❣ #سلام_امام_زمانم ❣
🌾هر صبح که بلند می شوم .....
🌼آراسته روی قبله می ایستم و
🍁می گویم:
🌾"السلام علیک یا اباصالح المهدی"
🌼وقتی به این فکر میکنم که خدا
🍁جواب سلام را واجب کرده است،
🌾قلبم از ذوق اینکه شما به اندازه
🌼 یک جواب سلام به من نگاه می
🍁کنی از جا کنده می شود.
آقاجانم! دوستت دارم.
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج_بحق_زینب
🌹تعجیل در فرج #پنج صلوات🌹
🌺🌺🌺
✨همیشه از پدر ومخصوصا مادرش می خواست که برای شهید شدنش دعا کنند حتی زمانی که در دانشگاه بود برای مادر پیامک می فرستاد که مامان یادت نره دعا کنی شهید شوم ...
✨حتی تا زمان شهادتش در سوریه مسئولان دانشگاه هم خبر نداشتند که چرا در کلاس ها شرکت نمی کند و به مسئولان گفته بود به دلیل بیماری نمی تواند به دانشگاه برود.
✨دلش می خواست با پدر ومادرش در پیاده روی اربعین سال 93 شرکت کند اما نتوانست برود و چفیه مشکی اش را به مادر داد تا در حرم سید الشهدا(ع)متبرک کند اما چفیه در کربلا گم شد و شهید گم شدن چفیه را به حاجت روا شدن تعبیر کرد و خوشحال شد و از مادر خواست در حرم امام حسین و حضرت عباس (ع) دعا کند که او در سوریه شهید شود.
#ما_ملت_امام_حسینیم
#شهید_محمد_رضا_دهقان
#بهشت_نشین
🍃🌹۱۴گلصلواتهدیهبهشهید محمدرضا دهقان 🌹🍃
🌺🌺🌺
💠 #زندان_الرشید(خاطرات سردار گرجی زاده)
✍به قلم: دکتر مهدی بهداروند
🍁قسمت: 111
حال و حوصله حرف زدن نداشتم.
صدای اذان صبح از خواب بیدارم کرد. فضا آنقدر خلوت و ساکت بود که صدای چکه آب از شیر دستشویی تا سلول ما می آمد. هوشنگ گفت: «بهتر است برنامه سلول قبلی مان را اینجا تکرار کنیم. چون برای روحیه مان خوب است.» عباس هم حرف او را تأیید کرد. بلافاصله زیارت عاشورا را یک نفس خواندم. حال خوشی پیدا کرده بودیم. در سجده آخر زیارت یک مرتبه صدای گریه هوشنگ بلند شد و چند دقیقه با صدای بلند گریه کرد. ظهر و شب هم از راه رسید و ما بی هیچ انگیزه ای خوابیدیم. نماز صبحمان را اول وقت خواندیم. وقتی داشتیم زیارت عاشورا می خواندیم صدای باز شدن در سلول آمد. نگهبان صدا زد: «هوشنگ جووند بیا بیرون!» هوشنگ گفت: «چرا من؟ مگر چه شده؟»
- چیزی نشده. فعلا نوبت تو شده. بیا بیرون. باید از این سلول به مکان دیگری منتقل شوی. وقتی خبر رفتن هوشنگ را از زبان نگهبان شنیدم وارفتم. دلم گرفت. بلند شدم و گفتم: «این که هنوز دو روز بیشتر نیست به اینجا منتقل شده؟»
- من کارهای نیستم. مأمور بردن او هستم! نگاهی به چهره هوشنگ کردم. پای مصنوعیاش را پایش کرد و خنده تلخی تحویل داد. دست او را گرفتم و گفتم: «هوشنگ، ناراحت نباش. به خدا توکل کن. همه چیز حل می شود. فقط مواظب خودت باش. چشم روی هم بگذاری دنیا تمام می شود.» اشک در چشمان هوشنگ جمع شده بود؛ ولی از ما پنهان می کرد. بغلم کرد و گفت: «گرجی، تحمل دوری از تو و عباس را ندارم.»
