✨همیشه از پدر ومخصوصا مادرش می خواست که برای شهید شدنش دعا کنند حتی زمانی که در دانشگاه بود برای مادر پیامک می فرستاد که مامان یادت نره دعا کنی شهید شوم ...
✨حتی تا زمان شهادتش در سوریه مسئولان دانشگاه هم خبر نداشتند که چرا در کلاس ها شرکت نمی کند و به مسئولان گفته بود به دلیل بیماری نمی تواند به دانشگاه برود.
✨دلش می خواست با پدر ومادرش در پیاده روی اربعین سال 93 شرکت کند اما نتوانست برود و چفیه مشکی اش را به مادر داد تا در حرم سید الشهدا(ع)متبرک کند اما چفیه در کربلا گم شد و شهید گم شدن چفیه را به حاجت روا شدن تعبیر کرد و خوشحال شد و از مادر خواست در حرم امام حسین و حضرت عباس (ع) دعا کند که او در سوریه شهید شود.
#ما_ملت_امام_حسینیم
#شهید_محمد_رضا_دهقان
#بهشت_نشین
🍃🌹۱۴گلصلواتهدیهبهشهید محمدرضا دهقان 🌹🍃
🌺🌺🌺
💠 #زندان_الرشید(خاطرات سردار گرجی زاده)
✍به قلم: دکتر مهدی بهداروند
🍁قسمت: 111
حال و حوصله حرف زدن نداشتم.
صدای اذان صبح از خواب بیدارم کرد. فضا آنقدر خلوت و ساکت بود که صدای چکه آب از شیر دستشویی تا سلول ما می آمد. هوشنگ گفت: «بهتر است برنامه سلول قبلی مان را اینجا تکرار کنیم. چون برای روحیه مان خوب است.» عباس هم حرف او را تأیید کرد. بلافاصله زیارت عاشورا را یک نفس خواندم. حال خوشی پیدا کرده بودیم. در سجده آخر زیارت یک مرتبه صدای گریه هوشنگ بلند شد و چند دقیقه با صدای بلند گریه کرد. ظهر و شب هم از راه رسید و ما بی هیچ انگیزه ای خوابیدیم. نماز صبحمان را اول وقت خواندیم. وقتی داشتیم زیارت عاشورا می خواندیم صدای باز شدن در سلول آمد. نگهبان صدا زد: «هوشنگ جووند بیا بیرون!» هوشنگ گفت: «چرا من؟ مگر چه شده؟»
- چیزی نشده. فعلا نوبت تو شده. بیا بیرون. باید از این سلول به مکان دیگری منتقل شوی. وقتی خبر رفتن هوشنگ را از زبان نگهبان شنیدم وارفتم. دلم گرفت. بلند شدم و گفتم: «این که هنوز دو روز بیشتر نیست به اینجا منتقل شده؟»
- من کارهای نیستم. مأمور بردن او هستم! نگاهی به چهره هوشنگ کردم. پای مصنوعیاش را پایش کرد و خنده تلخی تحویل داد. دست او را گرفتم و گفتم: «هوشنگ، ناراحت نباش. به خدا توکل کن. همه چیز حل می شود. فقط مواظب خودت باش. چشم روی هم بگذاری دنیا تمام می شود.» اشک در چشمان هوشنگ جمع شده بود؛ ولی از ما پنهان می کرد. بغلم کرد و گفت: «گرجی، تحمل دوری از تو و عباس را ندارم.»
- تحمل ندارم یعنی چه؟ تو مردی. این حرفها معنا ندارد. فعلا تقدیر ما این طور رقم خورده است. راستی، هوشنگ، اگر رفتی ایران و عراقیها مرا سر به نیست کردند، یادت باشد، در اردوگاه به باقی اسرا و در ایران به سپاه بگو که مرا در زندان الرشید گرفتار کرده بودند. در بغل هم گریه کردیم، تحمل دوری او را نداشتم. چاره ای نبود. او باید میرفت.
در گوش هوشنگ سه مرتبه دعای سفر را خواندم: «فالله خير حافظا و هو ارحم الراحمين.» عباس بلند شد و گفت: «آقا، ما هم آدمیم. ما را هم کمی تحویل بگیر!» هوشنگ خندید و عباس را بغل گرفت و گفت: «عباس، صبح ها که همراه گرجی دعا می خوانید یاد من باشید. نامرد نباشید. فراموشم نکنیدها!» عباس هم تحمل نکرد. اشک ریخت و گفت: «هوشنگ، جنگ بالاخره تمام میشود و می رویم ایران.» وداع سختی با هوشنگ بود. خاطرات آن مدت جلوی چشمم رژه می رفت. هوشنگ از در سلول خارج شد. برای او دست تکان دادم. صدای هوشنگ در راهرو می آمد که می گفت: «بچه ها، یادتان نرود مرا دعا کنید.» عباس فریاد زد: «حتما حتما! تو هم ما را دعا کن.» هوشنگ رفت و غم و غصه بر سلول پاشیده شد، هوشنگ رفت و فرصت نکرد مثل من بخشی از زندگی اش را برایمان تعریف کند. از رفتن هوشنگ آن قدر دلخور و دمغ بودیم که تا یک ساعت هیچ یک حرف نزدیم. عباس، بعد از آن سکوت، پرسید: «گرجی، به نظرت هوشنگ را کجا می برند؟»
- نمی دانم.
