eitaa logo
ولایت ، توتیای چشم
239 دنبال‌کننده
16.8هزار عکس
4.8هزار ویدیو
92 فایل
فرهنگی ، اجتماعی ، سیاسی ، مذهبی ، اخلاق و خانواده . (در یک کلام ، بصیرت افزایی) @TOOTIYAYCHASHM http://eitaa.com/joinchat/2540306432Cdd24344a89
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از ولایت ، توتیای چشم
🌙🌙اذان به افق تهران☀️☀️ ‍ 🌙الله اکبر ☀️ 🌙الله اکبر☀️ 🌙 الله اکبر☀️ 🌙 الله اکبر☀️ 🌙اشهد ان لا اله الا الله☀️ 🌙اشهد ان لا اله الا الله☀️ 🌙اشهد ان محمدا رسول الله☀️ 🌙اشهد ان محمدا رسول الله☀️ 🌙اشهد ان علیا ولی الله☀️ 🌙اشهد ان علیا ولی الله☀️ 🌙حی علی الصلاه☀️ 🌙حی علی الصلاه☀️ 🌙حی علی الفلاح☀️ 🌙حی علی الفلاح☀️ 🌙حی علی خیر العمل☀️ 🌙حی علی خیر العمل☀️ 🌙الله اکبر ☀️ 🌙الله اکبر☀️ 🌙لا اله الا الله ☀️ 🌙لا اله الا الله☀️ ☀️🌙☀️🌙☀️🌙☀️🌙☀️ عَجِلوُابا لصلاة 👋التمــــــــــاس دعــــا
هدایت شده از ولایت ، توتیای چشم
💛دعا برای شروع روز 💛 💙بسم الله الرحمن الرحیم💙 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبـَاحَ الْـاَبـْـــــرَار وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الْـاَشَـــــرَار 🌷اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَقـْبـُولـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَرْدُودِیــــن 🌷اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْصّـَالـِحـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْطّـَالـِحـِیـن 🌷اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْخـَیْـرِ وَ السَّعـَادَة وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـشَّـرِ وَ الْشِّـقـَاوَة 💚دعای ایمان💚 💞بسم اللّه الرحمن الرحیـم💞 🌹لااِلهَ اِلَّا اللهُ الموُجُودُ فی کُلِّ زَمانٍ 🌹 لا اِلهَ الا اللهُ المَعبوُدُ فی کُلِّ مَکانٍ 🌹لا اله الا اللهُ المَعروُفُ بِکُلِّ اِحسانٍ 🌹لااِلهَ الااللهُ کُل یَومٍ فی شَأنٍ 🌹لااله الااللهُ اَلاَمانُ اَلاَمانُ اَلاَمانُ مِن زوالِ الایمانِ و مِن شَرِّ الشَّیطانِ یاقَدیمَ الاِحسانِ یاغَفُورُ یارَحمنُ یارَحیمُ بِرَحمَتِکَ یااَرحَمَ الرّاحِمینَ .🌹 💚دعای چهارحمد💚 💞بسم الله الرحمن الرحیم 💞 🌷اَلحَمدُلِلّه ِ الَّذی عَرَّفَنی نَفسَهُ وَ لَم یَترُکنی عُمیانَ القَلب 🌷اَلحَمدُلِلّه ِ الَّذی جَعَلَنی مِن اُمَّةِ مُحَمَّدٍ صَلَّی الله ُ عَلَیهِ وَ آلِه 🌷اَلحَمدُلِلّه ِ الَّذی جَعَلَ رِزقی فی یَدِهِ وَ لَم یَجعَلهُ فی اَیدِی النّاس 🌷اَلحَمدُلِلّه ِ الَّذی سَتَرَ عُیُوبی عَورَتی وَ لَم یَفضَحنی بَینَ النّاسِ. 🌹دعای برکت روز: (الحَمدُللّه فالِقِ الإِصباحِ،سُبحانَ رَبِّ المَساءِ وَالصَّباحِ، اللّهُمَّ صَبِّح آلَ مُحَمَّدٍ بِبَرَکَةٍ وعافِیَةٍ، وسُرورٍ وقُرَّةِ عَینٍ. اللّهُمَّ إنَّکَ تُنَزِّلُ بِاللَّیل وَالنَّهارِ ما تَشاءُ، فَأَنزِل عَلَیِّ و عَلی أهلِ بَیتی مِن بَرَکَة السَّماواتِ وَالأَرضِ، رِزقا حَلالاً طَیِّبا واسِعا تُغنینی بِهِ عَن جَمیع ِ خَلقِک)َ 🌹🌹🌹
