eitaa logo
تـ ع ـجیل | TaaJiL
38 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
383 ویدیو
23 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
ک
شهادت آمر به معروف در مرحله تهرانپارس😭😭😭😭 خادم الحسین شهید محمد محمدی روحشان شاد و یادشان گرامی😭 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
🌴🌻 ۰۰۰۰﷽۰۰۰۰🌻🌴 🔻قسمت 3⃣2⃣ 💊 دارو ها متعددند ومتنوع . ❇️ انواع و اقسام و اشکال و رنگها و آثار متفاوتی دارند ولی همه یک هدف را تعقیب می کنند . ❌💊 با همه تنوع و تعدد و تلوّنی که دارند همه آنها به دنبال بهبود ، بهداشت و سلامت انسان هستند. 🖌📚 قرآن هم دقیقاً یک همچنین وضعیتی دارد، 🔸داروخانه است ، 🔸شفا خانه است ، "و ما ننزل القرآن ما هو شفاءٌ و رحمةٌ " 🗯🔹 آیه آیه این قرآن دارو است اینها هم متنوع و متعددند . گونه گونه اند. 🔺 اگر چه هر کدام به ظاهر نکته ای را تبیین می کنند اما در حقیقت همه آنها به دنبال یک هدفند 💢و آن اینکه نزدیک کنند ، او را کنند . 💢و هر آیه ای هم یک دارو ودرمانی است ،چون در این راه دردها فراوانند. ⚠️♨️ یکی از دردهایی که همه ما را گاهی آزرده و خسته می کند، حرف و حدیث دیگران است که آرامش ما را از ما می گیرد . 🔰در همین ماجرای برادر بنیامین نوع برخورد یوسف چگونه است؛ یوسف چه ارامشی دارد وقتی که آنها نسبت سرقت👇 ✨ به خود او می دهند.✨ 🎇😊 یوسفی که الآن عزیز مصر است و در یک جایگاه بلند و مرتفعی قرار دارد. نسبت سرقت را از کسانی 🗣🗣می شنود که یک روزگاری او را به چاه انداختند. 📣 ولی با شنیدن این حرف و نسبت از کوره در نمی رود دارد. 🌨💦 باچه منطقی خودش را آرام می کند ؟💦🌨 💥 این درس است!💥 یعنی اگر شما می خواهید در کنار این حرف و حدیثهایی که گاهی گزنده است👇 🌨💦 آرامش پیدا کنید 💦🌨 همین شیوه یوسفی را اجرا کنید.... http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
❣﷽❣ 5⃣2⃣ ✨ ✴ 🐴❗️ 🌺️ وَ اغْضُضْ مِن صَوْتِكَ إِنَّ أَنكَرَ الْأَصْوَاتِ لَصَوْتُ الْحَمِيرِ (لقمان/۱۹) 👈🌹 از صدای خود بکاه و هرگز فریاد مزن، که زشت ترین صداها، صدای خران است. ✅ 📢📢📢📢📢 🔸👈 میگن حیوانات دیگه غالباً به واسطه نیازی که دارن صداشون رو بلند میکنن:📣 💬چیزی میخوان، یا مشکلی براشون پیش اومده، یا گرسنه هستند، یا ...🛎 🔸 اما الاغ 🐴علاوه بر اینکه صدای ناهنجاری داره، گاهی بی جهت، و بدون هیچگونه نیاز، و بی هیچ مقدمه ای، وقت و بی وقت فریاد سر می‌دهد!🔊 اونایی که وقت و بی وقت، و بدون بهانه، سر این و اون فریاد میکشن دقت کنن❗️ 👈 قرآن میفرماید صدای خود را کوتاه کن، از فریاد بیهوده بپرهیز، و بیانی نرم و آرام داشته باش: ◀️ «وَ اغْضُضْ مِنْ صَوْتِکَ» 👈 خدا آدمهایی رو که بی جهت داد و فریاد میکنن به الاغ 🐴تشبیه کرده: ◀️👈 «إِنَّ أَنْکَرَ الْأَصْوٰاتِ لَصَوْتُ الْحَمِیرِ» ☝️ و ، اگر بی مورد باشد، همیشه امری ناپسند و نکوهیده است، حالا اگر کسی: 🔹 اگر کسی سر پدر و مادرش داد بزنه چی؟😱 🔹 اگر کسی سر زن و بچه اش داد بکشه چی؟😱 🔹 اگر کسی سر زیر دستان، کارگرا و کارمنداش، داد بکشه چی؟😱 🔹 اگر کسی خدایی نکرده سر مظلومی داد بکشه چی؟😱 🌹👈 (خدایا مرا ببخش بخاطر همه فریادهای بی موردی که سر دیگران کشیده ام، و به من آرامش و صبر عطا فرما🙏) 💯 ... 