eitaa logo
ولایت ، توتیای چشم
239 دنبال‌کننده
16.8هزار عکس
4.8هزار ویدیو
92 فایل
فرهنگی ، اجتماعی ، سیاسی ، مذهبی ، اخلاق و خانواده . (در یک کلام ، بصیرت افزایی) @TOOTIYAYCHASHM http://eitaa.com/joinchat/2540306432Cdd24344a89
مشاهده در ایتا
دانلود
*جهاد در جبهه نرم* 👈با به دوش کشیدن بار مسئولیت بصیرت افزایی مردم توسط حضرت آقا و البته زحمات افسران جنگ نرم فتنه ۸۸ فروکش کرد! *برای روشن شدن مردم ، حضرت اقا مجبور به دادن امتیازاتی شدند!* 👈ازجمله نرمش قهرمانانه ومذاکره باشیطان بزرگ 👈وقتی انتخاب مردم اشتباه شود،هزینه های تحمیلی به مردم هم زیاد می شود❌ مراقب باشید با انتخاب نادرست مملکت به دست نااهلان نیفتد❌ 👈یک عده که رفع تمام مشکلات رادر غرب میبینند 👈هرچه حضرت اقا فرمودندکه چشمتان به داخل باشد بازکارخود را کردندو چشم به دست بیگانه دارند 👈هر چه فرمودند که اینها بدعهدند ولی اینها باز اعتمادکردند! *حاصل تمام زحمات و خونهای دانشمندان هسته ای به باد رفت!* 👈نگاه به اوضاع منطقه بکنید! مالک اشترهای علی به ده قدمی خیمه رسیدند! 👈بوی خاک پوتینهای یاران حاج قاسم سلیمانی به مشام اسرائیلیها رسیده چون دقیقا این پوتینها بر روی گردنشان گذاشته شده 👈خمینی کبیر(ره)فرمود راه قدس ازکربلا میگذرد! یک زمان این حرف خنده دار بود! 👈چون صدامی برمسند قدرت بودکه با ماجنگ داشت ولیکن همین الان بر سردرب کاخ صدام عکس بزرگی ازامام خمینی و حضرت آقا به چشم میخورد چه کسی فکرش رامیکرد؟ 👈ولی الان میبینیدکه از کربلاگذشته ایم و۷ کیلومتری مرزهای قنیطره ورژیم کودک کش وغاصب وحرامزاده و منحوس اسرائیل رسیده ایم 👈الان وقت شلوغ کردن نفوذی هاست❌ 👈مراقب باشیدکه عمارها رانزنند! 👈مراقب باشیدکه اولویت اول شماحمایت از عمارها واینکه خودهم عمارشویداست! 👈اگر عمارها حفظ شوند روشنگری خواهندکرد! مالک اشترهانیاز به عمار ها دارند تابتوانند خیمه را فتح کنند❗ مواظب باشیدکه میخواهند قرآن به سرنیزه کنند 👈بازار شبهات از این پس گرمتر خواهد شد شبهات سیاسی شبهات اقتصادی شبهات اعتقادی *والبته نوک پیکان این شبهات به سمت رهبری معظم خواهدبود!* *مواظب باشیدکه وقتی قرآن به سرنیزه کردندو حکم به ارتدادعلی دادند ، پشت علی راخالی نکنید!* *درهمه حال پشتیبان ولایت فقیه باشیدتابه مملکت شما آسیبی نرسد. 🌹🌹🌹
✨✨✨✨✨✨✨✨ 🔻روایت خواندنی از مدیرکل کمیته امداد یکی از استان‌های کشور که خواندنش خالی از لطف نیست👇 🔸دو بچه دوقلو یتیم دختر کلاس چهارم داریم که در یک سالگی باباشون فوت کرده و تبلت نداشتن. 🔹بدون اینکه بدونن براشون تبلت گرفتیم، دیروز صبح بهشون زنگ زدم که می‌خوام براتون تبلت بیارم. 🔸بخشدار رو هم با خودم بردم. بنده خدا یه کارت هدیه هم با خودش آورد. 🔹به محض رسیدن، دیدیم با مادرشون دم در منتظرن و دارن گریه می‌کنن. 🔸وقتی رفتیم تو خونشون، متوجه شدیم خیلی فقیر هستن ولی احساس کردم یه انرژی خاصی تو این خونه هست. 🔹خیلی حس عجیب و غریبی بود. 🔸یکی از این بچه‌ها انقدر گریه کرد که من نتونستم خودمو کنترل کنم. خیلی راحت گریه کردم. 🔹بخشدار هم نتونست خودشو نگه داره. مادرش خجالت کشیده بود و خودشم شروع کرد به گریه کردن. 🔸مادر بچه‌ها گفت: گریه ما به‌خاطر اینه که همین دخترم نذر کرده بود چهل شب سوره واقعه رو بخونه، تا تبلت‌دار بشه و از درسش عقب نمونه، دیشب چهل شبش تموم شده بود و به من گفت: مامان خودت گفتی اگه آدم نذر کنه و سوره واقعه رو چهل شب بخونه خدا حرفشو گوش می‌کنه، من که چهل شب سوره رو خوندم. پس چرا خدا حرفم رو گوش نکرد؟ مادرش می‌گفت من برای اینکه بهش دلداری بدم گفتم فردا هم حسابه شاید فردا تبلت‌دار شدین. 🔹مادرش میگه من صبح گفتم خدایا نذر بچمو بده و چند دقیقه بعدش شما زنگ زدید که دارید تبلت میارید. 🔸یعنی ما دقیقا روز چهلم رفته بودیم. خیلی تعجب کردیم. انقدر مات و مبهوت شده بودیم که بخشدار یادش رفته بود کارت هدیشو بده تو راه برگشت متوجه شدیم، دوباره برگشتیم و اون کارت هدیه رو هم بهشون دادیم. و بخشدار هم تو ماشین به من گفت: وقتی رفتیم تو خونشون یه حس عجیبی به من دست داده بود. 🔹در حالیکه من هم همین حس رو دریافت کرده بودم بدون اینکه به بخشدار گفته باشم. 🔅*فَإِنِّي قَريبٌ أُجيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ* 🔅بقره، آیه 186 👈👈 آهای اونایی که دستتون به دهنتون میرسه، هوای بچه یتیم ها و هوای هر کس که خدا اون رو به شما ارجاع میده رو داشته باشید چون این یک وظیفه و واجب است نه یک لطف یا یک مستحب. 👈و بخصوص تو این شرایطی که برخی ازمسئولین فقط به فکر خودشان هستند ✅✅✅
💞﷽💞 ★ سلام.امام.زمانم★ شیرین‌ تر از نـامِ شما ، امکان‌ نــدارد مخروبه باشد هر دلی جانان‌ نـدارد جـانِ مـن و جـانـانِ مـن ، مهــدیِ‌ زهـرا قلـ❤ـبم به جز صاحب‌زمان سلطــان‌ ندارد اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ 🌹♥️🌹 🌺🌺🌺
✳️ 🔹 راهبردهای اصلاح‌طلبان رادیکال برای انتخابات ۱۴۰۰ ✍️ وحید-محبی هرچه به انتخابات ریاست‌جمهوری ۱۴۰۰ نزدیک تر می شویم آرایش جناح ها و جبهه های سیاسی پررنگ تر شده و تقریبا می‌شود از تحرکاتشان به راهبردهای احتمالی آنها پی برد. بنظر نویسنده این متن و باتوجه به دسته بندی های موجود در طیف اصلاح طلب، طیف رادیکال که معمولا تئوریسن های آنان نیز هستند چند راهبرد را به شرح زیر دنبال می‌کنند: ۱. استفاده بهینه از امکانات رسانه ای که در بدنه دولت در دست دارند، از روزنامه‌های زرد گرفته تا فضای مجازی تحت مدیریت آذری جهرمی برای تخریب رقبای انتخاباتی. ۲. ایجاد بحران و آشوب های کنترل شده در مناطق سنی مذهب و نوشتن هزینه های آن پای نظام به طوری که در نزدیکی انتخابات با دادن وعده های پوچ ولی با ظاهر زیبا رأی قابل توجه آنها را به سبد کاندیدای نهایی جبهه اصلاحات هدایت نمایند. ۳ . حضور و کاندید شدن چهره‌های از پیش رد صلاحیت شده بصورت هدفمند برای گمراه نمودن افکار از گزینه اصلی ،هزینه درست کردن برای نظام، و استفاده از طرفداران افراد مذکور برای وزن کشی خیابانی پس از باخت احتمالی، کاری مشابه فتنه ۸۸ درپایان آنچه مسلم است مردم با بصیرت ایران اسلامی با آنچه که امنیت آنها را مخدوش می کند سر ناسازگاری دارند لذا بنظر می‌رسد آقایان: نبوی، حجاریان، تاجزاده، رمضان زاده و امثالهم به جای فرافکنی و گذاشتن هزینه و کشته احتمالی روی دست نظام،جوابگوی عملکرد رحم اجاره ای خود در هشت سال گذشته باشند. 🌺🌺🌺
💠 (خاطرات سردار گرجی زاده) ✍به قلم: دکتر مهدی بهداروند 🍁قسمت: 116 یکی از برنامه های ما در آن سلول حمام کردن در توالت محجر بود. یک روز، هنگام عصر، نگهبان صدا زد: «علی، حمام می روی؟» - بله، چرا نمی‌روم؟ - پس زود باش. به حمام رفتم و با صابون سهمیه ای که نگهبان داد خودم را شستم. البته، حمام که چه عرض کنم؟! در توالت یک سطل بود که با آن آب روی سرم می ریختم و به آن حمام می‌گفتیم. خبری از شامپو نبود. صابون هم چرب بود. در واقع هم شامپوی سر بود و هم صابون بدن. حمام کردن در حد سه چهار دقیقه بود. .." مدتی بعد، صبح ها هم اجازه می دادند حمام بروم. کم کم دو یا سه بار در هفته، یعنی صبح و عصر، حمام می رفتم. قدری سر حال آمدم. عباس هم همین طور بود. رنگ و رویی پیدا کردیم. داشتیم از وضعیت بد سابق فاصله می گرفتیم. قرارگاه هم یک حمام صحرایی داشتیم که گاهی اگر کسی حمام واجب داشت می‌رفت. وقتی در توالت مشغول حمام می‌شدم یاد حمام قرارگاه می افتادم و می‌گفتم: «این حمام در توالت کجا و حمام قرارگاه کجا؟» حمام رفتن مرتب، ولو با آب سرد، سبب شد خیلی از مریضی ها از ما دور شود. نظافت خیلی روی جسم و روح ما اثر گذاشت. از حمام که به سلول برمی‌گشتم عباس با خنده می‌گفت: گرجی، کم کم داریم مثل آدم ها رنگ و رویی پیدا می کنیم.» حمام رفتن هم جزئی از وقت هدر دادن بود. از وقتی برای حمام بیرون می رفتیم یادمان می رفت اسیر هستیم. آب حمام همیشه سرد بود. خبری از حوله هم که نبود. با تن خیس لباسهایمان را می پوشیدیم و در زمستان، به سبب هوای سردی که به سر و صورتمان می خورد، سرما می‌خوردیم. دو هفته ای از شیوه جدید زندگی مان می‌گذشت. یک روز صبح نگهبان در را باز کرد و گفت: «علی، برایتان یک میهمان آوردم.» - میهمان حبیب خداست. حالا که هست؟ - یک ایرانی است! از جلوی در سلول کنار رفت. دیدم شخصی را به درون سلول روبه رویمان انداخت و در سلول ها را بست و رفت. به عباس گفتم: یعنی این زندانی جدید کیست؟» با خنده گفت: «چه می‌دانم؟ مگر من نگهبانم؟» نماز مغرب و عشا را که خواندم نگهبان شام را داد و در زندان اصلی را بست و رفت. بهترین فرصت بود تا از همان تازه وارد پرس و جو کنم. از کنار در بالا رفتم و از بالای سلول داد زدم: «برادر، شما که هستی؟» اول جواب نداد. بار دوم صدا زدم: «ما هم اسیریم. ایرانی هستیم. تو که هستی که اینجا آوردندت؟» - من ایرانی ام. اسمم اکبر است. - کجا اسیر شدی؟ عضو کدام لشکری؟ - پاسدارم. اهل تهرانم. وقتی بعد از پذیرش قطعنامه منافق‌ها به اسلام آباد حمله کردند و به طرف کرمانشاه پیش رفتند، به عنوان نیروی لجستیکی مأموریت پیدا کردم به قصر شیرین بروم و کارهای نیروها را انجام بدهم. در جاده یک مرتبه نیروهایی را دیدم که لباس بسیجی بر تن دارند. به خیال اینکه ایرانی اند و بسیجی هستند ترمز کردم و از ماشین پیاده شدم تا خسته نباشید بگویم که عده ای یک مرتبه محاصره‌ام کردند و کتک مفصلی زدند. باورم نمی‌شد منافق باشند. آنها مرا به مقری بردند و تحویل نیروهای عراقی دادند عراقی ها، بعد از شکنجه و بازجویی، به بغداد منتقلم کردند. سه ماه در استخبارات عراق بازجویی ام کردند و هر بلایی خواستند به سرم آوردند. سؤالاتی می کردند که روحم از آنها خبر نداشت. تا نیمه شب بازجویی پس می دادم و پشت بند آن شکنجه و اذیت و آزار بود. - عراقیها فهمیدند تو پاسداری؟ - والا وقتی به دام منافق‌ها افتادم فرصت نکردم کارت های شناسایی ام را گم و گور کنم. یکی از منافقها در همان دقیقه اول مرا بازرسی کرد و کارت پاسداری ام را از جیب پیراهنم بیرون آورد و فریاد زد: «پاسدار است ... پاسدار است ...» با این حرفا مشت و لگد و قنداق تفنگ بود که به من می خورد؛ طوری که بی حال روی زمین افتادم. آنها، قبل از تحویل دادن من به عراقی‌ها، حسابی دق دلی شان را خالی کردند. بی رحمانه می زدند؛ طوری که آرزوی مرگ می کردم. وقتی منافقها مرا تحویل عراقی ها دادند مدام می گفتند: «هذا حرس خمینی ... هذا حرس خمینی ...» عراقیها هم دل خونی از پاسدارها داشتند و موقع تحویل گرفتنم به قصد کشت مرا زیر ضربات کابل و لگد و مشت گرفتند. هر چه مرا می زدند خسته نمی شدند. انگار کینه شان پایانی نداشت. 👈ادامه دارد... ✔️منبع: کانال حماسه جنوب 🌺🌺🌺