@TOOTIYAYCHASHM 🍃💠ولایت توتیای چشم👆
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨ السلآم‌علیڪ‌یافاطمةالزهـــرا_سلام الله علیها🏴 یڪ تنه دارم درین غوغا هوایت غم نخور سخت دلتنگم برای خنده‌هایت غم نخور من به جای آن همه مشڪل گشایی‌ات از رسوݪ در دل آتش شدم مشڪل‌گشایت غم نخور نذر یڪ موی تو ڪردم محسنم را یا علی مجتبی زینب حسینِ من فدایت غم نخور حاݪ و روزت قاتل زهرا شده مسمار نه با تنی مجروح می‌افتم به پایت غم نخور جای قومی ڪه تو را بر حیلۀ شیطان فروخت در میان قلب زهرا هست جایت غم نخور داده ام در ڪوچه ها من ڪارها یاد حسن می شود او در نبود من عصایت غم نخور خم به ابرویت نیاور در شب تدفین من زیر تابوت من ای شاه ولایت غم نخور اَللهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرج🏴 🖤🖤🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🖤 آیت الله گلپایگانی(ره) : 🖤 گریه بر سیدالشهداء(علیه السلام) تولی است ، اما گریستن در عزای حضرت زهرا (سلام الله علیها) هم تولی و هم تبری است. 🏴🏴🏴🏴🏴
🌹(س) 💚 عن ابی جعفر (علیه السّلام) قال: 💚 ما عُبِدَ اللهُ بشیءٍ مِنْ التحمیدِ افضلَ مِنْ تسبیحِ فاطمةَ (سلام الله علیها) و لو کانَ شیءٌ لَنَحَلَهُ رسولُ اللهِ (صلّی الله علیه و آله) فاطمةَ (سلام الله علیها) . 💚 امام باقر علیه السّلام فرمود: خداوند به هیچ نوع ستایشی بالاتر از تسبیح حضرت فاطمه (سلام الله علیها) عبادت نشده است و اگر چیزی بالاتر از این بود، حتماً پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله) آن را به فاطمه (سلام الله علیها) می‌آموخت. 📗 اصول کافی، ج ۲، ص ۵۰۴ 🌹 اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَة وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بَنیها وَ سِرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحَاطَ بِهِ عِلْمُکَ 🌹 ➖➖➖➖➖➖➖
🔳سلام حضرت صاحب عزا ☑️ در سکوت هراس انگیز شهر ، ☑️ در غفلت فاجعه بار شاهدان غدیر ☑️ در غربت اشکبار یادگاران پیامبر ... ▪️علی ، غریبانه و حزن آلود ، پیکر زخمی فاطمه را به خاک می سپارد و قلبش را نیز ... ▪️و چه سنگین است مرور خاطرات کوچه و سیلی و هجوم و آتش ، برای شما که هر روز لحظه لحظه اش را می بینید ... ◽️اجرک الله یا صاحب الزمان◽️ ⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّل‌ݪِوَلیِّڪَ‌الفَرَجـ‌⚘ 🖤🖤🖤
