هدایت شده از کانال توبه
💠 با «قرآن کریم» نورانی شویم
سوره مبارکه محمد آیه ۱۴
أَفَمَن كَانَ عَلَى بَيِّنَةٍ مِّن رَّبِّهِ كَمَن زُيِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ وَاتَّبَعُوا أَهْوَاءهُمْ
پس آيا كسى كه (حرکت و زندگیاش) بر دليل روشنى از طرف پروردگارش هست
همچون كسى است كه بدى كردارش در نظرش آراسته شده و از هوسهايش پيروى كرده است؟ (نه ، هرگز چنین نیست).
@Tobeh_Channel
#صبحتبخیرمولایمن
آید آن روز که در باز کُنی، پرده گشایی؟
تا به خاک قدمت، جان و سر خویش ببازیم
امامخمینی(ره)
🏝سلام یگانه عدلگستر موعود،
مهدی جان
تمام این عمر ناقابل،
چشم به راه قدمهایت هستم
و در حسرت دیدارت،
هر روز هزار آه جگرسوز میکشم
ساعتهای بودنم
لبریز از اشک و امید است
اشک از تمام اندوه فراقت
که بر قلبم سنگینی میکند
و امید به دیدارت
حتی برای لحظهای،
حتی در آخرین دم حیات....
شکر خدا از این اندوه و اشک و امید
شکر خدا که با تو زندهام 🏝
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#امام_زمان
🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃
https://splus.ir/rostmy
🍃🌹🍃
#رفیق، نقش تعیینکنندهای در سرنوشت انسان دارد ...
تصویر #شهیدهنیه در کنار #شهیدسنوار
📌 رفیق خوب انسان را شهید میکند.
#صبح_وعاقبتتون_شهدایی
🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃
https://splus.ir/rostmy
🍃🌹🍃
🟣خاک های نرم کوشک🟣
شرایط سخت
#قسمت_صد_و_بیست_و_سه
با چشم های گرد شده ام گفتم:« خب
شماکه ماشین داری پسر عمو دیگه چرا بدیم گاراژ؟!»
خیلی جدی گفت:« این ماشین مال بیت الماله.»
خونسرد گفتم :«خب باشه.»
گفت: «من حق دارم که با این ماشین بیام روستا و فقط از مادرم خبر بگیرم همین قدر سهم دارم نه بیشتر.»
هر کار می کردم مسأله برام حل شود نمی شد. او هم انگار فهمید.
گفت: «اگر بخوام برای بچه ی شما گوشت و نان ،ببرم فردای قیامت باید حساب پس بدم اون هم چه حسابی!»
خدا بیامورز با ناراحتی گفت:« باید جواب تک تک مردم این کشور رو بدم!»
آن موقع این حرف ها حالی ام نمی شد.
از این که خراب شده بودم و روم زمین خورده بود دلم بدجوری می.جوشید با ناراحتی گفتم:«لااقل برای خودت ببر»
گفت:«برای خودم هم اگر خواستم یا با اتوبوس های گاراژ می فرستم یا هم که بعداً با ماشین شخصی می آم می
برم»
حرف هاش به این جا که رسید، باز گریه اش گرفت..
«اگر همون جا می فهمیدم آقای برونسی داره چکار می کنه خودم رو به پاش مینداختم ولی حیف که دیر
فهمیدم.»....
یک بار یکی از بچه های خودمان درست یادم نیست دستش شکست یا بلای دیگری سرش آمد، فقط می دانم بایدسریع می رساندیمش بیمارستان، تو آن شرایط سخت ،هم به ماشین بیت المال که جلوی خانه بود، دست نزد سریع رفت یک تاکسی گرفت و مشکل وسیله را حل کرد؛ تا این حد در استفاده از اموال عمومی دقیق و حساس بود!
ادامه دارد....
#رمان_شهدایی
#زندگینامه_شهید_عبدالحسین_برونسی
#شادی_روح_شهدا_صلوات
🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃
https://splus.ir/rostmy
🍃🌹🍃
🟣خاک های نرم کوشک🟣
جعبه های خالی
#قسمت_صد_و_بیست_و_چهار
همسر شهید
بعد یکی از عملیات ها آمد مرخصی در را که به روش باز کردم ،چشمم افتاد به دو تا جعبه، از این جعبه های خالی مهمات بود آوردشان تو،بعد از سلام و احوالپرسی به جعبه ها اشاره کردم و پرسیدم :«این ها رو برای چی آوردین؟»
گفت: «آوردم که بچه ها دفتر و کتابشون رو بگذارن توش»
موقعی که جعبه ها را از ماشین می گذاشته ،پایین یکی از زن های همسایه هم دیده بود. بعداً به ام گفت:«آقای برونسی انگار این سری دست پر اومدن.»
منظورش را نگرفتم من و منّی کرد و به اشاره گفت: «جعبه ها..»
تا اسم جعبه را آورد معنی دست پربودن را فهمیدم تو جوابش گفتم:«اون جعبه ها خالی بودن!»
گفت:«ازما دیگه نمی خوادپنهان کنید بالاخره حاج آقاتون هرچی بوده آوردن»....
وقتی رفتم خانه، ناراحت و دلخور به عبدالحسین گفتم:«کاش همون جعبه ها رو نشون بعضی از این همسایه ها می دادین»
با آن قیافه ی بشاش و با طراوتش به شوخی گفت:«:حتماً باز کسی چیزی گفته و حاج خانم ما رو ناراحت کرده.»
