eitaa logo
ولایت ، توتیای چشم
237 دنبال‌کننده
16.9هزار عکس
4.8هزار ویدیو
92 فایل
فرهنگی ، اجتماعی ، سیاسی ، مذهبی ، اخلاق و خانواده . (در یک کلام ، بصیرت افزایی) @TOOTIYAYCHASHM http://eitaa.com/joinchat/2540306432Cdd24344a89
مشاهده در ایتا
دانلود
🛑📸زندگینامه شهید امیرعبداللهیان و شهید آیت الله آل‌هاشم 🌐کانال خبرگزاری طب و تمدن اسلامی →https://eitaa.com/joinchat/3095134386C5a05e04158https://t.me/t124ir
⭕️تصویری از وزیر خارجه انقلابی کشورمان شهید حسین امیرعبداللهیان وزیر امورخارجه در کنار دو پسرش 🔻 آخرین اخبار سقوط تا این لحظه 👇 https://eitaa.com/joinchat/3253993472Ca7e3f11d5f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فیلمی دیده نشده از آیت الله آل هاشم تبریز دو تا شهید امام جمعه داره هردو هم سید هستن. انشاا... سومی هم به اونها ملحق بشه 🌐کانال خبرگزاری طب و تمدن اسلامی →https://eitaa.com/joinchat/3095134386C5a05e04158https://t.me/t124ir
خداحافظ جمعه‌هایِ بی‌خواب خداحافظ ماشین‌هایِ بدون شیشه‌دودی خداحافظ «ماشین رو نگه دارید، مگه نمی‌بینید مردم وایستادن» خداحافظ «اتّقواالله»هایِ حین مناظره خداحافظ مایهٔ غرورِ ایرانی خداحافظ پروژه‌هایِ افتتاحی خداحافظ سفرهای پی‌در‌پیِ استانی خداحافظ دعای کارگر‌های کارخانه‌هایِ احیایی خداحافظ مخاطب پیرمردی که گفت «خدا پدرت رو بیامرزه» خداحافظ سیبْلِ توهین‌ها، طعنه‌ها و تهمت‌ها خداحافظ مخاطبِ تخریب و کنایه‌های خودی و بی‌خودی خداحافظ «ما دنبال دوتا رأی حلال‌ایم» خداحافظ استقبال‌هایِ چشم‌گیر مردمی خداحافظ «من تا تمامِ مشکلات حل نشود، به سفرهای استانی خواهم آمد» خداحافظ سکوتِ مردانهٔ مقابل تخریب‌های رقیب خداحافظ سیبْلِ تمسخرِ شش‌کلاسی‌هایِ نامرد خداحافظ دکترِ سلیم‌النفس‌ها  خداحافظ «من دردِ یتیمی را چشیده‌ام» خداحافظ پیشانیِ بوسهٔ حاج‌قاسم خداحافظ سربازِ احیاگرِ غیرت له‌شدهٔ ما خداحافظ مظلومِ هلهلهٔ بی‌وطن‌ها خداحافظ استخارهٔ خوبِ «به کی رأی‌ بدم‌»ها خداحافظ «برای این طلبهٔ خدمتگزار دعا کنید» خداحافظ عبا و قبایِ خاکی بین سیل و زلزله‌ها خداحافظ چشم‌انتظاریِ هشت ساله و ۱۶ ساعته خداحافظ مخاطب «تمجید»هایِ اقا خداحافظ سفرهای عادی‌شدهٔ روستایی خداحافظ جشن‌های احیایِ کارگاه‌ها خداحافظ شهادت حینِ خدمت؛ نه پشتِ میز خداحافظ شجاعتِ قدم‌های اقای وزیر و مواضعِ صریحِ شیعه‌گری خداحافظ زبانِ بی‌لکنتِ دفاع از اسلام بیشتر از آنچه فکر کنی دوستت داشتیم؛ تو و یاران‌ت را، ببخش که زیاد نگفتیم… باز با از دست‌دادن‌ها به خود آمدیم! حالا مخالفین‌ت راحت‌تر تخریبت می‌کنند و تو راحت‌تر سکوت می‌کنی! حالا بدخواهان‌ت اعداد و ارقام و آمار را بیشتر پیش می‌کِشند و تو در آسمانی! خداحافظ آقاسید ابراهیم! جدی‌جدی شهیـد شدی… حالا کمی استراحت کن؛ خیلی خسته‌ای…