▪️شهادت بانوی دو عالم، امّ ابیها، حامی ولایت، سرّ العظمة، لیله القدر، حضرت صدیقه کبری«س» بر محبان ولایت تسلیت باد. 🆔 @Khademoshohada_Kb ┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
💠 (خاطرات سردار گرجی زاده) ✍به قلم: دکتر مهدی بهداروند 🍁قسمت: 68 محیط زندان ساکت و خلوت بود. در اوج آن سکوت شبانه، صدای گریه یکی از بچه ها در نماز، فضا را عوض کرد. بچه هایی که آمادگی گریه داشتند بی معطلی گریه کردند. کسی فکر نمی کرد در زندان الرشید، آن هم در پایتخت عراق، اسیران ایرانی آن طور با گریه نماز بخوانند. پس از نماز، دعای فرج را خواندیم. یاد نمازخانه سپاه ششم افتادم و گریه کردم. علی هاشمی هیچوقت در نمازهای سپاه ششم جلو نمی آمد. همیشه گوشه ای میان بچه ها نمازش را اقتدا می‌کرد. انگار نه انگار فرمانده سپاه ششم است. هر قسمت دعا را که می شنیدم صحنه های نمازخانه قرارگاه یادم می آمد. دلم هوای وطن کرده بود. ساعت حدود یازده شب بود و ما همچنان از جنگ و ایران حرف می‌زدیم. هر کس حرفی می‌زد. آرام به هوشنگ گفتم: «راستی، امشب اولین شبی است که عراقی ها به سراغ ما نیامدند و کاری به ما ندارند.» هوشنگ گفت: «شاید هم آخرین شب نیامدنشان باشد.» خندیدم و گفتم: «این هم حرفی است.» از نوع ساختمان زندان معلوم بود که آن مکان محل نگهداری اسیران است و باید تا مدتی و شاید هم برای همیشه آنجا باشیم. پنجره کوچکی بالای دیوار اتاق ما بود که جلوی آن پوشیده بود. دست نوشته های زیادی روی دیوارهای زندان بود که تاریخ بعضی از آنها به سال ۱۳۵۸، یعنی قبل از جنگ، برمی‌گشت! . روی دیواری نوشته بود احمد رضایی از اهواز. يوسف محمدی از شیراز. هر اسیری از هر شهری که بود یک یادگاری نوشته بود که معلوم بود خیلی شان مربوط به سالهای اول جنگ است. نیمه شب بود. قدری قدم زدم و بعد عادی کنار هوشنگ نشستم و گفتم: «برادر، حال شما چطور است؟ پایتان بهتر شده؟ در چه عملیاتی پایتان زخمی شده؟» همه بیدار و در حال شب نشینی بودند. نزدیک هوشنگ، عده ای داشتند از روز آخر حضورشان در جزیره خاطره تعریف می کردند. یکی از آنها گفت: «وقتی عراقیها گاز شیمیایی سیانور زدند دیدم عده زیادی از بچه ها در جا با تنفس گاز شهید شدند.» چند نفر دیگر از زخمی شدن بچه ها کنار آب و شهادتشان می گفتند. انگار داشتند مقتل می خواندند. بعضی دیگر زل زده بودند و داشتند حرفها و گریه های بچه ها را نگاه می کردند. حرف از شهدا که تمام شد، چگونگی عقب نشینی تحلیل شد. یکی می‌گفت: «دیدی چطور عراق به راحتی آمد و ما را شکست داد؟ دیدی چطور همه چیز به باد فنا رفت؟ دیدی جنگ با پیروزی صدام تمام شد؟» حرف های ناجوری می زدند. علت اصلی آن هم اسارت بود. آنها از عملیات عراق خبری نداشتند. فقط خودشان را می دیدند. به همین سبب فقط از یأس و ناامیدی و بدبختی حرف می زدند. احساس کردم فضا دارد عوض می شود و خیلی زود ممکن است روحیه بچه ها خراب شود. بی مقدمه گفتم: «این طور هم که شما می گویید نیست. حرفهایتان مستندی ندارد. شما نباید از این حرف ها بزنید.» کمی که ادامه دادم، یک مرتبه حسی به من گفت: «تو رئیس ستاد سپاه ششم نیستی. تو فریدون علی کرم زاده هستی. این حرف ها چیست که می‌گویی؟ تو عضو بهداری تیپ ۸۵ هستی. نباید این حرفها را بزنی.» قدری تأمل کردم. فکر کردم نباید وارد این مباحث شوم. چون عراقی ها برخی از اسیران را می خریدند تا برایشان جاسوسی کنند. 👈ادامه دارد... ✔️منبع: کانال حماسه جنوب 🖤🖤🖤
*✨﷽✨* *🏴 ایام فاطمیه تسلیت باد 🏴* کیست زهرا،یاس خوش عطر رسول/ راضیـه،انسیـه،مـرضیـه،صدیقه، بتول 🥀 کيست زهرا کهکشاني منجلي کيست زهرا کعبه عشق علي 🥀 کيست زهرا عالمي را نور عين ميوه قلب حسن جان حسين 🥀 کیست زهرا عالمي حيران او ذره تا خورشيد سر گردان او 🥀 گر نبود او هستي هستي نبود ساغر و پيمانه و مستي نبود 🥀 گر نبود او عشق معنايي نداشت هيچکس اميد فردايي نداشت 🥀 گر نبود او زمزم و کوثر نبود گر نبود او احمد و حيدر نبود 🥀 او تمام راز و رمز عالم است افتخار دودمان آدم است 🥀 موي او وَالّليل، رويش وَ الضُّحي قد او طوبي و قدرش هل اتي 🥀 هرچه در عالم بوَد پابست اوست هرچه درهستي بوَدازهست اوست 🥀 کيست زهرا قبله شرم و عفاف کعبه گرد اوست در حال طواف 🥀 قامت او عرش حق را قائم ست هر چه در عالم بود از فاطمه ست 🥀🖤🥀 *⚫️ ايام فاطمیه وشهادت بانوى* *دوعالم ،دختر پيامبر«صل الله علیه* *وآله»حضرت فاطمه زهرا«سلام الله علیها»* *تسليت باد.* التماس دعا. امیدوارم تندرست وعزتمندباشید.‌‌.. الهی آمین یارب العالمین 🌹🌹🌹
✨✨✨✨✨✨✨✨ ⚫️ خواب آیت الله فیروز آبادی در مورد حضرت زهرا سلام الله علیها 💠در کشکول زاهدی آمده است: من بارها از خود آیه الله فیروزآبادی شنیدم که می گفت: ✍زمانی که در نجف اشرف بودم، یک شب در عالم رویا دیدم در منزل شخصی خود، مجلسی اقامه شده و در آن مجلس حضرت فاطمه(علیهاالسلام) با چادر نشسته است. 🍀 افرادی از مومنین به صف ایستاده یکی یکی میآیند عرض ادب می کنند و می روند. 🖤چون همه رفتند حضرت چادر را کنار زد. من از این عمل بی بی متوجه شدم که چون من به آن حضرت محرمم، لذا این عمل را انجام داد. 🌟چه جمالی! در عالم خواب گفتم: صورتش شبیه به صورت پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) است. ✍سپس جلوتر رفته و عرض کردم: مادر! آیا این که قریب به هزارو چهارصد سال است خطبا می گویند: شوهرت علی(علیه السلام) را با سر بی عمامه و دوش بی ردا و ریسمان به گردن به مسجد بردند، صحت دارد؟ 🖤بی بی فرمود: «استحقروا ابا الحسن بعد رسول الله» علی را بعد از رسول خدا تحقیر کردند! 