنش را بروز ندهد. گفت: «ببین پسر، اگر راستش را بگویی که پاسدار بودی، قول شرف می‌دهم که هیچ‌کس کاری به کارت نداشته باشد و تو در کمال امنیت و آرامش باشی و هیچ تهدیدی متوجه‌ت نشود. سيد الرئيس صدام، گفته حتما با اسیران ایرانی خوب رفتار کنید. آنها مهمانان ما هستند. هیچ کس حق بدرفتاری ندارد. هر کس این کار را کرد باید مجازات شود. در حالی که سعی می کردم خودم را نبازم و عادی باشم گفتم: «آخر من که پاسدار نیستم چطور بگویم پاسدارم؟ باور کنید من بسیجی ام و هیچ دروغی هم ندارم که بگویم اگر بودم، با شهامت و بدون ترس می‌گفتم که پاسدارم.» او چند دقیقه ای در عرض اتاق قدم زد و عکس العمل منفی ای نشان نداد. فقط وقتی می خواست از اتاق خارج شود گفت: «پسرم، به نفع توست که حقیقت را بگویی. اینجا هر کس اهل دروغ باشد سرنوش سختی خواهد داشت.» این حرف را زد و با چوب دستی اش به در اتاق زد. دو نگهبان وارد اتاق شدند. سرگرد به نگهبان ها دستور داد دست های مرا از عقب ببندند و به اتاق قبلی ببرند. خودش هم از اتاق خارج شد و در حالی که درجه دار و سربازها در راهرو برای او پا می‌کوبیدند وارد حیاط شد و ضمن بازدید از کل مقر، با بدرقه درجه دار، سوار ماشین لندرورش شد و از مقر بیرون رفت.. به محض خارج شدن ماشین از مقر، منتظر برگشتن درجه دار وحشی بودم تا به جبران تحقیر از سوی سرگرد، حسابی حال مرا بگیرد. همین طور هم شد. درجه دار با چهره ای در هم کشیده به من نزدیک شد و بی هیچ گفت و شنودی لگد محکمی به پهلویم زد که آه از نهادم برخاست. معلوم بود آمده است دق دلش را خالی کند. دستم را روی پهلویم گرفته بودم و احساس می‌کردم دنده هایم شکسته است. حرفی نزدم. او فریاد زد: «با آمدن فرمانده فکر کردید تمام شد و از چنگ من در آمدید؟ پدری از شما در بیاورم که در تاریخ ثبت شود. هنوز مانده با اخلاق و روحیه من آشنا شوید. هر اطلاعاتی را بخواهم از حلقوم شما بیرون می کشم. مطمئن باشید هیچ کس در برابر من قدرت مقاومت ندارد. یقین دارم تو با این هیکل و قیافه پاسدار خمینی هستی. تو می خواهی با مظلوم نمایی مرا گول بزنی. من آدمت می‌کنم!» او، در حالی که روی پاهایم ایستاده بود و با پوتین محکم به زانو و ساق و ران پاهایم میزد، سربازها را صدا کرد و هر سه نفر تا توان داشتند مرا زدند. بی هدف مشت و لگد به طرفم پرتاب می کردند، نمی دانستم مقابل کدام یک از آنها سر و صورتم را پنهان کنم. یکی به پاهایم می زد، یکی به سرم،، و دیگری به کمرم. به لطف خدا، با وجود شدت لطمات جسمی ای که بر من وارد می‌شد، نه فریاد می‌کشیدم و نه حتی آخ می‌گفتم، عراقی ها از این حالت من حسابی سرخورده می شدند و برای دقایقی رهایم می کردند و بعد از استراحت دوباره مثل کیسه بوکس به من مشت می زدند. در عمرم آنقدر کتک نخورده بودم. آدمی بودم که کسی جرئت نداشت به من تو بگوید و در آن یکی دو ساعت به اندازه