فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹
🌸امروز را
🍃به داشتهها،
🌸به موقعیتها
🍃و آدمهایِ خوبِ زندگیات
🌸فکرکن
🍃به هر چیز یا هر کسی که
🌸دنیایِ تو را زیبا و حالِ تو را
🍃خوب میکند.
🌸بخند؛ به رویِ تمامِ
🍃روزهایِ خوبی که در راهند،
🌸اتفاقاتِ خوبی که خواهند افتاد،
🍃و آرزوهایی که
🌸برآورده خواهند شد.
🍃خوشبختی یعنی همین؛
🌸که زندگی را سخت نگیریم،
🌷💐🌷
، شهید پورجعفری حدود ۳۰ سال از صبح تا شب همراه سردار سلیمانی بوده و در آخر هم کنار سردار شهید شدند. در یک برهه، حوالی سال ۹۵ خانواده شهید پورجعفری از ایشان میخواهند که دیگر جهاد کافی هست و بیشتر به امور خانواده بپردازند.
شهید هم بدلیل ملاحظات خانواده استعفا میدهند.
بعد از آن، شهید سلیمانی برای اولینبار برای مأموریت عازم سوریه میشوند درحالی که برخلاف همیشه پورجعفری همراهشان نبوده.
در آن سفر، شهید سلیمانی نامه ای را برای حسین پورجعفری می نویسد که بسیار خواندنی هست.
ظاهراً بعد از این نامه، شهید پورجعفری خانواده را راضی میکند و دوباره برمیگردند به سپاه قدس و نهایتا در کنار شهید سلیمانی به فیض شهادت میرسد.
متن این نامه خواندنی حاج قاسم به این شهید به شرح زیر تقدیم به شما 👇
https://chat.whatsapp.com/HJZNVYmLen335RQhJ9AB0G
بسم الله الرحمن الرحیم
عزیز برادرم حسین، پس از سی سال خصوصا در این بیست سال که نفس تو پیوسته تنفسم بود، اولین سفر را بدون تو درحال انجام هستم. در طول سفر بارها بر حسب عادت صدایت کردم. همه تعجب کردند، در هواپیما، ماشین و . . . . بارها نگاه کردم، جایت خالی بود، معلوم شد خیلی دوستت داشتهام.
حسین عزیز تو نسبتی با من داشتی که حتما فرزندانت با شما و شما با فرزندانت نداشته ای و فرزندانم هم با من نداشته اند. همیشه نه تنها از جسمم مراقبت می کردی، بلکه مراقب روحم هم بودی. اصرار به استراحت، اصرار به خوردن، خوابیدن و . . . بیش از احساس یک فرزند به پدرش بود. بیست سال اخیر پیوسته مراقبت کردی که تمام وقت من صرف اسلام و جهاد شود و اجازه ندادی وقت من بیهوده هدر رود.
حسین عزیز! خوشحالم از من جدا شدی، خیلی خوشحالم. اگر چه مدتی از لحاظ روحی گمشده ای دارم، اما از جدا شدن تو خوشحالم، چون طاقت نداشتم تو را از دست بدهم. من همه عزیزانم را از دست داده ام و عزادار ابدی آنها هستم، لحظه ای نمی توانم بدون آنها شاد باشم. هر وقت خواستم زندگی کنم و آرامش داشته باشم، یک صف طولانی از دوستان شهیدم که همراهم بودند، مثل پروانه دورم می چرخیدند و جلو چشمم هستند.
حسین! بارها که با هم به خطوط مقدم می رفتیم، من سعی می کردم تو با من نیایی و تو را عقب نگهدارم. اگر چه هرگز بر زبان جاری نکردم و می نویسم برای آینده پس از خودم، که خدا می داند با هریک از آنها که از دست داده ام چه بر من گذشت و حتی بادپا، جمالی، علی دادی را از دست دادم و نگران بودم که تو را هم از دست بدهم. همیشه جلو که می رفتم نگران پشت سرم بودم که نکند گلوله ای بخورد و تو شهید شوی. به این دلیل خوشحال هستم که از من جدا شدی، حداقل من دیگر داغدار تو نمی شوم و تو زنده از من جدا شدی که خداوند را سپاسگزارم.