آیت الله رئیسی کسی بود که خیلی ها حالا شاید متوجه نشن ایشون ملت ایران رو از چه بلا هایی نجات داد .. جلوی سقوط این نظام رو با خیانت هایی که شد ،گرفت وگرنه الان همه ما زیر چکمه های آمریکایی ها داشتیم له می‌شدیم ...ايشون باعث شد دلار بعد از اون خائن که برنامه ریخته بودن بشه 300 هزارتومن ،ترمزش کشیده بشه ....خزانه خالی رو دادن تحویل .تمام واحد های تولیدی رو تعطیل کردن و همه چیز آماده ی سوریه ای شدن ایران بود. عزیزان بیشترین بغض از آیت الله رئیسی ،به خاطر احیای تولید بود قاعده ی اقتصاد اینه =هرچه تولید در ایران قوی تر بشه ، دلار و آمریکا بیشتر سقوط میکنه ...و سفره ی مردم بزرگتر میشه ..ايشون داشت کشور رو به سمت قدرتمند شدن می‌برد ..قدرتی که بعدا بروز می‌کرد ... نتونستن تحمل کنن .... عزیزان اگر کسی ذره ای احترام برای آقای رئیسی قائل هست ، مخصوصا خطابم به اونهاست که کار تولیدی دارن به هر نحو . محکم و پر قدرت در راه تولید و حمایت از جنس ایرانی ادامه بدن و تلاش کنن. اینها از روز اولی که ایشون بر سر کار آمد ،هر تلاشی کردن و چندین فتنه راه انداختن ،بهش گفتن 6 کلاس سواد ...تا اقتصادی که حسن روحانی زده بودش زمین سقوط کنه ...نتونستن ..و بالاخره خودشو زدن ... .محمد امین احسانیان. @siyahdune
رئیس جمهور تراز و رئیس دولت جدید تا دو ماه دیگر تکلیف رئیس جمهور جدید روشن می شود اما نکات مهمی در این میان است: ۱. آیت الله رئیسی توانست بالاترین شاخص حکمرانی اسلامی را پس از امام و رهبری و احیانا شهید بهشتی از آنِ خود کند. طی ۴ دهه گذشته این چنین بوده است و کسی را نمیشناسیم که هم دولتمرد مجتهد تراز باشد و هم سرنوشتش به شهادت ختم شود. ۲. ثبت این حکمرانی تراز، کار را بر روسا و دولتمردان بعدی بشدت سخت می کند . چون انتظارات مردم نیز با این رویکرد ولایی و عملکرد حداکثری شهید بالا رفته است. ۳. تجربه حکمرانی در عمر مبارک ۴۵ ساله ج.ا.ا ، استحکام درونی نظام را باعث شده است. لذا رهبری در شام حادثه، مردم را مطمان کردند هیچ اختلالی در روند اداره کشور پیش نخواهد آمد. انتخابات آینده برای رئیس نهم و دولت چهاردهم ، علیرغم حوادث سنگین منطقه قطعا در آرامش و امنیت برگزار خواهد شد. ۴. تجربه دیگر انقلاب، گشوده شدن باب رحمت جدید و نزول نعمات نو ، پس از حوادث سنگین این چنینی است. به فضل و رحمت واسعه الهی و رشد جامعه به رتبه ای بالاتر یقین داریم و آنرا بارها تجربه کرده ایم . ۵. ورود در فضای نوین رحمت الهی البته مشروط به پذیرش عمومی و رسمی این فضاست . این وظیفه سخت، از نامزدهای انتخاباتی و نهادهای مجری و شورای نگهبان گرفته تا احزاب قدرت و رسانه ها و نهایتا اقشار مختلف مردمی شامل میشود. ۶. این حادثه تلخ اما مکرر ، تا دو ماه دیگر امید است به شیرینی حاکمیت دولتی در حد دولت آقای رئیسی منجر شود و ایران اسلامی ، با پشت سر گذاشتن کابوسی مانند دولت عبرت روحانی و سالها حاکمیت لیبرالها و بیگانه پرستان، یک گام به تمدن نورانی نوین نزدیکتر شود. در این خصوص و مخاطرات سیاسی فرهنگی انتخابات بیشتر خواهیم نوشت. نیک منش ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳ لینک ایتا 👇 https://eitaa.com/yahojjatadrekna
. 👇تقویم نجومی سه شنبه👇 👇👇👇 کانال عمومی 👇👇👇 🌏 تقویم همسران 🌍 (اولین و پرطرفدارترین مجموعه کانالهای تقویم نجومی ، اسلامی) @taghvimehamsaran ✴️ سه شنبه 👈 1 خرداد /جوزا 1403 👈12 ذی القعده 1445👈21 می 2024 🕌 مناسبت های دینی و اسلامی. 😭ارسال نامه توسط مسلم بن عقیل به امام حسین علیه السلام. 🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی. 📛امروز ساعت 2:07 بامداد قمر وارد برج عقرب میشود. 📛و پنجشنبه ساعت 11:54 قمر از برج عقرب خارج می گردد. 📛 امروز از امور اساسی و زیر بنایی و همیشگی مثل ازدواج خریدهای کلان و سفر پرهیز گردد. ✅ برای پیوستن به کانال تقویم نجومی اسلامی و دریافت تقویم هر روز کافی است کلمه"تقویم همسران"را در تلگرام و ایتا جستجو کنید. 💠حتما به کانال حرز ما سری بزنید.👇 @Herz_adiye_hamrah 👶مناسب زایمان و نوزاد آسان تربیت شود و صالح و عفیف باشد و عمرش طولانیست. 🤕 بیمار امروز زود خوب شود. 🚘 مسافرت : مسافرت مکروه است در صورت ضرورت همراه صدقه باشد. 🔭 احکام نجوم . 🌗 امروز قمر در برج عقرب و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است: ✳️آغاز امور کشاورزی و کاشت. ✳️آبیاری. ✳️خرید و معامله زمین های زراعی و باغ. ✳️انواع حفریات چاه و کانال و آبراه. ✳️جراحی چشم. ✳️خارج ساختن خال زگیل و ضایعات بدن. ✳️دوا گذاشتن بر زخم و دمل. ✳️کشیدن دندان. ✳️و درختکاری نیک است. 🟣نوشتن ادعیه احراز و نماز حرز و بستن آن خوب نیست. 👩‍❤️‍👨مباشرت. امشب شبِ چهارشنبه مباشرت و عروسی مکروه است. 🔲 این اختیارات یک سوم مطالب سررسید تقویم همسران است مطالب بیشتر را در کتاب تقویم همسران مطالعه بفرمایید. @taghvimehamsaran 💇💇‍♂ اصلاح سر و صورت طبق روایات،(سروصورت)دراین روز از ماه قمری ، باعث هیبت و شکوه می شود. 💉💉حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن. 🔴 یا در این روز از ماه قمری ،باعث سلامتی می شود. ✂️ ناخن گرفتن سه شنبه برای ، روز مناسبی نیست و در روایتی گوید باید بر هلاکت خود بترسد. 