ده سال کتک خورده بودم. اگر کسی کمی از آن کتک ها را می خورد، می مرد. ولی من همچنان زنده بودم و اتفاق خاصی رخ نداده بود. بار سوم که درجه دار و دو سرباز کتک زدن را شروع کردند، به گفتن «يا فاطمة الزهرا» بسنده کردم. هر لگد و مشتی که به صورت یا هر جای بدنم می نشست فریاد می زدم: «یا زهرا ... یا فاطمة الزهرا ...» آنها مرا می زدند و من در حین کتک خوردن با حضرت حرف می‌زدم. ، یا زهرا، من برای پدرت، همسرت، اولادت مجلس عزا گرفتم. گریه کردم. عزاداری کردم. حالا تو هم مرا کمک کن و از دست این وحشی ها نجاتم بده. عجب توسلی بود. این نوعش را هیچ وقت ندیده بودم. به شدت ضعف کرده بودم. به حضرت عرض کردم: «طاقتم تمام شده. کاری کن اینها مرا بکشند تا از این همه سختی راحت شوم. طاقت اسارت این طوری را ندارم. بدنم خیلی درد می‌کند. از صبح تا حالا دارند یک ریز مرا می زنند.» 👈ادامه دارد... ✔️منبع: کانال حماسه جنوب 🌺🌺🌺
💠 (خاطرات سردار گرجی زاده) ✍به قلم، دکتر مهدی بهداروند 🍁قسمت: 30 ..سربازی آمد و گفت: «سرگرد در اتاق کناری شما را کار دارد. وارد اتاق شدم. در اتاق یک میز آهنی بود که سرگرد کلاه و کلت و چوب دستی اش را روی آن گذاشته بود. دو پایش را هم روی آن گذاشته بود. وقتی وارد شدم اشاره کرد روی صندلی آهنی ای که معلوم بود مال مقر جهادسازندگی است بنشینم. سرگرد، در حالی که می‌خندید پرسید: «تو پاسداری؟» عجیب بود. فارسی را خوب حرف می زد. انگار فارسی زبان بود. فهمیدم تشکر مرا فهمیده است. پاسخ دادم: «نه، بسیجی ام. گفتم که پاسدار نیستم.» - اگر پاسدار نیستی، در جزیره چه کاره بودی؟ - من در بهداری تیپ ۸۵ موسی بن جعفر امدادگر بودم . سرگرد پاهایش را از روی میز جمع کرد و پایین گذاشت. صندلی اش را قدری عقب کشید و سرش را روی میز گذاشت. احساس کردم از جواب من راضی نیست. سعی می کرد عصبانی بودنش را بروز ندهد. گفت: «ببین پسر، اگر راستش را بگویی که پاسدار بودی، قول شرف می‌دهم که هیچ‌کس کاری به کارت نداشته باشد و تو در کمال امنیت و آرامش باشی و هیچ تهدیدی متوجه‌ت نشود. سيد الرئيس صدام، گفته حتما با اسیران ایرانی خوب رفتار کنید. آنها مهمانان ما هستند. هیچ کس حق بدرفتاری ندارد. هر کس این کار را کرد باید مجازات شود. در حالی که سعی می کردم خودم را نبازم و عادی باشم گفتم: «آخر من که پاسدار نیستم چطور بگویم پاسدارم؟ باور کنید من بسیجی ام و هیچ دروغی هم ندارم که بگویم اگر بودم، با شهامت و بدون ترس می‌گفتم که پاسدارم.» او چند دقیقه ای در عرض اتاق قدم زد و عکس العمل منفی ای نشان نداد. فقط وقتی می خواست از اتاق خارج شود گفت: «پسرم، به نفع توست که حقیقت را بگویی. اینجا هر کس اهل دروغ باشد سرنوش سختی خواهد داشت.» این حرف را زد و با چوب دستی اش به در اتاق زد. دو نگهبان وارد اتاق شدند. سرگرد به نگهبان ها دستور داد دست های مرا از عقب