- احتمال می دهی او را به یک انفرادی دیگر ببرند؟
- نه، چون فرقی ندارد.
- پس حتما او را به اردوگاه می برند.
۔ ان شاء الله همین طور است.
با رفتن هوشنگ فهمیدم آنجا بارانداز ماست و به قول نگهبان، ماندنی هستیم. معلوم بود عراقی ها می خواستند کسی از اسیر شدنمان خبردار نشود. میشد فهمید چه نقشه ای در سرشان است. آن زندان جایی بود که باید تا آخر در آن می ماندیم. صبح روز بعد، وقتی برای توالت رفتن منتظر آمدن نگهبان شدم، او با مهربانی در را باز کرد. وقتی در توالت بودم آهسته گفت: سرهنگ های استخبارات امروز به زندان آمدند و به فرمانده حرف هایی زدند و رفتند. فرمانده به ما گفت حواستان را به این زندانیها بدهید. این ها قرار است برای همیشه اینجا بمانند و هرگز به اردوگاه نخواهند رفت.» از حرف زدن او همدردی و رفاقت حس می شد. وقتی از توالت به سلول برگشتم برای بار دوم نگهبان در را باز کرد و گفت: «بیایید این چند تا پتو را بگیرید تا روی زمین خالی ننشینید.» با عباس رفتیم و چند پتوی سربازی گرفتیم. پتوهای بدی نبود؛ ولی نو هم نبود. بعد از دادن پتوها سرباز نگهبان گفت "مع السلامه."
👈ادامه دارد...
✔️منبع: کانال حماسه جنوب.
🌺🌺🌺
هدایت شده از ولایت ، توتیای چشم
🌙🌙اذان به افق تهران☀️☀️
🌙الله اکبر ☀️
🌙الله اکبر☀️
🌙 الله اکبر☀️
🌙 الله اکبر☀️
🌙اشهد ان لا اله الا الله☀️
🌙اشهد ان لا اله الا الله☀️
🌙اشهد ان محمدا رسول الله☀️
🌙اشهد ان محمدا رسول الله☀️
🌙اشهد ان علیا ولی الله☀️
🌙اشهد ان علیا ولی الله☀️
🌙حی علی الصلاه☀️
🌙حی علی الصلاه☀️
🌙حی علی الفلاح☀️
🌙حی علی الفلاح☀️
🌙حی علی خیر العمل☀️
🌙حی علی خیر العمل☀️
🌙الله اکبر ☀️
🌙الله اکبر☀️
🌙لا اله الا الله ☀️
🌙لا اله الا الله☀️
☀️🌙☀️🌙☀️🌙☀️🌙☀️
عَجِلوُابا لصلاة
👋التمــــــــــاس دعــــا
هدایت شده از ولایت ، توتیای چشم
💛دعا برای شروع روز 💛
💙بسم الله الرحمن الرحیم💙
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبـَاحَ الْـاَبـْـــــرَار
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الْـاَشَـــــرَار
🌷اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْمـَقـْبـُولـِیـن
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْمـَرْدُودِیــــن
🌷اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْصّـَالـِحـِیـن
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْطّـَالـِحـِیـن
🌷اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْخـَیْـرِ وَ السَّعـَادَة
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـشَّـرِ وَ الْشِّـقـَاوَة
💚دعای ایمان💚
💞بسم اللّه الرحمن الرحیـم💞
🌹لااِلهَ اِلَّا اللهُ الموُجُودُ فی کُلِّ زَمانٍ
🌹 لا اِلهَ الا اللهُ المَعبوُدُ فی کُلِّ مَکانٍ
🌹لا اله الا اللهُ المَعروُفُ بِکُلِّ اِحسانٍ
🌹لااِلهَ الااللهُ کُل یَومٍ فی شَأنٍ
🌹لااله الااللهُ اَلاَمانُ اَلاَمانُ اَلاَمانُ مِن زوالِ الایمانِ و مِن شَرِّ الشَّیطانِ یاقَدیمَ الاِحسانِ
یاغَفُورُ یارَحمنُ یارَحیمُ بِرَحمَتِکَ یااَرحَمَ الرّاحِمینَ .🌹
💚دعای چهارحمد💚
💞بسم الله الرحمن الرحیم 💞
🌷اَلحَمدُلِلّه ِ الَّذی عَرَّفَنی نَفسَهُ وَ لَم یَترُکنی عُمیانَ القَلب
🌷اَلحَمدُلِلّه ِ الَّذی جَعَلَنی مِن اُمَّةِ مُحَمَّدٍ صَلَّی الله ُ عَلَیهِ وَ آلِه
🌷اَلحَمدُلِلّه ِ الَّذی جَعَلَ رِزقی فی یَدِهِ وَ لَم یَجعَلهُ فی اَیدِی النّاس
🌷اَلحَمدُلِلّه ِ الَّذی سَتَرَ عُیُوبی عَورَتی وَ لَم یَفضَحنی بَینَ النّاسِ.
