✨✨✨✨✨✨✨✨
بسم الله الرحمن الرحیم✨
به اسم اعظمت میگشاییم دفتر امروز را ... باشد که در پایان مُهر تایید بندگی زینت بخش دفترمان باشد*
الهی آمین یا رب العالمین
*ای صبح دمت گرم چقدر ناز و قشنگی*
*الحق ڪه صفا بخش دل خسته و تنگی*
*یا رب تو در این صبح دل افروز مدد ڪن*
*تا نرم بسازم به تبسم دل سنگی...*
*خدایا!*
*در این صبح قشنگ*
*تو را به مهربانیت قسم*
*✨دلهای گرفته را، شاد*
*✨دستهای نیازمند را،*
*بی نیاز فرما*
*✨وقلبی نورانی، تنی سالم*
*خیالی راحت و زندگی آرام*
*نصیب عزیزان بگردان*
*سلام...سلام...سلام...*
*صبح همه ی عالیان بخير و شادی*
🌹🌹🌹
#ذکر
🔹🔹🔹🔹
🍃 در تعقيبات نماز صبح در مفاتيح دعائی است كه آغاز آن با اين عبارت است «أَصْبَحْتُ اللّٰهُمَّ مُعْتَصِماً.....» *هر روز پس از نماز صبح خوانده شود که جهت حفاظت بسيار مفيد است.*
✨ «أَصْبَحْتُ اللّٰهُمَّ مُعْتَصِماً بِذِمَامِكَ الْمَنِيعِ الَّذِى لَايُطاوَلُ وَلَا يُحاوَلُ ، مِنْ شَرِّ كُلِّ غاشِمٍ وَ طَارِقٍ مِنْ سَائِرِ مَنْ خَلَقْتَ وَ مَا خَلَقْتَ مِنْ خَلْقِكَ الصَّامِتِ وَالنَّاطِقِ، فِى جُنَّةٍ مِنْ كُلِّ مَخُوفٍ، بِلِبَاسٍ سَابِغَةٍ وَِلَاءِ أَهْلِ بَيْتِ نَبِيِّكَ ، مُحْتَجِباً مِنْ كُلِّ قاصِدٍ لِى إِلىٰ أَذِيَّةٍ ، بِجِدَارٍ حَصِينِ الإِخْلَاصِ فى الاعْتِرافِ بِحَقِّهِمْ ، وَالتَّمَسُّكِ بِحَبْلِهِمْ ، مُوقِناً أَنَّ الْحَقَّ لَهُمْ وَ مَعَهُمْ وَ فِيهِمْ وَ بِهِمْ ، أُوالِى مَنْ وَالَوْا ، وَ أُجانِبُ مَنْ جَانَبُوا ، فَأَعِذْنِى اللّٰهُمَّ بِهِمْ مِنْ شَرِّ كُلِّ مَا أَتَّقِيهِ يَا عَظِيمُ ، حَجَزْتُ الْأَعادِىَ عَنِّى بِبَدِيعِ السَّمٰواتِ وَالْأَرْضِ، إِنَّا جَعَلْنا مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ سَدّاً وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدّاً فَأَغْشَيْناهُمْ فَهُمْ لَايُبْصِرُوُنَ.»
✨ «خدایا صبح کردم درحالیکه پناه آوردهام به پناهگاه بلند و استوار تو، پناهگاهی که در معرض دستبرد و دگرگونی قرار نمیگیرد از شر هر بیدادگر و هر شبگرد رهزن از هر که و هرچه آفریدی، از آفریدگان خاموش و گویایت، در حفاظتی مصون از گزند هر چیز هراسناکی، همراه با لباسی ساخته از محبّت خاندان پیامبرت و در پوششی استوار از هرکه قصد آزار مرا دارد در پس دیوار محکمی فراهم آمده، از اخلاص در اعتراف بهحق اهلبیت و تمسک به رشته ولایتشان با یقین به اینکه حق از آن ایشان و با ایشان و در ایشان و پابرجا به وجود آن بزرگواران است. دوست دارم کسانی که آنها دوست دارند و برکنارم از آنانکه ایشان دوری میگزینند، خدایا پس به حقشان مرا از گزند هرچه که از آن پروا دارم پناه ده، ای بزرگ، از خود دور ساختم دشمنان را به یاری پدیدآورنده آسمانها و زمین، همانطور که قرآن میفرماید: در برابر و پشت سرشان سدی قرار دادیم پس دیدگان آنها را پوشاندیم، ازاینرو هرگز نمیبینند.»
📚 پیام استاد بروجردی: مطلب فوق توسط يكی از علماء قم توصيه شده است.
🌺🌺🌺
💠 #زندان_الرشید(خاطرات سردار گرجی زاده)
✍به قلم: دکتر مهدی بهداروند
🍁قسمت: 62
بعد از اینکه سر و صورتم را خوب شستم و دیگر خبری از خون و کثیفی نبود، قدری طمع کردم و به افسر عراقی، که داشت با چوب دستیاش ور میرفت، گفتم: «مستراح. مستراح.» امان نداد و بلافاصله گفت: «خفه شو! برو کنار.» گر چه آب گیرمان آمده بود، مشکل اصلی، که توالت بود، هنوز وجود داشت. به دلیل دقت و وسواسی که در طهارت داشتم شاید بزرگترین مشکلم طهارت بود. اما راهی نداشتم و حرفی نزدم.