ببندند و به اتاق قبلی ببرند. خودش هم از اتاق خارج شد و در حالی که درجه دار و سربازها در راهرو برای او پا می‌کوبیدند وارد حیاط شد و ضمن بازدید از کل مقر، با بدرقه درجه دار، سوار ماشین لندرورش شد و از مقر بیرون رفت.. به محض خارج شدن ماشین از مقر، منتظر برگشتن درجه دار وحشی بودم تا به جبران تحقیر از سوی سرگرد، حسابی حال مرا بگیرد. همین طور هم شد. درجه دار با چهره ای در هم کشیده به من نزدیک شد و بی هیچ گفت و شنودی لگد محکمی به پهلویم زد که آه از نهادم برخاست. معلوم بود آمده است دق دلش را خالی کند. دستم را روی پهلویم گرفته بودم و احساس می‌کردم دنده هایم شکسته است. حرفی نزدم. او فریاد زد: «با آمدن فرمانده فکر کردید تمام شد و از چنگ من در آمدید؟ پدری از شما در بیاورم که در تاریخ ثبت شود. هنوز مانده با اخلاق و روحیه من آشنا شوید. هر اطلاعاتی را بخواهم از حلقوم شما بیرون می کشم. مطمئن باشید هیچ کس در برابر من قدرت مقاومت ندارد. یقین دارم تو با این هیکل و قیافه پاسدار خمینی هستی. تو می خواهی با مظلوم نمایی مرا گول بزنی. من آدمت می‌کنم!» او، در حالی که روی پاهایم ایستاده بود و با پوتین محکم به زانو و ساق و ران پاهایم میزد، سربازها را صدا کرد و هر سه نفر تا توان داشتند مرا زدند. بی هدف مشت و لگد به طرفم پرتاب می کردند، نمی دانستم مقابل کدام یک از آنها سر و صورتم را پنهان کنم. یکی به پاهایم می زد، یکی به سرم،، و دیگری به کمرم. به لطف خدا، با وجود شدت لطمات جسمی ای که بر من وارد می‌شد، نه فریاد می‌کشیدم و نه حتی آخ می‌گفتم، عراقی ها از این حالت من حسابی سرخورده می شدند و برای دقایقی رهایم می کردند و بعد از استراحت دوباره مثل کیسه بوکس به من مشت می زدند. در عمرم آنقدر کتک نخورده بودم. آدمی بودم که کسی جرئت نداشت به من تو بگوید و در آن یکی دو ساعت به اندازه ده سال کتک خورده بودم. اگر کسی کمی از آن کتک ها را می خورد، می مرد. ولی من همچنان زنده بودم و اتفاق خاصی رخ نداده بود. بار سوم که درجه دار و دو سرباز کتک زدن را شروع کردند، به گفتن «يا فاطمة الزهرا» بسنده کردم. هر لگد و مشتی که به صورت یا هر جای بدنم می نشست فریاد می زدم: «یا زهرا ... یا فاطمة الزهرا ...» آنها مرا می زدند و من در حین کتک خوردن با حضرت حرف می‌زدم. ، یا زهرا، من برای پدرت، همسرت، اولادت مجلس عزا گرفتم. گریه کردم. عزاداری کردم. حالا تو هم مرا کمک کن و از دست این وحشی ها نجاتم بده. عجب توسلی بود. این نوعش را هیچ وقت ندیده بودم. به شدت ضعف کرده بودم. به حضرت عرض کردم: «طاقتم تمام شده. کاری کن اینها مرا بکشند تا از این همه سختی راحت شوم. طاقت اسارت این طوری را ندارم. بدنم خیلی درد می‌کند. از صبح تا حالا دارند یک ریز مرا می زنند.» 👈ادامه دارد... ✔️منبع: کانال حماسه جنوب 🍃🌹کانالِ‌یادوخاطره‌شهدا🌹🍃 http://sapp.ir/rostmy 🍃🌹🍃
