eitaa logo
ولایت ، توتیای چشم
238 دنبال‌کننده
16.9هزار عکس
4.8هزار ویدیو
92 فایل
فرهنگی ، اجتماعی ، سیاسی ، مذهبی ، اخلاق و خانواده . (در یک کلام ، بصیرت افزایی) @TOOTIYAYCHASHM http://eitaa.com/joinchat/2540306432Cdd24344a89
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔یاد اولین شهید جمهوری بخیر می گفت: در جهنم، خدا یک جایی داره که فشار عذابش مساوی است با گناه ٣۶ میلیون انسان(جمعیت وقت ایران) ✍کاش کاندیداهای ریاست جمهوری کمی به این مطالب دقت کنند☝️ 🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃 https://splus.ir/rostmy 🍃🌹🍃
ما خواهر نداشتیم. کسی نبود که در امورِ خانه به مادر کمک کند. در این میان علی‌عباس بیشتر از ما با مادر همراهی می‌کرد. در شستن ظرف ها، کمک به پختن غذا، خرید خانه و ... به مادر کمک می‌کرد. علی‌عباس برای رسیدگی به پدر و مادر خودش خیلی وقت می‌گذاشت. شهید🕊🌹 🍃🌹۱۴‌گل‌صلوات‌هدیه‌به‌شهید عباس حسین پور 🌹🍃 🍃🌹کانالِ‌یادوخاطره‌شهدا🌹🍃 http://sapp.ir/rostmy 🍃🌹🍃
هدایت شده از کانال توبه
💠 با «قرآن کریم» نورانی شویم سوره مبارکه لقمان آیه ۱۴ وَوَصَّيْنَا الْإِنسَانَ بِوَالِدَيْهِ حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَهْنًا عَلَى وَهْنٍ وَفِصَالُهُ فِي عَامَيْنِ أَنِ اشْكُرْ لِي وَلِوَالِدَيْكَ إِلَيَّ الْمَصِيرُ و ما انسان را درباره پدر و مادرش سفارش كرديم مادرش او را حمل كرد در حالى كه پیوسته ناتوان‌تر مى شد (و شير دادن) و از شير گرفتنش در دو سال است (به انسان سفارش كرديم كه) براى من و پدر و مادرت شکرگزار باش كه بازگشت (همه) فقط به سوى من است. @Tobeh_Channel
هدایت شده از کانال توبه
دوشنبه ۲۱خرداد امام هادي علیه السّلام فرمودند: أَلشّاکِرُ أسعَدُ بِالشُّکرِ مِنهُ بِالنِّعمَةِ الَّتی أوجَبَتِ الشُکرَ لَأَنَّ النِّعَمَ مَتاعٌ و الشُکرُ نِعَمٌ وَ عُقبی؛ شکرگزاری از نعمت، از خود نعمت بهتر است چون نعمت متاع دنیای فانی است و لکن شکر، نعمت جاودانه آخرت است.