👕👚 دوخت و دوز. سه شنبه برای بریدن،و دوختن روز مناسبی نیست و شخص، از آن لباس خیری نخواهد دید( به روایتی آن لباس یا در آتش میسوزد یا سرقت شود و یا شخص، در آن لباس مرگش فرا رسد)(خرید لباس اشکال ندارد)(کسانی که شغلشان خیاطی است میتوانند در روزهای خوب بُرش بزنند و در روزهای دیگر ان را تکمیل کنند) ✅ وقت در روز سه شنبه: از ساعت ۱۰ صبح تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶ عصر تاعشای آخر( وقت خوابیدن) 😴😴 تعبیر خواب تعبیر خوابی که شب " چهارشنبه " دیده شود طبق ایه ی 13 سوره مبارکه "رعد" است. یسبح الرعد بحمده و الملائکه من خیفته و از معنای آن استفاده می شود که چیزی باعث ملال خاطر خواب بیننده گردد صدقه بدهد تا برطرف شود و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید. ❇️️ ذکر روز سه شنبه : یا ارحم الراحمین ۱۰۰ مرتبه ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۹۰۳ مرتبه که موجب رسیدن به آرزوها میگردد . 💠 ️روز سه شنبه طبق روایات متعلق است به و و سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد . 🚀 با جستجوی " تقویم همسران" در تلگرام و ایتا و سروش به ما بپیوندید 🌸 زندگیتون مهدوی 🌸 📚 منابع ما👇 تقویم همسران تالیف:حبیب الله تقیان انتشارات حسنین علیهما السلام قم:پاساژ قدس زیر زمین پلاک 24 تلفن : 02537747297 0912 353 2816 0903 252 6300 📛📛📛📛📛📛📛📛📛 📩 این مطلب را برای دوستانتان حتما با لینک ارسال کنید.بدون لینک بهیچ وجه جایز نیست و حرام است 📛📛📛📛📛📛📛📛📛 مطلب تخصصی و مفید تقویم همسران را هر شب در 👇‌اینجا👇دریافت کنید 👇عضو شوید👇 لینک کانال در ایتا و سروش و تلگرام👇 @taghvimehamsaran ارتباط با ادمین مجموع کانال های نجومی👇 @tl_09123532816 https://eitaa.com/joinchat/2302672912C0ee314a7eb
🌷 ✅ فصل شانزدهم 💥 سر پل ذهاب آن چیزی نبود که فکر می‌کردم. بیشتر به روستایی مخروبه می‌ماند؛ با خانه‌هایی ویران. مغازه‌ای نداشت یا اگر داشت، اغلب کرکره‌ها پایین بودند. کرکره‌هایی که از موج انفجار باد کرده یا سوراخ شده بودند. خیابان‌ها به تلی از خاک تبدیل شده بودند. آسفالت ها کنده شده و توی دست‌اندازها، سرمان محکم به سقف ماشین می خورد. از خیابان‌های خلوت و سوت و کور گذشتیم. در تمام طول راه تک و توک مغازه‌ای باز بود که آن‌ها هم میوه و گوشت و سبزیجات و مایحتاج روزانه‌ی مردم را می‌فروختند. گفتم: « این‌جا که شهر ارواح است. » سرش را تکان داد و گفت: « منطقه‌ی جنگی است دیگر. » 💥 کمی بعد، به پادگان ابوذر رسیدیم. جلوی در پادگان پیاده شد. کارتش را به دژبانی که جلوی در بود، نشان داد. با او صحبت کرد و آمد و نشست پشت فرمان. دژبان سرکی توی ماشین کشید و من و بچه‌ها را نگاه کرد و اجازه‌ی حرکت داد. کمی جلوتر، نگهبانی دیگر ایستاده بود. باز هم صمد ایستاد؛ اما این‌‌بار پیاده نشد. کارتش را از شیشه‌ی ماشین به نگهبان نشان داد و حرکت کرد. 