WhatsApp Unknown 2020-12-10 at 20.42.34.zip
14.12M
افشاگری بسیار مهم - 20 فایل در یک پوشه فشرده سازی شده است
مبلغ پانصد هزار تومان به حساب شهرداری (محل اشتغال شهید) واریز گردد بابت اینکه از اموال بیت المال مثل استفاده نابجا از خودکار و کاغذ و برق و آب و... به گردنم نباشد. خیلی تأمل برانگیزه👌👆 شادی روح پاک همه شهدا 🍃🌹۱۴‌گل‌صلوات‌هدیه‌به‌شهیدمحمدکیهانی 🌹🍃 🌺🌺🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از ولایت ، توتیای چشم
🌙🌙اذان به افق تهران☀️☀️ ‍ 🌙الله اکبر ☀️ 🌙الله اکبر☀️ 🌙 الله اکبر☀️ 🌙 الله اکبر☀️ 🌙اشهد ان لا اله الا الله☀️ 🌙اشهد ان لا اله الا الله☀️ 🌙اشهد ان محمدا رسول الله☀️ 🌙اشهد ان محمدا رسول الله☀️ 🌙اشهد ان علیا ولی الله☀️ 🌙اشهد ان علیا ولی الله☀️ 🌙حی علی الصلاه☀️ 🌙حی علی الصلاه☀️ 🌙حی علی الفلاح☀️ 🌙حی علی الفلاح☀️ 🌙حی علی خیر العمل☀️ 🌙حی علی خیر العمل☀️ 🌙الله اکبر ☀️ 🌙الله اکبر☀️ 🌙لا اله الا الله ☀️ 🌙لا اله الا الله☀️ ☀️🌙☀️🌙☀️🌙☀️🌙☀️ عَجِلوُابا لصلاة 👋التمــــــــــاس دعــــا
هدایت شده از ولایت ، توتیای چشم
💛دعا برای شروع روز 💛 💙بسم الله الرحمن الرحیم💙 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبـَاحَ الْـاَبـْـــــرَار وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الْـاَشَـــــرَار 🌷اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَقـْبـُولـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَرْدُودِیــــن 🌷اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْصّـَالـِحـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْطّـَالـِحـِیـن 🌷اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْخـَیْـرِ وَ السَّعـَادَة وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـشَّـرِ وَ الْشِّـقـَاوَة 💚دعای ایمان💚 💞بسم اللّه الرحمن الرحیـم💞 🌹لااِلهَ اِلَّا اللهُ الموُجُودُ فی کُلِّ زَمانٍ 🌹 لا اِلهَ الا اللهُ المَعبوُدُ فی کُلِّ مَکانٍ 🌹لا اله الا اللهُ المَعروُفُ بِکُلِّ اِحسانٍ 🌹لااِلهَ الااللهُ کُل یَومٍ فی شَأنٍ 🌹لااله الااللهُ اَلاَمانُ اَلاَمانُ اَلاَمانُ مِن زوالِ الایمانِ و مِن شَرِّ الشَّیطانِ یاقَدیمَ الاِحسانِ یاغَفُورُ یارَحمنُ یارَحیمُ بِرَحمَتِکَ یااَرحَمَ الرّاحِمینَ .🌹 💚دعای چهارحمد💚 💞بسم الله الرحمن الرحیم 💞 🌷اَلحَمدُلِلّه ِ الَّذی عَرَّفَنی نَفسَهُ وَ لَم یَترُکنی عُمیانَ القَلب 🌷اَلحَمدُلِلّه ِ الَّذی جَعَلَنی مِن اُمَّةِ مُحَمَّدٍ صَلَّی الله ُ عَلَیهِ وَ آلِه 🌷اَلحَمدُلِلّه ِ الَّذی جَعَلَ رِزقی فی یَدِهِ وَ لَم یَجعَلهُ فی اَیدِی النّاس 🌷اَلحَمدُلِلّه ِ الَّذی سَتَرَ عُیُوبی عَورَتی وَ لَم یَفضَحنی بَینَ النّاسِ. 🌹دعای برکت روز: (الحَمدُللّه فالِقِ الإِصباحِ،سُبحانَ رَبِّ المَساءِ وَالصَّباحِ، اللّهُمَّ صَبِّح آلَ مُحَمَّدٍ بِبَرَکَةٍ وعافِیَةٍ، وسُرورٍ وقُرَّةِ عَینٍ. اللّهُمَّ إنَّکَ تُنَزِّلُ بِاللَّیل وَالنَّهارِ ما تَشاءُ، فَأَنزِل عَلَیِّ و عَلی أهلِ بَیتی مِن بَرَکَة السَّماواتِ وَالأَرضِ، رِزقا حَلالاً طَیِّبا واسِعا تُغنینی بِهِ عَن جَمیع ِ خَلقِک)َ 🌹🌹🌹
