🌹#اسم_تو_مصطفاست
#قسمت61
-چون به امید من وتو کسب وکار می کنه باید عدس ناپز بخریم .
- بذار دو ساعت بیشتر بجوشه!
در همین حال تلفن زنگ زد،دوستم بود:" میای بریم استخر؟"
روبه توکردم :"محمدعلی رو نگه می داری من برم استخر؟"
- بله مخصوصا که کم ورزش می کنی وهم استخون درد داری!
- پس نگهش می داری؟
- برو استخر ولی محمدعلی رو بزار پیش مامانت!
- پس پنچ کیلو عدس دستت رومی بوسه،
پاکش کن!
- باشه!
از استخر که آمدم نصفی از عدس هاروپاک
کرده بودی ونصفی دیگر آنجا بود
- پس چرا پاک نکرده بودی آقامصطفی؟
- خسته شدم!
- باید خیس بشه، نمی پزه ها!
شب که از مسجد آمدی:" گفتم قابلمه بزرگه رو
از بالای قفسه آشپزخانه بیار پایین!"
- هنوز زوده،بذار کمی استراحت کنم!
محمد علی رو گذاشتم بغلت،صندلی زیر پایم
گذاشتم وقابلمه رابه سختی آوردم پایین،
عدس ها را ریختم وتا صبح مدام سرزدم،
ناپز بودونمی پخت.کلافه شده بودم،بیدارت
کردم.
- آقامصطفی دیر پزه ولعاب نمی ده!
- اشکالی نداره خورده میشه !
صبح بلند شدی لباس پوشیدی.
- کجا؟
_گمان نمی کنم کسی خانمش رو بیاره، خودم می رم!
_منم میام، اجازه نمی دم تنها بری. جاهای خوب باید زنت رو هم ببری!
_پس آماده شو!
فاطمه خواب آلود را به هر زبانی بود بلند کردم و لباس پوشاندم. محمدعلی را هم آماده کردم. قابلمه عدسی و وسایل لازم را بردی و در صندوق عقب ماشین گذاشتی. با بچه ها نشستیم داخل ماشین و راه افتادیم. شب قبل به مامانم این ها هم گفته بودم و قرار بود آن ها هم بیایند. ساعت شش صبح بود که رسیدیم. بچه های گردان عمار آمده بودند. قابلمه را گذاشتی وسط و برایشان کشیدی. داخل ماشین نشسته بودم. با یک تکه نان و دو تا کاسه آمدی. دوستانت از تو فیلم می گرفتند. دلم لرزید.
_این چه کاریه که می کنن؟
_اشکالی نداره، بذار خوش باشن!
_دلم می لرزه. دوست ندارم اینجور کارارو، انگار باور کردن که میخوای شهید بشی!
_بی خیال سمیه!
دیگر سمت من نمی آمدی و می رفتی لا به لای مزار ها. گاه می آمدی محمدعلی را می بردی، دور می زدی و می آمدی تحویلم می دادی و باز... .
پدر و مادرم آمدند. پدرم پیش شماها آمد و مامان کنار من داخل ماشین نشست. وقت برگشتن، از دوستات خداحافظی کردی. می دیدم بعضی باز فیلم می گیرند، اما دوربین را طرف ما نمی گرفتند. پدر و مادرم رفتند و ما هم حرکت کردیم. سر راه گفتی:«باید برم اسلامشهر. یکی از دوستام شهید شده. باید توی مراسمش شرکت کنم.
_کی هست؟
_از شهدای مدافع حرم!
داخل ماشین گرم بود، به حدی که فاطمه و محمدعلی که خواب بودند از شدت گرما بیدار شده بودند. یک ساعت طول کشید تا آمدی. چند نفر آمده بودند بدرقه ات و سه تا ظرف غذا هم دستت بود. راه که افتادی پرسیدم:«چقدر طول دادی آقا مصطفی، پختیم از گرما!»
_رفته بودم سخنرانی. از بچه های فاطمیون بود. این غذا ها هم مال شهیده و تبرکه. یه روز توی همین قرارگاهی که بودیم اومد و گفت باهات کار دارم. خیلی خسته بودم، گفتم تو برو من میام. با خودم گفتم این هم مثل بقیه رزمنده ها می خواد درد و دل کنه، منم امروز حوصله ندارم. دوباره اومد و به زور دستم رو کشید و برد داخل اتاق. یه قابلمه کوچک روی گاز سه شعله بود. گفت:«تا نخوردی از اینجا بلند نمی شی!» دیدم کله پاچس.
بغض کردی و نگاهت را انداختی به افق.
_حالا اون بالا بالاهاست!
وقت تنگه، دیگه باید از پنج شهید گمنام خداحافظی کنم و برگردم خانه.
امروز آمدم سر مزارت، باز می خواهم برایت حرف بزنم و حرف هایم را ضبط کنم .
#شهید_مصطفی_صدرزاده🌷
🔸ادامه دارد...
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃
🌹#اسم_تو_مصطفاست
#قسمت62
این، ادامه همان حرف هایی است که مدتی است شروع کرده ام، باز آسمان ابری است ونگاه توهم.دریغ ازهمان یک گل آفتاب
که آن دفعه افتاده بود وسط ابروانت.حداقل آدم می دانست اخمت به خاطر آفتاب است.
اما حالا چی؟
بگذریم، بهتر است از حال کنده شوم وبروم به گذشته.
همیشه می گفتی:" دوست دارم به خاطر سختی هایی که این مدت کشیدی یه بار هم شده بیای سوریه واونجا رو ببینی، ببینی چقدر قشنگه! خصوصا شبا وقتی رزمنده ها با لباس
نظامی واسلحه میان دست به دست
نامزداشون یاهمسراشون توی خیابون قدم می زنند،
دلم می خواد تو هم بیایی دستت وبگیرم وقدم
بزنیم! " آن قدر زبیا از آنجا حرف می زدی که رویای من هم شده بود آمدن وعاشقانه با تو قدم زدن.