🔅من به فارسی می گفتم و حضرت عربی جواب می داد. 💠عرض کردم: مادر! قریب هزارو چهارصد سال است مورخین نوشته اند و خطبا گفته اند که آن نانجیب به بازوی شما تازیانه زد و سیاه شد، «و فی عضدها کمثل الدملج». 🖤فرمود: بلی.آن گاه دست راست را از آستین بیرون آورد، دیدم هنوز بازوی مادرم سیاه و کبود است... 🔥لعنت الله علی قوم الظالمین...🔥 🌷💐🌷
🖤🖤🖤 ⚫️حال امیرالمومنین علیه السلام هنگام دفن حضرت زهرا(سلام الله علیها) 💠ثقه‌الاسلام "کلینی" از محدثان بزرگ شیعه آورده است که: 💚چون حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها) از دنیا رفت، امیرالمؤمنین وی را پنهان به خاک سپرد و آثار قبر را از میان برد. ▪️ آنگاه که دفن پایان یافت و دست‌ها را از خاک قبر تکان داد، اندوه چون سیلی بر او هجوم آورد و اشک‌ها بر صورت مبارک فرو ریخت. 💚ناچار به قبر پیامبر(صلی الله علیه و آله) روی کرده، همه دردی که بر دلش می‌گذاشت را با ایشان در میان نهاد و گفت: 🖤یا رسول‌الله! سلام من و سلام دخترت فاطمه بر تو باد؛ همان دخترت که حبیبه و نور خوابیده است و خداوند خواست که به سرعت به تو ملحق شود. ⭐️یا رسول‌‌الله ! از فراق دختر برگزیده تو صبر و شکیبایی بر مصیبت، سنت بازمانده از خود شماست. 🔘من تو را به دست خود به قبرنهاده و به خاک سپردم، در حالی که سر شما بر روی سینه من بود، جان سپردی. در قرآن بهترین سخن آمده: 🖤«انالله و انا الیه راجعون»🖤 ⚫️یا رسول‌الله! آن امانتی که به من سپرده شده بود، باز پس گرفته شد و زهرا از دست من رفت و نزد تو آرمید. ▪️یا رسول‌الله! چقدر این آسمان نیلگون و زمین تیره در نظر من زشت شده است.غم و اندوه من، ابدی و ماندگار شده است و شب من با بی‌خوابی می‌گذرد. ▪️این غم از قلب من خارج نمی‌شود تا زمانی که خداوند مرا در آن خانه‌‌ای که تو در آن هستی، وارد نماید. چه زود بود که بین ما جدایی افتد. از این فراق تنها به خدا شکایت می‌برم. 💠دخترت به زودی تو را از اینکه امت تو پشت به پشت هم دادند تا حق او را پایمال نمایند، آگاه خواهد کرد! ⚫️سرگذشت او را با اصرار جویا شو و گزارش حال را از وی بخواه! زیرا چه بسیار غم وغصه‌هایی که در دل او جمع شده بودند و او در دنیا راهی برای گفتن آن نیافت. 💠اما او آنها را برای تو خواهد گفت و خداوند که بهترین حکم‌کنندگان است، داوری خواهد کرد. 🖤یا رسول‌الله! صلوات خدا بر تو و سلام و خشنودی خدا بر فاطمه ✨✨✨✨✨✨✨✨✨ 📚منبع: کافی، کلینی، محمدبن یعقوب، ج 1، ص 58، امالی مفید برگرفته از کتاب دختر پیامبر، نوشته محمد علی جاودان
هدایت شده از ولایت ، توتیای چشم