دور تا دور محوطه اتاق های زیادی بود که در بعضی شان باز بود و یک سرباز مسلح کنارش نگهبانی می داد. ماشین های متفاوتی در گوشه و کنار به چشم می خورد. معلوم نبود آنجا چه اسمی داشت و برای چه کاری ساخته شده بود.
سربازها کاری به ما نداشتند. همان جا کنار تانکر ولو شدم. سر و صورتم خیس بود و با وزش نسیمی ضعیف قدری خنک شدم. دوست داشتم همانجا بخوابم؛ ولی دیدن چهره افسر عراقی خواب از سر آدم می پراند.
نیم ساعتی کنار تانکر نشسته بودیم و منتظر برنامه بعدی عراقی ها بودیم. دوباره سروصدا بلند شد و تعدادی اتوبوس وارد محوطه شد. معلوم بود می خواهند ما را به جای دیگری ببرند.
اتوبوس ها نو و شیک بودند. اولین بار بود که این نوع اتوبوس را می دیدم. ما گروه سوم بودیم که سوار اتوبوس چهارم شدیم. داخل اتوبوس هم مثل بیرون آن شیک و قشنگ بود. وارد راهروی اتوبوس که شدم ردیف سوم سمت راست کنار پنجره نشستم تا با باز کردن پنجره قدری خنک شوم. هر چه دنبال دسته پنجره گشتم پیدا نکردم. گفتم: «پنجره هم که باز نمی شود. از گرما می پزیم.»
بعد از تکمیل شدن اتوبوس، یک سرباز عراقی ما را شمرد و از بالا به افسر عراقی گفت: «اینجا کامل است و مشکلی ندارد.» افسر عراقی به راننده گفت: «آرام پشت سر اتوبوس جلویی حرکت می کنی و به هیچ وجه سبقت نمیگیری.» راننده هم مدام میگفت: «نعم سیدی. نعم سیدی.»
هنوز ماشین راه نیفتاده بود که باد خنکی به سر و صورتم خورد. عجب هوایی بودا سربازی که اول اتوبوس ایستاده بود و متوجه تعجب من شده بود گفت: «این هوای کولر ماشین است. اینها ماشین های ژاپنی هستند و کولر قوی دارند.» معلوم بود اتوبوس های تازه ای هستند. گفتم: «خدا کند همیشه با این اتوبوس ها ما را جابه جا کنند.» همان طور که روی صندلی نشسته بودم، پیشانی ام را به صندلی جلو تکیه دادم. آنقدر باد خنک و دلچسب بود که برای چند دقیقه ای خوابم برد. اولین بار بود که در خنکی هوا به خواب می رفتم. آنها دلشان برای ما نسوخته بود که کولر را روشن کرده بودند. برای خودشان بود. چون نمی توانستند دریچه های بالای سر ما را ببندند ما هم از آن هوای خنک بهره مند می شدیم.
هنوز ده دقیقه ای نگذشته بود که ماشین وارد خیابان های اصلی شهر بصره شد. اولین بار بود که بصره را می دیدم. قبل از آن فقط نامش را شنیده بودم. می دانستم بصره از استانهای نفت خیز جنوب عراق است که شیعه های زیادی در آن زندگی می کنند. صدام، به دلیل شیعه بودن مردم بصره، کمتر به آنجا رسیدگی می کرد و بیشترین سخت گیری را هم در حق مردم بصره روا می داشت. شیعیان دشمن اصلی صدام بودند.
ماشین از خیابانهای شهر به آرامی گذشت. بصره مانند آبادان بود. هر دو شهرهایی مرزی، نفتی، و بندری بودند. از کنار میدانی رد شدیم. مردمی را دیدم که مشغول رفت و آمد بودند. مردم، وقتی متوجه می شدند اتوبوس حامل اسیران ایرانی است، شروع می کردند به فحش دادن به ما و علیه ایران شعار میدادند. دیدن مردم بصره و استقبال زننده آنها ناراحتم کرد. به بغل دستی ام گفتم: «خوب است مردم اینجا شیعه اند! و این طور به ما اهانت می کنند.» چند نفری گوجه فرنگی و لنگه دمپایی به سمت اتوبوس پرت می کردند و به این صورت تنفرشان را به ما نشان می دادند. در کنار این اهانت و بی ادبی، عده ای هم در گوشه و کنار خیابانها ایستاده بودند و ما را نگاه می کردند و آرام میگریستند. این دو نوع رفتار متأثرم کرد. سعی کردم عکس العمل منفی نشان ندهم. با خودم گفتم: «لابد اینها که توهین می کنند اعضای خانواده شان را در جنگ از دست داده اند و ناراحت اند.».
به خیابان های بصره نگاه می کردم و میگفتم: «چه عملیات هایی برای رسیدن به این شهر انجام دادیم!» فتح نشدن بصره با دیدن آن مرا به هم ریخت. با اتوبوس به آن شهر رفته بودیم و این با رفتن فاتحانه ما فرق داشت. شاید بیست دقیقه ای در خیابانهای شهر، میان ترافیک و چراغ قرمز، ماندیم تا تابلوی خروج از بصره نمایان شد. !هنوز بیست کیلومتری از شهر دور نشده بودیم که تابلوی ورودی بغداد از دور نمایان شد. به احتمال قوی آنها قصد داشتند ما را به بغداد ببرند. بیشتر اردوگاه ها و محاکمات و دادگاهها در بغداد بود.
👈ادامه دارد...