- تحمل ندارم یعنی چه؟ تو مردی. این حرفها معنا ندارد. فعلا تقدیر ما این طور رقم خورده است. راستی، هوشنگ، اگر رفتی ایران و عراقیها مرا سر به نیست کردند، یادت باشد، در اردوگاه به باقی اسرا و در ایران به سپاه بگو که مرا در زندان الرشید گرفتار کرده بودند. در بغل هم گریه کردیم، تحمل دوری او را نداشتم. چاره ای نبود. او باید میرفت.
در گوش هوشنگ سه مرتبه دعای سفر را خواندم: «فالله خير حافظا و هو ارحم الراحمين.» عباس بلند شد و گفت: «آقا، ما هم آدمیم. ما را هم کمی تحویل بگیر!» هوشنگ خندید و عباس را بغل گرفت و گفت: «عباس، صبح ها که همراه گرجی دعا می خوانید یاد من باشید. نامرد نباشید. فراموشم نکنیدها!» عباس هم تحمل نکرد. اشک ریخت و گفت: «هوشنگ، جنگ بالاخره تمام میشود و می رویم ایران.» وداع سختی با هوشنگ بود. خاطرات آن مدت جلوی چشمم رژه می رفت. هوشنگ از در سلول خارج شد. برای او دست تکان دادم. صدای هوشنگ در راهرو می آمد که می گفت: «بچه ها، یادتان نرود مرا دعا کنید.» عباس فریاد زد: «حتما حتما! تو هم ما را دعا کن.» هوشنگ رفت و غم و غصه بر سلول پاشیده شد، هوشنگ رفت و فرصت نکرد مثل من بخشی از زندگی اش را برایمان تعریف کند. از رفتن هوشنگ آن قدر دلخور و دمغ بودیم که تا یک ساعت هیچ یک حرف نزدیم. عباس، بعد از آن سکوت، پرسید: «گرجی، به نظرت هوشنگ را کجا می برند؟»
- نمی دانم.
- احتمال می دهی او را به یک انفرادی دیگر ببرند؟
- نه، چون فرقی ندارد.
- پس حتما او را به اردوگاه می برند.
۔ ان شاء الله همین طور است.
با رفتن هوشنگ فهمیدم آنجا بارانداز ماست و به قول نگهبان، ماندنی هستیم. معلوم بود عراقی ها می خواستند کسی از اسیر شدنمان خبردار نشود. میشد فهمید چه نقشه ای در سرشان است. آن زندان جایی بود که باید تا آخر در آن می ماندیم. صبح روز بعد، وقتی برای توالت رفتن منتظر آمدن نگهبان شدم، او با مهربانی در را باز کرد. وقتی در توالت بودم آهسته گفت: سرهنگ های استخبارات امروز به زندان آمدند و به فرمانده حرف هایی زدند و رفتند. فرمانده به ما گفت حواستان را به این زندانیها بدهید. این ها قرار است برای همیشه اینجا بمانند و هرگز به اردوگاه نخواهند رفت.» از حرف زدن او همدردی و رفاقت حس می شد. وقتی از توالت به سلول برگشتم برای بار دوم نگهبان در را باز کرد و گفت: «بیایید این چند تا پتو را بگیرید تا روی زمین خالی ننشینید.» با عباس رفتیم و چند پتوی سربازی گرفتیم. پتوهای بدی نبود؛ ولی نو هم نبود. بعد از دادن پتوها سرباز نگهبان گفت "مع السلامه."
👈ادامه دارد...
✔️منبع: کانال حماسه جنوب.