حسین جان! شهادت می دهم که سی سال با اخلاص و پاکی و سلامت و صداقت زندگیت را فدای اسلام کردی. تو بی نظیری در وفا، صداقت، اخلاص و کتمان سر.
حسین! پسرم، عزیزم، برادرم، دوستم، از خداوند می خواهم عمری با برکت داشته باشی و حسین پورجعفری را همانگونه که بود، با همان خصوصیت تا آخر حفط کنی.
حسینی که برای هر مجاهدی اعم از عراقی، سوری، لبنانی، افغانی و یمنی، آشنا بود. او نشانه و نشانی من بود. چه زیبا بود در این چند روز سراغت را از من می گرفتند و کسی باور نمی کرد همراهم نباشی.
حسین عزیز! فقط قیامت است که حقیقت ارزش اعمال معلوم می شود و چه زیباست آنوقتی که همه حیران و متحیرند و تو خوشحال و خندانی.
اجر این خستگی ها را آنوقت دریافت خواهی کرد، آنوقت که خانواده و وابستگان به تو نیازمندند و به تو توسل می جویند، خداوند اجر جهاد تو برادر خوبم را اجر شهید قرار دهد. به تو قول می دهم که اگر رفتم و آبرو داشتم، بدون تو وارد بهشت نشوم.
حسین عزیزم! سعی کن پیوسته تر و تازه بودن جهادی را در هر حالتی در خودت حفظ کنی، اجازه نده روزمرگی روزانه و دنیا یاد دوستان شهیدت را از یادت ببرد. یاد حسین اسدی، یاد حسین نصرالهی، یاد احمد سلیمانی، یاد حسین بادپا، یاد که را بگویم و چند نفر را بجویم؟ چرا که فراموشی آنها حتما فراموشی خداوند سبحان، است.
حسین جان! عمر انسان در دنیا به سرعت سپری می شود، ما همه به سرعت از هم پراکنده می شویم و بین ما و عزیزانمان فاصله می افتد. ما را غریبانه در گودال و حفره وحشت که می گذارند،در این حالت هیچ فریادرسی جز اعمال انسان نیست. چون فقط چراغ اعمال مقبول است که امکان روشنایی در آن خاموشی و ظلمت مطلق را دارد.
حسین عزیز! اجازه نده در هر شرایطی هیچ محبتی بر محبت خداوند سبحان و هیچ رضایتی بر رضایت خداوند سبحان غلبه کند.
برادر خوبم! اگر می خواهی دردمند نشوی، دردمند شو! دردی که خنکای وجودت را در گرمای سوزنده غیر طاقت است.
دردی که گرمای وجودت در سرمای جانکاه باشد، عزیز برادرم همه دردها، درد نیستند و
همه بلاها، بلا نمی باشند. چه بسیار دردهایی که دوای دردند و چه بسیار بلاهایی که در حقیقت خودت را به
او بسپار و رضایتش را عین نعمت و لطف و محبت بدان.
حسین! می دانی چه وضعی دارم و آگاهی بر غم و اندوه درونم. می دانی چقدر به دعایت نیازمندم. خوب می دانی چقدر هراسناکم و ترس همه وجودم را فراگرفته است و لحظه ای رهایم نمی کند. اما نه ترس از دشمن و نه ترس از نداشتن، نه ترس از از مقام و مکان. تو می دانی! چون پاره ای از وجودم بودی، ترس من از چگونه رفتن است، تو آگاهی به همه اسرارم! دعایم کن و در دعایت رهایم نکن.
انشالله تو و خانواده مجاهد و صبورت همیشه موفق و موید باشید. خداحافظ برادر خوب و عزیزم، دوست و یار باوفاو مهربان و صادق سی ساله ام.
