eitaa logo
تـ ع ـجیل | TaaJiL
38 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
383 ویدیو
23 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
°•| 🌿🌸 بسم الله الرحمن الرحیم ..... ( پارت ۱۱۹ ) 🌷🌷🌷 بلند شدم و گفتم : خب سید چه‌کاری از دست ما بر میاد .. باید چکار کنیم .. ؟! ببین امیر .. بچه هاا یه اردوی جهادی داریم در جنوب که از بیشتر مناطق میان .. تقریبا میشه گفت بیشتر استانها هستن .. در کنار کار جهادی که انجام میدن براشون برنامه های دیگه هم داریم یه جور امادگی جسمانی و عقیدتی بین بچه ها .. رزم های شبانه و غیره .. ولی خب نیرو کم داریم برای راهنمایی و کمک به بچه ها . میدونم در بینتون هستند کسایی که تجربه ندارن در این زمینه.. اما به کمکشون احتیاج داریم میتونن از بقیه کمک بگیرن ... ولی باید بگم که به همه ی شما احتیاج هست پس سعی کنید با ما همکاری کنید .. خب اگر سوال هست بپرسید اگر هم نه که یا علی ... خیلی دوست داشتم بیشتر بدونم ..‌ نگاهمو تو صورت بچه ها گردوندم همه شور و اشتیاق داشتند به رضا که نگاه کردم برق نگاهش جلوی سوال پرسیدنمو گرفت .. پس سکوت کردم .. سید هم گفت : پس سوالی نیست دیگه ،، خب اسمهاتون بنویسید تحویل بدید که من هم با اقای فلاح و دهقان برای هماهنگی های بعدی میریم و بعد بهتون خبر میدیم ... یکی از بچه ها بلند شد و بعد از برداشتن کاغذ خودکار شروع کرد اسم نوشتن ... ادامه_دارد 💫💫💫💫💫💫 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f °•| 🌿🌸
👆خاکریز خاطرات ۹۰ 🌸 به به! نحوه‌ی شهادت این رزمنده آرزوی خیلی‌هاست... http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
🔴سرگذشت ارواح در عالم برزخ😱😱👻 👻 (قسمت ۱۷) 🔵نزاع مجرمان😱😱 ✅حرف‌هايم که تمام شد خودم را به نيک نزديک کردم و گفتم: زود برويم تا دوباره وبال گردنمان نشده‌اند.😱😢 🔅نيک گفت: اگر تمايل داري مشاجره و نزاعشان را با يکديگر بشنوي، پس خوب دقت کن.😏😏 ❎ وقتي گوش سپردم صداي آن‌ها را در دل تاريکي شنيدم که چند تن از آن‌ها خطاب به گروهي ديگر مي‌گفتند: اگر شما نبوديد ما مؤمن مي‌شديم و حالا از نور و روشنايي ايمان برخوردار بوديم.😡😡 ♨️ آن‌ها هم در جواب گفتند: مگر ما راه را براي شما بستيم؟ مي‌خواستيد ايمان بياوريد.😏😏😏 🔥ناگهان صداي رهبرشان بلند شد که مي‌گفت: مگر نمي‌بينيد من هم مثل شما گرفتارم؟ چگونه توان آن را دارم که شما را نجات دهم؟😢 ⚡️ وقتي حرف رهبرشان به اينجا رسيد، پيروانش مأيوسانه لب به نفرين گشودند و گفتند: 😡😡 خدايا ما گناهي نداريم زيرا در دنيا او ما را رهبر و راهنما بود، پس عذابش را دوچندان کن.😢😢 💥هنوز مشاجره مجرمان به پايان نرسيده بود که نيک مرا به خود آورد و گفت: حرکت کن، دعوايشان پاياني ندارد. آن‌ها در جهنم نيز هميشه⚔ با يکديگر نزاع خواهند داشت.😏😏 🌑 پس از برداشتن چند قدم ناگهان صداي دلخراشي به گوش رسيد، علت را از نيک جويا شدم، گفت: صداي يکي از مجرمان بود که سرانجام در يکي از چاه‌هاي عميق سقوط کرد...😱😱 🔵سرعت عبور😳😳 ✅مقداري که جلوتر رفتيم چندين نور ضعيف و متوسط توجه مرا به خوب جلب کرد. 😢 🔅حدس زدم گروهي همانند ما در پرتو نور ايمانشان در حرکتند. چيزي نگذشت که به شخصي رسيديم که در پرتو نوري از نورهاي ضعيف، آهسته، قدم برمي داشت. 