🌺🌺🌺
هدایت شده از ولایت ، توتیای چشم
🌙🌙اذان به افق تهران☀️☀️
🌙الله اکبر ☀️
🌙الله اکبر☀️
🌙 الله اکبر☀️
🌙 الله اکبر☀️
🌙اشهد ان لا اله الا الله☀️
🌙اشهد ان لا اله الا الله☀️
🌙اشهد ان محمدا رسول الله☀️
🌙اشهد ان محمدا رسول الله☀️
🌙اشهد ان علیا ولی الله☀️
🌙اشهد ان علیا ولی الله☀️
🌙حی علی الصلاه☀️
🌙حی علی الصلاه☀️
🌙حی علی الفلاح☀️
🌙حی علی الفلاح☀️
🌙حی علی خیر العمل☀️
🌙حی علی خیر العمل☀️
🌙الله اکبر ☀️
🌙الله اکبر☀️
🌙لا اله الا الله ☀️
🌙لا اله الا الله☀️
☀️🌙☀️🌙☀️🌙☀️🌙☀️
عَجِلوُابا لصلاة
👋التمــــــــــاس دعــــا
هدایت شده از ولایت ، توتیای چشم
💛دعا برای شروع روز 💛
💙بسم الله الرحمن الرحیم💙
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبـَاحَ الْـاَبـْـــــرَار
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الْـاَشَـــــرَار
🌷اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْمـَقـْبـُولـِیـن
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْمـَرْدُودِیــــن
🌷اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْصّـَالـِحـِیـن
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْطّـَالـِحـِیـن
🌷اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْخـَیْـرِ وَ السَّعـَادَة
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـشَّـرِ وَ الْشِّـقـَاوَة
💚دعای ایمان💚
💞بسم اللّه الرحمن الرحیـم💞
🌹لااِلهَ اِلَّا اللهُ الموُجُودُ فی کُلِّ زَمانٍ
🌹 لا اِلهَ الا اللهُ المَعبوُدُ فی کُلِّ مَکانٍ
🌹لا اله الا اللهُ المَعروُفُ بِکُلِّ اِحسانٍ
🌹لااِلهَ الااللهُ کُل یَومٍ فی شَأنٍ
🌹لااله الااللهُ اَلاَمانُ اَلاَمانُ اَلاَمانُ مِن زوالِ الایمانِ و مِن شَرِّ الشَّیطانِ یاقَدیمَ الاِحسانِ
یاغَفُورُ یارَحمنُ یارَحیمُ بِرَحمَتِکَ یااَرحَمَ الرّاحِمینَ .🌹
💚دعای چهارحمد💚
💞بسم الله الرحمن الرحیم 💞
🌷اَلحَمدُلِلّه ِ الَّذی عَرَّفَنی نَفسَهُ وَ لَم یَترُکنی عُمیانَ القَلب
🌷اَلحَمدُلِلّه ِ الَّذی جَعَلَنی مِن اُمَّةِ مُحَمَّدٍ صَلَّی الله ُ عَلَیهِ وَ آلِه
🌷اَلحَمدُلِلّه ِ الَّذی جَعَلَ رِزقی فی یَدِهِ وَ لَم یَجعَلهُ فی اَیدِی النّاس
🌷اَلحَمدُلِلّه ِ الَّذی سَتَرَ عُیُوبی عَورَتی وَ لَم یَفضَحنی بَینَ النّاسِ.
🌹دعای برکت روز:
(الحَمدُللّه فالِقِ الإِصباحِ،سُبحانَ رَبِّ المَساءِ وَالصَّباحِ،
اللّهُمَّ صَبِّح آلَ مُحَمَّدٍ بِبَرَکَةٍ وعافِیَةٍ، وسُرورٍ وقُرَّةِ عَینٍ.
اللّهُمَّ إنَّکَ تُنَزِّلُ بِاللَّیل وَالنَّهارِ ما تَشاءُ، فَأَنزِل عَلَیِّ و عَلی أهلِ بَیتی مِن بَرَکَة السَّماواتِ وَالأَرضِ،
رِزقا حَلالاً طَیِّبا واسِعا تُغنینی بِهِ عَن جَمیع
ِ خَلقِک)َ
🌹🌹🌹
هدایت شده از ولایت ، توتیای چشم
1_834819394.mp3
572.4K
❤️💛💚💙💜💖
🍃❤️دعای پرخیــر و برکت ماه مبارک رجب
🍃💛یٰامَنْ اَرجُوهُ لِکُل خَیْر ...