خداحافظ، برادرت قاسم سلیمانی
۱۰ / ۸ / ۱۳۹۵ سفر حلب
🌺🌺🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
استاد پناهیان " علامت اخلاص حاج قاسم ، گریه برای حضرت زهرا سلام الله علیها🖤
#کلیپ بسیار زیبا....
💚💚💚
🌹🌹🌹
🔴آیا امکان دیدن حضرت مهدی(عج) در زمان غیبت وجود دارد؟
🔵در زمان ما عده ای پیدا شدند که در اصطلاح به آنها می گویند شیاد!!
📛چون میگویند با آقا رابطه داریم و.. البته اینها به نفرین امام زمان(عج) گرفتار می شوند.
🔅مردم نیز در این میان تقصیر دارند و به سادگی نباید تسلیم شوند.
✅باید توجه داشت که رویت عام بعد از ظهور صورت می گیرد.
💥البته عده ای بودند که امام را شناختند که خیلی کم اتفاق افتاده،
🌸معمولا امام زمان(عج) را می بینند ولی بعدا می فهمند که امام بوده، که از عجایب ولایت است.
🌺امام زمان و همه ائمه این قدرت را داشته و دارند که در کسی که آنها را می بیند تصرف کنند که او را نشناسد. برای آنها کاری ندارد.
🔵البته امام یک بعد را آزاد می گذراند که بتواند آن شخص حرف بزند و سوال کند.
البته ممکن است برعکسش نیز اتفاق بیفتد و آقا تصرف کنند که افراد ایشان را بشناسند ولی نتوانند حرف بزنند.
💐بسیاری امام زمان(عج) را در غیبت کبری دیده اند و باز هم می توان دید.
اما مسئله ای که هست این است که این دیدار ناگهانی اتفاق می افتد.
⁉️ چرا ؟
🔴چون افراد این دیدارها را به خودشان نسبت ندهند که من چون فلان کار را کردم، امام را دیدم و من خیلی خوبم و...!
🌹🌹🌹
🔰سخنان آیت الله فاطمی نیا در حرم امام رضا(علیه السلام) به نقل از شبستان
🔴وقتی بزرگترین دانشمندان دنیا فواید روزه ۱۴۰۰ سال قبل مارو کشف میکنن...
✅ایشون پروفسور و دانشمند بزرگ ژاپنیه که برنده جایزه نوبل شده...
🔻این آقای پروفسور کشف کرده وقتی انسان بیش از ۹ ساعت گرسنه بمونه، سلولهای سالم برای کسب انرژی و جبران کمبود غذا از سلولهای معیوب و تودههای مستعد سرطان تغذیه میکنن.
در واقع اتوفاژی، بسیاری از بیماریها از جمله سرطان رو متوقف و حتی در موارد زیادی درمان میکنه...
🔻این هم برای کسانی که خودشون عقب مونده هستن، اما احکام اسلام رو مربوط به گذشته میدونن!!
❤️۱۴۰۰ سال قبل پیامبر اکرم(ص) فرمودند: "روزه بگیرید تا سلامت بمانید"؛
و بشر بعد از این همه سال آن را کشف کرده!
💚به دینمان اسلام افتخار کنیم...💚
🌹🌹🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃💚🇮🇷🌴💖🌴🇮🇷💚🍃
🍃🌸چند نکته از هزاران🌸🍃
🍃❤️📹 یکی از زیباترین توصیه های معنوی برای باز شدنِ گره های زندگی و حاجت روایی ...
🍃💚توصیه آیت الله بهاالدینی ره ؛
🍃💙 راوی : استاد عالی
🍃🌸راهکارهای معنوی برای دفعِ بدی و بلا و رَدِ مظالم...
🍃💝صدقه دادن.
🍃💝 پولی بعنوانِ رَدِ مظالم دادن.
🍃💝 خوندنِ حدیثِ کساء وعرض اردت و سلام و توسل بحضرتِ فاطمه زهرا سلام الله علیه
🍃💝اگر هم دستتون میرسه حتما یه قربانی بکنین حتی اگه کوچیک باشه در حدِ خودتون.
