eitaa logo
ولایت ، توتیای چشم
236 دنبال‌کننده
17.1هزار عکس
4.9هزار ویدیو
92 فایل
فرهنگی ، اجتماعی ، سیاسی ، مذهبی ، اخلاق و خانواده . (در یک کلام ، بصیرت افزایی) @TOOTIYAYCHASHM http://eitaa.com/joinchat/2540306432Cdd24344a89
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از کانال توبه
6_144293311616333995.mp3
4.06M
(تندخوانی) جزء ششم قرآن کریم با صوت استاد معتز آقایی زمان :33 دقیقه
هدایت شده از کانال توبه
🔴پاسخ پیامبر به كسانی كه آرزوی مرگ می كنند! ✅ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به دیدار مریضی رفتند كه از شدت بیماری آرزوی مرگ می كرد. 🌹رسول خدا در جواب او فرمود: آرزوی مرگ نداشته باش، زیرا اگر تو آدم خوب و نیکوکاری باشی با طولانی تر شدن عمرت بر کارهای نیک شما افزوده می شود 🔺 و اگر آدم بدی باشی با تأخیر افتادن مرگت، چه بسا دچار عتاب شوی(یعنی یا توبه كنی و یا كفاره گناهانت را پس بدهی. ) ⁉️ وقتی از زندگی سیر شدیم چه کنیم ؟ 🌹پیامبر خدا صلى‏ الله‏ علیه‏ و‏ آله فرمود : هیچ یک از شما به خاطر گزندى كه به او میرسد ، مرگ را آرزو نكند؛ 🔴و اگر ناچار به این كار شد، بگوید : بار خدایا! تا زمانى كه زندگى براى من بهتر است مرا زنده بدار و هرگاه مرگ برایم بهتر بود، مرا بمیران. 🌹امام كاظم علیه ‏السلام به مردى كه آرزوى مرگ میکرد فرمود: ❓آیا میان تو و خداوند خویشاوندى است كه به خاطر آن تو را كمك رساند؟ عرض كرد : خیر. ✨فرمود: آیا خوبیهایى كه بر بدی‏هایت فزونى داشته باشد پیش فرستاده ‏اى؟ عرض كرد : خیر. 🌻 فرمود: پس، در این صورت تو هلاكت ابدى را آرزو میکنى ! 🌹 امام على علیه ‏السلام فرمود: و میان هر یك از شما و بهشت و دوزخ فاصله‏ اى جز فرود آمدن مرگ بر او نیست··· 📚وسائل الشیعه، ، ج2، ص449 كشف الغمّة : 3/42 . @Tobeh_Channel
معرفی کتاب درس‌های مجید 🔹روایتی مادرانه از زندگی سرباز شهید مجید سیفی دستجردی 💠خانواده سیفی، خانواده‌ای است که در عین معمولی بودن، به‌خاطر معنویت و نگاهشان به زندگی خاص هستند. ماجراهایی که در این کتاب هم پیش پای این خانواده در روستا اتفاق می‌افتد، جذاب و پر از هیجان و تعلیق است. مجید در خانواده‌ای رشد می‌کند که بیش از هر چیزی، مسئولیت‌پذیری و محبت است که سکان زندگی را حرکت می‌دهد. مسئولیت‌پذیری و محبت به اعضای خانواده و فرزندان، مسئولیت‌پذیری فامیل، مسئولیت‌پذیری و محبت نسبت به روستا و همین‌طور به کشور و دین و اسلام. 📖 ✏️ به قلم: سیدمیثم موسویان 🖨️ 📔قطع رقعی، ۱۰۸ صفحه 💰قیمت: ۶۵ هزار تومان 💳برای سفارش اینترنتی کتاب درس‌های مجید اینجا کلیک کنید ☎️ برای سفارش راحت‌تر شما، این شماره تلفن ماست😊👇🏻 ۰۲۵۳۷۷۴۸۰۵۱
