ڪه در آن لحظه جهان، از حرڪت افتاده ست
اتفاقی است ڪه یڪبار فقط افتاده ست
ماه را من چه بگویم ڪه چنین هست و چنان
شاه شمشماد قَدان، خسرو شیرین دهنان
ماه، در ڪسوت سقا به میان آمده است
رود برخواست، ڪه موسی به میان آمده است
رود، از بس ڪه شعف داشت تلاطم میکرد
رود، با خاڪ ڪفِ پاش تیمم میکرد
ماه افتاده در آئینه، ز تصویر بگو
مشڪ لبریز شد از علقمه، تڪبیر بگو
ماه اگر چه همه ی علقمه را پیموده
غرقه گشتهست و نگشتهست به آب آلوده
رود را تا به ابد، تشنهے مهتاب گذاشت
داغ لبهای خودش را به دل آب گذاشت(:
لب اگر تر ڪند از چشمهے دریا عباس
چه جوابی بدهد امِ بنین را عباس؟
میتوانست به آنی همه را سنگ کند
نشد آنگونه ڪه میخواست دلش، جنگ کند
دستش افتاده ولی، راه دگر پیدا کرد
کوه غیرت، گره ڪار به دندان وا کرد
دیگر این مشڪ نه مشڪ است که میخانهے اوست
چشم امید رباب است ڪه بر شانهے اوست
عمق این مرثیه را مشڪ و علم میدانند
داستان را همهے اهل حرم میدانند