💥 من و بچه‌ها با تعجب به تانک‌هایی که توی پادگان بودند، به پاسدارهایی که همه یک‌جور و یک‌شکل به نظر می‌رسیدند، نگاه می‌کردیم. پرسید: « می‌ترسی؟! » شانه بالا انداختم و گفتم: « نه. » گفت: « این‌جا برای من مثل قایش می‌ماند. وقتی این جا هستم، همان احساسی را دارم که در دهات خودمان دارم. » 💥 ماشین را جلوی یک ساختمان چندطبقه پارک کرد. پیاده شد و مهدی را بغل کرد و گفت: « رسیدیم. » از پله‌های ساختمان بالا رفتیم. روی دیوارها و راه‌پله‌هایش پر از دست‌نوشته‌های جورواجور بود. گفت: « این‌ها یادگاری‌هایی است که بچه‌ها نوشته‌اند. » توی راهروی طبقه‌ی‌ اول  پر از اتاق بود؛ اتاق‌هایی کنار هم با درهایی آهنی و یک‌جور. به طبقه‌ی دوم که رسیدیم، صمد به سمت چپ پیچید و ما هم دنبالش. جلوی اتاقی ایستاد و گفت: « این اتاق ماست. » در اتاق را باز کرد. کف اتاق موکت طوسی رنگی انداخته بودند. صمد مهدی را روی موکت گذاشت و بیرون رفت و کمی بعد با تلویزیون برگشت. 💥 گوشه‌ی اتاق چند تا پتوی ارتشی و چند تا بالش روی هم چیده شده بود. اتاق پنجره‌ی بزرگی هم داشت که توی حیاط پادگان باز می‌شد. صمد رفت و یکی از پتوها را برداشت و گفت: « فعلاً این پتو را می‌زنیم پشت پنجره تا بعداً قدم خانم؛ با سلیقه‌ی خودش پرده‌اش را درست کند. » بچه‌ها با تعجب به در و دیوار اتاق نگاه می‌کردند. ساک‌های لباس را وسط اتاق گذاشتم. صمد بچه‌ها را برد تا دستشویی و حمام و آشپزخانه را به آن‌ها نشان دهد. کمی بعد آمد. دست و صورت بچه‌ها را شسته بود. یک پارچ آب و یک لیوان هم دستش بود. آن‌ها را گذاشت وسط اتاق و گفت: « می‌روم دنبال شام. زود برمی‌گردم. » 💥 روزهای اول صمد برای ناهار پیشمان می‌آمد. چند روز بعد فرماندهان دیگر هم با خانواده‌هایشان از راه رسیدند و هر کدام در اتاقی مستقر شدند. اتاق کناری ما یکی از فرماندهان با خانمش زندگی می‌کرد که اتفاقاً آن خانم دوماه باردار بود. صبح‌های زود با صدای عقِّ او از خواب بیدار می‌شدیم. شوهرش ناهار پیشش نمی‌آمد. یک روز صمد گفت: « من هم از امروز ناهار نمی‌آیم. تو هم برو پیش آن خانم با هم ناهار بخورید تا آن بنده‌ی خدا هم احساس تنهایی نکند. » 💥 زندگی در پادگان ابوذر با تمام سختی‌هایش لذت‌بخش بود. روزی نبود صدای انفجاری از دور یا نزدیک به گوش نرسد. یا هواپیمایی آن اطراف را بمباران نکند. ما که در همدان وقتی وضعیت قرمز می‌شد، با ترس و لرز به پناهگاه می‌دویدیم، حالا در این‌جا این صداها برایمان عادی شده بود. 💥 یک بار نیمه‌های شب با صدای ضدهوایی‌ها و پدافند پادگان از خواب پریدم. صدا آن‌قدر بلند و وحشتناک بود که سمیه از خواب بیدار شد و به گریه افتاد. از صدای گریه‌ی او خدیجه و معصومه و مهدی هم بیدار شدند. شب‌ها پتوی پشت پنجره را کنار می‌زدیم. یک‌دفعه در آسمان و در مسافتی پایین هواپیمایی را دیدم. ترس تمام وجودم را گرفت. سمیه را بغل کردم و دویدم گوشه‌ی اتاق و گفتم: « صمد! بچه‌ها را بگیر. بیایید این‌جا، هواپیما! الان بمباران می‌کند. » 💥 صمد پشت پنجره رفت و به خنده گفت: « کو هواپیما! چرا شلوغش می‌کنی. هیچ خبری نیست. » هواپیما هنوز وسط آسمان بود. حتی صدای موتورش را می‌شد به راحتی شنید. صمد افتاده بود به دنده‌ی شوخی و سربه‌سرم می‌گذاشت. از شوخی‌هایش کلافه شده بودم و از ترس می‌لرزیدم. 