❤️💛💚💙💜💖
❣️سلام_منجی_دلها💖✌️
سلام ای همه هَستیَم، تمام دلم
سلام ای که به نامت،سرشته آب و گلم
سلام حضرت دلبر، بیا و رحمی کن
به پاسخی بنوازی تو قلب مشتعلم..
🌟السلام علیک یا صاحب الزمان
باید کمی خلوت کنم با حال زارم
من از هرآنچه غیر تو، دلشوره دارم
باید کمی در خویشتن آوار گردم
تا تو بسازی هرچه را در سینه دارم
اللهم_عجلـــ_لولیڪ_الفرجـ 🤲🌹♥️🌹
🌺🌺🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 #کلیپ | بچه ها را به مفاهیم دینی عادت بدید!
➖ آیا عبادت از روی عادت کار غلطی است؟
🌹🌹🌹
#بیشتر_بدانیم
⁉️ امام علی «عليهالسلام» زمان بعد از ظهور را چگونه ترسیم کرده است؟
✍️در ترسیم فضای عصر ظهور، روایات بسیاری از حضرت علی «عليهالسلام» به دست ما رسیده است که برخی از آنها به شرح زیر است:
🔸️گویی اکنون به شیعیانمان در مسجد کوفه مینگرم که خیمهها زدهاند و قرآن را بدانگونه که نازل شده به مردم میآموزند. بدانید که قائم ما چون قیام کند، آن مسجد را بازخواهد ساخت و قبلۀ آن را استوار خواهد نمود. [۱]
🔸️ در روایتی امام علی «عليهالسلام» به مالک بن حمزه فرمود: ... در این زمان، قائم ما قیام کند و همه را بر یک مرام و عقیده گرد آورد. [۲] پس میتوان گفت که راه و روشی بر پایۀ قانون حق و عدل استقرار خواهد یافت.
🔸️در حدیث دیگری حضرت علی «عليهالسلام» میفرماید: امام مهدی «عجل اللهتعالی فرجه الشريف» قاضیان زشتکار را کنار میگذارد و دست سازشکاران را از سرتان کوتاه و حکمرانان ستمپیشه را عزل مینماید و زمین را از هر نادرست و خائنی پاک میسازد. [۳]
🔸️ این حدیث برنامههای حضرت را بیان میکند.
حضرت در روایت دیگری فرمودهاند: چون قائم ما قیام کند، کینهها از دل بیرون رود. [۴] که این حدیث بیانکننده رشد تربیتی عصر ظهور است.