🌙🌙اذان به افق تهران☀️☀️ ‍ 🌙الله اکبر ☀️ 🌙الله اکبر☀️ 🌙 الله اکبر☀️ 🌙 الله اکبر☀️ 🌙اشهد ان لا اله الا الله☀️ 🌙اشهد ان لا اله الا الله☀️ 🌙اشهد ان محمدا رسول الله☀️ 🌙اشهد ان محمدا رسول الله☀️ 🌙اشهد ان علیا ولی الله☀️ 🌙اشهد ان علیا ولی الله☀️ 🌙حی علی الصلاه☀️ 🌙حی علی الصلاه☀️ 🌙حی علی الفلاح☀️ 🌙حی علی الفلاح☀️ 🌙حی علی خیر العمل☀️ 🌙حی علی خیر العمل☀️ 🌙الله اکبر ☀️ 🌙الله اکبر☀️ 🌙لا اله الا الله ☀️ 🌙لا اله الا الله☀️ ☀️🌙☀️🌙☀️🌙☀️🌙☀️ عَجِلوُابا لصلاة 👋التمــــــــــاس دعــــا
هدایت شده از ولایت ، توتیای چشم
💛دعا برای شروع روز 💛 💙بسم الله الرحمن الرحیم💙 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبـَاحَ الْـاَبـْـــــرَار وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الْـاَشَـــــرَار 🌷اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَقـْبـُولـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَرْدُودِیــــن 🌷اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْصّـَالـِحـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْطّـَالـِحـِیـن 🌷اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْخـَیْـرِ وَ السَّعـَادَة وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـشَّـرِ وَ الْشِّـقـَاوَة 💚دعای ایمان💚 💞بسم اللّه الرحمن الرحیـم💞 🌹لااِلهَ اِلَّا اللهُ الموُجُودُ فی کُلِّ زَمانٍ 🌹 لا اِلهَ الا اللهُ المَعبوُدُ فی کُلِّ مَکانٍ 🌹لا اله الا اللهُ المَعروُفُ بِکُلِّ اِحسانٍ 🌹لااِلهَ الااللهُ کُل یَومٍ فی شَأنٍ 🌹لااله الااللهُ اَلاَمانُ اَلاَمانُ اَلاَمانُ مِن زوالِ الایمانِ و مِن شَرِّ الشَّیطانِ یاقَدیمَ الاِحسانِ یاغَفُورُ یارَحمنُ یارَحیمُ بِرَحمَتِکَ یااَرحَمَ الرّاحِمینَ .🌹 💚دعای چهارحمد💚 💞بسم الله الرحمن الرحیم 💞 🌷اَلحَمدُلِلّه ِ الَّذی عَرَّفَنی نَفسَهُ وَ لَم یَترُکنی عُمیانَ القَلب 🌷اَلحَمدُلِلّه ِ الَّذی جَعَلَنی مِن اُمَّةِ مُحَمَّدٍ صَلَّی الله ُ عَلَیهِ وَ آلِه 🌷اَلحَمدُلِلّه ِ الَّذی جَعَلَ رِزقی فی یَدِهِ وَ لَم یَجعَلهُ فی اَیدِی النّاس 🌷اَلحَمدُلِلّه ِ الَّذی سَتَرَ عُیُوبی عَورَتی وَ لَم یَفضَحنی بَینَ النّاسِ. 🌹دعای برکت روز: (الحَمدُللّه فالِقِ الإِصباحِ،سُبحانَ رَبِّ المَساءِ وَالصَّباحِ، اللّهُمَّ صَبِّح آلَ مُحَمَّدٍ بِبَرَکَةٍ وعافِیَةٍ، وسُرورٍ وقُرَّةِ عَینٍ. اللّهُمَّ إنَّکَ تُنَزِّلُ بِاللَّیل وَالنَّهارِ ما تَشاءُ، فَأَنزِل عَلَیِّ و عَلی أهلِ بَیتی مِن بَرَکَة السَّماواتِ وَالأَرضِ، رِزقا حَلالاً طَیِّبا واسِعا تُغنینی بِهِ عَن جَمیع ِ خَلقِک)َ 🌹🌹🌹
إِلَهِـي هَبْ لِي قَلْباً يُدْنِيهِ مِنْڪَ شَوْقُهُ...🌱 🍃معبـود من؛ به من قلبی ببخش که با بال اشتیاق به سوے تـــو پر بکشد...🕊 سـلام امام زمانم 🌸اللّھمَّ‌عَجِّـلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَـرَج🌸 سلام، 🍃صبحتون بخیر، لحظه هاتون معطر به ذکر شریف صلوات🍃 🖤🖤🖤