پیش از آنکه بروی سوریه روز شهادت امام صادق علیه السلام بودوقرار بود دوشهید
گمنام بیاورند و در منطقه فردوسیه به خاک بسپارند.پدرم زنگ زد:" ببین مصطفی میاد؟"
- بیرونه ،اجازه بدین زنگ بزنم بپرسم.
- زنگ زدم.
گفتی:" کار دارم!"
- سفره صبحونه پهنه ،جمع کنم یا میای؟
- میام!
- پس من میرم تشیع جنازه آمدی، سفره رو جمع کن !
بچه ها رو برداشتم ورفتم.بعد از مراسم که آمدم،آمده بودی.دیدم سفره پهن است داخل
آشپزخانه نشسته ای وبه فکر فرو رفته ای.
- چرا اینجا نشستی؟
- اومدم صبحونه بخورم وبرم!
- چرا جمع نکردی؟
- همین طوری!
رفتم داخل اتاق لباس عوض کنم در کمد لباس
ها باز بود.از پنچ تا ساک، چهارتا بود.یکی نبود.
تو هربار بعداز مجروحیتت که بیمارستان می رفتی آنجا ساک مشکی بهت میدادند که
رویش نوشته بود vip. این غیر از مجروحیت هایی بود که کار به بیمارستان نکشیده بود.
به هرحال این پنچ تاساک نشانه خوبی بود.
- آقامصطفی ساک جمع کردی؟
- کی گفته ساک جمع کردم؟
- تو ساک جمع کردی!
- من دست به ساک نزدم!
- مصطفا می گم جمع کردی؟
- به خدا باید برم اسمت را بدم وزرات اطلاعات وبگم زن من را بیارین استخدامش کنین! استعدادش داره هدر میره. فقط قبل از اونکه استخدام بشی بگواز کجا فهمیدی؟
- خب این ساکا پنچ تا بود حالا شده چهارتا!
- یعنی توهروقت درکمد روبازمی کنی،
وسایلش رو دونه دونه می شمری؟
من رو بگو که می خواستم مثه بچه آدم وسایلم راجمع کنم که نخوام برم پشت آماد یه جفت جوراب ویه زیر پوش بگیرم.
- حالا ساک کجاست؟
- فرستادم رفت،دادم بچه ها دربردند پادگان!
- همیشه باید مواظبت باشم،مواظب اینکه من
وبچه ها رو نگذاری وبری!
همیشه باید تو هول و ولا باشم. می دونی اون دفعه چی کشیدم؟
نشستم لب تخت:" خسته شدم از اینکه هم مرد باشم وهم زن، دوست ندارم وقتی هم هستی مدام فکر کنم میری یا نمی ری؟می خوام زن خونه باشم،فقط زن خونه!"
- ولی اونجا به من نیاز دارند،به یه مرد که کارای مردانه بکنه!
- سوریه شده رقیب من ومن از پس این رقیب بر نمیام.اون داره مرد منو می گیره!
نشستی کنارم ودر آغوشم کشیدی :"ولی من فقط عاشق توام ،اما قبول کن که آرمان وهدفم و راهم را می پرستم سمیه. هرچی هم بگی پاش ایستاده م !"
آن روز، روزشهادت بود. همه جاتعطیل. مامان زنگ زد:" بیاین دور هم باشیم!"
زنگ زدی به پدرت موقع رفتن،کلید باغش را
گرفتی.آن روز همگی در باغ جمع شدیم وناهار
خوردیم. هنوز سفره رو جمع نکرده بودیم که یکی از دوستانت از شمال زنگ زد. دیدم مدام ابراز خوشحالی می کنی:" به به مبارکه!چشم
حتما!" گوشی راکه قطع کردپرسیدم:" کی بود؟"
- دوستم بود.تو سوریه باهاش آشنا شدم.هفته
دیگه شمال عروسیشه،
#شهید_مصطفی_صدرزاده🌷
🔸ادامه دارد...
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃
سلام. شبتون به خیر.
هرکسی براش مقدوره نمازلیله الدفن بخونه برای مرحومه
مشهدی نازبس،،،نام پدر دُلیخان،،
👇تقویم نجومی چهارشنبه👇
👇👇👇کانال عمومی👇👇👇
(تقویم همسران)
(اولین و پرطرفدارترین مجموعه کانالهای تقویم نجومی،اسلامی)
@taghvimehamsaran
✴️ چهارشنبه 👈11 بهمن / دلو 1402
👈19 رجب 1445 👈31 ژانویه 2024
🏛 مناسبت های دینی و اسلامی.
🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی.
❇️ امروز روز خوبی برای امور زیر است :
✅آغاز نگارش کتاب مقاله و پایان نامه.
✅آغاز به تعلیم و تعلم و یادگیری.
✅ صید و شکار و دام گذاری.
✅و وسیله خریدن خوب است.
👶 زایمان خوب و نوزاد خیر از او انتظار می رود.
🚘مسافرت: مسافرت مکروه و در صورت ضرورت حتما همراه صدقه باشد.
🔭 احکام و اختیارات نجومی.
🌓 امروز قمر در برج میزان و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است:
✳️خواستگاری عقد و ازدواج.
✳️فروش و تبدیل جواهرات.
✳️لباس نو پوشیدن.
✳️مباشرت.
✳️ و آغاز درمان و معالجه نیک است.
🟣 نگارش ادعیه و برای نماز حرز و بستن آن خوب است.
✳️ برای مطالب بیشتر و دریافت تقویم نجومی هر روز باجستجوی کلمه" تقویم همسران" به کانال ما در تلگرام و ایتا بپیوندید.
👩❤️👨 حکم مباشرت امشب.
( شب پنج شنبه ) ، فرزند یا عالم گردد یا حاکم بر مردم شود ان شاءالله.
💉حجامت.
خون دادن و فصد سبب رفع درد بدن می شود.