🌹از پیامبر(صلی الله علیه و آله)سوال شد: چگونه است که همه درقبر مورد سوال و جواب قرار میگیرند مگر شهید؟ 🌹حضرت فرمود : امتحانی که زیر برق شمشیر داده،برای او کافی است. 📚وسائل الشیعه، ج2،ص709 🌹🌹🌹
دشمن خیلی ضعیف‌تر و شکننده‌تر از آن است که شما فکر می‌کنید فقط نباید ترسید..:) 🍃🌹۱۴‌گل‌صلوات‌هدیه‌به‌شهید مهدی لطفی نیاسر🌹🍃 🌺🌺🌺
هدایت شده از ولایت ، توتیای چشم
🌙🌙اذان به افق تهران☀️☀️ ‍ 🌙الله اکبر ☀️ 🌙الله اکبر☀️ 🌙 الله اکبر☀️ 🌙 الله اکبر☀️ 🌙اشهد ان لا اله الا الله☀️ 🌙اشهد ان لا اله الا الله☀️ 🌙اشهد ان محمدا رسول الله☀️ 🌙اشهد ان محمدا رسول الله☀️ 🌙اشهد ان علیا ولی الله☀️ 🌙اشهد ان علیا ولی الله☀️ 🌙حی علی الصلاه☀️ 🌙حی علی الصلاه☀️ 🌙حی علی الفلاح☀️ 🌙حی علی الفلاح☀️ 🌙حی علی خیر العمل☀️ 🌙حی علی خیر العمل☀️ 🌙الله اکبر ☀️ 🌙الله اکبر☀️ 🌙لا اله الا الله ☀️ 🌙لا اله الا الله☀️ ☀️🌙☀️🌙☀️🌙☀️🌙☀️ عَجِلوُابا لصلاة 👋التمــــــــــاس دعــــا
هدایت شده از ولایت ، توتیای چشم
💛دعا برای شروع روز 💛 💙بسم الله الرحمن الرحیم💙 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبـَاحَ الْـاَبـْـــــرَار وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الْـاَشَـــــرَار 🌷اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَقـْبـُولـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَرْدُودِیــــن 🌷اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْصّـَالـِحـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْطّـَالـِحـِیـن 🌷اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْخـَیْـرِ وَ السَّعـَادَة وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـشَّـرِ وَ الْشِّـقـَاوَة 💚دعای ایمان💚 💞بسم اللّه الرحمن الرحیـم💞 🌹لااِلهَ اِلَّا اللهُ الموُجُودُ فی کُلِّ زَمانٍ 🌹 لا اِلهَ الا اللهُ المَعبوُدُ فی کُلِّ مَکانٍ 🌹لا اله الا اللهُ المَعروُفُ بِکُلِّ اِحسانٍ 🌹لااِلهَ الااللهُ کُل یَومٍ فی شَأنٍ 🌹لااله الااللهُ اَلاَمانُ اَلاَمانُ اَلاَمانُ مِن زوالِ الایمانِ و مِن شَرِّ الشَّیطانِ یاقَدیمَ الاِحسانِ یاغَفُورُ یارَحمنُ یارَحیمُ بِرَحمَتِکَ یااَرحَمَ الرّاحِمینَ .🌹 💚دعای چهارحمد💚 💞بسم الله الرحمن الرحیم 💞 🌷اَلحَمدُلِلّه ِ الَّذی عَرَّفَنی نَفسَهُ وَ لَم یَترُکنی عُمیانَ القَلب 🌷اَلحَمدُلِلّه ِ الَّذی جَعَلَنی مِن اُمَّةِ مُحَمَّدٍ صَلَّی الله ُ عَلَیهِ وَ آلِه 🌷اَلحَمدُلِلّه ِ الَّذی جَعَلَ رِزقی فی یَدِهِ وَ لَم یَجعَلهُ فی اَیدِی النّاس 🌷اَلحَمدُلِلّه ِ الَّذی سَتَرَ عُیُوبی عَورَتی وَ لَم یَفضَحنی بَینَ النّاسِ. 🌹دعای برکت روز: (الحَمدُللّه فالِقِ الإِصباحِ،سُبحانَ رَبِّ المَساءِ وَالصَّباحِ، اللّهُمَّ صَبِّح آلَ مُحَمَّدٍ بِبَرَکَةٍ وعافِیَةٍ، وسُرورٍ وقُرَّةِ عَینٍ. اللّهُمَّ إنَّکَ تُنَزِّلُ بِاللَّیل وَالنَّهارِ ما تَشاءُ، فَأَنزِل عَلَیِّ و عَلی أهلِ بَیتی مِن بَرَکَة السَّماواتِ وَالأَرضِ، رِزقا حَلالاً طَیِّبا واسِعا تُغنینی بِهِ عَن جَمیع ِ خَلقِک)َ 🌹🌹🌹
هدایت شده از ولایت ، توتیای چشم
🌹🌹🌹
هدایت شده از ولایت ، توتیای چشم
1_834819394.mp3
572.4K
❤️💛💚💙💜💖 🍃❤️دعای پرخیــر و برکت ماه مبارک رجب 🍃💛یٰامَنْ اَرجُوهُ لِکُل خَیْر ... ❤️💛💚💙💜💖