. 👇تقویم نجومی اسلامی شنبه👇       👇👇👇کانال عمومی👇👇👇                   (تقویم همسران) (اولین و کاملترین مجموعه کانالهای تقویم نجومی اسلامی) @taghvimehamsaran ✴️ شنبه 👈18 اسفند / حوت 1403 👈7 رمضان 1446👈8 مارس 2025 🕌 مناسبت های دینی و اسلامی. 🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی. ❇️امروز برای همه امور خوب و شایسته است خصوصا برای امور زیر: ✅آغاز نویسندگی و نگارش کتاب و مقاله. ✅آغاز بنایی و خشت بنا نهادن. ✅درختکاری. ✅امور زراعی و کشاورزی. ✅شکار و دام گذاری. ✅مناظره و بحث و گفتگو. ✅شروع به کسب و کار. ✅مسافرت. ✅اقدامات قضایی. ✅و دیدار روسا خوب است. ✅ برای پیوستن به کانال تقویم نجومی اسلامی و دریافت تقویم هر روز کافی است کلمه "تقویم همسران "را در تلگرام یا ایتا و سروش جستجو کنید و به ما بپیوندید. 💠 به کانال ما در موضوع حرز امام جواد علیه السلام و ادعیه همراه بپیوندید. مناسبترین قیمت و مطمئن.👇 @Herz_adiye_hamrah 🚘 مسافرت: مسافرت خوب است. 👶زایمان خوب و نوزاد برای پدر و مادر و خودش مبارک و خوش قدم است. 🔭 احکام و اختیارات نجومی. 🌓 امروز قمر در برج سرطان است و برای امور زیر نیک و پسندیده است. ✳️امور کشاورزی و زراعی. ✳️بذر پاشی و کاشت. ✳️کندن چاه و آبرسانی. ✳️خرید و فروش ملک. ✳️و درختکاری نیک است. 📛ولی عقد و انور ازدواجی خوب نیست. 🔲 این اختیارات تنها یک سوم مطالب سررسید همسران است بقیه امور را در تقویم مطالعه بفرمایید. @taghvimehamsaran 💇💇‍♂  اصلاح سر و صورت. طبق روایات، (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ،باعث دولت می شود. 💉💉 حجامت: فصد زالو انداختن خون_دادن یا در این روز از ماه قمری، باعث مرگ ناگهانی می شود. 💑حکم مباشرت امشب شب یکشنبه: برای مباشرت سندی مبنی بر کراهت و استحباب ندارد. 😴😴 تعبیر خواب: خواب و رویایی که امشب. (شبِ یکشنبه) دیده شود تعبیرش در آیه ی 8 سوره مبارکه "انفال" است. لیحق الحق و یبطل الباطل... و از مفهوم و معنای آن استفاده می شود که بین خواب بیننده و دیگری اختلافی پیش آید و دعوا را نزد قاضی یا حکم برند و معلوم شود حق با خواب بیننده است. و از این قبیل امور قیاس شود. کتاب تقویم همسران صفحه ۱۱۶ 💅 ناخن گرفتن. شنبه برای ، روز مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بیماری در انگشتان دست گردد. 👚👕دوخت و دوز. شنبه برای بریدن و دوختن، روز مناسبی نیست آن لباس تا زمانی که بر تن آن شخص باشد موجب مریضی و بیماری اوست.(این حکم شامل خرید لباس و پوشیدن نمی شود) 🙏🏻 استخاره: وقت در روز شنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۰ و بعداز اذان ظهر تا ساعت ۱۶ عصر. 📿 ذکر روز شنبه ،یارب العالمین ۱۰۰ مرتبه 📿 ذکر بعد از نماز صبح ۱۰۶۰ مرتبه که موجب غنی و بی نیاز شدن میگردد. 💠 ️روز شنبه طبق روایات متعلق است به (ص). سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. @taghvimehamsaran 📚 منبع مطالب: تقويم همسران نوشته ی حبيب الله تقيان انتشارات حسنین قم تلفن. 09032516300 02537747297 09123532816 📛📛📛📛📛📛📛📛 ارسال و انتقال این پست بدون ادرس و لینک گروه شرعا حرام است. 📛📛📛📛📛📛📛📛 @taghvimehamsaran تماس با ادمین ایتا👇کانال تقویم همسران در ایتا و سروش و تلگرام. 👇ادمین...👇 @tl_09123532816 https://eitaa.com/joinchat/2302672912C0ee314a7eb