🍃❤️🇮🇷❤️🍃
.💙
💠 #زندان_الرشید(خاطرات سردار گرجی زاده)
✍به قلم، دکتر مهدی بهداروند
🍁قسمت: 55
یک ساعتی مراقب اوضاع و احوال بودیم که سروکله نگهبان پیدا شد. بعد از باز کردن در، در حالی که با دستمال سفیدش عرقهای صورت و گردنش را پاک می کرد، به من گفت: «تو بیا بیرون!» تعجب کردم. با خودم گفتم: «چه شده که مرا صدا زده؟» بدنم از کتک هایی که خورده بودم درد می کرد. به حضرت زهرا(س) متوسل شدم و خودم را به او سپردم. احساس ضعف میکردم. از زمین بلند شدم و همراه نگهبان رفتم. رفتنم با دفعات قبل فرق داشت. رفتن های قبلی با کتک و کابل و فحش همراه بود؛ ولی این بار کاری به من نداشتند. با خودم گفتم: «حتما خبری شده که این طور احترام می گذارند و مثل آدم رفتار می کنند.» نگهبان مقابل در اتاقی گفت: «بایست.» داخل اتاق شد و در را بست. یک دقیقه بیشتر طول نکشید که بیرون آمد و گفت: «برو داخل.» وارد اتاق شدم. یک اتاق شش متری بود با یک میز بزرگ که افسری عراقی با چشم های سبز پشت آن نشسته بود. بالای سرش عکس صدام، که تفنگ تک لول در دست داشت، دیده میشد. نگاهی به اتاق انداختم. دو صندلی جلوی میز و دو صندلی دیگر در گوشه اتاق، کنار یک فایل، دیده می شد. روی یکی از صندلی های کرم رنگ، که جلوی میز قرار داشت، کریم اهوازی نشسته بود و مرا نگاه میکرد و میخندید. کاہلی هم در دستش بود که با آن بازی میکرد. فهمیدم فراخواندنم به او مربوط است و حتما گزارشی داده که خودش هم آنجاست. احتمال دادم تهدیدش را عملی کرده است. میخواست تحقیر شدن آن روزش را تلافی کند. طوری که گویی او را نمی بینم کنار در ایستادم و منتظر عکس العمل افسر شدم. او نگاهی به من کرد و نگاهی به کریم. بعد با صدای کشیده ای گفت: «خب، کریم، قصه را تعریف کن تا این آقا هم بشنود.» کریم، با خوشحالی، انگار بخواهد خبر مهمی را بدهد، گفت: «این اسیر پاسدار و یکی از فرماندهان بزرگ سپاه است. در جزیره همیشه او را با پاترول فرماندهی و احترام خاصی میبردند و می آوردند. روزی که شما به جزیره حمله کردید، دیدم این اسیر با ماشین از راه رسید. یکی از نیروهای ایرانی، که از فرماندهان زیردست او بود، جلو آمد و به او گفت که فرمانده این اسیرانی که دست هایشان بسته است امروز صبح اسیر شده اند و الان در این اوضاع نمی دانیم با آنها چه کار کنیم. این آقا نگاهی به اسیران عراقی کرد و گفت همین الان اینها را تیرباران کنید! الان که وقت اسیر گرفتن نیست. با دستور این فرد، بلافاصله اسیران را در گوشه ای جمع کردند و همانجا تیربارانشان کردند و با لودر گودالی کندند و همه را دفن کردند. این فرمانده ایستاده بود و می خندید و می گفت که سزای حمله به ایران همین است تا کسی جرئت نکند هوای تجاوز به سرش بزند.»
او حرف می زد و من مانده بودم چقدر راحت دروغ می گوید. برای خودشیرینی کردن میخواست بدبختم کند. در دل گفتم: «خدایا، خودت به فریادم برس. اگر افسر عراقی حرف های این اسير خائن را باور کند، کار من زار است. فاتحه ام خوانده است.»