📚 منابع:
📚 ۱. الغیبة، نعمانی، ص ۴۵۱
📚 ۲. همان، ص ۲۰۶
📚 ۳. بحارالانوار، ج ۵۱، ص ۱۲۰
📚 ۴. منتخبالاثر، ص ۴۴۴
💚💚💚
هدایت شده از ولایت ، توتیای چشم
🌙🌙اذان به افق تهران☀️☀️
🌙الله اکبر ☀️
🌙الله اکبر☀️
🌙 الله اکبر☀️
🌙 الله اکبر☀️
🌙اشهد ان لا اله الا الله☀️
🌙اشهد ان لا اله الا الله☀️
🌙اشهد ان محمدا رسول الله☀️
🌙اشهد ان محمدا رسول الله☀️
🌙اشهد ان علیا ولی الله☀️
🌙اشهد ان علیا ولی الله☀️
🌙حی علی الصلاه☀️
🌙حی علی الصلاه☀️
🌙حی علی الفلاح☀️
🌙حی علی الفلاح☀️
🌙حی علی خیر العمل☀️
🌙حی علی خیر العمل☀️
🌙الله اکبر ☀️
🌙الله اکبر☀️
🌙لا اله الا الله ☀️
🌙لا اله الا الله☀️
☀️🌙☀️🌙☀️🌙☀️🌙☀️
عَجِلوُابا لصلاة
👋التمــــــــــاس دعــــا
هدایت شده از ولایت ، توتیای چشم
💛دعا برای شروع روز 💛
💙بسم الله الرحمن الرحیم💙
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبـَاحَ الْـاَبـْـــــرَار
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الْـاَشَـــــرَار
🌷اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْمـَقـْبـُولـِیـن
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْمـَرْدُودِیــــن
🌷اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْصّـَالـِحـِیـن
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْطّـَالـِحـِیـن
🌷اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْخـَیْـرِ وَ السَّعـَادَة
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـشَّـرِ وَ الْشِّـقـَاوَة
💚دعای ایمان💚
💞بسم اللّه الرحمن الرحیـم💞
🌹لااِلهَ اِلَّا اللهُ الموُجُودُ فی کُلِّ زَمانٍ
🌹 لا اِلهَ الا اللهُ المَعبوُدُ فی کُلِّ مَکانٍ
🌹لا اله الا اللهُ المَعروُفُ بِکُلِّ اِحسانٍ
🌹لااِلهَ الااللهُ کُل یَومٍ فی شَأنٍ
🌹لااله الااللهُ اَلاَمانُ اَلاَمانُ اَلاَمانُ مِن زوالِ الایمانِ و مِن شَرِّ الشَّیطانِ یاقَدیمَ الاِحسانِ
یاغَفُورُ یارَحمنُ یارَحیمُ بِرَحمَتِکَ یااَرحَمَ الرّاحِمینَ .🌹
💚دعای چهارحمد💚
💞بسم الله الرحمن الرحیم 💞
🌷اَلحَمدُلِلّه ِ الَّذی عَرَّفَنی نَفسَهُ وَ لَم یَترُکنی عُمیانَ القَلب
🌷اَلحَمدُلِلّه ِ الَّذی جَعَلَنی مِن اُمَّةِ مُحَمَّدٍ صَلَّی الله ُ عَلَیهِ وَ آلِه
🌷اَلحَمدُلِلّه ِ الَّذی جَعَلَ رِزقی فی یَدِهِ وَ لَم یَجعَلهُ فی اَیدِی النّاس
🌷اَلحَمدُلِلّه ِ الَّذی سَتَرَ عُیُوبی عَورَتی وَ لَم یَفضَحنی بَینَ النّاسِ.
🌹دعای برکت روز:
(الحَمدُللّه فالِقِ الإِصباحِ،سُبحانَ رَبِّ المَساءِ وَالصَّباحِ،
اللّهُمَّ صَبِّح آلَ مُحَمَّدٍ بِبَرَکَةٍ وعافِیَةٍ، وسُرورٍ وقُرَّةِ عَینٍ.
اللّهُمَّ إنَّکَ تُنَزِّلُ بِاللَّیل وَالنَّهارِ ما تَشاءُ، فَأَنزِل عَلَیِّ و عَلی أهلِ بَیتی مِن بَرَکَة السَّماواتِ وَالأَرضِ،
رِزقا حَلالاً طَیِّبا واسِعا تُغنینی بِهِ عَن جَمیع
ِ خَلقِک)َ
🌹🌹🌹
هدایت شده از ولایت ، توتیای چشم
1_834819394.mp3
572.4K
❤️💛💚💙💜💖
🍃❤️دعای پرخیــر و برکت ماه مبارک رجب
🍃💛یٰامَنْ اَرجُوهُ لِکُل خَیْر ...