🔰ادامه دارد... 🍃🌹کانالِ‌یادوخاطره‌شهدا🌹🍃 http://sapp.ir/rostmy 🍃🌹🍃
🌷 ✅ فصل شانزدهم   فردا صمد وقتی برگشت، خوشحال بود. می‌گفت: « آن هواپیما را دیشب دیدی؟! بچه‌ها زدندش. خلبانش هم اسیر شده. » گفتم: « پس تو می‌گفتی هواپیمایی نیست. من اشتباه می‌کنم. » گفت: « دیشب خیلی ترسیده بودی. نمی‌خواستم بچه‌ها هم بترسند. » 💥 کم‌کم همسایه‌های زیادی پیدا کردیم. خانه‌های سازمانی و مسکونی گوشه‌ی پادگان بود و با منطقه‌ی نظامی فاصله داشت. بین همسایه‌ها، همسر آقای همدانی و بشیری و حاج‌آقا سمواتی هم بودند که هم‌شهری بودیم. در پادگان زندگی تازه ای آغاز کرده بودیم که برای من بعد از گذراندن آن همه سختی جالب بود. بعد از نماز صبح می‌خوابیدیم و ساعت نه یا ده بیدار می‌شدیم. صبحانه‌ای را که مردها برایمان کنار گذاشته بودند، می‌خوردیم. کمی به بچه‌ها می‌رسیدیم و آن‌ها را می‌فرستادیم توی راهرو یا طبقه‌ی پایین بازی کنند. ظرف‌های صبحانه را می‌شستیم و با زن‌ها توی یک اتاق جمع می‌شدیم و می‌نشستیم به نَقل خاطره‌ و تعریف. مردها هم که دیگر برای ناهار پیشمان نمی‌آمدند. 💥 ناهار را سربازی با ماشین می‌آورد. وقتی صدای بوق ماشین را می‌شنیدیم، قابلمه‌ها را می‌دادیم به بچه‌ها. آن‌ها هم ناهار را تحویل می‌گرفتند. هر کس به تعداد خانواده‌اش قابلمه‌ای مخصوص داشت؛ قابلمه‌ی دو نفره، چهار نفره، کمتر یا بیشتر. یک روز آن‌قدر گرم تعریف شده بودیم که هر چه سرباز مسئول غذا بوق زده بود، متوجه نشده بودیم. او هم به گمان این‌که ما توی ساختمان نیستیم، غذا را برداشته و رفته بود و جریان را هم پیگیری نکرده بود. خلاصه آن روز هر چه منتظر شدیم، خبری از غذا نشد. آن‌قدر گرسنگی کشیدیم تا شب شد و شام آوردند. 💥 یک روز با صدای رژه سربازهای توی پادگان از خواب بیدار شدم. گوشه‌ی پتوی پشت پنجره را کنار زدم. سربازها وسط محوطه داشتند رژه می‌رفتند. خوب که نگاه کردم، دیدم یکی از هم‌روستایی‌هایمان هم توی رژه است. او سیدآقا بود. در آن غربت دیدن یک آشنا خوشایند بود. آن‌قدر ایستادم و نگاهش کردم تا رژه تمام شد و همه رفتند. شب که این جریان را برای صمد تعریف کردم، دیدم خوشش نیامد و با اوقات تلخی گفت: « چشمم روشن، حالا پشت پنجره می‌ایستی و مردهای غریبه را نگاه می‌کنی؟! » دیگر پشت پنجره نایستادم. 