هنوز حرفهای کریم تمام نشده بود که افسر عراقی چند نفر را از بیرون صدا زد و آنها به طرفم هجوم آوردند و تا توانستند مرا زدند. یکی به سرم می زد، دیگری به کمرم، و آن یکی به شکمم. منطقه آزاد بود! هر کس هر جا را می خواست می زد و ابایی نداشت. آنقدر وحشیانه کتکم زدند که برای یک لحظه نفسم حبس شد و احساس کردم دارم قبض روح میشوم. یکی از آنها پوکه گلوله توپی را از بیرون آورد و محکم با آن را به کمر و سرم می زد. ضربات اول درد داشت؛ ولی در ضربات بعدی دیگر دردی حس نمی کردم. معلوم بود عصب هایم قطع شده است که دیگر دردی حس نمیکنم.
کاری از دستم برنمی آمد. دقایقی بعد، خسته شدند و با اشاره افسر کنار رفتند.
از سر و صورتم خون می آمد. نگاهی به کریم انداختم که میخندید. قید همه چیز را زدم و گفتم: «ببین آقا کریم، این طور نمی ماند!» وقتی این حرف را شنید بلند خندید و گفت: بهتر می شود، اما بدتر نمی شود. مطمئن باش.» .
👈ادامه دارد...
✔️منبع: کانال حماسه جنوب
🖤🖤🖤
#خاطرات_شهید
ایشان به حجاب خیلی تاکید داشت، حتی در وصیت نامه اش آورده است. خیلی ولایی بود، می گفت ما منتظریم که آقا دستور دهد هر کجا که باشد برویم، گوشمان به دهان مبارک مقام معظم رهبری است که امر کنند و ما برای هرکاری آماده ایم.
به من می گفت می خواهم به لحاظ حجاب برای دخترم الگو باشی، اگر کسی را می خواهم امر به معروف کنم باید پشتم از طرف شما گرم باشد. می گفت دخترمان که به سن تکلیف نرسیده است، نماز را یادش بده و به مسجد ببر. می گفت من خیلی خانه نیستم، تربیت اصلی با مادر است، من در کنارت هستم ولی خیلی چیزها را نمی بینم و نمی دانم، پس شما حواست باشد.
✍راوی: همسر شهید
#شهید_الیاس_چگینی🌷
🍃🌹۱۴گلصلواتهدیهبهشهید الیاس چگینی 🌹🍃
🖤🖤🖤
هدایت شده از ولایت ، توتیای چشم
🌙🌙اذان به افق تهران☀️☀️
🌙الله اکبر ☀️
🌙الله اکبر☀️
🌙 الله اکبر☀️
🌙 الله اکبر☀️
🌙اشهد ان لا اله الا الله☀️
🌙اشهد ان لا اله الا الله☀️
🌙اشهد ان محمدا رسول الله☀️
🌙اشهد ان محمدا رسول الله☀️
🌙اشهد ان علیا ولی الله☀️
🌙اشهد ان علیا ولی الله☀️
🌙حی علی الصلاه☀️
🌙حی علی الصلاه☀️
🌙حی علی الفلاح☀️
🌙حی علی الفلاح☀️
🌙حی علی خیر العمل☀️
🌙حی علی خیر العمل☀️
🌙الله اکبر ☀️
🌙الله اکبر☀️
🌙لا اله الا الله ☀️
🌙لا اله الا الله☀️
☀️🌙☀️🌙☀️🌙☀️🌙☀️
عَجِلوُابا لصلاة
👋التمــــــــــاس دعــــا
هدایت شده از ولایت ، توتیای چشم
💛دعا برای شروع روز 💛
💙بسم الله الرحمن الرحیم💙
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبـَاحَ الْـاَبـْـــــرَار
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الْـاَشَـــــرَار