❤️💛💚💙💜💖
سلام_مولای_مهربانم❤️
سـلام بـرتـو چقدر زیبـاسـت
عـیـڹ عـشــق اسـت
چہ ڪـسي را ميشود همـاننـد
تـو دوسـت داشت
وجـواب چـہ ڪسي آنـقدر
شـیریڹ اسـت... امام زمانم♥
مهر شما همان
کیمیایی است که
روزگار مرا قیمتی میکند...
من به اعتبار محبت شما
نفس میکشم
ای قرار دل بی قرارم ...
أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج💞
🌺🌺🌺
♥️ ای خدایی که می بخشی
حتی به کسی که
تو را نمی شناسد
و از تو در خواست نمی کند
دستانمان رو به سمت تو
و دلمان غرق التماس است
درهای رحمتت را بر ما بگشا.🤲
🌙 #ماه_رجب
سلام،
🌸🍃صبحتون بخیر، روزتون متبرک به ذکر شریف صلوات🌸🍃
🌺🌺🌺
💠 #زندان_الرشید(خاطرات سردار گرجی زاده)
✍به قلم: دکتر مهدی بهداروند
🍁قسمت: 112
همراه عباس آرام آرام به سلولمان برگشتیم و دو پتو را روی زمین فرش کردیم. اولین بار بود صاحب زیرانداز شده بودیم. به زمین لخت عادت کرده بودیم. از بس در همه سلولها و زندان ها روی زمین خوابیده بودیم باورمان نمی شد پتو زیر پایمان پهن کرده ایم. سطل آب را گوشه سلول گذاشتیم و دراز کشیدیم. عباس گفت: «دادن پتو و سطل آب یعنی چه؟ چرا قبلا از این کارها با ما نمی کردند.»
- خوب معلوم است. اینجا مکان دائمی ماست. قرار است برای همیشه، بی آنکه کسی بفهمد، در این زندان باشیم.
- خوب، پس چرا هوشنگ را به اردوگاه بردند؟
- چون هوشنگ را صلیب سرخ ثبت نام کرده بود ولی ما را نه. قرائن و شواهد نشان میداد برای مدت مدیدی و شاید هم همه عمرمان در آن سلول باشیم. ظهر نگهبان آمد و گفت: «هم توالت بروید و هم سطل آبتان را پر کنید.» اولین بار بود که در یک نیم روز دو بار توالت می رفتیم. چه امکاناتی! روحیه گرفتم. همراه عباس به توالت رفتیم و سطل را پر از آب کردیم و به سلول برگشتیم. عباس مدام میگفت: «یعنی چه میخواهد بشود؟» چند بار این سؤال را تکرار کرد. وقتی دیدم ولکن نیست، گفتم: «عباس، میدانی همین که ما را به اردوگاه نبردند چقدر به نفعمان بوده!».
- چطور مگر؟
- چون در اردوگاه اسرای زیادی هستند که اگر ما را بشناسند می تواند عامل بدبختی ما شود. ممکن است سوابق مرا افشا کنند و عراقی ها از ما اطلاعات بیشتری به دست بیاورند.
آن زمان منافقان به اردوگاه ها سرکشی میکردند و هر که را می شناختند به عراقی ها معرفی می کردند و آنها هم او را سر به نیست یا اذیت می کردند. عباس با شنیدن صحبت هایم ساکت شد و دیگر حرفی نزد. ظهر ناهار خوردیم و برای اولین بار روی پتو استراحت کردیم. شاید یک ساعتی خوابیده بودم که عباس گفت: گرجی، چقدر میخوابی؟»
- خوب چه کنم؟ کاری ندارم. تازه به اندازه پنج ماه کمبود خواب داریم!
- بلند شو کمی حرف بزنیم. خسته شده ام. خوابم نمیبرد.