هدایت شده از ولایت ، توتیای چشم
1_33708805.mp3
37.22M
💚💙💖❤️💜💛 🍃💜دعای پرفیض ندبه 🍃❤️استاد فرهمند 🍃💚التماس دعای فرج💚🍃 💚💙💖❤️💜💛
🦋باز هم آدینه ای آمد ولی مهدی کجاست؟ 🦋یکنفر می گفت مهدی جمعه ها در کربلاست 🍂رو بسوی کربلا کردم که فریادش زنم 🍂باز هم با ندبه ای از هجر مولا دم زنم 🦋آمد از سویی ندایی:آی اهل انتظار 🦋اندکی دیگر صبوری،میرسد دیدار یار!!! ⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّل‌ݪِوَلیِّڪَ‌الفَرَجـ‌⚘ 🌺🌺🌺
💚❤️💛💖💙💜 🍃بسم الله الرحمن الرحیم🍃 🌎🌖تقویم واعلانات نجومی🌔🌎 ✴️ جمعه 👈21 آذر 1399 👈 25 ربیع الثانی 1442👈 11 دسامبر 2020 🏛مناسبت های دینی و اسلامی . 🗡 معاویه بن یزید خود را از خلافت خلع کرد " ۶۴ ه.ق " . 🌙⭐️ امور دینی و اسلامی . 📛 امروز ساعت ۵:۲۹ قمر وارد برج عقرب می شود . ✈️مسافرت : مسافرت مکروه است . 👶 برای زایمان خوب و نوزادش مبارک و نجیب خواهد شد. ان شاء الله 🔭 احکام و اختیارات نجومی : 🌗 این روز از نظر نجومی روز مناسبی است و برای امور زیر نیک است. ✳️ درختکاری . ✳️ بذر افشانی . ✳️استحمام. ✳️ از شیر گرفتن کودک . ✳️ جراحی چشم. ✳️مرهم گذاشتن بر زخم . ✳️ و کندن چاه و ابراه نیک است . 📛 از امور اساسی و زیر بنایی مانند ازدواج و مسافرت پرهیز شود . 💇💇‍♂ اصلاح سر و صورت طبق روایات ، (سر و صورت) ، خوب است . 💉حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن.... یا ، زالو انداختن باعث صفای خاطر می شود . ✂️ ناخن گرفتن جمعه برای ، روز بسیار خوبیست و مستحب نیز هست. روزی را زیاد ، فقر را برطرف ، عمر را زیاد و سلامتی آورد. 👕👚 دوخت و دوز. جمعه برای بریدن و دوختن، روز بسیار مبارکیست و باعث برکت در زندگی و طول عمر میشود.. ❇️️ ذکر روز جمعه اللّهم صلّ علی محمّد وآل محمّد وعجّل فرجهم ۱۰۰ مرتبه 💠 ️روز جمعه طبق روایات متعلق است به . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد 🌸زندگیتون مهدوی 🌸 @TOOTIYAYCHASHM 🍃💠ولایت توتیای چشم👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جمعه متعلق است❤ به امام زمان حضرت مهدی(عج) روزتون سرشارازلطف خدا❤ ان شاالله خداوند زندگیتون را بی گره ببافـد روزتون پراز برکت❤ ولحظه هاتون لبریز ازعشق به حضرت مهدی(عج)❤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
       🍃💚🇮🇷🌴❤️🌴🇮🇷💚🍃 🍃❤️دلبرانه‌❤️🍃 🍃💖🎼📸 آوا و نوای بسیار زیبای مهدوی. 🍃💙 استاد عالی ؛ 🍃❤️ در مورد گلِ زیبای باغِ ملکوت حضرت صاحب الزمان عج و مومنین و شهدا و... 🍃💙تقدیم به همه رهپویانِ راهِ خوبیها و بهشت... ۰🍃❤️🇮🇷❤️🍃 .❤️