✔️منبع: کانال حماسه جنوب
🌺🌺🌺
✨✨✨✨✨✨✨✨✨
⚫️السلام علیک یامادر سادات⚫️
▪️ شب دراز است ، تو گویی که فقط شب مانده...
فاطمه رفته از این خانه و زینب مانده...
▪️گفته بودی که خدا جام بلا می دهدش
هر کسی را که در این بزم مقرّب مانده...
▪️کینه ی بیعت خم بود که سرریز شده
جام خشم است و از آن روز لبالب مانده...
▪️جوهر خون تو با ظرف تنت خورد زمین...
روی دیوار کمی رد مرکّب مانده...
▪️شدت ضربه ی شلاق از آنجا پیداست
که روی در اثر «خط مورّب» مانده...
▪️روز و شب آنقدر از صبر به دختر گفتی
که خود «صبر» از این صبر معذب مانده...
▪️صبر ارثیه ی زهراست ، به دخترهایش
"فاطمه" رفته از این خانه و "زینب" مانده...
▪️آجرک الله یا بقیة الله اعظم...🌹
🏴ایام فاطمیه تسلیت باد🏴
💚💚💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◾️خاطره و روضه ی بسیار زیبا و تاثیرگذار از حجت الاسلام قرائتی
▪️در مورد شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها...🌷
✳️بسیار کوتاه و کم حجم...
🌷💐🌷
#ڪلام_شهـید :
جهـاد ،
بابى هـميشہ مفتوح است
و آنانكہ از اين باب گذشتند
در جلوه هـاى اصيل جهـاد
رزميدند و رستند . . .
#شهـید_سیدجواد_میرشاڪی🌷
#فرماندہ_گردان_شهـدا
#سالروز_شهـادت
#حاجعمــران
#ڪربلای۵
🍃🌹۱۴گلصلواتهدیهبهشهیدسیدجوادمیرشاکی 🌹🍃
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃
هدایت شده از ولایت ، توتیای چشم
🌙🌙اذان به افق تهران☀️☀️
🌙الله اکبر ☀️
🌙الله اکبر☀️
🌙 الله اکبر☀️
🌙 الله اکبر☀️
🌙اشهد ان لا اله الا الله☀️
🌙اشهد ان لا اله الا الله☀️
🌙اشهد ان محمدا رسول الله☀️
🌙اشهد ان محمدا رسول الله☀️
🌙اشهد ان علیا ولی الله☀️
🌙اشهد ان علیا ولی الله☀️
🌙حی علی الصلاه☀️
🌙حی علی الصلاه☀️
🌙حی علی الفلاح☀️
🌙حی علی الفلاح☀️
🌙حی علی خیر العمل☀️
🌙حی علی خیر العمل☀️
🌙الله اکبر ☀️
🌙الله اکبر☀️
🌙لا اله الا الله ☀️
🌙لا اله الا الله☀️
☀️🌙☀️🌙☀️🌙☀️🌙☀️
عَجِلوُابا لصلاة
👋التمــــــــــاس دعــــا
هدایت شده از ولایت ، توتیای چشم
💛دعا برای شروع روز 💛
💙بسم الله الرحمن الرحیم💙
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبـَاحَ الْـاَبـْـــــرَار
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الْـاَشَـــــرَار
🌷اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْمـَقـْبـُولـِیـن
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْمـَرْدُودِیــــن
🌷اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْصّـَالـِحـِیـن
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْطّـَالـِحـِیـن
🌷اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْخـَیْـرِ وَ السَّعـَادَة
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـشَّـرِ وَ الْشِّـقـَاوَة
💚دعای ایمان💚
💞بسم اللّه الرحمن الرحیـم💞
🌹لااِلهَ اِلَّا اللهُ الموُجُودُ فی کُلِّ زَمانٍ
🌹 لا اِلهَ الا اللهُ المَعبوُدُ فی کُلِّ مَکانٍ
🌹لا اله الا اللهُ المَعروُفُ بِکُلِّ اِحسانٍ
🌹لااِلهَ الااللهُ کُل یَومٍ فی شَأنٍ
🌹لااله الااللهُ اَلاَمانُ اَلاَمانُ اَلاَمانُ مِن زوالِ الایمانِ و مِن شَرِّ الشَّیطانِ یاقَدیمَ الاِحسانِ
یاغَفُورُ یارَحمنُ یارَحیمُ بِرَحمَتِکَ یااَرحَمَ الرّاحِمینَ .🌹
💚دعای چهارحمد💚
💞بسم الله الرحمن الرحیم 💞
🌷اَلحَمدُلِلّه ِ الَّذی عَرَّفَنی نَفسَهُ وَ لَم یَترُکنی عُمیانَ القَلب
🌷اَلحَمدُلِلّه ِ الَّذی جَعَلَنی مِن اُمَّةِ مُحَمَّدٍ صَلَّی الله ُ عَلَیهِ وَ آلِه
🌷اَلحَمدُلِلّه ِ الَّذی جَعَلَ رِزقی فی یَدِهِ وَ لَم یَجعَلهُ فی اَیدِی النّاس
🌷اَلحَمدُلِلّه ِ الَّذی سَتَرَ عُیُوبی عَورَتی وَ لَم یَفضَحنی بَینَ النّاسِ.