🌷شهید"احمد گودرزی"؛شهیدی که دخترش را هرگز ندید ▪️شهید مدافع حرم احمد گودرزی، روز اول فروردین سال ۱۳۵۷ در شهرستان بروجرد به دنیا آمد. وی تابستان‌ها کار می‌کرد تا خرج تحصیلش را دربیاورد و این‌گونه کمی فشار را از دوش پدرش بردارد. ▫️اخلاق احمد چنان اثرگذار بود که سبب می‌شد دیگران جلب اخلاقش شوند و بسیار زود با همه ارتباط برقرار می‌کرد و هیچ‌کس از دستش ناراحت نمی‌شد. 🔸شهید احمد گودرزی یکی از رزمندگان لشکر ۲۷ محمدرسوالله(صلی الله علیه و آله و سلم ) بود که به سوریه رفت به مقابله با گروه تروریستی داعش پرداخت. 🔹سرانجام در ۱۴ اسفند۱۳۹۴ در حلب سوریه توسط تروریست های تکفیری به شهادت رسید. پس از شهادت این رزمنده، مقام معظم رهبری در بهشت زهرا(سلام الله علیها) بر سر مزار او حاضر شدند. 🔻از این شهید بزرگوار دختری به یادگار مانده است که زمان شهادت پدرش ۴۳ روزه بود. فرزندی که هرگز او را ندید. شهید🕊🌹 🍃🌹۱۴‌گل‌صلوات‌هدیه‌به‌شهید احمد گودرزی 🌹🍃 🍃🌹کانالِ‌یادوخاطره‌شهدا🌹🍃 http://sapp.ir/rostmy 🍃🌹🍃
❤️ 💢خدا ڪند ڪہ ڪسے حالتش چو ما نشود 🔺ز دام خال سیاهش ڪسے رها نشود خدا ڪند ڪہ نیفتد ڪسی ز چشم نگار بہ نزد یار چو ما پسٺ و بے بها نشود جواب نالہ ے ما را نمےدهد "دلبر" خدا ڪند ڪہ ڪسےتحبس الدعا نشود ✨صبحت بخیر همه ی دنیای من 🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃 https://splus.ir/rostmy 🍃🌹🍃
🌙 🗓 🌹 حاج عبدالله رودکی 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید. 🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃 https://splus.ir/rostmy 🍃🌹🍃
یک گلوله دو برادر بابلی را آسمانی کرد...! هر دو برادر دلباخته بودند جعفر ، مادری و دلباخته‌ی حضرت زهرا (سلام‌الله‌علیها) ناصر هم عاشق شش ماهه‌ی رباب آنقدر عاشق که شهادتشان هم مثل آنها بود جعفر از پهلو و ناصر از گلو .... 🥀۱۴ اسفندسالروز شهادت برادران شهید جعفر و ناصر بذری در عملیات کربلای ۵ گرامی باد روحشان شاد با صلوات 🥀 🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃 https://splus.ir/rostmy 🍃🌹🍃
🥀❤️‍🩹🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷❤️‍🩹🥀 🥀رمان عاشقانه شهدایی ❤️‍🩹جلد دوم؛ 🥀جلد اول این رمان؛ «از روزی که رفتی» 🇮🇷قسمت ۸۱ و ۸۲ سیدمحمد: _میترسم زیاد غرق آسمون شی و تو هم آسمونی بشی، اونوقت دوتا حسرت تا ابد تو دل آیه میمونه. ارمیا: _فعلا که بیخ ریش زمینم؛ کارتو بگو! سیدمحمد: _برگرد! ارمیا: _نه! سیدمحمد: _با رفتت چیزی درست نمیشه؛ آیه باید بفهمه شوهر داره! ارمیا: _مجبور به قبول چیزی که نمیخواد نیست، اونا دستم امانتن. سیدمحمد: _پس چرا نیستی؟! اینه امانتداریت؟ ارمیا: _بودنم عذابشون میده؛ رفتم که راحت باشن؛ فکر کنه. سیدمحمد: _آیه نیاز به داره تا بیدار بشه. ارمیا: _من اون تلنگر نیستم. سیدمحمد: _میترسم از اینکه خوابت تعبیر بشه و ایمان آیه رو باد ببره! ارمیا: _به حاج علی بگو مواظب زندگیم باشه. سیدمحمد: _چرا شبیه وصیت کردن حرف میزنی؟ ارمیا: _کی از فرداش خبر داره؟ شاید حرفای آخرم باشه! سیدمحمد: _اینجوری نگو! ارمیا: _چطوری بگم؟ سیدمحمد: _بگو میام..بگو زندگیمو میسازم! ارمیا: _میام و میسازم! سیدمحمد: _میترسم ارمیا: _از چی؟ سیدمحمد:_از نبودت...از ..مامان دلتنگته؛ بیا دیدنش! ارمیا:_میام؛ منم دلم تنگه. سیدمحمد: _خداحافظ. ارمیا: _خداحافظت. ارمیا این روزها را دوست نداشت، اما چقدر از روزهای عمرش دوست‌داشتنی بودند؟ دلش برای تنهایی دلش سوخت. "خدایا... چرا پدر مادر ندارم؟! چرا تنهام؟! چرا دوستم نداره؟! به خوبی سیدمهدی نیستم؟! مزاحمم؟! از قیافه‌م خوشش نمیاد؟! خدایا...چیکار کنم؟! " ارمیا مانده بود و هزاران خیال، و حرف‌هایی برای سیدمهدی... یاد آن روزها و کمک‌های سیدمهدی افتاد. خنده‌دار است ولی رفاقتش با سیدمهدی واقعی و دوست‌داشتنی بود. یوسف آن روزها مجنون صدایش میزد، و مسیح کمی بیشتر درکش میکرد. آن شب‌هایی که تا سحر بر سر خاکش قرآن میخواند، آن روزهایی که سید مهدی خدا را به او نشان میداد؛ وقتی که پایش را جای پای اویی که شده بود میگذاشت. روزی که همه با عشق شد و صورتش را دیگر سه تیغ . حاج علی هم آن روزها پدری میکرد. آن روزهای پر از شک و تردید، آن روزهایی که ارمیا استخوان ترکاند. آن روزها که پیله را پاره کرد و پروانه شد و اوج گرفت. تا... شاید تا سید مهدی! چه کسی میداند ارمیا تا کجا اوج گفت؟ ********* مسیح رو به یوسف که مشغول اتو کردن لباسهایش بود گفت: _پس چرا ارمیا نمیاد؟ الان که بهش نیاز دارم کجا رفته؟ یوسف زیر چشمی نگاهش کرد: _حالا چیکارش داری؟ مسیح: _لااقل به بهونه دیدن ارمیا میرفتم اونجا. یوسف دست از اتو کردن کشید: _درکت نمیکنم؛ داری چیکار میکنی؟ازدواج تو با اون دختر، مسخره‌تر از ازدواج ارمیاست! تو اصلا چقدر میشناسیش؟ با یه نگاه؟ مسیح: _ ، ، ، ! چی کم داره؟! شاید اون منو به خاطر شرایطم نخود؛ اما من همه جوره پسندیدمش. یوسف: _چی رو پسندیدی؟ مسیح: _خودشو، خانواده‌شو. یوسف: _میدونی اگه با اون ازدواج کنی باید دوتا بچه بزرگ کنی؟بدتر از ارمیا! اون لااقل یکی داره! مسیح: _من که راضی‌ام! تو چته؟ اون خانواده‌ای داره که نیاز به حامی دارن، منم خانواده‌ای میخوام که حمایتشون کنم! روز اولی که دیدمش فهمیدم کسیه که سال‌ها منتظر بودم پیداش کنم. یوسف: _تو و ارمیا دیوونه شدید! عاقبت ارمیا رو ببین! چند روز تو اون خونه کنار زنش زندگی کرده؟ از روزی که به اون سفر رفت دیگه رنگ زندگی رو ندید؛ یادت رفته چه شب‌ها که تا صبح مثل بچه‌ها گریه کرد؟ مسیح: _از ارمیای قبل هم راضی نبودی. اون روزا بهش گیر میدادی که کاراش از روی اجبار و ریاست. حالا گیرت به گریه‌های از سر توبه و استغاثه اونه! ارمیای الان پر از آرامشه؛ مگه بده؟زندگی اونه؟ زندگیشم درست میشه. یوسف: _الان بحث ارمیا نیست. این دختر کلی مشکل داره، میفهمی؟ چرا از داشتن یه ازدواج آسون فراری شدید؟ سرتون درد میکنه برای دردسر؟ مسیح: _میرم یک زنگی به صدرا بزنم؛ شاید فرجی بشه امشب دعوتمون کنه اونجا! یوسف اتو را به دست گرفت: _با فرار کردن از واقعیت به جایی نمیرسی. مسیح: _جایی نمیرم که برسم؛ من میخوام با مریم ازدواج کنم! یوسف: _حتی با اون وضع صورتش؟ مسیح: _سرت به کار خودت باشه؛ الان خیلی خوب شده و سیدمحمد میگه بهترم میشه. یوسف: _خدا عقلتون بده. مسیح: _میترسم خودت به دردش دچار بشی برادر من... ********* مثل آن روزهای بعد از سیدمهدی ، و روزهای قبل از ارمیا، همه جمع بودند. محبوبه خانم هم دلش به اینها خوش بود. مریم خجالت میکشید؛ نمی‌دانست این جمع، وصله‌های ناجوری بودند، که باهم جور شدند. محمدصادق احساس مردانگی میکرد.... 🥀ادامه دارد.... ❤️‍🩹 نویسنده؛ سَنیه منصوری 🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃 https://splus.ir/rostmy 🍃🌹🍃
🥀❤️‍🩹🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷❤️‍🩹🥀 🥀رمان عاشقانه شهدایی ❤️‍🩹جلد دوم؛ 🥀جلد اول این رمان؛ «از روزی که رفتی» 🇮🇷قسمت ۸۳ و ۸۴ محمدصادق احساس مردانگی میکرد، و خود را از جمع بچه‌ها بیرون کشیده بود، او مرد خانه‌اش بود دیگر! زهرای کوچک مریم هم، با مهدی و زینب کوچولو مشغول بود. مسیح چشمانش را غلاف کرده بود ، و یوسف هم سر به سرش میگذاشت؛محبوبه خانم لبخندی به حجاب و حیای مسیح زد. مریم را دختر برازنده‌ای دیده بود و دلش میخواست مادری کند. مادر که باشی، مادری را خوب بلدی. سیدمحمد نیامده بود، اما سایه بود و دلتنگی برای همسر شیفت در بیمارستان داشته که عجیب نیست؛ عشق که بیاید، لحظه‌هایت همه دلتنگی‌ است. بیچاره فخر السادات! چه میکشد از دوری همه‌ی خانواده‌اش؟ آن هم تنها در آن شهر و دور از تنها باقیمانده‌ی خانواده‌اش! بیچاره هیچوقت نمیتوانست ازدواج کند؛ اگر روزی قصدش را میکرد، باید به عقد برادر شوهرش درمی‌آمد که او خود زن و بچه داشت. ازدواج برای فخر السادات چیزی محال بود و محال؛ ولی تنهایی‌های او را چه کسی پر میکرد؟ باید سر فاصله تصمیمی گرفته میشد. دورهمی خوبی بود؛.... و حداقل دلتنگی مسیح را کم کرد. آیه را از بی‌حوصلگی درآورد. و زینب را از گوشه‌نشینی و سکوت نجات داد. آخر شب که همه رفتند آیه به رها گفت: _چند روزه میبینم وقتی داره با اسباب‌بازی‌ها بازی میکنه همه‌ش دعواشون میکنه، گاهی دست و پای عروسکاشو میکنه، یکی از عروسکا رو کچل کرده. همه‌ی موهاشو کنده! رها سری به تأسف تکان داد: _خودت باید فهمیده باشی که دخترت گرفته؛ تا دیر نشده به خودت بیا و به ارمیا زنگ بزن برگرده! آیه اخم کرد: _هر کی رفته خودش برگرده! به سمت راه‌پله رفت تا به خانه‌اش برود که حرف رها میخکوبش کرد: _اگه بره و مثل سیدمهدی هیچوقت برنگرده، میتونی خودتو ببخشی؟ آیه چشمهایش را بست ، و نفس عمیقی کشید و به راهش ادامه داد.هنوز در خانه را باز نکرده بود که صدای زنگ بلند شد. زینب که در آغوش مادر خواب بود چشم باز کرد. مسیح و یوسف که به همراه صدرا در حیاط ایستاده و مشغول خداحافظی بودند، نگاه متعجبی به هم انداختند؛ صدرا در را باز کرد. معصومه پشت در بود. کنارش آن به اصطلاح همسر هم بود. صدرا ابرو در هم کشید و گفت: _اینجا چیکار داری؟ رامین مداخله کرد: _اومدیم پسرمون رو ببینیم! ابروهای صدرا به آنی بالا پرید: _پسرتون؟مگه پسرتون اینجاست؟ معصومه که گارد گرفتن‌های دو مرد را دید خودش را جلوتر کشید و مقابل رامین ایستاد: _ببین صدرا، دعوا که نداریم! اون زمان من شرایط نگهداری از بچه‌مو نداشتم، شما لطف کردید و بزرگش کردید. الان دیگه میخوام خودم بچه‌مو بزرگ کنم. این خواسته‌ی زیادی نیست، هست؟! تا عمر دارم مدیونتم؛ لطفا بچه‌مو بده! صدرا پوزخندی زد و رویش را به سمت خانه کرد، صدایش را بالا برد: _مامان... مامان محبوب؛ بیا ببین این خانوم چی میگه نصف شبی! صدای صدرا همه را به‌ سمت در کشاند. محبوبه خانوم: _چی شده؟ نصف شبی چی میگی؟! کی دم دره؟ معصومه صدرا را هل داد و وارد حیاط شد: _سلام مامان جون، منم؛ اومدم دنبال بچه‌م! رها خود را از بین جمعیت جمع شده در حیاط جلو کشید: _بچه‌ت؟! اونوقت کدوم بچه؟ _من با شما حرف نزدم؛ دخالت نکنید! صدرا کنار رها قرار گرفت: _اتفاقا با من و همسرم صحبت کردی، خودت خبر نداری؛ اون بچه‌ای که اومدی دنبالش، هم پدر داره هم مادر. تو هم برو دنبال زندگی خودت، همونجوری که یک ساعت بعد از زایمان بچه‌ت انداختیش تو بغل ما و رفتی دنبال شوهر کردن؛ اونم چه شوهری! تو با قاتل برادرم ازدواج کردی، توقع داری بچه رو بدم بهت؟ معصومه: _اون یک اتفاق بود؛ رامین تقصیری نداره، سینا دعوا رو شروع کرد. محبوبه خانم اشک چشمانش را پاک کرد: _حالا شد تقصیر سینا؟! با این حرفا خامش شدی و زنش شدی؟اونموقع که خودت و بابات پاتونو گذاشته بودید رو گلوی صدرا که قصاص و یکهو تغییر عقیده دادید که خون‌بس باید گرفت و تا آخر عمر عذابشون داد، اون موقع سینا بی‌تقصیر بود؛ حالا چی میگی؟ از خونه‌ی من برو بیرون! رامین به دفاع از معصومه قدم در حیاط گذاشت که صدای فریاد محبوبه خانوم پیچید: _پا تو خونه‌م بذاری ازت شکایت میکنم! هیچوقتِ هیچوقت، نبینم که دور و بر بچه‌های من و این خونه بچرخی! داغ پسرمو تو رو دلم گذاشتی؛ داغ بزرگ شدن یه بچه در آغوش مادرش رو تو رو دل میوه‌ی عمر من گذاشتی؛ پسرم بچه‌شو ندید و رفت، تو این داغ رو روی دلش گذاشتی؛ الهی که خدا جواب این کارهات رو بده! الهی که دلت از داغ خالی نشه! الهی داغ بچه‌ت رو ببینی! حاج علی و زهرا خانوم مداخله کردند. حاج علی: _اینجوری نگید حاج خانوم!نفرین نکنید، شاید اونم...... 🥀ادامه دارد.... ❤️‍🩹 نویسنده؛ سَنیه منصوری 🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃 https://splus.ir/rostmy 🍃🌹🍃
هدایت شده از کانال توبه
💠 با «قرآن کریم» نورانی شویم سوره مبارکه مائده آیه ۱۰۱ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاَ تَسْأَلُواْ عَنْ أَشْيَاء إِن تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ اى كسانى كه ايمان آورده‌ايد! از امورى كه اگر برايتان آشكار شود ناراحتتان مى‌كند نپرسيد.
هدایت شده از کانال توبه
🌹امام رضا(علیه السلام): كسي كه از مردن ياد مي‌کند ولي خود رابراي آن آماده نمي‌کند در حقيقت خود را مسخره کرده است! 📕واعظ عدديه،ص ۲۰۰