🌷اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْمـَقـْبـُولـِیـن
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْمـَرْدُودِیــــن
🌷اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْصّـَالـِحـِیـن
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْطّـَالـِحـِیـن
🌷اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْخـَیْـرِ وَ السَّعـَادَة
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـشَّـرِ وَ الْشِّـقـَاوَة
💚دعای ایمان💚
💞بسم اللّه الرحمن الرحیـم💞
🌹لااِلهَ اِلَّا اللهُ الموُجُودُ فی کُلِّ زَمانٍ
🌹 لا اِلهَ الا اللهُ المَعبوُدُ فی کُلِّ مَکانٍ
🌹لا اله الا اللهُ المَعروُفُ بِکُلِّ اِحسانٍ
🌹لااِلهَ الااللهُ کُل یَومٍ فی شَأنٍ
🌹لااله الااللهُ اَلاَمانُ اَلاَمانُ اَلاَمانُ مِن زوالِ الایمانِ و مِن شَرِّ الشَّیطانِ یاقَدیمَ الاِحسانِ
یاغَفُورُ یارَحمنُ یارَحیمُ بِرَحمَتِکَ یااَرحَمَ الرّاحِمینَ .🌹
💚دعای چهارحمد💚
💞بسم الله الرحمن الرحیم 💞
🌷اَلحَمدُلِلّه ِ الَّذی عَرَّفَنی نَفسَهُ وَ لَم یَترُکنی عُمیانَ القَلب
🌷اَلحَمدُلِلّه ِ الَّذی جَعَلَنی مِن اُمَّةِ مُحَمَّدٍ صَلَّی الله ُ عَلَیهِ وَ آلِه
🌷اَلحَمدُلِلّه ِ الَّذی جَعَلَ رِزقی فی یَدِهِ وَ لَم یَجعَلهُ فی اَیدِی النّاس
🌷اَلحَمدُلِلّه ِ الَّذی سَتَرَ عُیُوبی عَورَتی وَ لَم یَفضَحنی بَینَ النّاسِ.
🌹دعای برکت روز:
(الحَمدُللّه فالِقِ الإِصباحِ،سُبحانَ رَبِّ المَساءِ وَالصَّباحِ،
اللّهُمَّ صَبِّح آلَ مُحَمَّدٍ بِبَرَکَةٍ وعافِیَةٍ، وسُرورٍ وقُرَّةِ عَینٍ.
اللّهُمَّ إنَّکَ تُنَزِّلُ بِاللَّیل وَالنَّهارِ ما تَشاءُ، فَأَنزِل عَلَیِّ و عَلی أهلِ بَیتی مِن بَرَکَة السَّماواتِ وَالأَرضِ،
رِزقا حَلالاً طَیِّبا واسِعا تُغنینی بِهِ عَن جَمیع
ِ خَلقِک)َ
🌹🌹🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام علیکم 🌹صبحتون مزین به نور صلوات 🌹
روزتون بخیروعافیت
#صبحتبخیرمولایمن
ای صاحب زمان
ای صاحب زمین
دنیا را
گام به گام گشته ایم
افتاده ایم و
بر خاسته ایم و
رفته ایم
کوچه های جهان اما،
بی تو؛
همه بن بستند
ما از رفتن شوق رسیدن داریم
السَّلاَمُ عَلَى بَقِيَّةِ اللَّهِ فِي بِلاَدِهِ وَ حُجَّتِهِ عَلَى عِبَادِهِ
🖤🖤🖤
#صبح_خوبان
🍃صبح است و صبا مشک فشان میگذرد
دریاب که از کوی فلان میگذرد
🍃برخیز چه خسبی که جهان میگذرد
بوئی بستان که کاروان میگذرد
#دفاع_مقدس
✨سلام،
🍃✨صبحتون شهدایی🍃✨
🖤🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
خییییییلی مهم
ببینید و
نشر دهید لطفاً
💢💢💢❗️ نقش اسرائیل در گسترش خشکسالی در ایران!
🌹🌹🌹
نکته اینکه
تاریخ دوباره تکرار شد!