🌹دعای برکت روز:
(الحَمدُللّه فالِقِ الإِصباحِ،سُبحانَ رَبِّ المَساءِ وَالصَّباحِ،
اللّهُمَّ صَبِّح آلَ مُحَمَّدٍ بِبَرَکَةٍ وعافِیَةٍ، وسُرورٍ وقُرَّةِ عَینٍ.
اللّهُمَّ إنَّکَ تُنَزِّلُ بِاللَّیل وَالنَّهارِ ما تَشاءُ، فَأَنزِل عَلَیِّ و عَلی أهلِ بَیتی مِن بَرَکَة السَّماواتِ وَالأَرضِ،
رِزقا حَلالاً طَیِّبا واسِعا تُغنینی بِهِ عَن جَمیع
ِ خَلقِک)َ
🌹🌹🌹
تمثال شهدای عملیات کربلای ۵ درسال ۶۵ شهدای بندرانزلی و غازیانی ووو اما در ۲۴ دی ماه سال ۶۵ تشییع با شکوه پانزده شهید غرق در خون ؛ صورت گرفت که اکثرا یا تازه ازدواج کرده و تشکیل زندگی داده بودند و یا در آستانه ی ازدواج و تشکیل زندگی دادن ؛ بودند آنان از حلالشان گذشتند وااااای به حال کسیکه به حرااااام نزدیک شود....
لطفا ، برای شادی روح کلیه ی شهدا؛ از شهدای صدر اسلام تا کنون یک صلوات و یک حمد و سه توحید هدیه بفرمائید
🌹🌹🌹
سلام_امام_زمانم❤
امروز را بـا یاد تو آغاز ميڪنم
ڪہ صاحب زمـاني
همـہ لحظہ هایـم متعلـق بـہ توست.
هـر روز خـدا را هزارمرتبـہ شڪرميڪنم
ڪه یڪ روزبـہ روزرسیدڹ تو
نزدیڪتر شده ام❣️
عشق آن دارم که تا آید نفس
از جمال دلبرم گویم فقط
حق پرستم، مقتدایم مهدی است
تا ابد از سرورم گویم فقط
أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج❤
🌺🌺🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃💙🇮🇷💙🍃
🍃💚پنجشنبه های زیارتی💚🍃
🍃❤️برایشادیِروحِهمهدرگذشتگانمون
شهدا ؛ صلحا ؛بستگان ؛ دوستان و آشنایانمون بعد از ذکر صلوات و خوندنِ حمد و سوره ؛ این دعای زیارت رو هم بخونیم.👇👇
🍃💚اَللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ
🍃💚وَالمُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ
🍃💚اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ ،
🍃💚تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیراتِ.
🍃💚 اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ
🍃💚 اِنَّکَ غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ
🍃💚وَ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ
🍃💚 بِحُرمَةِ الفَاتِحةِ مَعَ الصَّلَوَات
🍃💙خدایا ؛ عاقبت همه مارو هم ختمِ بخیر بفرما
🍃💚🇮🇷💚🍃
.💚
✨✨✨✨✨✨✨✨
🔴چرا بعضی مردم از ظهور امام زمان میترسن؟!
🔰 وحشت از ظهور آن حضرت، بخاطر ساختن تصویری خشن از امام دوازدهم هست که به هیچ گناهکاری رحم نمیکند!
⚫️از این رو عده ای با جسارت چنین بر زبان میآورند: «دوست ندارم حضرت ظهور کند، چون آدم گنهکاری هستم و اگر حضرت ظهور کند مرا میکشد»
❤️در روايات متعددى بر اين موضوع تأكيد شده است كه امام مهدى(عج) شبيه ترين مردم به رسول خدا(صلی الله علیه و آله ) هستن چه از نظر چهره و شمايل ظاهرى و چه از نظر خلق و خو و رفتار...
💚در روايت ديگرى از امام محمدباقر میپرسند: «وقتى قائم به پا خيزد چگونه با مردم رفتار میکند؟» آن حضرت پاسخ میدهند:
آنگونه كه رسول خدا رفتار میکردند..
🍃همه ما میدانيم كه رسول خدا چنان مهربان و رئوف بودند كه حتى حاضر نشدند دشمنان خود را نفرين كنند.
💚اين ويژگى رسول خدادر قرآن كريم نيز مورد ستايش قرار گرفته و خداوند میفرمايد:
به سبب رحمت خداست كه تو با آنها اينچنين خوشخوى و مهربان هستى، اگر تندخو و سخت دل بودی از اطرافت پراکنده میشدند
💚و در جاى ديگر نيز میفرمايد: هر آينه پيامبرى از خود شما بر شما مبعوث شد، هر آنچه شما را رنج میدهد بر او گران می آید. سخت به شما دلبسته است و با مؤمنان رئوف و مهربان است.
📛بنابراين، نسبت دادن خشونت و سنگدلى به فردى كه شبيهترين مردم به پيامبر رحمت اللعالمین است، هرگز شايسته نيست!
♥️آن حضرت در نبردهاى خود هرگز خون بیگناهى را بر زمين نمیريزد و در آغاز حركت خود نيز از يارانش بيعت میگيرد كه:
🔹 مسلمانى را دشنام ندهند؛
🔹خون كسى را به ناحق نريزند؛
🔹 به آبروى كسى لطمه نزنند؛
🔹به خانه كسى هجوم نبرند؛
🔹کسى را به ناحق نزنند و...
🔴حتی در روایت هست که هنگام ظهور سفیانی ملعون رو با اون حجم از جنایت و ظلم نزد حضرت میارن، به حضرت مهدی التماس میکنه منو نکش!