😢 ☘سلام کردم و جوياي حال او شدم. گفت: خسته شدم، با اينکه مدت‌هاست در اين غار راه مي‌پيمايم، ولي هنوز در ابتداي راهم. گفتم: اين‌ها به سبب ضعف ايمان توست! او نيز حرفم را تاييد کرد و در حاليکه همچنان آهسته ره مي‌پيمود، آهي از سينه برکشيد و گفت: افسوس... افسوس...😢😢 ⛔️هنوز چند قدم از آن شخص دور نشده بوديم که فريادش بلند شد، خواستم برگردم اما نيک بلافاصله گفت: عجله کرد و چون نور ايمانش بسيار ضعيف بود در يکي از چاله‌ها فرو غلطيد.😢😢😱 ♻️گفتم: آخر چه مي‌شود؟ نيک ايستاد و گفت: هيچ نيکش او را نجات خواهد داد اما بسيار دير به مقصد خواهد رسيد.😢 🌟 وقتي حرف نيک به اينجا رسيد در يک لحظه چنان نوري بدرخشيد که چشمانمان را به خود خيره کرد. 😳 وقتي آن نور 💫تابنده ناپديد شد با تعجب بسيار از نيک پرسيدم: چه بود؟ چه اتفاقي افتاد؟😱😭 🌻 نيک آهي کشيد و گفت: يکي از علماي دين بود که در پرتو نور ايمانش با سرعت زياد اين مسير تاريک را پيمود.😢😢 🍁من نيز از حسرت آهي برکشيدم و گفتم: خوشا به حال او، عجب نور و سرعتي داشت. در دلم غمي غريب ريشه دوانيد و سر بر زانوي غم گذاشتم و شرمگينانه گفتم: از اينکه حاصل آن همه تلاش ساليان عمرم چنين نوري است افسوس مي‌خورم.😭😔 ✨از درون خويش فرياد برکشيدم: خدايا اي آگاه به احوال زندگان و مردگان، مرا درياب و نورم را قوي ترگردان تا از اين مسير دشوار بسي آسان‌تر عبور کنم.😢 🍃مدتي در اين حال گريستم تا اينکه احساس کردم غار روشن‌تر شده است، وقتي سر از زانو برداشتم نيک را نوراني تو از قبل ديدم. از جا برخاستم و با تعجب به طرفش رفتم و پرسيدم: چقدر نوراني شدي؟ 😢😭 🌸گفت: خداوند از منبع رحمت رحماني خويش مقداري نور ايمان به تو افزود که بي شک اجابت دعاهاي دنيايي توست که بارها رحمت الهي را براي سفر آخرت درخواست کرده بودي. 😭😔 💎آنگاه ادامه داد: براي عبور از اين برهوت پر خطر، هيچ کس نمي‌تواند تنها به عمل نيک خود اتکا کند، چرا که در کنار عمل، رحمت خدا هم لازم است که شامل حالش گردد...👍👌👌 🌼با آن که خسته بودم اما به عشق وادي السلام سر از پا نمي‌شناختم به نيک گفتم: چقدر گذرگاه اين غار طولاني است؟! 😱 نيک همان‌طور که با سرعت گام برمي داشت جواب داد: اگر در مقابل گردباد شهوات مقاومت مي‌کردي مسير کوتاه‌تري نصيبت مي‌شد...😱😢 ✍ادامه دارد..👌👌👌 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
🌹سیره عملی سردار شهید ((حاج محمد ابراهیم همت))🌹 🌺قسمت نهم🌺 توي سنگر نشته بودم و به كارهاي خودم مي رسيدم كه يه دفعه ديدم حاجي وارد شد اولش به نظر عادي مي اومد اما وقتي ديدم محكم انگشتشو تو دستاش گرفته و به خودش مي پيچه فهميدم كه اتفاقي براش افتاده.ازش پرسيدم چي شده؟😱😢 گفت:هيچي فقط دكتر را خبر كن.😞 منم كه مي دونستم درد زيادي مي كشه سريع رفتم و دكتر رو خبر كردم.دكتر اومد و انگشتشو معاينه كرد و بعد فهيميديم انگشت شصت حاجي دَر رفته.بعد از اينكه انگشتشو باند پيچي كردند،رفتم و ازش علت اين حادثه را پرسيدم.اول تفره مي رفت اما با اصرار من قضيه اش را برايم تعريف كرد كه از اين قرار بوده: وقتي حاجي سخنراني اش براي بچه ها تمام شده بود بچه ها از سر علاقه و عشقي كه به حاجي داشتند طبق معمول مي ريزند سر حاجي تا ببوسنش و ابراز محبت كنند.😢 يكي از بچه ها كه قصد داشته دست حاجي رو ببوسه انگشت حاجي رو تو دستش مي گيره و وقتي مي خواسته دسشو ببوسه انگشت و به طرف خودش مي كشه كه باعث ميشه انگشت حاجي كشيده شده و از جا در بره.😞 اما حاجي تو جمعيت اين درد و به روي خودش نمياره تا مبادا اون نيرو متوجه كارش بشه و جلوي حاجي شرمنده بشه به همين خاطر خونسردانه از جمعيت بيرون ميآد و به طرف سنگر مي ره تا كسي از ماجرا بويي نبره.😢 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