سلام اقا دلمرده ایم و یاد تو❣ جان💛 مےدهد بہ ما قلبیم و بودنٺ 🍃ضربان❤️ مےدهد بہ ما برگرد❗️ ❤️ ❤️ عنایت امام زمان شامل حالت میشه به عشق آقا بیا❤️ 🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃 https://splus.ir/rostmy 🍃🌹🍃
🌷🕊🍃 بزرگان ما برای آرمان های انقلاب و مردم نمی میرند؛ می سوزند مثل رجایی🥀 مثل سليماني🥀 مثل رئیسی🥀 وعاقبتتون‌شهدایی 🕊 🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃 https://splus.ir/rostmy 🍃🌹🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
        👇تقویم نجومی سه شنبه👇     👇👇👇 کانال عمومی 👇👇👇             🌏 تقویم همسران 🌍 (اولین و پرطرفدارترین مجموعه کانالهای تقویم نجومی ، اسلامی) @taghvimehamsaran ✴️ سه شنبه 👈22 خرداد / جوزا 1403 👈4 ذی الحجه 1445👈11 ژوین 2024 🕌 مناسبت های دینی و اسلامی. 🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی. ✅امور ازدواجی خواستگاری عقد و عروسی. ✅آغاز بنایی و خشت بنا نهادن. ✅امور زراعی و کشاورزی. ✅صید و شکار و دام گذاری. ✅خرید وسیله سواری. ✅صلح و آشتی دادن بین افراد. ✅داد و ستد و تجارت. ✅و روا ساختن حاجات و نیازها خوب است. ✅ برای پیوستن به کانال تقویم نجومی اسلامی و دریافت تقویم هر روز کافی است کلمه "تقویم همسران" را در تلگرام و ایتا جستجو کنید. 🚖سفر : مسافرت خوب است. 👶مناسب زایمان و نوزاد محبوب و مبارک است. 🤕 بیمار امروز زود خوب شود. 🔭  احکام نجوم. 🌓 امروز قمر در برج اسد است و برای امور زیر خوب است : ✳️پیمان گرفتن از رقیب و عهدنامه نوشتن. ✳️خرید احشام و حیوانات. ✳️انواع جراحی ها. ✳️کندن چاه وکانال و جوی. ✳️و آغاز درمان نیک است. 🔵نوشتن حرز و سایر ادعیه و نماز و بستن آن برای اولین بار مناسب است. 🔲 این اختیارات یک سوم مطالب سررسید تقویم همسران است مطالب بیشتر را در کتاب تقویم همسران مطالعه بفرمایید.      @taghvimehamsaran 👨‍👩‍👧‍👦مباشرت امشب شب چهارشنبه : مباشرت کراهت دارد. 💇💇‍♂ اصلاح سر و صورت: طبق روایات، (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، باعث غم و اندوه می شود. 💉💉حجامت خون دادن فصد. 🔴 یا در این روز از ماه قمری ، باعث درد در سر می شود. ✂️ ناخن گرفتن سه شنبه برای ، روز مناسبی نیست و در روایتی گوید باید بر هلاکت خود بترسد. 👕👚 دوخت و دوز. سه شنبه برای بریدن،و دوختن  روز مناسبی نیست و شخص، از آن لباس خیری نخواهد دید( به روایتی آن لباس یا در آتش میسوزد یا سرقت شود و یا شخص، در آن لباس مرگش فرا رسد)(خرید لباس اشکال ندارد)(کسانی که شغلشان خیاطی است میتوانند در روزهای خوب بُرش بزنند و در روزهای دیگر ان را تکمیل کنند) ✅ وقت در روز سه شنبه: از ساعت ۱۰ صبح تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶ عصر تاعشای آخر( وقت خوابیدن) 😴😴 تعبیر خواب تعبیر خوابی که امشب شبِ چهار شنبه دیده شود طبق ایه ی 5 سوره مبارکه "مائده "  است. الیوم احل لکم الطیبات... و از معنای آن استفاده می شود که منفعتی به خواب بیننده برسد و به شکلی خوشحال شود. ان شاءالله. و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید. کتاب تقویم همسران صفحه 115 ❇️️ ذکر روز سه شنبه : یا ارحم الراحمین  ۱۰۰ مرتبه. ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۹۰۳ مرتبه که موجب رسیدن به آرزوها میگردد . 