💇♂💇 اصلاح سر و صورت.
باعث توانگری می شود.
😴🙄 تعبیر خواب.
خوابی که (شب پنجشنبه) دیده شود تعبیرش طبق ایه ی 20 سوره مبارکه "طه" است.
فالقاها فاذا هی حیه تسعی...
و مفهوم آن این است که دلیلی قوی در اختیار خواب بیننده قرار گیرد و کار خود را با آن پیش ببرد ان شاءالله. و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
✂️ ناخن گرفتن
🔵 چهارشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و باعث بداخلاقی میشود.
👕👚 دوخت ودوز
چهارشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز بسیار مناسبی است و کار آن نیز آسان افتد و به سبب آن وسیله و یا چارپایان بزرگ نصیب شخص شود.ان شاالله.
✴️️ وقت #استخاره در روز چهارشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن).
❇️️ #ذکر روز چهارشنبه : یا حیّ یا قیّوم ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۵۴۱ مرتبه #یامتعال که موجب عزّت در دین میگردد
@taghvimehamsaran
💠 ️روز چهارشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_امام_موسی_کاظم_علیه_السلام#امام_رضا_علیه السلام_#امام_جواد_علیه_السلام و #امام_هادی_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد .
@taghvimehamsaran
شما میتوانید با جستجوی کلمه" تقویم همسران" در تلگرام ایتا و سروش به کانال ما بپیوندید.
📚 منابع مطالب ما:
📔تقویم همسران
نوشته ی حبیب الله تقیان
قم:انتشارات حسنین علیهما السلام
ادرس:
پاساژ قدس زیر زمین پلاک 24
تلفن:
09032516300
0912 353 2816
025 377 47 297
📛📛📛📛📛📛
📩 این مطلب را برای دوستانتان حتما با لینک ارسال کنید.نقل مطلب بدون لینک ممنوع و شرعا حرام و مدیون هستید.
📛📛📛📛📛📛
مطلب تخصصی و مفید تقویم اسلامی نجومی را هر شب در 👇اینجا👇دریافت کنید 👇عضو شوید👇
لینک کانال اصلی ما در تلگرام👇👇
@taghvimehmsaran
ارتباط با ادمین مجموعه کانالهای تقویم
نجومی اسلامی:👇
@tl_09123532816
لینِک کانال در ایتا و سروش 👇
@taghvimehamsaran
🌸زندگیتون مهدوی ان شاالله🌸
https://eitaa.com/joinchat/2302672912C0ee314a7eb
🌹شهید کانادایی #مدافع_حرم حضرت زینب (س) ; حمزه علی یاسین
👈 (مونترآل) دومین شهر بزرگ «کانادا» پس از پایتخت این کشور است که در شرق «کانادا» و جنوب غربِ استان «کبک» واقع است.
👈 این شهر به دلیل وجود تعداد قابل توجه مهاجر ایرانی و لبنانی، دارای شیعیان زیادی است.
🔹 «حمزه علی یاسین» در ۲۷ ژانویه ۱۹۹۴ میلادی، در "مونترآل" به دنیا آمد.
خانواده او اصالتا از اهالی روستای «عباسیه» واقع در جنوب لبنان هستند و از اقوام همسرِ دبیرکل حزب الله به شمار میروند.
👈 «حمزه» چند سال قبل به لبنان برگشت و به عضویت «حزب الله لبنان» درآمد.
🔹 با آغاز جنگ علیه تروریستهای وهابی در «سوریه»، «حمزه» جهت شرکت در جنگ برای دفاع از حرم مطهر حضرت زینب کبری(س) عازم این کشور شد و در ۲۵ جولای ۲۰۱۴ میلادی، در این جهاد مقدس به شهادت رسید و در موطن پدریاش به خاک سپرده شد.
🍃🌹۱۴گلصلواتهدیهبهشهید همزه علی یاسین 🌹🍃
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃
هدایت شده از کانال توبه
📜 رساله مختصر خواجه نصیر درباره تفسیر سوره والعصر :
✍🏻 والعصر ان الانسان لفی خسر:
یعنی خسران انسان در اشتغال به امور مادی و غرق شدن در حیوانیت
✍🏻 الا الذین آمنو:
یعنی مگر کسانی که ایمان آوردند یعنی دنبال علم و تحصیل هستند ، به دنبال یافتن حقایق و معارف است که قوه نظری است
✍🏻 وعملوا الصالحات : و اهل عملند ، اعمال صالح انجام می دهند، که قوه عملی است
✍🏻 و تواصوا بالحق :
و نه تنها به فکر خودشان هستند که علم یافته و اهل عمل شده اند ، بلکه دیگران را هم وصیت و سفارش میکنند و از آنها میخواهند دنبال علم و معارف باشند
✍🏻 و تواصوا بالصبر :
یعنی عمل ، بردباری و شکیبایی میخواهد ، در تمام اعمال صبر لازم است. پیشرفت و تکامل در « فعل جمیل » صبر لازم دارد و آن هم «صبر جمیل» .
#نمط_هشتم ص۲۳
#شرح_اشارات_و_تنبیهات
#علامه_حسن_زاده_آملی
@Tobeh_Channel
هدایت شده از کانال توبه
اهمیّت حبّ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه.mp3
10.66M
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
🔊 #کلیپ_صوتی
🕊 اهمیّت #حبّ_امیرالمؤمنین صلوات الله علیه
🔵 برگرفته از جلسه چهاردهم «سیر تکوّن عقاید شیعه»
#امام_علی علیه السلام
#سیر_در_ولایت
#امامت #ولایت
@Tobeh_Channel
هدایت شده از کانال توبه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#رزق_شبانه
🌙شاه کلید عاقبت بخیری و برکت در زندگی ...
خدمت به پدر و مادر چه در قید حیات باشن
و چه از دنیا رفته باشن.