💚حضرت به دلیل رقت قلب و مهربانی که دارن روشونو برمیگردونن و تصمیم رو به یارانشون میسپارن.
یارانشون هم اون ملعون رو به درک واصل میکنن.
🍂به دليل همين رفتار مناسب و مهربونی بی حد با عموم مردم است كه در روايات میخوانيم:
🍃 پس از ظهور همه ساكنان زمين از امام مهدى(عج) خشنودند و به او عشق میورزند.
⛔️اما متأسفانه در طول تاريخ اسلام، افراد مختلفی با انگيزه هاى متفاوت و با روایات ساختگی سعی کردن
که اون حضرت رو خشن و سنگدل نشون بدن تا مردم آمدنش رو از خدا نخوان و سمتش نرن تا تخت و تاج اونها به خطر نیفته...
🌹🌹🌹
📗منابع:
1. علامة مجلسي، بحار الأنوار، بيروت – لبنان، ناشر دار إحياء التراث العربي سال چاپ 1403 - 1983 م ج52، ص379.
2. همان، ج52، ص381، ح192.
3. همان، ج51، ص161، ح9.
و......
*﷽*:سلام علیکم *داستان حبه انگور‼️*
*⛳حاج اقای قرائتی نقل میکند:*
*روزی به مسجدی رفتیم که امام مسجد دوست پدرم بود گفت داستان بنا شدن این مسجد در این شهر قصه عجیبی دارد ، برایتان تعریف کنم:*
*روزی شخص ثروتمندی یک من انگور میخرد و به خدمتکار خود میگوید انگور را به خانه ببر و به همسرم بده و به سر کسب و کاری که داشته میرود ، بعدازظهر که از کارش به خانه برمیگردد به اهل و عیالش میگویدلطفا انگور را بیاور تا دور هم با بچه ها انگوربخوریم.*
*همسرش باخنده میگوید:*
*من و فرزندانت همه انگور ها را خوردیم ،خیلی هم خوش مزه و شیرین بود...*
*🍀مرد با تعجب میگوید:*
*تمامش را خوردید‼️*
*زن لبخند دیگری میزند و میگوید بله تمامش را...*
*مرد ناراحت شده میگوید:*
*یک من(سه کیلو)انگور خریدم یه حبه ی اون رو هم برای من نگذاشته اید‼️الان هم داری میخندی جالب است‼️خیلی ناراحت میشود و بعد از اندکی که به فکر فرو میرود...*
*ناگهان از جا برخواسته از خانه خارج میشود...*
*🍀همسرش که از رفتارش شرمنده شده بوداو را صدا میزندولی هیچ جوابی نمی شنود.*
*مرد ناراحت،ولی متفکر میرود سراغ کسیکه املاک خوبی در آن شهر داشته*
*به او میگوید:یک قطعه زمین میخواهم در یک جای این شهر که مردمش به مسجد نیاز داشته باشند وآنرا نقدا خریداری میکند ، سپس نزد معمار ساختمانی شهر رفته،و از او جهت ساخت و ساز دعوت بکار میکند،و میگوید:بی زحمت همراه من بیایید:او را با خود بر سر زمینی که خریده بود برده و به معمار میگوید: میخواهم مسجدی برای اهل این محل بنا کنید و همین الان هم جلو چشمانم ساخت و ساز را شروع کنید....*
*🍀معمار هم وقتی عجله مرد را می بیندتمام وسایل و کارگران را آورده و شروع کرد به کار کردن و ساختِ مسجد میکند
*مرد ثروتمند وقتی از شروع کار مطمئن میشود به خانه برمیگردد.*
*همسرش به او میگوید:*
*کجا رفتی مرد...‼️*
*چرا بی جواب چرا بی خبر؟؟؟؟*
*مرد در جواب همسرش میگوید..:*
*هیچ رفته بودم یک حبه انگور از یک من مالی که در این دنیا دارم برای سرای باقی خودم کنار بگذارم، و اگر همین الان هم بمیرم دیگر خیالم راحت است ، که حداقل یک حبه انگور ذخیره دارم.*
*🍀همسرش میگوید چطورمگه چه شده؟اگر بابت انگورها ناراحت شدید حق باشما بوده ما کم لطفی کردیم معذرت میخواهم....*
*مرد با ناراحتی میگوید:*
*شما حتی با یک دانه از یک من انگور هم بیاد من نبودید و فراموشم کردید البته این خاصیت این دنیاست و تقصیر شما نیست،جالب اینست که این اتفاق در صورتی افتاده که من هنوز بین شما زنده هستم،چگونه انتظار داشته باشم بعد از مرگم مرا بیاد بیاورید و برایم صدقه دهید؟وبعد قصه خرید زمین و ساخت مسجد را برای همسرش تعریف میکند....*
*🍀امام جماعت تعریف میکرد که طبق این نقل مشهور بین مردم شهر
الان چهارصد سال است که این مسجد بنا شده،*
*۴۰۰سال است این مسجد صدقه جاریه برای آن مرد میباشد ،چون از یک دانه انگور درس و عبرت گرفت...*
*ای انسان قبل از مرگ برای خود عمل خیر انجام بده و به انتظار کسی منشین که بعد از مرگت کار خیری برایت انجام دهد،*
*محبوب ترین مردم تو را فراموش میکنند حتی اگر فرزندانت باشند...*
*⏳از الان بفکر فردایمان باشیم.التماس دعای خیردارم
💠 #زندان_الرشید(خاطرات سردار گرجی زاده)
✍به قلم: دکتر مهدی بهداروند
🍁قسمت: 64
آخرین بازرسی در نزدیکی شهر بغداد بود که دروازه ورودی آن به حساب می آمد. بعد از تشریفات لازم، ماشین وارد شهر شد. بغداد هم برایم تازه بود. به غیر از آنچه در کتابهای درسی و تاریخی خوانده بودم، شناخت دیگری از آن نداشتم. شهری نسبتا زیبا بود که با بصره و شهرهای بین راهی عراق تفاوت داشت. خیابانهای شیکی داشت. نوع مردمی که در خیابانها رفت و آمد می کردند و نوع ماشین های آن با جاهای دیگر عراق فرق می کرد.