💠 ️روز سه شنبه طبق روایات متعلق است به و و سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد . 🚀 با جستجوی " تقویم همسران" در تلگرام و ایتا و سروش به ما بپیوندید 🌸 زندگیتون مهدوی 🌸 📚 منابع ما👇 تقویم همسران تالیف:حبیب الله تقیان انتشارات حسنین علیهما السلام قم:پاساژ قدس زیر زمین پلاک 24 تلفن :                      02537747297 0912 353 2816‌‌ 0903 252 6300 📛📛📛📛📛📛📛📛📛 📩 این مطلب را برای دوستانتان حتما با لینک  ارسال  کنید.بدون لینک بهیچ وجه جایز نیست و حرام است 📛📛📛📛📛📛📛📛📛 مطلب تخصصی و مفید تقویم همسران را هر شب در 👇‌اینجا👇دریافت کنید 👇عضو شوید👇 لینک کانال در ایتا و سروش و تلگرام👇 @taghvimehamsaran ارتباط با ادمین مجموع کانال های نجومی👇 @tl_09123532816 https://eitaa.com/joinchat/2302672912C0ee314a7eb
🌷 ✅ فصل نوزدهم 💥 برادرها، خواهرها، پدر، مادرش و حاج‌آقایم دورتادور تابوت حلقه زدند. دلم ‌می‌خواست شینا پیشم بود و توی بغلش گریه‌ می‌کردم. این اواخر حالش خوب نبود. نمی‌توانست از خانه بیرون بیاید. جایی کنار صمد برای من و بچه‌ها نبود. نشستم پایین پایش و آرام گریه کردم و گفتم: « سهم من همیشه از تو همین قدر بود؛ آخرین نفر، آخرین نگاه. » 💥 پدرشوهر و مادرشوهرم بی تابی ‌می‌کردند. از شهادت ستار فقط دو ماه گذشته بود. این دومین شهیدشان بود. برادرهای صمد تابوت را برداشتند و گذاشتند توی آمبولانس. خواستم سوار ‌آمبولانس بشوم، نگذاشتند. اصرار کردم اجازه بدهند تا باغ‌بهشت پیشش بنشینم. می‌خواستم تنهایی با او حرف بزنم، نگذاشتند. به زور هلم دادند توی ماشین دیگری. آمبولانس حرکت می‌کرد و ما دنبالش. 💥 صمد جلوجلو می‌رفت، تند تند. ما پشت سرش بودیم، آرام و آهسته. گاهی از او دور می‌‌شدیم. گمش می‌‌کردیم. یادم نمی‌‌آید راننده چه کسی بود. گفتم: « تو را به خدا تندتر بروید. بگذارید این دم آخر سیر ببینمش. » راننده، آمبولانس را گم کرد. لحظه‌ی آخر هم از هم دور بودیم. دلم تنگ بود. یک عالمه حرف نگفته داشتم. می‌‌خواستم بعد از نه سال، حرف‌های دلم را بزنم. می‌‌خواستم دلتنگی‌هایم را برایش بگویم. بگویم چه شب‌ها و روزها از دوری‌اش اشک ریختم. می‌‌خواستم بگویم آخرش بدجوری عاشقش شدم. ‍ ‍ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 💥 💥 به باغ‌بهشت که رسیدیم، دویدم. گفتم: « می‌‌خواهم حرف‌های آخرم را به او بگویم. » چه جمعیتی آمده بود. تا رسیدم، تابوت روی دست‌های مردم هم به حرکت درآمد. دنبالش دویدم. دیدم تابوت آن جلو بود و منتظر نماز. ایستادم توی صف. بعد از نماز، صمد دوباره روی دست‌ها به حرکت درآمد. همیشه مال مردم بود. داشتند می‌بردندش؛ بدون غسل و کفن، با همان لباس سبز و قشنگ. گفتم: « بچه‌هایم را بیاورید. این‌ها از فردا بهانه می‌‌گیرند و بابایشان را از من می‌خواهند. بگذارید ببینند بابایشان رفته و دیگر برنمی‌‌گردد. » 💥 صدای گریه و ناله باغ‌بهشت را پر کرده بود. تابوت را زمین گذاشتند. صمد من آرام توی تابوت خوابیده بود. جلو رفتم. خدیجه و معصومه را هم با خودم بردم. من که این‌قدر بی تاب بودم، یک‌دفعه آرام شدم. یاد حرف پدرشوهرم افتادم که گفت: « صمد توی وصیت‌نامه‌اش نوشته به همسرم بگویید بعد از من زینب‌وار زندگی کند. » 💥 کنارش