⭕️‼️ : این ‌همه ‌روایت‌ درباره ‌مهدویت ‌هست!🗞 آقا‌ توی ‌یڪیشون ‌نفرمودن ‌اگر ‌مردم‌ دنیا بخوان‌‌! ظهور اتفاق‌ میفته...❗️ توے ‌همشون ‌فرمودن‌: اگر‌ شیعیان‌ما اگر‌ شیعیان‌ما.. بابا ‌گره ‌خوده ‌ماییم:)💔 ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤 ➖➖➖➖➖➖➖ 🌹🌹🌹
🌹سلام صبحتون فاطمی🖤 روزتون متبرک به نگاه خدا امروزتون به نیکی و پراز عطر دعا روزتون را به شکرانه هرآنچه خدا داده آغاز کنید 🌹الهی روزیتون فراوان و  پر از‌ خیر و برکت باشه 🌹تنتون سالم و دلتون پر از امید و آرامش باشه 🌹دو شنبه تون پر خیروبرکت أَلَا بِذِڪْرِ اللَّهِ تَطْمَئِـنُّ الْقُلُــوبُ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠 (خاطرات سردار گرجی زاده) ✍به قلم: دکتر مهدی بهداروند 🍁قسمت: 69 [برای روحیه دادن به بچه‌ها نباید وارد این مباحث می‌شدم]. آنجا جای اعتماد کردن نبود. هر لحظه ممکن بود کریم اهوازی دیگری پیدا شود و پدرمان را دربیاورد. بنابراین، شنونده ماندم و حرفی نزدم که بلای جانم شود. آنها نباید می‌فهمیدند بیش از آنچه فیلم بازی کرده ام، می دانم. هوشنگ هم متوجه شد که یک مرتبه تغییر موضع دادم. او، در حالی که سرش را پایین انداخته بود و با پای مصنوعی اش ور می رفت، می‌خندید. وقتی دید سکوت کردم، گفت: «این همه سؤال از من پرسیدی. حالا نمی خواهی جوابشان را بگیری؟» . - چرا. بگو. گوش می‌کنم. - وقتی قرارگاه لشکرمان سقوط کرد، آمدم با پای مصنوعی فرار کنم که اسیر عراقی ها نشوم. آنها داشتند قدم به قدم جلو می آمدند. میان نیزارها در حال فرار پای مصنوعی ام در آمد و روی زمین افتادم و عراقیها، که دنبالم بودند، اسیرم کردند. هوشنگ ادامه داد: «یک مرتبه تعداد زیادی هلیکوپتر روی جاده نشستند و من در حالی که میان نی‌زارها فرار می کردم، با در آمدن پای مصنوعی ام، دیگر قدرت راه رفتن و فرار پیدا نکردم.» هوشنگ حرف می زد و همه آن لحظات یادم می آمد؛ فریادهای علی هاشمی، داد و فریاد بهنام شهبازی، گلوله باران عراقی ها، و هر چه در آن وقت اتفاق افتاده بود. دلم گرفت. انگار غم‌های عالم در آن نیمه ش به‌روی دلم جمع شده بود. هوشنگ وقتی دید از شنیدن آن خبر به هم ریختم دیگر ادامه نداد و بحث را عوض کرد. میان آن همه اسیر ایرانی فقط هوشنگ را می شناختم. دیدن او در آن وضعیت به روحیه خسته ام کمک می کرد. هوشنگ از بچه های نترس و شجاع سپاه ششم بود. در همان چند ساعت، گاهی که با او بودم، حس می کردم در قرارگاه هستم و هر لحظه علی هاشمی می آید. بعد از آن حرف ها، با اشاره به او فهماندم رابطه ما باید قطع شود. ممکن بود