هفتم تیرماه سال ۱۳۶۷ ساعت هفت عصر برای اولین بار از نزدیک بغداد را دیدم.
شاید نیم ساعت بیشتر در شهر حرکت نکرده بودیم که با عبور از یک پل بزرگ وارد محوطهای شدیم. آن محوطه جایی غیر از زندان بزرگ و معروف عراق، به نام «الرشید»، نبود. به در زندان که رسیدیم در آهنی بزرگ آن را باز کردند و با اشاره نگهبان ماشین وارد شد. تا چشم کار میکرد محوطه وسعت داشت. ساختمان های زیادی در آن بود. بعد از عبور از دژبانی، بلافاصله افسر عراقی به راننده گفت: «بایست.» بعد به ما گفت: «پرده های ماشین را بکشید.» می خواست ما زندان را شناسایی نکنیم و ندانیم از کجا وارد شدیم و به کجا رفتیم.
پرده ها کشیده شد و فقط از جلوی ماشین محوطه زندان را نگاه می کردیم. افسر عراقی که دید گردن کشیده ایم و از جلوی ماشین محوطه را نگاه میکنیم با عصبانیت فریاد زد: «به چه نگاه می کنید؟ مگر سینماست؟» تهدید او یعنی نگاه کردن به جلو ممنوع. سرم را پایین انداختم و قدری به آینده ام فکر کردم و با خودم گفتم: «امروز روز سومی است که به اسارت عراقی ها در آمده ام و هنوز هویت من لو نرفته است. هنوز از علی هاشمی خبری ندارم. هنوز نمی دانم سرنوشتم چه می شود. هنوز نمی دانم وضعیت جنگ به کجا رسیده است.» این ابهامات مرا کلافه کرده بود.
ماشین جلوی یک ساختمان بزرگ ترمز کرد و افسر عراقی از صندلی اش بلند شد و وسط راهروی ماشین ایستاد و به ما گفت:
خوب گوش کنید. کسی سعی نکند اینجا فضولی کند. اینجا زندان الرشید است. کسی که مرتکب کمترین تخلفی شود با او بد رفتار می کنند. حالا از صندلی جلو دو نفر دو نفر سریع پیاده شوید.»
بچه ها پیاده شدند. من هم همراه اسیر کناری ام بلند شدم و در حالی که خنکی ماشین مستم کرده بود و دوست نداشتم آن را ترک کنم از ماشین پیاده شدم.
👈ادامه دارد...
✔️منبع: کانال حماسه جنوب
🌺🌺🌺
💠 #زندان_الرشید(خاطرات سردار گرجی زاده)
✍به قلم: دکتر مهدی بهداروند
🍁قسمت: 65
وقتی از اتوبوس پیاده شدم دیدم دو صف از سربازان عراقی، در حالی که هر یک کابل یا شلنگ یا باتوم دستشان بود، ما را نگاه می کنند. با دیدن این صحنه گفتم: «حتما باید از میان این دو صف رد شویم.» حدسم درست بود. اولین نفر را هل دادند و گفتند: «از این صف بگذر و وارد ساختمان شو» تا اسیر مادر مرده آمد از صف بگذرد بر سر و صورت و کمر او زدند. صدای داد و فریاد اسیر بلند شد؛ ولی راهی غیر از حرکت به جلو نبود. از دیدن این صحنه وحشت کردم. با خودم گفتم: «عجب استقبالی در بدو ورود از ما می کنند!» تونل، تونل مرگ بود. هر کس وسط راه می افتاد جانش را از دست میداد. چون آن قدر او را می زدند که قالب تھی کند. کل مسیر تونل مرگ حدود ده متر بود. هر کس اول و آخر دو صف را میدید وحشت میکرد. سربازهای سیه چرده و لاغرمردنی با لباس سبز تیره و پوتین های محکم چنان با شدت ضربه می زدند که گویی عمری از آن شخص کینه در دل داشتند. نفرات دو صف حدود بیست نفر بودند. هر کس سعی می کرد بیشترین ضربه را بزند. انگار مسابقه بود و هر کس زیادتر میزد جایزه میگرفت!..