🍃🌹🍃🌹 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :3⃣0⃣1⃣ دو تا کیسه نایلونی دادند دستم و دستور و ساعت مصرف داروها را گفتند و رفتند. آن ها که رفتند، صمد گفت: «بچه ها را بیاور که دلم برایشان لک زده.» بچه ها را آوردم و نشاندم کنارش. خدیجه و معصومه اولش غریبی کردند؛ اما آن قدر صمد ناز و نوازششان کرد و پی دلشان بالا رفت و برایشان شکلک درآورد که دوباره یادشان افتاد این مرد لاغر و ضعیف و زرد پدرشان است. از فردای آن روز، دوست و آشنا و فامیل برای عیادت صمد راهی خانه ما شدند. صمد از این وضع ناراحت بود. می گفت راضی نیستم این بندگان خدا از دهات بلند شوند و برای احوال پرسی من بیایند اینجا. به همین خاطر چند روز بعد گفت: «جمع کن برویم قایش. می ترسم توی راه برای کسی اتفاقی بیفتد. آن وقت خودم را نمی بخشم.» ساک بچه ها را بستم و آماده رفتن شدم. صمد نه می توانست بچه ها را بغل بگیرد، نه می توانست ساکشان را دست بگیرد. حتی نمی توانست رانندگی کند. معصومه را بغل کردم و به خدیجه گفتم خودش تاتی تاتی راه بیاید. ساک ها را هم انداختم روی دوشم و به چه سختی خودمان را رساندیم به ترمینال و سوار مینی بوس شدیم. به رزن که رسیدیم، مجبور شدیم پیاده شویم و دوباره سوار ماشین دیگری بشویم. تا به مینی بوس های قایش برسیم، صد بار ساک ها را روی دوشم جا به جا کردم. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :4⃣0⃣1⃣ معصومه را زمین گذاشتم و دوباره بغلش کردم، دست خدیجه را گرفتم و التماسش کردم راه بیاید. تمام آرزویم در آن وقت این بود که ماشینی پیدا شود و ما را برساند قایش. توی مینی بوس که نشستیم، نفس راحتی کشیدم. معصومه توی بغلم خوابش برده بود، اما خدیجه بی قراری می کرد. حوصله اش سر رفته بود. هر کاری می کردیم، نمی توانستیم آرامَش کنیم. چند نفر آشنا توی مینی بوس بودند. خدیجه را گرفتند و سرگرمش کردند. آن وقت تازه معصومه از خواب بیدار شده بود و شیر می خواست. همین طور که معصومه را شیر می دادم، از خستگی خوابم برد. فامیل و دوست و آشنا که خبردار شدند به روستا رفته ایم، برای احوال پرسی و عیادت صمد به خانه حاج آقایم می آمدند. اولین باری بود که توی قایش بودم و نگران رفتن صمد نبودم. صمد یک جا خوابیده بود و دیگر این طرف و آن طرف نمی رفت. هر روز پانسمانش را عوض می کردم. داروهایش را سر ساعت می دادم. کار برعکس شده بود. حالا من دوست داشتم به این خانه و آن خانه بروم، به دوست و آشنا سر بزنم؛ اما بهانه می گرفت و می گفت: «قدم! کجایی بیا بنشین پیشم. بیا با من حرف بزن. حوصله ام سر رفت.» بعد از چند سالی که از ازدواجمان می گذشت، این اولین باری بود که بدون دغدغه و هراس از دوری و جدایی می نشستیم و با هم حرف می زدیم. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
حاج علی درویش فرمانده گردان کمیل لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 به یاد اسطوره سپاه اسلام فرمانده و بسیجی محبوب فاتح دل ها افتخار حزب اللّه "شهید آقا مهدی کروبی" مسئول پدافند لشگر بیست و هفت حضرت محمّد رسول اللّه {صلی اللّه علیه و آله و سلم} شهادت = تیر ۶۵ قلاویزان، مهران مزار نورانی و باصفایش = گلزار شهدای بهشت زهرا {س} قطعه ۲۶ / ردیف ۷۸ / شماره ۵۰ بخشی از دستنوشته شهید : « امام می فرمایند : اگر یک میلیارد مسلمان متحد شوند و یک سطل آب روی اسرائیل بریزند اسرائیل را آب می برد ولی متأسفانه ما می بینیم که ملت های مسلمان در خوابند رهبرانشان همه وابسته به آمریکا است مثلا در رابطه با فلسطین یهودیان دنیا، روزانه مبالغ هنگفتی در حدود رقم های میلیارد دلاری به اسرائیل کمک می کنند ولی مسلمانان در قبال آوارگان چه می کنند ؟ هیچ !!! برای تشکیل اسرائیل یهودیان تلاش ها و کوشش های فراوانی کردند این خدا لعنت کرده ها در باطلشان اینگونه قاطع بودند ولی ما مسلمان ها در برابر مشکلات نه صبر داریم، نه ایثار و نه اخوت تا زمانی که ما راه امام علی {ع} و امام حسین (ع) را نرویم و از خواب بیدار نشویم اسرائیل بر همه ما مسلط خواهد شد » سلام و‌ صلوات هدیه به روح مطهر و ملکوتی فرمانده و پاسدار محبوب شهید آقا مهدی کروبی {روحی فداک} الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالْعَنْ أعْداءَهُم أجْمَعِین 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