سلام_مولا_جانم❤️ چہ خوشبختم ڪہ صبحم با سلام بر شما آغاز مےشود و ابتدا عطر یاد شما در قلبم مےپیچد چہ روز دل انگیزے است روزے ڪہ نام شما بر سر درش باشد و شمیم شما در هوایش.‌‌.. من در پناه شما آرامم، دلخوشم،زنده ام... شڪر خدا ڪہ شما را دارم... سلام_امام_زمانم 💚 گل نرگس نظری کن که جهان بی تاب است!!! روز و شب چشم همه منتظر ارباب است..... مهدی فاطمه پس کی به جهان می تابی؟ نور زیبای تو یک جلوه ای از محراب است اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌹♥️🌹 سلام صبحت بخیر گوهر نایابم✋❤️ 🌺🌺🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🤲🏻 ذُنوبُنَا بَینَ یَدَیڪَ... ❣خدایا، تو همـه را دیده‌اے، از تو طلب آمـرزش می‌کنیم...🌱 🍃🌺سلام، صبحتون بخیر، روزتون مملو از خیر و برکت🍃🌺 🌺🌺🌺
🛑تو برای خدا کار کن،خدا اون وقت خودش تورو عزیز مردم میکنه... 🌹🌹🌹
🌹 🌹 سفارش این حقیر به و این است که هر چه سریع تر با اسلام آشنا شوید که در باید اسلام در کشور های دیگر باشید . بنابراین سعی کنید با حفظ ی مقدس خویش که همانا می باشد ، در به رسانیدن خون نقش خود را نمائید ، ان شاءالله خداوند در این راه شما را نماید . 🕊 🕊 🌹 🌹 🍃🌹۱۴‌گل‌صلوات‌هدیه‌به‌شهید عباسعلی سالمی 🌹🍃 🌺🌺🌺
💠 (خاطرات سردار گرجی زاده) ✍به قلم: دکتر مهدی بهداروند 🍁قسمت: 117 معلوم بود خیلی زجر کشیده و توان درست و حسابی ندارد. دیدم بهترین راه، روحيه دادن به اوست. خنده ای کردم و گفتم: این همه کتک خوردی نوش جانت! ما هم نوش جان کردیم. ولی الان که تو را اینجا آوردند مطمئن باش دیگر خبری از بازجویی و کتک نیست. راحت باش. اینجا آخر خط است.» گفت: «خدا کند همین طور باشد که می گویی» تا چهار روز، بعد از نماز مغرب و عشا، که نگهبان از محوطه محجر بیرون می رفت، به همان شکل با هم ارتباط داشتیم. دوست داشتم او را ببینم. او هم می‌گفت: «دعا کنید مرا هم پیش شما بیاورند.» روز پنجم، نگهبان در سلول او را باز کرد و گفت: «یالا! جمع کن. باید بروی سلول علی.» این جمله را که شنیدم خوشحال شدم و گفتم: «عباس، شدیم سه نفر. بلند شو که مهمان داریم.» نگهبان در سلول ما را باز کرد و گفت: «برو داخل.» وقتی داخل شد، دیدم جوانی گندمگون و نسبتا لاغر مقابلم ایستاده. به استقبال او رفتیم و روبوسی کردیم و خوش آمد گفتیم. وقتی نگهبان رفت، گفتم اول خوب است خودمان را به هم معرفی کنیم. من، علی اصغر گرجی زاده، اهل اندیمشک هستم. این هم عباس جهان دیده است.» او گفت: «من هم اکبر حسین پور اهل تهرانم.» گفتم: «خوب شد. حالا می توانیم با هم برنامه ای برای هر روزمان بریزیم تا از اوقاتمان خوب استفاده کنیم.» او را اکبر صدا می‌زدم. جوان خوش اخلاق و مؤدبی بود. یک بار دیگر قضیه اسارتش را تعریف کرد. گاهی آنقدر تلخ می گفت که گریه اش می گرفت. با ورود اکبر حال و هوای تازه ای در سلول ما پیدا شد. حرف‌های جدیدی داشت. من و عباس هر چه حرف و خاطره داشتیم برای هم گفته بودیم. اكبر موقع حرف زدن اصطلاحات تهرانی خاص خودش را داشت. شاید یک هفته ای از آمدن او نگذشته بود که نگهبان دو نفر را وارد زندان کرد و در سلول سابق اکبر زندانی کرد و رفت. دوباره همان سؤال مطرح شد که اینها که هستند؟ وقتی نگهبان شیفت شب شام ما را داد و رفت و مطمئن شدم از در اصلی خارج شده، از بالای در صدا زدم: «سلام برادرها. شما که هستید؟» یکی از آنها صدا زد: «شما که هستید؟» - ما ایرانی هستیم. سه نفریم که در سلول روبه رویی شما هستیم. وقتی مطمئن شد ایرانی هستیم، درباره خودشان اطلاعات داد. - ما خبرنگاران صدا و سیمای مرکز کرمانشاه هستیم. دو نفریم. روزی یک هیئت رسمی از سازمان ملل متحد به ایران آمدند و قرار شد از مرز ایران و عراق بازدید کنند. رئیس مرکز به ما دو نفر مأموریت داد برای تهیه خبر همراه آنها برویم. ما هم شال و کلاه کردیم و با دوربین و ضبط و وسایل خبرنگاری همراه هیئت راهی مرز عراق شدیم. آن هیئت آمده بود تا بر اجرای آتش بس نظارت کند. ما از ورود هیئت به مرز عراق مشغول فیلم برداری بودیم و کاری به کسی نداشتیم. خوشحال بودیم که خبر و گزارش ما از تلویزیون پخش خواهد شد. چون اولین گزارشی بود که صدا و سیما از هیئت های سازمان ملل متحد ضبط می‌کرد. تعدادی از نیروهای نظامی عراقی به طرف هیئت آمدند و به کمک مترجم عراقی با آنها صحبت کردند. هر سؤالی که هیئت می پرسیدند جواب می دادند. یکی از نیروهای نظامی با دیدن ما به طرفمان آمد و بعد از دست دادن و احوال پرسی با خنده گفت: «اهلا و مرحبا. شما برادران ما هستید و می توانید همراه هیئت به سلیمانیه بیایید و برگردید.» با خودم گفتم: «دیگر جنگ تمام شده و ما در صلح هستیم. امکان ندارد اینها نارو بزنند.» راه افتادیم و همراه هیئت از مناطق مختلف فیلم برداری کردیم. خوشحال بودیم که بدون پاسپورت و ویزا وارد کشور عراق شده ایم. هیئت سؤالات زیادی را از نیروهای عراقی می پرسید و آنها با مترجم همراهشان جواب می دادند. حدود سی کیلومتری از مرز مشترک دور شدیم و در یکی از مقرهای عراق استراحت کردیم. 👈ادامه دارد... ✔️منبع: کانال حماسه جنوب 🌺🌺🌺
هدایت شده از ولایت ، توتیای چشم
🌙🌙اذان به افق تهران☀️☀️ ‍ 🌙الله اکبر ☀️ 🌙الله اکبر☀️ 🌙 الله اکبر☀️ 🌙 الله اکبر☀️ 🌙اشهد ان لا اله الا الله☀️ 🌙اشهد ان لا اله الا الله☀️ 🌙اشهد ان محمدا رسول الله☀️ 🌙اشهد ان محمدا رسول الله☀️ 🌙اشهد ان علیا ولی الله☀️ 🌙اشهد ان علیا ولی الله☀️ 🌙حی علی الصلاه☀️ 🌙حی علی الصلاه☀️ 🌙حی علی الفلاح☀️ 🌙حی علی الفلاح☀️ 🌙حی علی خیر العمل☀️ 🌙حی علی خیر العمل☀️ 🌙الله اکبر ☀️ 🌙الله اکبر☀️ 🌙لا اله الا الله ☀️ 🌙لا اله الا الله☀️ ☀️🌙☀️🌙☀️🌙☀️🌙☀️ عَجِلوُابا لصلاة 👋التمــــــــــاس دعــــا
هدایت شده از ولایت ، توتیای چشم
💛دعا برای شروع روز 💛 💙بسم الله الرحمن الرحیم💙 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبـَاحَ الْـاَبـْـــــرَار وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الْـاَشَـــــرَار 🌷اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَقـْبـُولـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَرْدُودِیــــن 🌷اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْصّـَالـِحـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْطّـَالـِحـِیـن 🌷اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْخـَیْـرِ وَ السَّعـَادَة وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـشَّـرِ وَ الْشِّـقـَاوَة 💚دعای ایمان💚 💞بسم اللّه الرحمن الرحیـم💞 🌹لااِلهَ اِلَّا اللهُ الموُجُودُ فی کُلِّ زَمانٍ 🌹 لا اِلهَ الا اللهُ المَعبوُدُ فی کُلِّ مَکانٍ 🌹لا اله الا اللهُ المَعروُفُ بِکُلِّ اِحسانٍ 🌹لااِلهَ الااللهُ کُل یَومٍ فی شَأنٍ 🌹لااله الااللهُ اَلاَمانُ اَلاَمانُ اَلاَمانُ مِن زوالِ الایمانِ و مِن شَرِّ الشَّیطانِ یاقَدیمَ الاِحسانِ یاغَفُورُ یارَحمنُ یارَحیمُ بِرَحمَتِکَ یااَرحَمَ الرّاحِمینَ .🌹 💚دعای چهارحمد💚 💞بسم الله الرحمن الرحیم 💞 🌷اَلحَمدُلِلّه ِ الَّذی عَرَّفَنی نَفسَهُ وَ لَم یَترُکنی عُمیانَ القَلب 🌷اَلحَمدُلِلّه ِ الَّذی جَعَلَنی مِن اُمَّةِ مُحَمَّدٍ صَلَّی الله ُ عَلَیهِ وَ آلِه 🌷اَلحَمدُلِلّه ِ الَّذی جَعَلَ رِزقی فی یَدِهِ وَ لَم یَجعَلهُ فی اَیدِی النّاس 🌷اَلحَمدُلِلّه ِ الَّذی سَتَرَ عُیُوبی عَورَتی وَ لَم یَفضَحنی بَینَ النّاسِ. 