🌹سیره عملی سردار شهید ((حاج محمد ابراهیم همت))🌹 🌺قسمت دهم🌺 مخمل سپیدی را که سر بچه بود با احتیاط کنار زد و لبهایش را گذاشت دم گوش او،زمزمه کرد«بابا!می دونی چرا اسمت رو میذارم مهدی؟»😢😭 و اشک هایش تند تند ریخت.😭 من دیدم قطره های درشت اشکِ حاجی روی صورت مهدی می افتد فکر کردم حالاست که بی قراری کنه. 😢😭 اما بچه سربه راه و ساکت بود و تو دست های حاجی کم کم خوابش برد.😭😢 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
پروفایل فاطمیه😭😭😭 🌺شهید همت🌺 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
🌹سیره عملی سردار شهید ((حاج محمد ابراهیم همت))🌹 🌺قسمت یازدهم🌺 از موتور پريديم پايين. جنازه را از وسط راه برداشتيم كه له نشود. 😭😢 بادگير آبي و شلوار پلنگي پوشيده بود. جثه‌ي ريزي داشت، ولي مشخص نبود كیه.😭 صورتش رفته بود😭. 😢😭 قرارگاه وضعيت عادي نداشت. آدم دلش شور مي‌افتاد. چادر سفيد وسطِ سنگر را زدم كنار. حاجي آنجا هم نبود.😭😢 يكي از بچه‌ها من را كشيد طرف خودش و يواشكي گفت «از حاجي خبر داري؟ مي‌گن شهيد شده.»😢😭😢 نه! امكان نداشت. خودم يك ساعت پيش باهاش حرف زده بودم. يك‌دفعه برق از چشمم پريد. به پناهنده نگاه كردم. پريديم پشت سنگر كه راه آمده را برگرديم.😢😭 جنازه نبود. ولي ردِ خونِ تازه تا يك جايي روي زمين كشيده شده بود. گفتند «برويد معراج! شايد نشاني پيدا كرديد.»😭😭 بادگير آبي و شلوار پلنگي. زيپ بادگير را باز كردم؛ عرق‌گير قهوه‌اي و چراغ قوه. قبل از عمليات ديده بودم مسئول تداركات آن‌ها را داد به حاجي. ديگر هيچ شكي نداشتم.😭😭😭 هوا سنگين بود. هيچ‌كس خودش نبود. حاجي پشت آمبولانس بود و فرماندهان و بسيجي‌ها دنبال او. حيفم آمد دوكوهه براي بار آخر، حاجي را نبيند.😭😭 ساختمان‌ها قد كشيده بودند به احترام او. وقتي برمي‌گشتيم، هرچه دورتر مي‌شديم،‌ مي‌ديدم كوتاه‌تر مي‌شوند. انگار آن‌ها هم تاب نمي‌آورند.😭😭 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
👆خاکریز خاطرات ۹۱ 🌸 اسارتِ خنده‌دارِ یک سربازِ بعثی http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
👆خاکریز خاطرات ۹۱ 🌸 اسارتِ خنده‌دارِ یک سربازِ بعثی http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
🌹سیره عملی سردار شهید ((حاج محمد ابراهیم همت))🌹 🌺قسمت دوازدهم🌺 تابستان بود. چند نفري رفته بوديم باغ. يك ساعت بعد، موقع برگشتن ابراهيم آمد دنبالمان.😊😍 كيسه‌ي ميوه‌ها را گرفت پشت سرش. انجير و گلابي‌هايي كه بين راه خريده بود و شسته بود تعارف كرد. گفتم «نه. اول شما بردارين. بقيه‌اش رو بدين عقب.»☺️ توي صندلي ولو شد. رو كرد به حسين آقا كه داشت رانندگي مي‌كرد و گفت «مي‌بيني، مي‌خواستم به خودمون بيش‌تر برسه. هميشه دست منو مي‌خونه.» و زد زير خنده.😁 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
👆خاکریز خاطرات ۹۲ 🌸 طلبه‌ای که لحظه‌ی شهادت همه‌ی آرزوهایش برآورده شد http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f