✅خیلـےجالبــه 🖐🏻انگشتان مانشانۂ پنج‌تن. و بندهای آن نشانۂ چهارده‌معصوم است. و خطوط کف دست; دست راست سن حضرت زهرا سلام الله و اگه خطوط کف دست چپ را از خطوط کف دست راست کم کنید سن پیامبر اکرم (ص) و امام علی علیه السلام بدست میاد. پس مـــــراقب‌دستان خود باشیم که دست به چه کارهایی مے‌زند!! 🍂🌸🍂 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f 🍃🍂🌸🍃🍂🌸
بسم رب الشهدا و الصدیقین 💞🕊💞🕊💞🕊💞🕊💞🕊💞🕊 قسمت 8⃣2⃣ راوی: علی اکبر همت برای دیدن حاجی، به همراه مادر و همسر و فرزندش به اندیمشک رفتیم. شب آمد و صبح زود رفت. من هم همراهش رفتم. به جاهای مختلفی میرفت و سر میزد، تا اینکه به انبار رسیدیم. داخل انبار حدود هفت، هشت هزار جفت کفش و پوتین بود. چشمم به کفش های حاجی افتاد. دیدم از آن کفش های روسی که سی کیلو وزن دارد، پوشیده و کلی هم گل و ماسه به آن چسبیده است. مانده بودم که او چطور این کفش ها را حرکت میدهد. گفتم:" حاجی. " گفت: "بله. " گفتم: "برو یکی از این کفش ها رو پات کن. " گفت: "اینها مال بسیجی هاست." یکی از دوستانش که همراه ما بود، خندید. خیلی بهم برخورد. بعدها فهمیدم که معنی خنده اش این بوده که« حاج آقا، دیر اومدی زود هم میخوای بری؟» آنها چندین بار از ابراهیم خواسته بودند که کفش هایش را عوض کند، اما او این کار را انجام نداده بود. دوستش به من گفت: " حاج آقا، بهتون برنخوره، این انبار و باقی پادگان تماما متعلق به حاجیه، ما هیچ کاره ایم. امر بفرمایین همه ی کفش ها رو میدیم به حاجی. " ابراهیم صدایش درآمد و گفت: "این کفش ها مال بسیجیهاست، مال کسی نیست. بی خود بذل و بخشش نکنین." گفتم: " خب، مگه تو خودت بسیجی نیستی؟ " گفت:" نه، به من تعلق نمیگیره." گفتم: "اصلا من پولشو میدم." دست کردم توی جیبم که پول دربیاورم، که گفت: "پولتو بذار توی جیبت، این کفش ها خریدنی نیست. " هرچه اصرار کردم، هیچ فایده ای نداشت. فردا صبح به حسین جهانیان که راننده ی ابراهیم بود، گفتم: "حسین آقا، منو ببر یک جفت کفش واسه حاجی بخرم. دلم طاقت نمی آورد که آن کفش های سی کیلویی را پایش کند. " رفتیم اندیمشک، یک جفت کفش برایش خریدم، 360 تومان. کفش ها را آوردم و گذاشتم جلوی ماشین و برگشتم. وقتی او را دیدیم، میخواست برود قرارگاه. به او گفتم: "منم بیام. " گفت:" بیا. " به همراه راننده اش به سمت قرارگاه حرکت کردیم. در بین راه، یک بچه بسیجی ایستاده بود کنار جاده. دست بلند کرد، ابراهیم به راننده اش گفت:" نگه دار." او را سوار کرد و ازش پرسید: "کجا میری؟ " بسیجی گفت:" من از نیروهای لشکر امام حسینم. کفشهام پاره شده، میرم تا یک جفت کفش برا خودم تهیه کنم." ابراهیم اول خواست کفش های خودش را از پا دربیاورد و به او بدهد، ولی دید خیلی ناجور است. ناگهان به یاد کفش هایی که من برایش خریده بودم، افتاد. آنها را برداشت و داد به بسیجی و گفت: "بیا، اینم کفش.پات کن ببین اندازه ات هست." من یک نگاه به حسین کردم، حسین هم نگاهی به من کرد. بسیجی گفت: "پولش چقدر میشه؟" ابراهیم گفت:" پول نمیخواد،برای صاحبش دعا کن. " گفت: "نه، من پام نمیکنم." ابراهیم گفت:" بهت گفتم پات کن، بگو چشم." بسیجی گفت: "چشم." کفش ها را پایش کرد. اندازه بود. تشکر کرد و گفت: "پس منو اینجا پیاده کنین دیگه. "پیاده اش کردیم، خداحافظی کرد ورفت. وقتی پیاده شد، ابراهیم گفت:" من اگه میخواستم این کفش هارو پام کنم، هم پولش رو داشتم، هم میتونستم بهترشو بگیرم. من تا این ساعت که اینجام، هنوز از بسیج و سپاه لباس نگرفتم. لباسم را از پول خودم و حقوق فرهنگی که میگیرم، میخرم. درست نیست که من لباس از بسیج بگیرم و تنم کنم. من یه حقوق فرهنگی میگیرم، خرجی هم که ندارم، یه مقدارشو لباس میخرم و یه مقدارشو میدم به زن و بچه ام." ادامه دارد... 💞🕊💞🕊💞🕊💞🕊💞🕊💞🕊 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f