💥 دو هفته‌ای می‌شد در پادگان بودیم. یک روز صمد گفت: « امروز می‌خواهیم برویم گردش. » بچه‌ها خوشحال شدند و زود لباس‌هایشان را پوشیدند. صمد کتری و لیوان و قند و چای برداشت و گفت: « تو هم سفره و نان و قاشق و بشقاب بیاور. » پرسیدم: « حالا کجا می‌خواهیم برویم؟! » گفت: « خط. » گفتم: « خطرناک نیست؟! » گفت: « خطر که دارد. اما می‌خواهم بچه‌ها ببینند بابایشان کجا می‌جنگد. مهدی باید بداند پدرش چطوری و کجا شهید شده. » 💥 همیشه وقتی صمد از شهادت حرف می‌زد، ناراحت می‌شدم و به او پیله می‌کردم؛ اما این‌بار چون پیشش بودم و قرار نبود از هم جدا شویم، چیزی نگفتم. سمیه را آماده کردم و وسایل را برداشتیم و راه افتادیم. همان ماشینی که با آن از همدان به سر پل ذهاب آمده بودیم، جلوی ساختمان بود. سوار شدیم. 💥 بعد از این‌که از پادگان خارج شدیم، صمد نگه داشت. اُورکتی به من داد و گفت: « این را بپوش. چادرت را هم درآور. اگر دشمن ببیند یک زن توی منطقه است، این‌جا را به آتش می‌بندد. » بچه‌ها مرا که با آن شکل و شمایل دیدند، زدند زیر خنده و گفتند: « مامان بابا شده! » صمد بچه‌ها را کف ماشین خواباند. پتویی رویشان کشید و گفت: « بچه‌ها ساکت باشید. اگر شلوغ کنید و شما را ببینند، نمی‌گذارند جلو برویم. » 💥 همان‌طورکه جلو می‌رفتیم، تانک‌ها بیشتر می‌شد. ماشین‌های نظامی و سنگرهای کنارهم برایمان جالب بود. صمد پیاده می‌شد. می‌رفت توی سنگرها با رزمنده‌ها حرف می‌زد و برمی‌گشت. صدای انفجار از دور و نزدیک به گوش می‌رسید. یک بار ایستادیم. صمد ما را پشت دوربینی برد و تپه‌ها و خاک‌ریزهایی را نشانمان داد و گفت: « آن‌جا خط دشمن است. آن تانک‌ها را می‌بینید، تانک‌ها و سنگرهای عراقی‌هاست. » 💥 نزدیک ظهر بود که به جاده‌ی فرعی دیگری پیچیدیم و صمد پشت خاک‌ریزی ماشین را پارک کرد و همه پیاده شدیم. خودش اجاقی درست کرد. کتری را از توی ماشین آورد. از دبه‌ی کوچکی که پشت ماشین بود، آب توی کتری ریخت. اجاق را روشن کرد و چند تا قوطی کنسرو ماهی انداخت توی کتری. من و بچه‌ها هم دور اجاق نشستیم. صمد مهدی را برداشت و با هم رفتند توی سنگرهایی که آن اطراف بود. 🔰ادامه دارد... 🍃🌹کانالِ‌یادوخاطره‌شهدا🌹🍃 http://sapp.ir/rostmy 🍃🌹🍃
چرا ناراحتی ابراهیم؟ سینه ام خیلی سنگینی می کند آن داغی که بعد از عملیات فاو و شهادت محسن خسروی بر دل من نشسته هنوز جبران نشده دیگر دوستانم هم به شهادت رسیده اند و من هنوز مانده ام گفتم هر کس قسمتی دارد چرا خودت را ناراحت می کنی؟ با ناله گفت: می ترسم آخر از قافله شهادت عقب بمانیم و به خیل شهادت نرسیم شما نمی دانید که جا ماندن چه دردی را در دل من گذاشته است و من الان چه زجری می کشم چند روز بعد در عملیات کربلای ۵ سینه مالامال از عشقش با در آغوش کشیدن شهادت التيام یافت شهید🕊🌹 🍃🌹۱۴‌گل‌صلوات‌هدیه‌به‌شهید ابراهیم باقری زاده 🌹🍃 🍃🌹کانالِ‌یادوخاطره‌شهدا🌹🍃 http://sapp.ir/rostmy 🍃🌹🍃