eitaa logo
ولایت ، توتیای چشم
236 دنبال‌کننده
17.1هزار عکس
4.9هزار ویدیو
92 فایل
فرهنگی ، اجتماعی ، سیاسی ، مذهبی ، اخلاق و خانواده . (در یک کلام ، بصیرت افزایی) @TOOTIYAYCHASHM http://eitaa.com/joinchat/2540306432Cdd24344a89
مشاهده در ایتا
دانلود
6.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
طوفان حسن عباسی درباره عمارهای رهبری و لاشخورهای سیاسی📣 🔹 حسن عباسی: وقتی رهبری گفت أین عمار خیال کردم الان چهار هزار نفر می آیند اما وقتی دور هم جمع شدیم تا ظهر فقط چند نفر باقی ماندند: علیرضا پناهیان سعید قاسمی قاسم_روانبخش نادر طالب‌زاده رسایی و ...
‏از بیت رهبری می‌آمدیم بیرون، گفتم: بیا کاندیدای ریاست جمهوری بشو! گفت: من کاندیدای شهادتم؛ کاندیدای گلوله‌ام* نه کاندیدای ریاست جمهوری! محسن رایجی
. ♻️ میزان مشارکت در یازده دوره انتخابات مجلس/ آیا مردم از نظام خسته شده‌اند؟ 🔰 حمید رسایی: بررسی آمارهای انتخابات در سال‌های اخیر نتایج جالبی را به دنبال دارد. ۱. مطابق این نمودار، میانگین مشارکت در دوره‌های گذشته ۶۰ درصد بوده است. ۲. بیشترین میزان مشارکت مربوط به دوره پنجم با ۷۱.۲ درصد است و کمترین میزان مشارکت مربوط به دوره یازدهم با ۴۲.۶ درصد است. ۳. در سال نخست انقلاب، ۵ انتخابات در کشور ما برگزار شده که نتایج آن اینگونه بوده است: رفراندم جمهوری اسلامی (فروردین) ۹۸/۲ درصد، تعیین نمایندگان تدوین خبرگان قانون اساسی (مرداد) ۵۲ درصد، رفراندم قانون اساسی (آذر) ۵۷ درصد، اولین دوره ریاست جمهوری (بهمن) ۶۷ درصد، اولین انتخابات مجلس شورای اسلامی (اسفند) ۵۲ درصد. ۴. درصد مشارکت بعد از مجالس ششم و دهم به طور چشم‌گیری کاهش شدید داشته است. در این دوره‌ها مجلس و دولت همسو و اصلاح‌طلب بوده‌اند و بدون شک عملکرد دولت‌های خاتمی و مجالس اصلاح‌طلب در مشارکت تأثیر داشته است. ۵. میزان مشارکت در اولین انتخابات مجلس ۵۲ درصد بوده در حالی که در این دوره، کسی ردصلاحیت نشده، تحریمی‌ در کار نبوده، اخباری از اختلاس و ناکارآمدی مدیری شنیده نشده. نتیجه‌گیری: این تلقی که مردم از نظام خسته شده‌اند به استناد مشارکت ۵۰ درصد مردم، درست نیست چون ۴۵ سال قبل و در اولین دوره، مشارکت به همین میزان بوده است و این روال طبیعی است. البته باید موانع مشارکت آن ۵۰ درصد را که قطعا رد صلاحیت نیست، برطرف کرد. مشارکت دراین دوره به استناد جنس دولت آقای رییسی و فعالیت آن، قطعا بیش از دوره قبل است. 🔺عضو کانال شوید🔻 @rasaee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از کانال توبه
💐 وقتی به محل اتراق رسیدند و بار و بندیل را زمین گذاشتند ،اول بساط ورق را چیدند و شروع کردند به بازی.سرشان که به قمار گرم بود،مجید از غفلت رفقا استفاده کرد و همان دُور و اطراف جیم شد‌.کمی بعد،با وسیله ای برگشت پیش شان و بقیه تازه فهمیدند که مجید جایی رفته بوده.با خودش ظرفی آورده بود که تهش حبابی شیشه ای داشت.رویش زغال بود و نی کوتاهی هم از سوراخ حباب زده بود بیرون.بچه ها از دیدن این وسیله،که بیشتر به صنایع دستی شباهت داشت، چشم شان گرد شده بود و با تعجب به عتیقه ی توی دست مجید،زل زده بودند. _مجید این دیگه چیه؟ _قلیونه،خیلی باحاله،بیاین اول یه نفس ازین بگیریم،بعد میریم سر ورق بازی. _از کجا آورریش؟ _از یه راننده تاکسی گرفتم. _ما که بلد نیستیم بکشیم. _کاری نداره. بعد طرز کار وسیله را،به صورت نمایشی برای رفقا توضیح داد: _این نی رو میذارید روی لب تون،چند تا مَک می زنید، بعد از دم دهنتون ،برش می دارید و دودش رو،از دماغ یا دهنتون می دید بیرون. بار اول،آدم یه کم سردرد و سرگیجه می گیره،ولی بعد عادت می کنه.