جمعه‌ها دلم بی قراری می‌کند! امروز جمعه است و من هیچ توقعی ندارم، جز ظهور تو ... این را قبول دارم که کم و کاستی، سراسرِ کوله پشتیِ اعمالم را گرفته ... اما وعده‌ی خداوند که شاید و اما و اگر ندارد !! و شاید این، تنها و زیباترین توقعی‌ست که منتظر تو می تواند داشته باشد ... ♡ ♡ 🌹🌹🌹
💠 (خاطرات سردار گرجی زاده) ✍به قلم، دکتر مهدی بهداروند 🍁قسمت: 31 درد دل من با حضرت زهرا چند دقیقه ای طول کشید. اصلا احساس نمی کردم زیر دست و پای عراقی ها افتاده ام. اگر تقدیر الهی و مصلحت او نبود، حتما زیر آن همه کتک به شهادت می رسیدم. شاید بیست دقیقه ای بی وقفه کتک زدند. نمی دانستند زنده ام یا مرده. با پا پس کشیدن درجه دار، سربازها هم عقب رفتند و مثل یک تکه گوشت روی زمین پهن شدم. هیچ اسیری جرئت نزدیک شدن به من را نداشت. هر کس این کار را می کرد با جان خودش بازی کرده بود. آن قدر مرا با شدت و هیجان زده بودند که پیراهن هایشان از شلوار در آمده و فانسقه هایشان باز شده بود. چند دقیقه ای طول کشید تا لباس هایشان را مرتب کردند. سربازها و درجه دار مرا به حال خود رها کردند و رفتند. با رفتن عراقی ها بچه ها دورم جمع شدند. هر کس به نوعی ابراز همدردی می کرد. بعد از آن همه کتک از شدت درد پایم متوجه یک ترکش شدم. احتمال دادم از ترکش های راکت هلی کوپتری باشد که به طرف من و علی هاشمی شلیک شده بود. اسیری به نام علی، که از بچه های لشکر ولیعصر بود، گفت: «حاجی، وقتی کتک می خوردی دیدن قیافه درجه دار دیدنی بود. اگر کارد می‌زدی، خونش درنمی آمد. حاجی، راستی راستی چطور این همه تحمل کردی؟ من اگر جای تو بودم، دقیقه دوم ناک اوت می شدم.» با خنده گفتم: «تو هم اگر مثل من چاق بودی و این هیکل لاغرمردنی را نداشتی، تحمل می‌کردی.» با این شوخی خواستم خودم و آنها را آرام کنم. انگار من نبودم که تا چند دقیقه پیش کتک می‌خوردم. با بچه ها گفتیم و خندیدیم. ساعت از دوازده ظهر گذشته بود. آفتاب وسط آسمان می درخشید عراقی ها در حیاط دوبه دو یا بیشتر با هم قدم می‌زدند. معلوم بود بچه های جهاد یکدفعه عقب نشینی کرده اند. چون همه وسایل و اسباب و اثاثیه آنها سالم بود و عراقی ها از آنها استفاده می کردند. مشغول برانداز کردن حیاط و نیروهای عراقی بودیم که در مقر باز شد و یک ماشین آیفا وارد محوطه شد. عقب آن، دو سرباز مسلح نشسته بودند. به محض توقف، یک افسر عراقی از قسمت جلو پیاده شد و به طرف اتاق رئیس مقر رفت. بعد از چند دقیقه از آنجا خارج شد. چند سرباز دوان دوان به طرف ما آمدند و گفتند: «آماده باشید.» . به صف شدیم تا از مقر بیرون برویم. عراقی ها با شلاقی که در دست‌شان بود به هر کس که خارج می شد ضربه محکمی می زدند. من، که ضد ضربه شده بودم، مثل بقیه از ترس نخوردن شلاق نمی دویدم. آرام رد شدم و سرباز دو ضربه محکم به گردن و کمرم زد. انگار نه انگار