#یا_حق
«ممنون که همراهید»
هدایت شده از کانال توبه
❄️🌧️❄️🌧️❄️🌧️❄️
*قرار شبانه با مولای غریبمان💚*
*بخوان دعای فرج را دعا اثر دارد...*
*دعا کبوتر عشق است و بال و پر دارد...*
*💠 دعـــــــــــای فـــــــــــرج 💠*
*🔸بسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیم🔸*
*⚜اِلهی عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ وَانْکَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّهِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِی الاْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کلمح الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَانْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَهَ السّاعَهَ السّاعَهَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمین بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرینَ.⚜*
*ترجمه:*
*خدايا گرفتارى بزرگ شد، و پوشيده بر ملا گشت، و پرده كنار رفت، و اميد بريده گشت، و زمين تنگ شد، و خيرات آسمان دريغ شد و پشتيبان تويى، و شكايت تنها به جانب تو است، در سختى و آسانی تنها بر تو اعتماد است، خدايا! بر محمّد و خاندان محمّد درود فرست آن صاحبان فرمانى كه اطاعتشان را بر ما فرض نمودى، و به اين سبب مقامشان را به ما شناساندى، پس به حق ايشان به ما گشايش ده، گشايشى زود و نزديك همچون چشم بر هم نهادن يا زودتر، اى محمّد و اى على، اى على و اى محمّد، مرا كفايت كنيد، كه تنها شما كفايت کنندگان منيد، و ياریم دهيد كه تنها شما ياری كنندگان منيد، اى مولاى ما اى صاحب زمان، فريادرس، فريادرس، فريادرس، مرا درياب، مرا درياب، مرا درياب، اكنون، اكنون، اكنون، با شتاب، با شتاب، با شتاب، اى مهربانترين مهربانان به حق محمّد و خاندان پاك او.*
*💠دعــای ســـلامتی*
*امــام زمــــان(عج)💠*
*⚜"اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن، صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ، فِی هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ، وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً، حَتَّی تُسْکِنَهُ اَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا"⚜*
*⛅️اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَجُ⛅️*
@Tobeh_Channel
❄️🌧️❄️🌧️❄️🌧️❄️
#سلام_امام_زمانم
بيا ای بهترين درمان قلبم
مداوا كن غم پنهان قلبم
قسم بر خالق دلهای عاشق
تو هستی آخرين سلطان قلبم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج_
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃
خندهی گرم و دلنشینشان
برفها را در زمستان ،
آب میکند ...
#یادشهدابه دلخواه صلوات
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸یادآوری
🔴 اطلاع رسانی حداکثری و حضور حداکثری
🔻سلسله نشست های ترویج گفتمان انقلاب اسلامی
🔸️با عنوان: معجزه مشارکت(۲)
📝موضوع: تحلیل صحیح وضعیت اقتصادی کشور و تاثیر آن بر مشارکت حداکثری و رفع معضلات اقتصادی
🎤سخنران: جناب آقای دکتر رسول بخشی
عضو هیئت علمی و مدیر گروه اقتصاد دانشگاه اصفهان
🕜زمان:چهارشنبه ۱۱بهمن ۱۴۰۲_ ساعت ۱۹:۱۵
📢 پخش از: روبیکا به آدرس های:
http://rubika.ir/fanoosebameiran
http://rubika.ir/nasra_chb
🌸حضور شما فرهیخته گرامی و جهادگر عرصه فرهنگ را مغتنم می شماریم.
eitaa.com/roshana_ir
rubika.ir/roshana_ir
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌹#اسم_تو_مصطفاست
#قسمت63
کارات رو بکن بریم.
روی کردی به پدر و مادرم:" می دونین چطور آشنا شدیم؟ جایی نشسته بود و با دوستش گیلکی حرف می زد.ذوق کردم،رفتم جلو وشروع کردم به حرف زدن تی بلا می سر
گفت:مگه بچه جنوب نیستی؟ گفتم: خانمم
شمالیه. وقتی صدای شمالی حرف زدنت رو
شنیدم دلم برای او تنگ شد."
بعدخواستی بچه ها رو بگذاریم پیش مامان
وباهم قدم بزنیم.درحال راه رفتن گلی چیدی
وبه موهایم زدی. گفتم:" فردانوبت دکتر دارم!"
- همون دکتر اون هفته که نشد بری؟
- بله همون دکتر!
هفته پیش نوبت گرفته بودم برای ساعت پنچ.
ساعت دوگفتی:"حالا کو تا پنچ بیا بریم اکبرآباد
یکی از بچه های گردانمون شهیدشده،تشییع
جنازه س!" رفتیم پرسان پرسان پیداکردیم،
جلورفتی وبچه هایش را دیدم.آمدی گفتی
:" اینابچه شهیدن،برو جلو و باخانما هم کلام شو. مادر وخواهراش هستند ، ثواب داره.بگو شوهرم فرمانده این شهید بوده،بگو تا آخرین
لحظه کنارش بوده."رفتیم جلو،بعداز سلام
وعلیک هرچه را خواسته بودی گفتم .یه مرتبه
زنی شروع کرد به داد و بیداد کردن:" از شما نمی گذریم، حلالتون نمی کنیم پدرش افغانستانه،
گفتیم دو روز پیکرش رونگه داریم بعد دفن کنیم. چرا قبول نکردین؟" گفتم:" منم مثل شمام ، کاره ای نیستم." بعد دوان دوان برگشتم
داخل ماشین وگفتم:" دستت درد نکنه آقا
مصطفی،خوب منو ضایع کردی!" خندیدی:"
ناراحت نباش ، این کارا اجر داره! جایی حساب میشه!"
اما چه فایده وقتی به مطب دکتر رسیدیم نوبتم گذشته بود و باید وقت مجدد می گرفتم.
گفتی:" حتما میام."
- یادت نمیره؟
- اصلا و ابدا
صبح فردا گفتم:" وقت دکتر که یادته؟"
- معلومه که یادمه!