دلخورتر از قبل گفتم:« یکی از زن های همسایه فکر کرده شما تو این جعبه ها چیزی قایم کردی و آوردی خونه.»
با خنده گفت:« این ها یک مشت فکر و خیالاته شما که از این حرف ها نباید ناراحتی بشی»
بلندگفتم:«نباید ناراحت بشم؟!»
ادامه دارد....
#رمان_شهدایی
#زندگینامه_شهید_عبدالحسین_برونسی
#شادی_روح_شهدا_صلوات
🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃
https://splus.ir/rostmy
🍃🌹🍃
هدایت شده از کانال توبه
🌸#حضرتعلی(ع)فرمودند :
✍زندگی کردن با مردم اين دنيا همچون دويدن در گله اسب است ...
تا میتازی، با تو میتازند.
زمين که خوردی، آنهايی که جلوتر بودند،
🔹هرگز برای تو به عقب باز نمیگردند
و آنهايی که عقب بودند،
به داغ روزهايی که میتاختی تو را لگدمال خواهند کرد!
🔸در عجبم از مردمی که بدنبال دنيايی هستند که روز به روز از آن دورتر میشوند
و غافلاند از آخرتی که روز به روز به آن نزدیکتر میشوند ...
📚منبع : نهجالبلاغه
#ﺑﺮاﺕ_ﺷﻬﺎﺩﺕ
✨هروقت با محمد میرفتیم سر مزار عباس(برادر شهیدم)کلی زیر لب باهاش حرف میزد.
میگفتم :چی میگی⁉️
میگفت :بعد میفهمی❗
یه شب خواب دیدم یه لباس سفید نورانی پوشیده،گفتم: از کجا آوردی⁉️😳
گفت :عباس برام آورده.😇
خواب را که براش تعریف کردم گفت: وقتشه برم جبهه، رفت و شهید شد.🥺
فهمیدم روزهایی که بر مزار عباس می رفتیم عباس را واسطه می کرد برای شهادتش!💔
#شهیدمحمد_کهدویی
#شهدای_فارس
🍃🌹۱۴گلصلواتهدیهبهشهیدمحمد کهدویی 🌹🍃
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃
هدایت شده از کانال توبه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بهترین چیزی که خدا به بنده میدهد
هدایت شده از کانال توبه
12.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢 سردار حاجیزاده: کمتر شهری در ایران هست که پایگاه موشکی نداشته باشد شهرهای موشکی ایران ۵۰۰ متر زیر زمین هستند
فرمانده نیروی هوافضای سپاه: آنقدر تعداد شهرهای موشکی مان زیاد است که اگر شناسایی بکنند قادر به مقابله نیستند.
آنچه می بینید مثل قله یک کوه یخ است.
تونل های موشکی ایران نوینترین رادار های جاسوسی را خسته می کنند
#سلام_امام_زمانم❤️
🔅السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْوَلِيُّ النَّاصِحُ...
سلام بر تو ای مولایی که یک لحظه ما را فراموش نمیکنی و دستان مهربانت همیشه پشت و پناه ماست...
#اللهم_عجل_لوليک_الفرج
#روزتون_مهدوی_عاقبتتون_شهدایی 🕊
🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃
https://splus.ir/rostmy
🍃🌹🍃
دلمرفاقتیمیخواهد؛
کهبرایمسربندیازهراببندد . .
کهدلمراحسینیکند . .
کهخاکیباشد
دلمرفاقتیمیخواهد؛
کهشهیدمکند . .💔
#روز _وعاقبتمون_شهدایی
🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃
https://splus.ir/rostmy
🍃🌹🍃
🟣خاک های نرم کوشک🟣
اتاق خصوصی
#قسمت_صد_و_بیست_و_پنج
چیزی نگفت ادامه داد:« اگه شما خدای نکرده اهل این حرف ها بودی و این وصله ها بهت می چسبید خب نباید ناراحت می شدم ولی حالا جاش هست که اون جعبه ها رو به زنه نشون بدم و بهش بگم که شما اینارو برای چی
آوردی؟»
باز خندید و گفت:« اتفاقاً جاش هست که این کارو نکنی»
خواستم بپرسم چرا ، مهلت حرف زدن نداد به ام،
«می دونی جواب اون زن چی بود؟»
چیزی نگفتم نگاهش می کردم ادامه داد :«باید می گفتی که این راه بازه شوهر من رفته آورده شما هم برین
جبهه و بیارین برای جبهه رفتن جلوی هیچ کس رو نگرفتن»
دنبال حرفش را با لحن طنز آلودی گفت: «ما دو تا جعبه برای کتاب و دفتر بچه ها آوردیم اونا برن صد تا جعبه بیارن.»
حالت پدرانه ای به خودش گرفت و ادامه داد: «گه این دفعه چیزی گفتن ،این طوری جواب بده.»
همسر شهید
تو بیمارستان هفده شهریور بستری بود هر وقت می رفتم ملاقاتش می دیدم دو نفر کنارش هستند.دو، سه روز اول فکر می کردم مثل بقیه می آیند برای عیادت
کم کم فهمیدم که نه همیشه همان جا هستند یک بار کنجکاو شدم و از آقای برونسی پرسیدم: «اینا کی هستن؟»
گفت:«دوستام هستن»
«برای چی همیشه اینجان؟»
ادامه دارد....
#رمان_شهدایی
#زندگینامه_شهید_عبدالحسین_برونسی
#شادی_روح_شهدا_صلوات
🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃
https://splus.ir/rostmy
🍃🌹🍃