چند وقت که کشید،بعدش دوست داره،روزی یه دفعه هم که شده بکشه. مهرشاد ولی بیشتر از همه می ترسید. حتی از نگاه کردن به قلیان .اول از ترس پدرومادر،بعد هم‌ از برادرهایش.خوف این را داشت که اگر دو تا پک به قلیان بزند،معتاد شود و آنها بفهمند و تا چند ماه،از سرزنش و غرولندشان آسایش نداشته باشد.ولی مجید آنقدر از مزایای قلیان، به قول خودش،توی گوش مهرشاد و دوستانش خواند،تا این که آنها هم هوس کردند،یک بار هم که شده،قلیان را امتحانش کنند و ببیند ،چی هست و آخرش چه می‌شود. کشیدن آن روز همان و بعدش ،هرروز که مدرسه تمام می‌شد، با پانصد تومان می رفتند و به قول خودشان؛((قلیون به بدن می زدند)).سر دسته مجید بود.همه را دنبال خودش می کشید و می رفتند قهوه خانه،آنجا یک دل سیر چای می‌خوردند و قلیان می کشیدند. بعد هم هرکی می رفت سر کار و زندگیش.اما برای مجید ،تازه رفیق بازی اش گل کرده بود.با چهار پنج دسته رفیق،می‌رفت قهوه خانه.هر دسته پنج شش نفری می شدند. از این دسته می رفت سراغ دسته دیگر .تا چند سال ،این کار هر روزش بود.از صبح تا آخر شب ،پابند رفیق های جورواجور بود.روزی هم ده پانزده تا قلیان می کشید. 🌷🕊 💥ادامه دارد... 🍃🌹کانالِ‌یادوخاطره‌شهدا🌹🍃 http://sapp.ir/rostmy 🍃🌹🍃
💐 اربعین ۱۳۹۳ هشت روز مانده به اربعین،یک شب ساعت یازده بود که مجید،سراسیمه به خانه آمد.مریم تا پسرش را دید،هول برش داشت. _چی شده؟چرا این قدر عجله داری؟این موقع شب جایی میخوای بری؟ _اتفاقی نیفتاده،وسایلم رو جمع کن.! _نصفه شبی کجا می خوای بری؟با اون وسایل خواستنت داری من رو میترسونی! _چیزی نیست،با چندتایی از بچه ها،داریم میریم کربلا! _مجید !کارات همیشه همین جوریه.دقیقه نود.خوب زودتر میگفتی.تا یه چیزی برات می ذاشتم و به چند تا فامیل و آشنا،خبر می‌دادیم،مثلا میخوای بری کربلاها. _مریم زود باش!بچه ها تو ماشین منتظرن مریم با عجله دو سه دست لباس و خرده وسایل شخصی اش را،داخل کوله پشتی گذاشت و باهم خداحافظی کردند و مجید،راه افتاد به طرف کربلا.😭 تا برسند مرز مهران و وارد عراق بشوند،کارشان توی ماشین ،فقط بگو و بخند بود.صدای آهنگ ماشین شان،تا کجاها که نمیرفت،اصلا مجید هرجا که بود،آنجا میشد خنده بازار و تفریح گاه.اما وقتی پا به خاک عراق گذاشتند و به زیارت اول شان در نجف رفتند و برگشتند،مجید کمی این رو به آن رو شد و حالش تغییر کرد.شوخی میکرد،بگو بخند داشت،ولی آرامشی عجیب ،وجودش را گرفته بود.حرکات و سکناتِ این مجید،با قبلش فرق داشت.کمتر حرف میزد،!بیشتر توی خودش بود و اغلب داخل حرم می ماند.دوستان همراهش،چند دقیقه ای زیارت می کردند و سر قرارشان،جایی در صحن بیرونی حرم برمی گشتند،الاّ مجید. منتظرش می ماندند،این پا و آن پا میکردند،ولی مگر مجید پیدایش میشد.گاهی یک ساعت تمام از قرارشان میگذشت،ولی خبری از آمدنش نبود..وقتی هم که برمی گشت،با رنگ و روی دیگری برمی گشت،مجید قبل از زیارت نبود.چشمهایش قرمز شده بود،نگاهش را از رفقا می دزدید،يا سرش را برمی گرداند،تا با کسی چشم تو چشم نشود. 🌷🕊 💥ادامه دارد... 🍃🌹کانالِ‌یادوخاطره‌شهدا🌹🍃 http://sapp.ir/rostmy 🍃🌹🍃
هدایت شده از کانال توبه
13.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 مردم ایران «السّابقون» هستند. آیت‌الله میرباقری: 👈🏻 مردم ایران آن «سابقون»ی هستند که خدای متعال آنها را برای سبقت‌جُستن امتحان کرده است که بروند و راه‌های نرفته را باز کنند. @Tobeh_Channel