- خدارو شکر ظهر میرم موهامو مش می کنم
تا برای عروسی کارام کرده باشم ، بعدم دکتر!
- خیلی عالیه!
بچه ها رو گذاشتم پیش مامانم و رفتم آرایشگاه
بعداز اینکه مش کردم زنگ زدم:" کی میای دنبالم آقامصطفی؟" باید بریم دکتر،اینجا زیادی طول کشید!"
- متاسفم کاری پیش آمد نمی تونم!
-چه کاری!
- دارم میرم!
- کجا؟
- سوریه!
خشکم زد، زبانم بند آمد،به زور گفتم :" مگه هفته دیگه عروسی دعوت نداریم؟"
سکوت کردی.
- مگه نگفتم میرم آرایشگاه موهام مش می کنم؟
- خب چرا،بعدا میام می بینم،خودت هم روحیه ت عوض میشه! صدایم را بلند کردم:"
چرامتوجه نیستی من نوبت دکتر دارم!
اون دفعه که اون جوری شد . این دفعه هم...."
- بیا آزادی،منم میام!
از کهنز باید میآمدم شهریار،از آنجا ماشین آزادی سوار
می شدم ، اما به شهریار که رسیدم
زنگ زدی :" عزیز کجایی؟"
- شهریارم،می خوام سوار ماشین آزادی بشم!
- داد و بیداد نکنی ها، شرمنده، من نمی تونم بیام! خودت تنهایی برو دکتر!
- اصلا نمی رم!
- تورو به خدا لجبازی نکن!
- نمی رم ،بخدا نمی رم!
داد می زدم، اما جرئت اینکه گوشی را بی خداحافظی قطع کنم نداشتم. به خانه که رسیدم دوباره زنگ زدی:" تورو به خدامن
روببخش عزیز،شرمنده ام!"
- ول کن آقامصطفی،سلامتی من که برات
ارزشی نداره!
- بخدا سلامتی تو اولویت اول منه،ولی اینجا
به من خیلی نیاز دارن!
هروقت از تو عصبانی می شدم ، وقتی که بودی
نهایتش این بود که بروم درون اتاق وساعتی
تنهابمانم . اگر کدورتی پیش می آمد و صدایت بالایی میرفت،سکوت می کردم وباز به اتاق پناه
میبردم . اگر جر و بحثی بود بین خودمان بود،
هیچ وقت جلوی نفر سوم داد و بیداد نمی کردیم .نداری واخم وناراحتی بین خودمان بود. مال خودمان بود آن هم به مدت بسیار کم، بدون توهین به هم. اگر قرار بودبرای
کسی هدیه ببریم بهترین را می بردیم.
همیشه سفره باز بودی برای مهمان رو گشاده.
اگردر تب وتاب نگه داشتن توپیش خودم بودم،
برای این بود که عاشقت بودم .
#شهید_مصطفی_صدرزاده🌷
🔸ادامه دارد...
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃
🌹#اسم_تو_مصطفاست
#قسمت64
اینجا بالای سر مزارت و رو بروی عکست راحت تر می توانم حرف هایم را بزنم.باز هم آمدم پیش خودت ،جایی که
می توانم بغض مانده در گلویم را بشکنم واز خاطره ها بگویم.
خیلی دلم می خواست بیام سوریه.مگر خودت نمی گفتی دلت می خواهد مارا هم ببری.
هرچند، یک بارکه رعد و برق شد و محمدعلی بغلم بود. وقتی از جا پریدم وفریاد زدم،:" گفتی تو سوریه مدام صدای تیر ومسلسل وخمپاره س ، چطور می خواهی ببرمت اونجا؟
اگه قلبت بگیره چی؟ فکر سوریه رو از سرت بیرون کن سمیه!"
اما بعد یادت رفت،وقتی رفتی سوریه فراموشت شد که چه گفته بودی.زمزمه های دلتنگیت باید بیایی هایت.بالاخره پاسپورت خودم وفاطمه روگرفتم ، اما سرگرفتن پاسپورت محمد علی خیلی سختی کشیدم.
.مژده ای که داده بودی این بود:" چون توی عملیات اخیر با کمترین شهید و مجروح نیروهایمان ازصحنه جنگ بیرون اومدن، به من تشویقی زیارت کربلا رودادند، اما من ازشون خواستم شماها بیاین پیشم."
وقتی به خانم صابری زنگ زدم تاخداحافظی کنم گفت:" منم دارم میرم سوریه."
زمانش را که پرسیدم دیدم یکی است، این شد که باهم آمدیم. کاروانمون از خانواده رزمندگان بود و بیشترخانواده شهدا.به فاطمه سپرده بودم اگر تو را دید نپرد بغلت
وبابا بابا نکند، چون می ترسیدم بچه های خانواده شهدا ناراحت شوند. از گیت که
رد شدیم وقتی امغدی خیلی معمولی برخورد کردم وقتی خواستی دست فاطمه رو بگیری
زدم روی دستت.ناراحت شدی:" چرا این طور می کنی؟"
- چون اون بچه ها بابا ندارند ناراحت میشن!
به خودت آمدی:" راست میگی! چراحواسم نبود؟"
با اتوبوس رفتیم هتل. همین که در اتاق جاگیرشدیم،
محمد علی رابغل کردی وگفتی:" من پسرم را بردم!"
- کجا؟
- پادگان!
- این بچه شیر می خواد!
- دوساعت دیگه میایم!
خانواده شهدا طبقه هفتم بودند ماطبقه ششم، اما محمدعلی رو که آوردی گفتی :" وسایلت راجمع کن ماهم میریم طبقه هفتم.
زشته خودمون جدا از اونا بدونیم!"
هر روز می رفتی با خانواده شهدا صحبت می کردی، بیشترشان از نیروهای فاطمیون بودند.