افزایش غنی سازی هسته ای در همان دولتی که برجام رو بر کشور تحمیل کرد و کشور رو مجبور به کاهش غنی سازی کرد انجام شد!
سال 82 هم تعلیق غنی سازی و پلمپ صنایع هسته ای در دولت خاتمی اجرا شد، و با دستور رهبری مقتدر، فک پلمپ در همان دولتی که قرارداد سعد آباد را بر کشور تحمیل کرد انجام شد!
نکته جالب اینکه
*درهر دو اتفاق و خسارت، حسن روحانی و جواد ظریف پای ثابت این لطمه و خسارت به کشور بودند!*
نکته دیگر آنکه، وقتی مجلس به وظیفه قانونی و انقلابی خود به درستی عمل کند نیاز به ورود حاکمیتی ولی فقیه برای جلوگیری از ادامه ذلت و خسارت نیست!
نکته بعد
تازه رسیدیم به سال 84 و آغاز غنی سازی اورانیوم 20 درصد!
*چه دشمنی میتونست اینقدر کشور رو به عقب برگردونه؟*
*همونها که میگفتند: "ما به عقب بر نمیگردیم"!*
🌺🌺🌺
هدایت شده از علوم کاربردی
💚مرحوم دولابی ره:
💐بچهها خوبند، قشنگند. به بچهها خیلی ایراد نگیرید؛ اغلب پدر و مادرها به قصد خوبی کردن به بچهها و تربیت آنها بچهها را خراب میکنند چون علم ندارند.
💥حالا که علم نداریم حداقل به حال خودشان بگذاریم و دائم به آنها امر و نهی نکنیم و اذیتشان نکنیم.
🔴با همین به اصطلاح تربیت کردنهاست که پدر و مادرها بچهای را که با فطرت متولد شده است به راست یا چپ منحرف میکنند و یواشکی آنها را یهودی یا نصرانی میکنند.
💚پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) فرمود: هر نوزادی بر فطرت الهی متولد میشود تا اینکه پدر و مادرش او را یهودی یا نصرانی میکنند.
💐به نظر من اصلاً به بچه دست نزنید.
🔰خودت درست راه برو، بچه که در کنار تو است همین که تو را میبیند، برای ساخته شدنش کافیست.
🌷چقدر ائمه(علیهم السلام) فرمودند: مردم را با عملتان و نه با زبانتان به راه دین دعوت کنید ...
🌷💐🌷
💠 #زندان_الرشید(خاطرات سردار گرجی زاده)
✍به قلم، دکتر مهدی بهداروند
🍁قسمت: 56
جای سالمی در بدنم نبود. درد از فرق سر تا نوک انگشتان پایم را فراگرفته بود. آنقدر به سرم ضربه زده بودند که موهایم با تکه های پوست سرم کنده شده بود. چون بیشتر ضربات به سرم خورده بود، احساس گیجی و منگی داشتم. دستم را به دیوار گرفتم و سعی کردم زمین نخورم. چشم هایم سیاهی میرفت. آنقدر سرم درد می کرد که فکر میکردم گیره ای به سرم بسته اند و از دو طرف فشار می دهند. صدایی نمی شنیدم. گوشهایم هم بی نصیب نمانده بود. صدای افسر عراقی را خوب نمیشنیدم. دیدن کریم اعصابم را به هم می ریخت. به او گفتم: «یک دروغ تو این همه بدبختی برای من به وجود آورد. امیدوارم خدا روز خوش برای تو قرار ندهد. مطمئن باش اینها به خود تو هم رحم نخواهند کرد. به هر حال، هر کاری کنی، اول ایرانی ای، دوم اسیری، سوم به تو اعتماد ندارند.» کریم جوابم را نداد. با خنده معنی دارش می خواست به من ضربه روحی بزند. افسر عراقی از اینکه با قلدری حرف میزدم با تعجب نگاهم میکرد و سبیل هایش را در دهانش کرده بود و می جوید.