که ضربه خوردم. آرام آرام وارد حیاط شدم و به طرف ماشین آیفا رفتم. هیچ کس در آن نبود. به من و هفت اسیر دیگر. گفتند بروید بالا. زود باشید. عجله کنید.» پاهایم در اختیار خودم نبود.. به سختی سوار آیفا شدم. صندلی آهنی یکدستی دورتادور عقب ماشین قرار داشت. دو سرباز با ما بالا آمدند و گفتند که کف ماشین بنشینیم. هر چه اصرار کردیم که روی صندلی بنشینیم اجازه ندادند. ماشین، با زدن بوق، به نگهبان در اصلی اطلاع داد که در را باز کند. شاید ساعتی از ظهر گذشته بود که ما را از مقر بیرون بردند. ماشین با سرعت حرکت می کرد و دست‌انداز آنقدر زیاد بود که روده هایمان توی دهنمان آمد. حالم داشت به هم می خورد. معلوم نبود چه فکری برای ما کرده اند. یعنی ما خبر نداشتیم. ما و سربازان عراقی یکدیگر را نگاه می کردیم. آنها، در حالی که لوله اسلحه هایشان را به طرف ما گرفته بودند، مواظب حركات ما بودند. یکی از بچه ها، که حسابی ترسیده بود، به من گفت: «حاجی بنظرت ما را کجا می برند؟» چه می‌دانم؟ مگر من سرباز عراقی ام .. همه زدند زیر خنده. دو سرباز، وقتی خنده ما را دیدند، شک کردند. یکی از آنها انگشت سبابه اش را گذاشت روی بینی اش یعنی ساکت! به بچه ها گفتم: «اینها چون زبان ما را نمی فهمند احتمال دارد فکر کنند ما داریم توطئه می کنیم. آنها می ترسند و بعید نیست ما را با گلوله بزنند و بگویند می خواستیم فرار کنیم.» حدود یک ساعتی ماشین با سرعت زیاد و کم به مسیرش ادامه داد و من با گذشتن از هر مسیر هزار خاطره برایم زنده می شد. چه روزهایی که به آن مکانها نرفته بودم و با افرادش جلسه نگذاشته بودم! بعد از طی مسافتی، دیگر خبری از جزیره نبود. منطقه و محوطه هور را پشت سر گذاشتیم و وارد منطقه ای به نام تنومه شدیم. یک ساعت عقب آیفا نشستن، آن هم با بدن مریض و زخمی و خونی و تشنه و گرسنه، حکایت دردناکی بود. هر دقیقه مثل یک سال می‌گذشت. درد از چهار ستون بدنم خودش را بالا می کشید. می‌دانستم از آنجا به بعد احتمالا بازجویی های اصلی شروع می‌شود. هر طور بود باید کاری می کردم که لو نروم و عراقی ها نفهمند رئیس ستاد سپاه ششم هستم. 👈ادامه دارد... ✔️منبع: کانال حماسه جنوب 🌺🌺🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مردم ترک زبان ایران جزو انقلابی ترین و وفادارترین مردمان ایران هستند و هزاران شهید را تقدیم ایران اسلامی کرده‌اند. تجزیه آذربایجان از ایران خیال خامی هست که به گور خواهید برد. 🔴رضایت رهبر از نوحه آذری 🌹🌹🌹
💫🍃یادی که در دلها هرگز نمی میرد یاد شهیدان است 🌷قرار عاشقی با شهید غلامعلی پیچک 🌸شهدا را یاد کنید با ذکر‌ صلوات 🍀شبتون آرام با یاد شهدا 💫🍃یادی که در دلها هرگز نمی میرد یاد شهیدان است 🌷قرار عاشقی با شهید غلامعلی پیچک 🌸شهدا را یاد کنید با ذکر‌ صلوات 🍀شبتون آرام با یاد شهدا 🍃🌹۱۴‌گل‌صلوات‌هدیه‌به‌شهید غلامعلی پیچک 🌹🍃 🌺🌺🌺