نشستم. یک گلوله خورده بود روی گونه‌ی سمت چپش. ریش‌هایش خونی شده بود. بقیه‌ی بدنش سالم‌سالم بود. با همان لباس سبز پاسداری‌اش آرام و آسوده خوابیده بود. صورتش مثل آن روز که از حمام آمده بود و آن پیراهن چهارخانه‌ی سفید و آبی را پوشیده بود، قشنگ و نورانی شده بود. » 💥 می‌خندید و دندان‌های سفیدش برق می‌زد. کاش کسی نبود. کاش آن جمعیت گریان و سیاه‌پوش دور و برمان نبودند. دلم می‌‌خواست خم شوم و به یاد آخرین دیدارمان پیشانی‌اش را ببوسم. زیر لب گفتم: « خداحافظ. » همین. 🔰ادامه دارد... 🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃 https://splus.ir/rostmy 🍃🌹🍃
🌷 ✅ فصل نوزدهم 💥 دیگر فرصت حرف بیشتری نبود. چند نفر آمدند و صمدم را بردند. صمدی که عاشقش بودم. او را بردند و از من جدایش کردند. سنگ لحد را که گذاشتند و خاک‌ها را رویش ریختند، یک‌دفعه یخ کردم. آن پاره‌ی آتشی که از دیشب توی قلبم گر گرفته بود، خاموش شد. پاهایم بی‌حس شد. قلبم یخ کرد. امیدم ناامید شد. احساس کردم بین آن همه آدم، تنهای تنها هستم؛ بی‌یار و یاور، بی‌همدم و هم‌نفس. حس کردم یک‌دفعه پرت شدم توی یک دنیای دیگر، بین یک عده غریبه، بی‌تکیه‌گاه و بی‌اتکا. پشتم خالی شده بود. داشتم از یک بلندی می‌‌افتادم ته یک دره‌ی عمیق. 💥 کمی ‌‌بعد با پنج تا بچه‌ی قد و نیم‌قد نشسته بودم سر خاکش. باورم نمی‌شد صمد آن زیر باش؛ زیر یک خروار خاک. هر کاری کردم بگذارند کمی ‌‌کنارش بنشینم، نگذاشتند. دستم را گرفتند و سوار ماشین کردند. وقتی برگشتیم، خانه پر از مهمان بود. دوستانش می‌‌آمدند. از خاطراتشان با صمد می‌گفتند. هیچ‌کس را نمی‌دیدم. هیچ صدایی نمی‌شنیدم. 💥 باورم نمی‌شد صمد من آن کسی باشد که آنها می‌گفتند . دلم می‌خواست زودتر همه بروند. خانه خالی بشود. من بمانم و بچه‌ها. مهدی را بغل کنم. زهرا را ببوسم. موهای خدیجه را ببافم. معصومه را روی پاهایم بنشانم. در گوش سمیه لالایی بخوانم. بچه‌هایم را بو کنم. آن‌ها بوی صمد را می‌دادند. هر کدامشان نشانی از صمد توی صورتشان داشتند. همه رفتند. تنها شدم. تنها ماندم. تنها ماندیم. مهدیِ سه ساله مرد خانه‌ی ما شد. اما نه، صمد هم بود؛ هر لحظه، هر دقیقه. می‌دیدمش. بویش را حس می‌کردم. آن پیراهن قشنگی را که از مکه آورده بود، اتو کردم و به جا لباسی زدم؛ کنار لباس‌های خودمان. بچه‌ها که از بیرون می‌آمدند، دستی روی لباس بابایشان می‌کشیدند. پیراهن بابا را بو می‌کردند. می‌بوسیدند. بوی صمد همیشه بین لباس‌های ما پخش بود. صمد همیشه با ما بود. 💥 بچه‌ها صدایش را می‌شنیدند: « درس بخوانید. با هم مهربان باشید. مواظب مامان باشید. خدا را فراموش نکنید. » گاهی می‌آمد نزدیکِ نزدیک. در گوشم می‌گفت: « قدم! زود باش. بچه‌ها را زودتر بزرگ کن. سر و سامان بده. زود باش. چقدر طولش می‌دهی. باید زودتر از اینجا برویم. زود باش. فقط منتظر تو هستم. به جان خودت قدم، این‌بار تنهایی به بهشت هم نمی‌روم. زودباش. خیلی وقت است اینجا نشسته‌ام. منتظر توام. ببین بچه‌ها بزرگ شده‌اند. دستت را به من بده. بچه‌‌ها راهشان را بلدند. بیا جلوتر. دستت را بگذار توی دستم. تنهایی دیگر بس است. بقیه‌ی راه را باید با هم برویم . . . ✅ پایان ✅ 🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃 https://splus.ir/rostmy 🍃🌹🍃