اگر می خواستند باجایی تماس بگیرند، می رفتی وگوشی ات رامی دادی. خانواده مفقودالاثری درجمع بود. اسم گم شده شان را پرسیدی . گفتی فیلم در گوشی دارم چقدر
خوش حال شدی وقتی مادر اسیری تصویر فرزندشون بین اسرا دید! چقدر آن مادر دعایت کرد و تو با همه وجود
می خندیدی!
در روزهایی که سوریه بودیم چقدر کمک حالم بودی.
محمدعلی رو نگه می داشتی تا غذایم را بخورم، برایم لقمه می گرفتی ودهانم می گذاشتی.
برنامه گذاشته بودند برویم زینبیه ،
همراهمان آمدی.
- جایی می برمتون که هرچقدر می خواین پارچه بخرین!
رفتیم و چهار قواره چادر مشکی وبرای تعدادی از دوستانم هم مقنعه گرفتم، تعدادی هم روسری انتخاب کردی وگفتی یکی از اینا رو خودت سر کن. پشت زینبیه مزار شهدا بود،
مارا بردی آنجا.
زیارت حضرت رقیه علیه السلام هم جزء برنامه مان بود.
وقتی طوفان شن وغبار شد، برایم ماسک گرفتی وجلوی حرم عکس انداختیم . سینه ام از شن وماسه اذیت می شد... اما بودن با تو لذت بخش بود .
زیر آن آسمان بی ستاره ،مزار خانم حضرت زینب علیه السلام مثل ماه می درخشید و تو به عنوان مدافع آن ماه در کنارم بودی و من، که نمی خواستم از دستت بدهم.
برای زیارت تا ورودی حرم با هم می رفتیم و بعد مسیر مردانه وزنانه می شد. فاطمه بامن بود و محمدعلی باتو. یک روز از بلندگوهای حرم،کسی به عربی و شعارگونه چیزهایی
می گفت. پرسیدی :" متوجه می شی چی می گه؟"
- نه کاملا؟
- بطل یعنی قهرمان قائد یعنی فرمانده.
تمام شیعیانی که امروز شهید شدن، اسامی شون از مناره های حرم در حال اعلام شدنه.
برای زیارت اجازه نمی دادند تنها بریم باید محافط یا مسئولی که برای ما گذاشته بودند، همراهی مان می کرد. البته وضع ما فرق می کرد. تو مجوز عبور داشتی، برای همین بعضی روزها بدون مجوز راهی می شدیم.
از تهران که می آمدم النگویی که شکسته بود ،فروختم و پولی را هم که جمع کرده بودم رویش گذاشته بودم. در آنجا رفتیم طلا فروشی کوچکی که در زینبیه بود. می خواستم النگوی تازه ای بخرم،
#شهید_مصطفی_صدرزاده🌷
🔸ادامه دارد...
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃
هدایت شده از کانال توبه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📱 #کلیپ ؛ #استوری
👤 استاد #رائفی_پور
▪️ از #حضرت_زینب درس بگیر برو امام زمانت رو معرفی کن...
@Tobeh_Channel
هدایت شده از کانال توبه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ پست ویژه کانال توبه
🌏 اهمیت یمن در زمینه سازی ظهور
👤 محمد امین اصغری
@Tobeh_Channel
هدایت شده از کانال توبه
📜رَین ، زنگار و چرک قلب است:
✍🏻 عرب چرک صوری و ظاهری را «وَسَخ» میگوید و چرکی که به دل و جان می نشیند و به اصطلاح چرک باطنی را «رَین» تعبیر میکند .
✍🏻رین زنگ و چرک است که بر دل می نشیند و نمیگذارد که چشم دل ببیند ، کردارشان بر دلشان #زنگار شده است.
👈🏻 جناب فارابی میفرماید که این رین و زنگارهای دل شبیه بیماری بُلیموس(بیماری که فرد گرسنه هم هست ولی همیشه احساس سیری میکند) عقل را میگیرد و نفس ناطقه را بیمار میکند
👈🏻 و انسان مثل چارپایان می شود و حرف های نامربوط میزند و احساس نیاز به #معارف و #حقایق و #کمال و #علم و #انسانیت و #صفا نمیکند .
#نمط_هشتم ص ۲۶
#شرح_اشارات_و_تنبیهات
#علامه_حسن_زاده_آملی
#غفلت #خواطر
@Tobeh_Channel
هدایت شده از کانال توبه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚 ساعت ۸ به وقت امام هشتم 💚
💚صلوات خاصه امام رضا «ع» 💚
🌷 اللهم 🌷
🌷 صل علیٰ 🌷
🌷عليِ بْنِ موسَی 🌷
🌷الرِضَا المرتضیٰ الاِمام🌷ِ
🌷 التَّقيِ النَّقي و حُجَّتكَ 🌷
🌷 عَلی مَنْ فَوقِ الاَرض 🌷
🌷ومَن تَحتَ الثَّريٰ 🌷
🌷 الصِّديقِ 🌷
🌷الشهید🌷
🌷صَلاةً 🌷
🌷كَثيرةً تامَّةً 🌷
🌷 زاكيةً مُتَواصِلةً 🌷
🌷 مُتَواتِرَة ًمُتَرادِفة 🌷
🌷 كَأَفْضَل ماصَلَّيْتَ عَلى🌷
🌷 أَحَدٍ مِن اَوْليائِك. 🌷
🌷صلوات الله علیک🌷
🌷و علی آبائك🌷
🌷وأوﻻدك🌷
💚♻️کاش میشد پر بگیرم تا حرم
💚♻️پیشِ سلطان پیشِ آقایِ کرم
💚♻️کاش دعوت میشدم با زائران
💚♻️در حرم پر میزدم با عاشقان
💚♻️کاش من راهم صدایم میزدی
💚♻️یک زیارت را به نامم میزدی
💚♻️کاش گردد این گدا پابوسِ تو
💚♻️بندهٔ عاشق تر و مخصوصِ تو
💚♻️درشبِ قبرم کنی من راخطاب
💚♻️میکنی آقا قدمها را حساب
💚♻️باتوعاشقترشدن عشقِ منست
💚♻️عشقِ زیبای شما رزق منست
@Tobeh_Channel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شرح خواستگاری از دختران قدیم و الان....😁😁
هدایت شده از کانال توبه
🔴 باران های نابهنگام و ایجاد سیلاب در تابستان، از نشانه های نزدیکی زمان قیام امام مهدی علیه السلام است؛
🌕 ابن عباس گوید: با پیامبر حجة الوداع را به جای آوردیم؛ رسول خدا صلی الله علیه و آله، حلقۀ درب کعبه را گرفت و به ما رو کرد و فرمود: آیا شما را از نشانههای ساعت خبر ندهم⁉️در آن روز، سلمان رحمة الله علیه که از همۀ مردم به او نزدیکتر بود، گفت: بله ای رسول خدا! حضرت فرمودند: از نشانه های نزدیکی قیامت این است که باران در شدتِ گرما (تابستان) میبارد و بارانهای فراوان در غیر فصل باران، باریده میشوند.