بعد از رفتن پانزده نفر، نوبت من شد. نفر شانزدهم بودم که آماده رفتن میان دو صف عراقی شدم. خودم را طوری گرفتم که به سرعت از میان آنها عبور کنم و کمتر کتک بخورم و جان سالم به در ببرم. یک مرتبه هوشنگ جووند را دیدم که جلوی من است و دارد وارد تونل مرگ می شود. از دیدن او خوشحال شدم. ما با هم رابطه خوبی داشتیم و فکر نمی کردم او را آنجا ببینم. هوشنگ در یک عملیات یکی از پاهایش را از دست داده بود و پای مصنوعی داشت. او به محض پیاده شدن، چون سربازها هلش دادند، روی زمین افتاد و پای مصنوعی اش در آمد. سربازها با دیدن این صحنه خندیدند و او را مسخره کردند. از دیدن این منظره ناراحت شدم. عراقی ها بیرحمانه به جان او افتادند و انگار نمی دیدند پایش در آمده است. هر چه قدرت داشتند با کابل و باتوم بر سر و صورت و کمر و شکم او زدند. هوشنگ هم سعی می کرد با گرفتن دست هایش مقابل صورتش جلوی بعضی ضربه ها را بگیرد؛ ولی چون چند نفر او را می زدند ضربه ها قابل کنترل نبود. با اینکه یک پایش در آمده بود، خودش را جلو میکشید تا از تونل مرگ بگذرد و از دست آن وحشی ها راحت شود. آن روز بر او سخت گذشت. عراقی ها فرصت را برای خالی کردن عقده هایشان پیدا کرده بودند و او را به شدت زدند.
به هر ضرب و زوری بود هوشنگ خودش را لنگان لنگان از تونل خارج کرد و وارد سالن شد و کنار باقی بچه ها نشست. نوبت من بود. از افرادی که قبل از من از تونل رد شدند یک نکته کلیدی آموختم و آن سرعت عمل و داد و فریاد کردن بود.
بسم الله» گفتم و وارد تونل شدم. سروصدای زیادی راه انداختم و می خواستم با دویدن سریع کار را تمام کنم و از کتک ها در امان باشم. هنوز دو سه قدم جلو نرفته بودم که یکی از عراقی ها گفت: این فرد را نگه دارید.» برای یک لحظه دست از زدن برداشتند و ساکت ماندند. عراقی گفت: «تند رفتن قرار نیست. همان جایی که ایستادی بایست و حرکت نکن.» هیکل چاق و چلهام کار دستم داد. بی حرکت ایستادم. فرمان حمله صادر شد و هر کس سعی می کرد بیشتر از دیگری ضربه بزند. از یکدیگر سبقت می گرفتند. با خودم گفتم: «انگار نذر دارند و می خواهند نذرشان قضا نشود!» فکر میکنم
هر کس ده دوازده ضربه می زد. ضمنا قوانین ترافیکی هم حاکم بود. سرعت تا حدی مجاز بود؛ سرعت بالاتر ممنوع!
احساس خفگی به من دست داد. بدنم داشت فرو می ریخت. زانوهایم سست شده بود و یارای ایستادن نداشتم. فکر کردم اگر بر زمین بیفتم، بدتر می زنند. هر طور بود در برابر ضربات کابل ها خودم را کنترل کردم تا تمام شود. عراقی ها انگار مهمان ویژه ای را گیر آورده بودند. همگی دنبال این بودند که احترام کاملی به من بگذارند.
آن شکل کتک خوردن، موسوم به تونل مرگ، را اولین بار بود تجربه می کردم. به هر شکل بود از بین دو صف عبور کردم و با بدنی خرد و خمیر وارد سالن شدم. دیدم بچه ها ایستاده اند و منتظر آمدن بقیه هستند. سالن نسبتا بزرگی بود که دو طرف آن هشت اتاق داشت. هر اتاق یک در میله ای داشت که آن را از باقی اتاق ها جدا می کرد. درون هر اتاق هر تعداد می توانستند اسیر وارد می کردند و سراغ اتاق بعدی می رفتند. در آخر سالن دو سه توالت و حمام بود که معلوم بود افراد کل اتاق ها باید از آنها استفاده کنند.
👈ادامه دارد...
✔️منبع: کانال حماسه جنوب
🌺🌺🌺
قشنگ ترین متنی هست که تا حالا در مورد حجاب خوندم😍
یه کم زیاده ولی ارزش خوندن رو داره خودم که خیلی عشق کردم با این متن...👍🏻
❀
✿
❀
آیا تا به حال چیزی راجع به لباس های زبان دار شنیدی؟
لباس هایی که با ما حرف می زنند و طرز تفکر، نیت ها و اعتقادات کسی که اونها رو پوشیده،
برای ما روشن می کنند.
مثلا وقتی میری عروسی، کی عروس رو به تو معرفی میکنه؟
خوب معلومه؛ لباس عروس از دور داد میزنه کی عروسه. 😃👰♀
یا فرض کن سرزده رفتی خونه دوستت و دوستت لباس مرتبی پوشیده، اولین چیزی که به دوستت میگی اینه که :میخواستی بری جایی؟🤔
پس لباس دوستت با تو حرف زده.👌
مردی رو میبینی که محاسن بلندی داره و سرتاپا سیاه پوشیده، اولین چیزی که به ذهنت میرسه اینه که اون مرد عزیزی از دست داده؛ وضع ظاهرش اینها رو میگه.
پس قبل از اینکه با کسی حرف بزنیم، وضع ظاهر ما حرف میزنه.
بعضی رنگ ها و مدل ها میگن لطفا به من نگاه نکن ولی بعضی خانمها و آقایون با مدل مو و آرایش سر و صورت و رنگ لباسشون توجه هر رهگذری رو جلب میکنن و با زبان بی زبانی میگن: خواهش میکنم به من نگاه کنید.