چهار زانو نشستم و گفتم: «در خدمتم.» عباس گفت: «خاطرهای داستانی، شعری، چیزی نداری بگویی تا وقتمان بگذرد؟»
یاد آن عکسی که به دست افسران عراقی افتاده بود و باعث لو رفتنم شد افتادم و شروع کردم به تعریف کردن. در سلول قبلی، وقتی با هوشنگ بحث می کردم که چه کسی ما را لو داده است، هوشنگ گفت: «اسرای رماديه بچه هایی بودند که در جزیره مجنون به اسارت درآمده بودند. وقتی در اردوگاه رماديه بودم، یکی از اسرای ایرانی گفت که چند وقت پیش افسری از استخبارات در اردوگاه راه می رفت و عکسی را نشان بچه ها می داد و میگفت کسی فردی به نام گرجی زاده می شناسد؟ علی هاشمی را چطور؟ روز دیگر فرمانده ارشد اردوگاه آمد و همه افراد اردوگاه را به صف کرد. همه در صف ایستاده بودیم که دو افسر استخبارات وارد شدند. همه نظامیان عراقی در اردوگاه برای آنها خبردار ایستاده بودند. یکی از آن دو نفر گفت که چه کسی صاحب این عکس ها را می شناسد؟ هر کس این افراد را معرفی کند پاداش خوبی خواهد گرفت؛ سیگار، چای، شربت، هواخوری. کسی میشناسد؟» به هوشنگ گفتم: «آن عکس سرنوشت مرا در عراق عوض کرد. اگر آن عکس نبود، شاید لو نمی رفتم و همان فریدون علی کرم زاده می ماندم.» هوشنگ حرفم را تأیید و ادامه ماجرا را تعریف کرد. یکی از اسرا گفت: «من می شناسم!» سکوت بر کل اردوگاه حاکم بود. صدای او را همه شنیدند. افسر عراقی آن اسیر را از صف بیرون کشید و گفت: «چطور او را میشناسی؟» پاسخ داد: «وقتی در جزیره اسیر شدم بعد از مدتی به زندان الرشید منتقل شدم. این فرد را آنجا دیدم. او همراه ما بود؛ ولی هیچ وقت نگفت گرجی زاده است.» با گفتن این حرف، عراقی ها یقین کردند گرجی زاده بین نه نفری است که در زندان الرشید هستند و به سراغ تو آمدند.
👈ادامه دارد...
✔️منبع: کانال حماسه جنوب
🌺🌺🌺
📌📌📌دنیا پر است از حوادث تلخ و مرارت بار که تنها راه نجات و نقطه امیدواری در برابر آنها ارتباط با #خداست. 📌📌
🍃🔷20 راه ساده
برای ارتباط باخدا
رسیدن به آرامش🔷🍃
1⃣حین انجام کارهای روزمره ذکر خدا را بگویید.
2⃣ هر روز دقایقی را به داشتههایتان بیاندیشید و خدا را شکر کنید.
3⃣ اگر در گذشته اتفاق بدی برایتان افتاده است از اینکه توانستهاید آن را پشت سر بگذارید و خدا شما را تنها نگذاشته است سپاسگزار باشید.
4⃣حتی اگر تا الان هم زندگی به شما سخت گرفته است باز هم خدا را شکر کنید چون همواره آیندهای برای داشتن یک زندگی شیرین وجود دارد.
5⃣از خدا بخواهید که ذهن و زبان شما را از چیزهای مهمل و بیهوده پاکسازی کند.