📗تفسير البرهان، ج۵، ص۶۱
🌕 پیامبر صلی الله علیه و آله:
در آخرالزمان، خداوند مردم را به خاطر اعمالشان از باران آسمان در وقت خود محروم میکند؛ و باران را در غیر وقت طبیعی خود میباراند.
📗جامع الأخبار، ج۱، ص۱۲۹
✅ این بارش های بی موقع و نابهنگام در واقع اثر وضعى گناهان و اعمال ناروا و قبیح بشر میباشد که در طبيعت و نعمتهاى الهى آشکار مىشود‼️
🌕 امیرالمومنین علی علیه السلام:
در آخرالزمان، سال مانند ماه و ماه مانند هفته و هفته مانند روز و روز مانند ساعت سپری میشود... و باران گرم میبارد.
📗الزام الناصب، ج۲، ص۱۵۳
✅ منظور از باران گرم، بارش های تابستانه و غیروقت میباشد؛ همین چیزی که الان شاهدش هستیم؛ بارانى که طبق تدبیر خداوند و قوانین طبیعت بايد در زمستان ببارد و مايه برودت و لطافت هوا شود، در تابستان مىبارد؛ و سبب گرمى و سوزش و ناراحتى و حتی ضايع شدن محصولات کشاورزى مىگردد.(گذر سریع زمان و شتاب در عمر هم کاملا قابل احساس است‼️)
🌕 پیامبر صلی الله علیه و آله:
ساعت ظهور بر پا نمیشود تا آن که بر مردم بارانی ببارد که خانههای گلی نگاه دارنده آنها از آن باران نباشد. و جز با خانه های مویی (چادری) نمیتوانند خود را از باران حفظ ونگهداری کنند.
✅ این روایت اشاره به باران های سیل آسایی دارد که با جاری کردن سیل، مردم را مجبور به زندگی در چادر در اطراف شهرها میکند.
🌕 پیامبر صلی الله علیه و آله:
همانا بر مردم زمانی خواهد آمد که در آن زمان، از آسمان باران میبارد اما از زمین گیاهی نمیروید..‼️(یعنی بارش باران بی ثمر و بی حاصل)
📗کنز العمال، ج۱۴، ح۳۸۵۷۰، ص۲۴۳
🌕 پیامبر صلی الله علیه و آله:
ساعت (ظهور) فرا نمیرسد مگر اینکه اسلام غریب میشود؛ علم از میان میرود؛ از عمر آدم ها کاسته شود و سالها و عمر مردم زود گذر میشود؛ و اولاد مایهٔ دردسر پدر و مادرها میشوند... و در آن هنگام حال و هوای زمستان (همچون تابستان) گرم میشود و اوضاع طبیعی زمین به شدت به سوی نابودی به پیش میرود.
📗منتخب الاثر، ج ۳ ،ص ۴۶
🌕 آيا كافران جز اين انتظارى دارند كه قيامت ناگهان بهسراغشان آيد در حالى كه هماكنون نشانههاى آن آمده است⁉️ (محمد/۱۸)
هدایت شده از کانال توبه
📜 صبح يک روز گرم تابستاني، زير سايه چادري در هفت تپه، مآمن «لشکر خط شکن 25 کربلا» لابهلاي تپه ماهورها، تک و تنها نشسته بودم، «نورالله ملاح» را ديدم که از دور، در طراز نرم و ملايم نور، با لبخندي از جنس سرور، به طرفم ميآمد، سرش را از ته تراشيده بود. مهربان کنارم نشست.
✍🏻 گفتم: پسر قشنگ شديها! عجبا چرا اين روزها، بعضي از بچهها موهاشون رو از ته ميتراشند! نکنه خبرايي هست ما بيخبريم، عين #حاجي_واقعيها_شديها!... تقصير که ميگن همينه ديگه، نه؟
✍🏻 شهيد ملاح دستش را روي شانههايم چفت کرد و با لبخندي غريبانه گفت: سيد، بذار برات از #خواب_ديشب_بگم. تو هم از اصحاب خواب ديشب من هستي...
✍🏻 گفتم: من! اين يعني چي؟ خواب! حالا چه خوابي ديدي؟ پسر نکنه جرعة شهادت را تو خواب نوشيدي!
✍🏻 گفت: برو بالاتر سيد، اصلا يادت هست من هميشه بهت می گم که به #شکل_غريبانهای_شهيد می شم، تو هي به من بخند، ولي ديشب به ظهور رسيدم. بشارتش را گرفتم.
🔵 خنديم و گفتم: آره، تو از همين حالا سوت شهادتت رو بزن!
