■ #نوڪرتمبتلاتھ❤️^^
__________________
هرچه دارم همه از لطف پدر بود که او
عوض قِصه به بالین سرم گفت حسین
■ #شہیدانھ🕊🖇
________________
میشود آیا کمی سطحی
تر نگاهمان کنید...!؟
عمق نگاهتان میکُشَد
ما را از خجالت...
گرد و خاڪی شد و از خیمه دو تا آینه رفت
ماه از میسره، خورشید هم از میمنه رفت
قمر هاشمی از اصل و نَسَب میگوید
دیگری هم اَنا قتّالُ عرب میگوید
پرده افتاده و پیدا شده یڪ راز دگر
سر زد از هاشمیان باز هم اعجاز دگر
ڪه در آن لحظه جهان، از حرڪت افتاده ست
اتفاقی است ڪه یڪبار فقط افتاده ست
ماه را من چه بگویم ڪه چنین هست و چنان
شاه شمشماد قَدان، خسرو شیرین دهنان
ماه، در ڪسوت سقا به میان آمده است
رود برخواست، ڪه موسی به میان آمده است
رود، از بس ڪه شعف داشت تلاطم میکرد
رود، با خاڪ ڪفِ پاش تیمم میکرد
ماه اگر چه همه ی علقمه را پیموده
غرقه گشتهست و نگشتهست به آب آلوده
رود را تا به ابد، تشنهے مهتاب گذاشت
داغ لبهای خودش را به دل آب گذاشت(:
میتوانست به آنی همه را سنگ کند
نشد آنگونه ڪه میخواست دلش، جنگ کند
دستش افتاده ولی، راه دگر پیدا کرد
کوه غیرت، گره ڪار به دندان وا کرد
دیگر این مشڪ نه مشڪ است که میخانهے اوست
چشم امید رباب است ڪه بر شانهے اوست
عمق این مرثیه را مشڪ و علم میدانند
داستان را همهے اهل حرم میدانند
بعد عباس دگر آب سراب است، سراب
غیر آن اشڪ ڪه در چشم رباب است، رباب
چه بگویم ڪه چه شد یا ڪه چه بر سر آمد؟
ناگهان رایحهے چادر مادر آمد
از تماشای تو مهتاب پر از نور شود
چشم شوری ڪه تو را چشم زده، ڪور شود