عزیزان بیایید دراین لحظات نورانی برای هم دعا کنیم🌹
انشاء الله همگی خوشبخت وعاقبت بخیر باشید🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃💚🇮🇷🌴❤️🌴🇮🇷💚🍃
🍃🌸حکایت و تمثیل🌸🍃
🍃❤️🎼📹 داستانی حکمت آموز و بسیار زیبا از خواسته های یه بنده خدا و داده های خدای مهربون
🍃🌸🌴استاد علیرضا پناهیان
🍃❤️🇮🇷❤️🍃
.💙
💠 #زندان_الرشید(خاطرات سردار گرجی زاده)
✍به قلم: دکتر مهدی بهداروند
🍁قسمت: 113
وقتی هوشنگ حرف هایش را زد یقین کردم تنها کسی که مرا می توانست به راحتی لو بدهد و ناراحت هم نشود احتمالا همان کریم اهوازی بوده است. او از من عقده داشت. شاید فکر میکرد با این خوش رقصی، عراقی ها باز او را تحویل میگیرند. بیچاره گفته بود که من اسم و فامیل او را نمی دانم؛ ولی عکس خود خودش است و شک ندارم. هوشنگ میگفت عراقی ها نه تنها از اسرای هور سراغ من و على هاشمی را گرفته بودند، حتی سراغ اسرای عملیات های خیبر و فاو هم رفته بودند و پرسیده بودند که کسی گرجی زاده و علی هاشمی را می شناسد. آنها برای پیدا کردن من و علی، زمان را فراموش کرده بودند و به هر شکلی دنبال پیدا کردن ما بودند. بعدها موضوع جالبی شنیدم که خنده دار بود. وقتی در کمپ اسرا و اردوگاه ها دنبالم بودند، طلبه ای جوان به نام گرجی را پیدا میکنند و او را اشتباهی به جای من میگیرند و حسابی شکنجه می کنند. مدام از او می پرسیدند: «علی هاشمی کجاست؟ وقتی قرارگاه سقوط کرد چه کسانی همراه شما بودند؟» او هر چه می گفته: «من نمی دانم قرارگاه چیست و علی هاشمی کیست.» عراقی ها گوش نمی دادند و او را زیر کتک می گرفتند. به سبب این تشابه فامیلی دمار از روزگار بیچاره در می آورند. بعد از مدتی او را به اردوگاه برمی گردانند، چهره و جسمش از شدت شکنجه عوض شده بوده. عراقی ها بعد از مدتی می فهمند او گرجی زاده نیست. مدتی بعد از آزادی ام روزی در تهران این فرد را دیدم. او تا شنید گرجی زاده هستم نزد من آمد و گفت: «آقای گرجی زاده، به دلیل یک تشابه اسمی با شما کلی بدبختی نصیبم شد،» از او پرسیدم: مگر عراقی ها با تو چه کردند؟» گفت: «یک روز صبح نگهبان گفت که بیا بیرون. با تعجب از سالن بیرون رفتم. بلافاصله مرا سوار ماشین کردند و به خارج از اردوگاه بردند. هزار تشویش و ترس در دلم بود. مرا به استخبارات مرکزی عراق بردند و چند نفر بازجوی زمخت مرا مورد ضرب و شتم قرار دادند. آنها مرا با کابل می زدند و می پرسیدند که علی هاشمی کجاست؟ از شدت ضربات کابل ها توان و رمق برایم نمانده بود. فریاد می زدم که به خدا من علی هاشمی را تا حالا ندیده ام و نمی شناسم. اما آنها تا دو روز بی امان می زدند و بازجویی می کردند. روز سوم یک سرهنگ عراقی آمد و در اتاق بازجویی مرا خوب برانداز کرد. بعد از چند دقیقه گفت اینکه گرجی زاده نیست. اشتباه گرفته اید. گرجی زاده قوی هیکل و قدبلند است. اینکه هم قدکوتاه است و هم لاغر، خدا آن سرهنگ را به فریاد من رساند؛ وگرنه تا آخر عمر به عنوان گرجی زاده، رئیس ستاد سپاه ششم، مرا کتک می زدند و سراغ علی هاشمی را می گرفتند. همان روز مرا به اردوگاه برگرداندند. از آن روز دعا می کردم یک بار این گرجی زاده رئیس ستاد را بینم و بگویم به جای تو این همه کتک خوردم.»
از حرف های او خندیدم و گفتم: «هر چه کتک خوردی نوش جانت، من گرجی زاده هستم. گوارای وجودت! خب دیگر؛ اسارت این چیزها را هم دارد.» .
👈ادامه دارد...
✔️منبع: کانال حماسه جنوب
🌺🌺🌺