با اشاره افسر چشم سبز دوباره کتک زدن شروع شد. این بار، بعد از چهار پنج ضربه که به سرم خورد، فریاد زدم: «دخیلک یا على بن ابی طالب!» میدانستم عربها روی اسامی ائمه حساس اند. گفتم با نام بردن حضرت علی شاید دلشان به رحم بیاید و دیگر کتکم نزنند. اما بردن نام حضرت علی(ع) هم کاری نکرد. آنها آنقدر عصبانی و عاصی بودند که نمی فهمیدند و همین طور به کارشان ادامه میدادند. کتک می خوردم و با خود می گفتم: «غیرت هم غیرت قدیم؟ سابق چقدر این اسامی مانع وحشیگری عده ای می شد؛ ولی الان کار از این حرفها هم گذشته است.»
داشتم از پا در می آمدم که یک مرتبه افسر عراقی گفت: «نزنید .. نزنید ...» یک دفعه دست از زدن کشیدند و به کناری رفتند. مبهوت به چهره افسر عراقی نگاه می کردند. خون روی چشم چپم جمع شده بود. آرام با آستین پیراهنم خون را پاک کردم؛ بلکه بهتر ببینم. افسر چند دقیقه در اتاق قدم زد و دست هایش را به هم مالید. در آخر اتاق، در حالی که پشتش به ما بود، یکباره برگشت و گفت:
کریم، بیا اینجا!» کریم به طرف افسر رفت و ایستاد و گفت: «بله.» افسر با نگاهی تعجب آمیز گفت: «تو گفتی کجا اسیر شدی؟»
- من در لشکر ۹۲ زرهی اهواز بودم که اسیر نیروهای عراقی شدم.
- تو این پاسدار را کجا دیدی که با ماشین فرماندهی بود؟
- او را در قرارگاه فرماندهی سپاه در جزیره دیدم.
۔ اسمش چیست؟
- اسمش را نمی دانم؛ ولی مطمئنم پاسدار است.
وقتی کریم آخرین سؤال افسر عراقی را جواب داد، افسر نعرهای زد و گفت: «پدرسگ، اگر تو عضو لشکر ۹۲ زرهی ارتش ایران بودی، این یگان با نیروهای سپاه در جزیره خیلی فاصله داشته است. اینها اصلا در یک محور کنار هم نبودند. تو چطور این اسیر را دیدی که سوار ماشین فرماندهی بوده است؟»
از صحبت های افسر بر می آمد منطقه جنوب و جزیره را خوب می شناسد و حتی می داند در کدام محور یگانهای سپاه و در کدام محور یگان های ارتش مستقر بوده اند. او دقيق فاصله یگانهای ارتش و سپاه را می دانست.
👈ادامه دارد...
✔️منبع: کانال حماسه جنوب
🌺🌺🌺
در مکتب شهادت
در محضر شهدا
راه شهید ، عمل شهید
سردار شهید حمید ایرانمنش
معروف به حمید چریک🌷
ماه رمضان عروسی گرفتیم. مهمان ها را دعوت کردیم برای افطاری. حمید قبول نکرد شام عروسی طبق رسوم معمول باشد. نان و پنیر دادیم و سبزی. دلم شور می زد. مدام توی این فکر بودم که چه می شود؟ آن شب هم بچه های سپاه آمده بودند، هم چندتا از پول دارهای کرمان. استاندار را هم دعوت کرده بودیم.
همه سادگی مراسم را پسندیده بودند، غیر از پولدارها که تا شام را دیدند جا خوردند. وقتی مراسم تمام شد حمید گفت: «شجاعت فقط در جنگیدن نیست. شجاعت؛ یعنی بتوانی کار درستی را برخلاف رسم و رسومی که به غلط جا افتاده انجام بدهی. من نمی گویم شام دادن مفصل غلط است می خواهم بگویم شام دادن ساده هم غلط نیست.»
🎤 راوی : همسر شهید
یاد عزیزش با صلوات
🍃🌹۱۴گلصلواتهدیهبهشهید حمید ایرانمنش 🌹🍃
🌺🌺🌺