✍🏻 گفت: خواب ديدم همين اطرافم، بعد يکی به اسم صدام زد، نگاهی به دوربرم انداختم، صدا از تو چادر حسينه گردان می آمد، اما صدا يک جورايی غريبانه و خاص بود، حيرت کردم!؟ مثل اون صدا تابهحال هيچ کجا نشنيده بودم. آرام و بيتاب و بيقرار، گوشه چادر را کنار زدم، پر شدم از عطر ناب، در دم فرو ريختم. ناگهان انديشهاي مثل يک وحي ريخت توي دلم. مقابل تکهاي از نور زانو زدم. مثل وقتي که مقابل ضريح آقا عليبن موسيالرضا(ع) می خواستم سلام بدهم، با اشک و بغض و بی قراری گفتم: السلام عليک يا فاطمه زهراء...
حال غريبی پيدا کردم، من و #حضرت_زهرا(صلوات الله علیه)...
حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها)، آقا امام حسن(علیه السلام) و امام حسين(علیه السلام) دو طرفش نشسته بودند.
✍🏻 آنقدر مبهوت و متحير بودم که کلامی براي گفتن نيافتم، دوباره سلام دادم، به آقا امام حسن(علیه السلام) و امام حسين(علیه السلام)، به اصحاب عاشورايي، به مولا علي(علیه السلام).
✍🏻 حضرت زهرا(سلام الله علیها) فرمودند: پسرانم، حسن و حسين، سلام خدا بر شما باد، ايشان (نورالله) چند روز ديگر مهمان ما خواهد بود.
بعد، آقا امام حسين(علیه السلام) دست روی سرم کشيدند و من ناگهان از خواب پريدم،
اين بشارت بود. سيد جون! مدتهاست که منتظرش بودم، واقعيت اينه که تا منتظر نباشی، خونده نخواهی شد. بايد آرزو کني، تا آرزوهات سراغت بيان. بيدار كه شدم، وقت اذان بود. وضو گرفتم، فکر کردم که قرار است چند روز ديگه... اصلاً خبر که داری داريم ميريم مهران؟ ميدونی، ان شاءالله من شهيد ميشم، بشارتش رو گرفتم، ميدونم که به غريبانگي حضرت زهرا(صلوات الله علیها) به شکل غريبانهاي هم شهيد خواهم شد... انشالله.
✍🏻 بغض گلويم را گرفت، تو حيرت ماندم. آره ما بر حقيم و اينها نشانة آن ظهور حقيقت مطلق است. بلند شدم، شهيد ملاح را بغل کردم.
گفت: تو شک داري؟ گفتم: بيا يک شرطي ببنديم، اگه جا موندم، شفاعتم کن.
👈🏻عصر روز پنجم از اين واقعه، شانزدهم تيرماه شصتوپنج، سربندها که روي پيشاني رفت، بهياد ملاح افتادم، دور و برم را گشتم. آخه قدش بلندتر بود و تهِ ستون ميايستاد. رفتم نزديکش و گفتم: هي مرد، قول و قرار ما رو که يادت هست؟
لبخندي زد و گفت: سيد، از همين حالا تو سوتت را بزن.
طولي نکشيد که با رمز يا اباعبدالله الحسين(ع)، وارد عمليات شديم و چند روز بعد در حين آزادسازي مهران، نورالله ملاح، بر بلنداي قلاويزان، با اصابت مستقيم راکت هواپيماي دشمن، به شکل غريبانهاي، مظلومانه شهيد شد، و چنان پودر شد که چيزي از جنازهاش باقي نماند.
در سحرگاه هفدهم تيرماه 65، نورالله مهمان حضرت زهرا(س) شد.
شادی روحش صلوات
📔 مهر مادری
#شهید #شهادت #رجب #شب_قدر
┄┅═✧❁ااا❁✧═┅┄
لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِّنْ أَلْفِ شَهْرٍ
ﺷﺐ ﻗﺪﺭ ، ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺯ ﻫﺰﺍﺭ ﻣﺎﻩ ﺍﺳﺖ .
@Tobeh_Channel
هدایت شده از کانال توبه
❄️🌧️❄️🌧️❄️🌧️❄️
*قرار شبانه با مولای غریبمان💚*
*بخوان دعای فرج را دعا اثر دارد...*
*دعا کبوتر عشق است و بال و پر دارد...*
*💠 دعـــــــــــای فـــــــــــرج 💠*
*🔸بسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیم🔸*
*⚜اِلهی عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ وَانْکَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّهِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِی الاْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کلمح الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَانْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَهَ السّاعَهَ السّاعَهَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمین بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرینَ.⚜*
*ترجمه:*
*خدايا گرفتارى بزرگ شد، و پوشيده بر ملا گشت، و پرده كنار رفت، و اميد بريده گشت، و زمين تنگ شد، و خيرات آسمان دريغ شد و پشتيبان تويى، و شكايت تنها به جانب تو است، در سختى و آسانی تنها بر تو اعتماد است، خدايا! بر محمّد و خاندان محمّد درود فرست آن صاحبان فرمانى كه اطاعتشان را بر ما فرض نمودى، و به اين سبب مقامشان را به ما شناساندى، پس به حق ايشان به ما گشايش ده، گشايشى زود و نزديك همچون چشم بر هم نهادن يا زودتر، اى محمّد و اى على، اى على و اى محمّد، مرا كفايت كنيد، كه تنها شما كفايت کنندگان منيد، و ياریم دهيد كه تنها شما ياری كنندگان منيد، اى مولاى ما اى صاحب زمان، فريادرس، فريادرس، فريادرس، مرا درياب، مرا درياب، مرا درياب، اكنون، اكنون، اكنون، با شتاب، با شتاب، با شتاب، اى مهربانترين مهربانان به حق محمّد و خاندان پاك او.*
*💠دعــای ســـلامتی*
*امــام زمــــان(عج)💠*
*⚜"اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن، صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ، فِی هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ، وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً، حَتَّی تُسْکِنَهُ اَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا"⚜*
*⛅️اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَجُ⛅️*
@Tobeh_Channel
❄️🌧️❄️🌧️❄️🌧️❄️