🌹دعای برکت روز: (الحَمدُللّه فالِقِ الإِصباحِ،سُبحانَ رَبِّ المَساءِ وَالصَّباحِ، اللّهُمَّ صَبِّح آلَ مُحَمَّدٍ بِبَرَکَةٍ وعافِیَةٍ، وسُرورٍ وقُرَّةِ عَینٍ. اللّهُمَّ إنَّکَ تُنَزِّلُ بِاللَّیل وَالنَّهارِ ما تَشاءُ، فَأَنزِل عَلَیِّ و عَلی أهلِ بَیتی مِن بَرَکَة السَّماواتِ وَالأَرضِ، رِزقا حَلالاً طَیِّبا واسِعا تُغنینی بِهِ عَن جَمیع ِ خَلقِک)َ 🌹🌹🌹
هدایت شده از ولایت ، توتیای چشم
🌹🌹🌹
هدایت شده از ولایت ، توتیای چشم
1_834819394.mp3
572.4K
❤️💛💚💙💜💖 🍃❤️دعای پرخیــر و برکت ماه مبارک رجب 🍃💛یٰامَنْ اَرجُوهُ لِکُل خَیْر ... ❤️💛💚💙💜💖
*❣ ❣* چہ شود فرصٺ ديدار بہ ما هم بدهند؟ فيض هم صحبٺے يار بہ ما هم بدهند؟ آن قَدر بر در ايـن خانہ گدا مےمانيم لقب نوڪرِ دربـار بہ ما هم بدهند ! *صبحت بخیر همه‌ی هستی‌ام💚* 🌺🌺🌺
حدیث روز 🌺 🌺🌺🌺
💫‏هر ڪہ را صبح شهادٺ نیسٺ شام مرگــ هسٺ 🍃بێ شهادٺــ مرگ با خسراݩ چـہ فرقێ میکند⁉️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ سلام، 🍀صبحتون بخیر، روزتون شهدایی🍀 🌺🌺🌺 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
حدیث روز 🌺 🌺🌺🌺
🌹 پیامبر اکرم (ص) می‌فرمایند: هرگاه يك نفر دعا مى‌ كند، براى همه دعا كند؛ زيرا اين دعا به اجابت نزديكتر است. (بحارالانوار، ج۹۰، ص۳۱۳) 🌹 امام کاظم (ع) می‌ فرمایند: دعایی که بیشتر امید اجابت می‌ رود و زودتر به اجابت می‌ رسد، دعا برای برادر دینی در پشت سر او است. (وسائل الشیعه، ج۷، ص۱۰۷) الهم عجل لولیک الفرج الهم شف کل مریض
🔴 روش کاشت نهال 🌳 حضرت عیسی علیه السلام، از شهری عبور می کرد که میوه ها و ثمر درختان آن شهر را کرم ها فاسد می کردند. 🌳 مردم آن شهر به آن حضرت شکایت کردند و برای دفع و رفع آن جانوران و سلامتی میوه ها، دستور و دارویی تقاضا نمودند. 🌳 حضرت فرمود: دوای آن با خود شماست و علت فاسد شدن ميوه های شما آن است كه هنگام نشاء كردن و كاشتن درخت ( بعد از کندن چاله )، در چاله اول نهال را می گذارید، اول خاک می ریزید و بعد آب. 🌳 ولی باید، اول آب بریزید و بعد خاک ( یعنی بعد از گذاشتن نهال، باید چاله را پر از آب کنید تا کامل روی ریشه را آب بگیرد و ریشه هوا نبیند، سپس چاله را با خاک پر کنید. ) تا این که میوه های درختان شما دچار آفت نشوند. 🌳 مردم آن منطقه این فرمان حضرت عیسی علیه السلام را به اجرا گذارده و در نتیجه، میوه های آنان از آفت محفوظ ماند. 📚 علل الشرایع، ج ۲، ص 475 🌺🌺🌺
💠 (خاطرات سردار گرجی زاده) ✍به قلم: دکتر مهدی بهداروند 🍁قسمت: 118 [اسیر جدید ادامه داد] ..هیئت سازمان در یک اتاق مشغول استراحت شدند و ما هم روی مبل هایی که در هال قرار داشت ولو شديم. یک مرتبه افسر عراقی از اتاق بیرون آمد و نگاهی از سر عصبانیت به ما کرد و گفت: «همه وسایلتان را تحویل بدهید.» - چرا؟ مگر چه کرده ایم؟ - شما غیر قانونی وارد عراق شده اید. - ما با اجازه دوستان شما آمدیم. خودشان گفتند. آنها شاهدند. اصلا ما کاری نداشتیم که بیاییم عراق. باورمان نمی شد به این راحتی به ما نارو بزنند. رگمان را می‌زدی، خون نمی آمد. بعد از حدود نیم ساعت، افسر عراقی در حالی که یک فنجان چای در دست داشت به طرف ما آمد و گفت: «در ضمن، شما برای پاره ای توضیحات باید به بغداد بروید.» ناراحت شدم و گفتم: «می فهمی کرمانشاه تا بغداد چند کیلومتر است؟» - هر چقدر که هست کاری ندارم. شما باید به بغداد بروید ۔ لااقل بگذارید با هیئت صحبت کنیم. شاید آنها تأیید کنند که ما قانونی وارد خاک عراق شده ایم. ساعت حدود چهار عصر بود که هیئت از اتاقی که استراحت می کردند بیرون آمدند و در حالی که ما را می دیدند هیچ توجهی نکردند و حرفی نزدند. آنها دقیقا میدانستند ما از ایران به عنوان فیلم بردار و خبرنگار همراهشان شدیم. ولی در باره اینکه ما را نگه داشته بودند عکس العملی نشان ندادند. وقتی دیدم آنها آرام و راحت دارند از ساختمان بیرون می روند، گفتم: «اینها که قدرت آتش بس بین چهار نفر را ندارند چطور می خواهند بین دو کشور آتش بس برقرار کنند و نظارت هم داشته باشند!» طاقت نیاوردم و فریاد زدم: «آقایان ... آقایان » آنها از صدای من برگشتند و رو به مترجم عراقی کردند و گفتند: «اینها چه می گویند؟» مترجم گفت: اعتراض دارند که چرا ما را بازداشت کردید.» یکی از آنها، در حالی که عینک دسته طلایی اش را روی چشمش جابه جا می کرد، با خنده حرفی زد. مترجم گفت: «او می گوید ما در امور داخلی کشورها دخالت نمی کنیم. این مسائل به ما مربوط نیست.» از حرف او جا خوردم و گفتم: «عجب نامردی هستند. این هم شد حرف؟» با رفتن آنها، ده دقیقه طول نکشید که ما را هم از ساختمان بیرون بردند و سوار ماشینی کردند که تا به آن روز شبیه‌ش را ندیده بودم. ماشین مدل بالایی نبود؛ ولی معروف هم نبود. با خودم گفتم: «ما که در عمرمان بغداد را ندیده ایم. حالا به این بهانه آن را می بینیم. حتما بعدش می‌فهمند اشتباه کرده اند و ما را برمی گردانند.» ما را عقب ماشین سوار کردند. یکی از عراقی ها عقب کنار ما و یکی دیگر جلو کنار راننده نشست و ماشین به سمت بغداد حرکت کرد. در راه راننده ضبط ماشین را روشن کرد. ترانه عربی گوش می داد. ما غير از سروصدا چیزی از آن نفهمیدیم. راننده با ترانه روی فرمان ماشین ضرب گرفته بود. آن دیگری، که جلو نشسته بود، پشت سر هم سیگار می‌کشید. ترس از آینده مبهم هوش و حواس از سرمان پرانده بود. با پای خودمان داشتیم به سوی شهر سیاهی و بدبختی می رفتیم و نمی دانستیم. دو ساعت و نیم در راه بودیم. ماشین گاهی سرعت می گرفت و گاهی آهسته می‌رفت. در بین راه توقف نداشت. فقط به هر شهری که وارد می‌شدیم در خروجی آن ایست و بازرسی هایی بود که نفر جلویی تا کارتش را نشان نگهبان می‌داد او احترام نظامی محکمی می‌داد و زنجیر را می انداخت و ما رد می‌شدیم. سیزده ایستگاه بازرسی را پشت سر گذاشتیم تا وارد بغداد شدیم. همه وجودم چشم شده بود و شهر را نگاه می کردم، شهر زیبایی بود. خیابان های بزرگی داشت. مردم مشغول کار و زندگی بودند. در شهر ربع ساعتی ماشین از خیابانها و میدانها گذشت و مقابل یک در آهنی بزرگی توقف کرد. نگهبان با دیدن کارت شناسایی نفر جلو سریع در را باز کرد و ماشین جلوی ساختمان ترمز کرد. 👈ادامه دارد... ✔️منبع: کانال حماسه جنوب 🌺🌺🌺
🌹حضرت زهرا (س) سیرآبمان کرد🌹 🔸شهید «محمد حسن فایده»🔸 غلام‌­علی ابراهیمی: پانزده نفری افتادیم توی محاصره دشمن. از فشار تشنگی بی­‌حال و خسته خواب­‌مان برد. وقتی بیدار شدیم، (شهید) «محمد حسن فایده» گفت: «حضرت زهرا (س) در خواب به من آب دادند و قمقمه یکی از شهدا را پر از آب کردند». فوری رفتیم سراغ قمقمه­ شهدایی که اطراف‌­مان بودند. یکی از قمقمه‌ها پر بود از آب خنک. انگار همین الان داخلش یخ انداخته بودند. همه از آب شیرین و گوارا؛ که مهریه حضرت زهرا (س) است سیرآب شدیم.🌼🇮🇷 🍃🌹۱۴‌گل‌صلوات‌هدیه‌به‌شهید محمدحسین فایده 🌹🍃 🌺🌺🌺