🌹دعای برکت روز:
(الحَمدُللّه فالِقِ الإِصباحِ،سُبحانَ رَبِّ المَساءِ وَالصَّباحِ،
اللّهُمَّ صَبِّح آلَ مُحَمَّدٍ بِبَرَکَةٍ وعافِیَةٍ، وسُرورٍ وقُرَّةِ عَینٍ.
اللّهُمَّ إنَّکَ تُنَزِّلُ بِاللَّیل وَالنَّهارِ ما تَشاءُ، فَأَنزِل عَلَیِّ و عَلی أهلِ بَیتی مِن بَرَکَة السَّماواتِ وَالأَرضِ،
رِزقا حَلالاً طَیِّبا واسِعا تُغنینی بِهِ عَن جَمیع
ِ خَلقِک)َ
🌹🌹🌹
هدایت شده از ولایت ، توتیای چشم
1_834819394.mp3
572.4K
❤️💛💚💙💜💖
🍃❤️دعای پرخیــر و برکت ماه مبارک رجب
🍃💛یٰامَنْ اَرجُوهُ لِکُل خَیْر ...
❤️💛💚💙💜💖
❣️سلام_منجی_دلها💖✌️
سلام ای همه هَستیَم، تمام دلم
سلام ای که به نامت،سرشته آب و گلم
سلام حضرت دلبر، بیا و رحمی کن
به پاسخی بنوازی تو قلب مشتعلم..
🌟السلام علیک یا صاحب الزمان
باید کمی خلوت کنم با حال زارم
من از هرآنچه غیر تو، دلشوره دارم
باید کمی در خویشتن آوار گردم
تا تو بسازی هرچه را در سینه دارم
اللهم_عجلـــ_لولیڪ_الفرجـ 🤲🌹♥️🌹
🌺🌺🌺
8.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 #کلیپ | بچه ها را به مفاهیم دینی عادت بدید!
➖ آیا عبادت از روی عادت کار غلطی است؟
🌹🌹🌹
#بیشتر_بدانیم
⁉️ امام علی «عليهالسلام» زمان بعد از ظهور را چگونه ترسیم کرده است؟
✍️در ترسیم فضای عصر ظهور، روایات بسیاری از حضرت علی «عليهالسلام» به دست ما رسیده است که برخی از آنها به شرح زیر است:
🔸️گویی اکنون به شیعیانمان در مسجد کوفه مینگرم که خیمهها زدهاند و قرآن را بدانگونه که نازل شده به مردم میآموزند. بدانید که قائم ما چون قیام کند، آن مسجد را بازخواهد ساخت و قبلۀ آن را استوار خواهد نمود. [۱]
🔸️ در روایتی امام علی «عليهالسلام» به مالک بن حمزه فرمود: ... در این زمان، قائم ما قیام کند و همه را بر یک مرام و عقیده گرد آورد. [۲] پس میتوان گفت که راه و روشی بر پایۀ قانون حق و عدل استقرار خواهد یافت.
🔸️در حدیث دیگری حضرت علی «عليهالسلام» میفرماید: امام مهدی «عجل اللهتعالی فرجه الشريف» قاضیان زشتکار را کنار میگذارد و دست سازشکاران را از سرتان کوتاه و حکمرانان ستمپیشه را عزل مینماید و زمین را از هر نادرست و خائنی پاک میسازد. [۳]
🔸️ این حدیث برنامههای حضرت را بیان میکند.
حضرت در روایت دیگری فرمودهاند: چون قائم ما قیام کند، کینهها از دل بیرون رود. [۴] که این حدیث بیانکننده رشد تربیتی عصر ظهور است.
📚 منابع:
📚 ۱. الغیبة، نعمانی، ص ۴۵۱
📚 ۲. همان، ص ۲۰۶
📚 ۳. بحارالانوار، ج ۵۱، ص ۱۲۰
📚 ۴. منتخبالاثر، ص ۴۴۴
💚💚💚