حالا شاید نیت کسی که اون رو پوشیده، جلب توجه هم نباشه ها ‼️
ولی وضع ظاهرش داره با ما صحبت میکنه
نه زبونش و اون نمیتونه به همه توضیح بده که قصد من جلب توجه نیست، قصد من مثلا مد روز بود ؛ نه......
پس باید خیلی مواظب نوع پوشش و وضع ظاهرمون باشیم.
شاید به خاطر همین است که خدا در قرآن(آیه33سوره احزاب)به زنان میفرماید: خودنمایی نکنید یعنی در اجتماع طوری ظاهر نشوید که همه نگاه ها متوجه تو بشه
و در آیه 32 همین سوره می فرماید:
موقع حرف زدن هم مواظب باش با ناز و کرشمه حرف نزنی چون بیماردلان راجع به تو فکر بد میکنن!!
راستی چقدر خدا به فکر شخصیت خانمهاست که میخواد کسی راجع به اونا حتی فکر بد هم نکنه! 😍❤️
حالا فکر کن آرایش صورتت و موهات و رنگ لباسهات به بینندگان چی میگه؟
از طرف دیگه همه انسان ها از نظر زیبایی ظاهری یکجور خلق نشدن که 😐😕
فرض کن بانویی مثل خیلی از زنها و دخترای امروزی با پوشیدن یک مانتوی تنگ و به نمایش گذاشتن اندامش و با آرایش صورتش و موهای خوش رنگش و حتی رنگ لباسش که توجه هر رهگذری رو جلب میکنه، توجامعه ظاهر بشه، فکر میکنی مردی که همسری داره
که بهره کمی از زیبایی داره یا اندامی خیلی زیبایی نداره یا حتی مرد جوانی که همسر نداره با دیدن اون زن چه حالی میشه؟؟؟
شاید کمترینش این باشه که تو دلش آرزو کنه
کاش همسری مثل اون زن داشته باشه
و این کمترینشه و این آرزوها مقدمه بسیاری از مفاسد دیگره.
اگه سری به دادگاههای خانواده زده باشی متوجه میشی که علت بیشتر طلاقها از بین رفتن محبت بین زن و شوهر به خاطر همین بانوان به اصطلاح امروزیه و در حقیقت این افراد به همجنسان خود خیانت میکنند و باعث میشوند که اونا از چشم همسرشون بیفتند.
شاید بگی گناه زن چیه که به خاطر این مردهای بی جنبه باید خود رو محدود کنن
و اون طوری که دلشون میخواد نباشن؟
اول اینکه اگه دلخواهی است پس هرکه هرکاری کرد را نباید سرزنش کرد، چون دلش میخواسته مثلا اگه کسی آومد کیف شما رو زد، حق اعتراض نداری چون دلش میخواسته
حالا از بین رفتن پول کجا و ازبین رفتن سلامت اخلاقی و روانی مردها در اثر فشارهای جنسی کجا!!!
دوم اینکه غریزه جنسی هم مثل غریزه گرسنگی و تشنگیه، آیا شخص گرسنه ای که بوی کباب به مشامش خورده و هوس کباب کرده بی جنبه است و قابل سرزنش؟
شاید بگی فرق انسان و حیوان همینه
و انسان اگه دلش خواست باید بتونه خودش رو کنترل کنه مثل انسان روزه دار.
بله درسته؛ ولی روزه دار هم بالاخره افطار میکنه، تشنه اگه آب بهش نرسه بعد از مدتی میمیره خودداری هم اندازه داره
و این فشارها در بسیاری از مردها بالاخره
یا باعث بیماری روانی میشه یا مرض اخلاقی و در نهایت ممکنه به فکرهای بدی بیفته (امارهای کشورهای غربی اینو اثبات کرده)
سوم اینکه ما مسلمانیم و معتقدیم که
تمام احکام دینی بر اساس حکمت خداست
و برای سلامت فرد و جامعه و آرامش زندگی دنیا و آخرت است.
پس بانوی مسلمانی که با ظاهر غیر اسلامی وارد جامعه میشه در واقع به احکام دینش دهن کجی میکنه و با زبان بی زبانی میگه:
من از خدا بیشتر میفهمم که چطور بگردم
یا من خیلی شجاعم و از عذاب خدا نمیترسم( پناه بر خدا)
شاید به خاطر همین خدا در آیه 31سوره نور به خانمها فرموده:
زینت های خود را آشکار نکنید و از طرف دیگر به مرد و زن دستور داده که مواظب نگاههای خود باشند.
ولی انصافا مردها نمیتوانند چشم بسته راه بروند!! و قرآن که فقط برای مردها نازل نشده
و زن هم باید مواظب نوع پوشش خود باشند...
به امید اصلاح و تغییر و ان شا الله موفقیت🙏🏻
🔸🔷🔶🔹
♥کپی مطالب با ذکر صلوات آزاد است♥
🌺🌺🌺
❣مقام معظم رهبری (مدظله العالی):
❤️حضرت فاطمه چنان با امیرالمؤمنین (علیه السلام) زندگی کرد که آن حضرت با همه وجود از او راضی بود. صبر کرد؛ آن فرزندان را تربیت نمود؛ به آن دفاع جانانه از حقِّ ولایت پرداخت؛ در راهش آن زجر و شکنجه را متحمّل شد و بعد هم با آغوش باز به استقبال آن شهادت بزرگ رفت.
۱۳۷۳/۰۹/۰۳
#فاطمیه
🍃🌺🍃