لو برویم. او هم پذیرفت. کمکم خستگی خودش را بر پلک‌هایم تحمیل می کرد. نمیدانم ساعت چند بود که به خواب رفتم. شب آرام و ساکتی بود. هر طور بود باید خودم را با اسارت همراه می کردم. دیوارنوشته ها بهترین راهی بود که وضع موجود را بپذیرم و با آن کنار بیایم. صبح، وقتی نگهبان در اصلی را با سروصدا و هیاهو باز کرد، به او گفتم: «ما احتیاج به آب داریم. چه کنیم؟» مثل دیروز، برو شیلنگ آب را از حیاط بیاور! - توالت ها هم پر شده. هم نمی شود از آنها استفاده کرد و هم بوی بدشان فضا را آلوده کرده است. - همین است که هست! باید تحمل کنید. مگر خانه عمه تان آمده اید؟ بچه ها، وقتی دیدند نمی شود از توالت ها استفاده کرد، قرار گذاشتند کمتر بخورند یا حتی نخورند. یکی دو روز غیر از آب چیزی نمی خوردم. هر چه بچه ها می گفتند: «می میری. لااقل کمی نان بخور.» می‌گفتم: «نه، مطمئنم نمی میرم.» ساعت هشت صبح بود که نگهبانی در اصلی را باز کرد و یک گروه از افسران عراقی، که لباس تمیز و شیک نظامی پوشیده بودند، وارد سالن شدند. پوتین هایشان برق می‌زد. سربازهای نگهبان، با دیدن افسران، احترام نظامی به جا آوردند. با اشاره یکی از آنها چند نفر بیرون رفتند و دو میز و چند صندلی آوردند و وسط سالن گذاشتند. افسر ارشد، که جلوتر از همه حرکت می کرد، نگاهی به اتاق ها انداخت و از نگهبان‌ها سؤالاتی کرد. در دست یکی از افسران تعدادی پوشه سبز و قرمز و آبی بود. افسر ارشد پشت میز نشست و باقی افراد روی صندلی های کنار میز نشستند. دقایقی بعد، سربازان عراقی برای افسران چای آوردند. آنها، بعد از خوردن چای، سیگار کشیدند و با هم حرف زدند. نیم ساعتی گذشت. سرباز نگهبان آمد. در هر اتاق را باز می کرد و یکی یکی اسرا را می برد پای میز آنها. اولین اتاق اتاق ما بود. از صدای سؤال و جواب های آنها معلوم بود برای بازجویی آمده اند. هفت نفر از بچه های اتاق ما را برای بازجویی بردند و برگرداندند. نفر هشتم من بودم که با اشاره سرباز بیرون رفتم و لنگان لنگان تا جلوی میز افسر عراقی رفتم. جلوی هر افسر دو خودکار قرمز و آبی و یک پوشه بود. افسر ارشد سبیل پرپشتی داشت. سرش روی برگه های جلوی میزش بود و داشت چیزی می نوشت. بعد سرش را بلند کرد و نگاهی از پایین تا بالا به من انداخت. بدجور نگاهم کرد. گفت: «تو فعلا برو آن کنار بنشین تا بعد.» تعجب کردم که چرا هر مسئله ای پیش می آید مرا جدا می کنند. کنار دیوار ایستادم. ولی بعد از چند دقیقه نشستم. نفر نهم آمد و افسر عراقی از او پرسید: «اسم؟ نام پدر؟ درجه؟ یگان؟ محل اسارت؟» هر اسیری جواب های او را می داد و آماده پاسخگویی به سؤالات بعدی اش می‌شد. 👈ادامه دارد... ✔️منبع: کانال حماسه جنوب 🌺🌺🌺
✳️شاهدِامروز...قاضیِ فردا..🌹 🌹🌹🌹