eitaa logo
تفسیر نور (تفسیر قرآن)🌱💚
758 دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
345 ویدیو
50 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم... تفسیرِ نورِ آقای قرائتی هر روز یک آیه، در ابتدای روز، میان روز یا انتهای روز گوش میدیم🙂 اگه وقت ندارید، چند تا استوری کمتر ببینید حتما وقت میکنید یک ربع واقعا زمان زیادی نیست😊😉🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
Γ🌸🖇•° ‏مادر بزرگ شهید ‎جهادمغنیه می گفت: مدت طولانی بعد شهادتش اومد به خوابم بهش گفتم:چرا دیر کردی؟ منتظرت بودم! گفت:دیر کردیم... طول کشید تا از بازرسی ها رد شدیم. گفتم :چه بازرسی؟! گفت:بیشتر از همه سر بازرسی ‎نماز وایستادیم... بیشتر از همه درباره نمازصبح میپرسیدن. ✨ 🌱|@ReyhaneYeKhelghat 💚
استاد فیاض بخش میگفت : آدم ڪسیُ ڪه دوست داشته باشه،هدیه های ڪمش رو هم میپذیره ... اما اگه ڪسیُ دوست نداشته باشه،زیادم هدیه بده قبول نمیڪنه ... میگفت بیایم محبوبِ خدا بشیم! خدا ڪه ڪسیُ دوست داشته باشه،ڪمش رو هم تمام ڪمال میخره✨💛 @ReyhaneYeKhelghat
تفسیر نور (تفسیر قرآن)🌱💚
کلاس #امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر #جلسه_دوم #از_ادعا_تا_عمل #کانال_ریحانه_خلقت شما حتما دیدید افر
کلاس امام محمد باقر علیه السلام در حدیثی می فرمایند: اسلام بر ۵ پایه بنا شده: ۱- نماز ۲- روزه ۳- زکات ۴- حج ۵- ولایت در ادامه این حدیث می فرمایند: «و به هیچ کدوم از این 5 مورد آن‌قدر تاکید نشده که به "ولایت" تاکید شده.»(کلینی 1385) پس ۵ پایه هستند که اسلام را نگه داشته اند.... ✅بیاییم اسلام را به صورت یک "خیمه" تصور کنیم که بر "ستون"هایی استوار است. در حدیثی دیگر از پیامبر اسلام صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم نقل شده است که: ✅"نماز" عمودِ دین است. منظور از عمود، اون ستونِ وسطِ خیمه است که اگر سقوط کند، هر چند که ستون های دیگر سر جایشان باشند، خیمه فرود میاد و میفته. نماز، در اسلام همچین جایگاهی دارد. در حدیثی از پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله آمده است که: «مرز بین ایمان و کفر، ترک نماز هست» [۳] یعنی کسی که نماز نمی خواند کافر است....(کنزالعمال) در حدیثی دیگر از امام جعفر صادق علیه‌السلام داریم: «کسی که نماز را سبک بشمارد هرگز از شفاعت ما برخوردار نمی شود.»(سفینه البحار جلد2) تصویر ذهنی خیمه را در نظر بگیرید فرض کنید اسلام یک خیمه است و ستون های مختلف دور تا دور این خیمه هست و یک ستون محکم در وسط این خیمه هست به نام "نماز". @ReyhaneYeKhelghat ✅پس جایگاه امر به معروف و نهی از منکر در کجای این خیمه است؟ در مضامین اسلامی گفته شده که: امر به معروف و نهی از منکر "اساس" این خیمه است. اساس یعنی چی؟ یعنی اون زمین، اون پِی، اون شالوده و اون فونداسیونی که این خیمه روی اون بنا شده اون زمینی هست که - حتی نماز هم که ستون دین هست- روی اون زمین بنا شده یعنی تمام اون ستون ها به قوت اون زمین هست که ایستادند... با همه این تفاسیر و مطالب مطرح شده حالا شما فرض کنید که: نمازمون بهترین نماز باشه، روزه هامون بهترین روزه باشه، همه مستحبات و واجبات ما خیلی خوب و در حد عالی باشه. اما امر به معروف و نهی از منکر نکنیم... مثل این میشه که بهترین خیمه یا بهترین برج رو ما بسازیم اما روی یک باتلاق یا زمین سست! ✅پس یادمون باشه اگر امر به معروف و نهی از منکر نکنیم، همه اعمال ما رفته رفته سست میشه... همونطور که دارید در جامعه میبینید: امر به معروف و نهی از منکر فراموش شد در نتیجه: گناه ها داره روز به روز زیادتر میشه ، فسادها داره روز به روز بیشتر میشه، دزدی و غارت بیت‌المال داره روز به روز بیشتر میشه، چادری ها دارن روز به روز کمتر میشن،مساجد دارن مملو از جمعیت غیر جوان میشن... شهید مطهری حدیثی درباره آخر الزمان از امام محمد باقر علیه‌السلام مطرح می‌کنن که خیلی حدیث تکان‌دهنده‌ای هست: در آخرالزمان مردم ریاکاری پیدا می شوند، که دائما آیه قرآن و دعا میخوانند، اظهار مقدّس مَآبی می‌کنند، یک مردم تازه به دوران رسیده احمقی هستند که تنها چیزی که این مقدس مآب ها به آن اعتنا ندارند امر به معروف و نهی از منکر است. این ها تا مطمئن نشوند که امر به معروف و نهی از منکر "کوچکترین ضرری" به ایشان نمی زند، به آن تن نمی دهند. دائما دنبال این هستند که یک راه فراری برای امر به معروف و نهی از منکر پیدا بکنند، یک عذری بتراشند که خب دیگر نمی شود، دیگر ممکن نیست!!! نماز و روزه هایشان را خوب انجام می‌دهند، دنبال آن عبادت‌هایی هستند که نه به جانشان، نه به مالشان و نه به حیثیتشان ضرر میزند (مثل نماز و روزه) اما اگر وظیفه‌ای ضرری به جایی میزند دیگر آن را قبول ندارند.اگر نماز هم روزی به کارشان یا حیثیتشان یا جانشان ضرر می زد "نماز را هم رها می کردند" همانطور که رها کردند عالی ترین و شریف ترین فریضه ها را. خواهران برادران اگه می‌خواین نماز خون ها زیاد بشن، اگه می‌خواین مومن‌ها زیاد بشن، اگه می‌خواین زائران کربلا و مکه و مدینه و مشهد بیشتر بشن، اگه می‌خواین روزه‌بگیرها زیاد بشن، اگه می‌خواین حجاب و حیا و عفاف و پاکدامنی زیاد بشه، اگه می‌خواین ازدواج‌ها آسون بشه، اگه می‌خواین کلاهبرداری‌ها کم بشه، اگه می‌خواین رشوه‌ها کم بشه، اگه می‌خواین دروغ و غیبت و سخن چینی‌ها کم بشه، اگه می‌خواین کینه‌ها در خانواده‌ها کم بشه، اگه می‌خواین که هر واجبی، هر کار خوبی و معروفی رواج پیدا کنه، اگه می‌خواین هر منکری رخت ببنده از جامعه... طبق احادیث شریف و طبق آیات قرآن کریم: ✅ تنها راه درمان این هست که امر به معروف و نهی از منکر را احیا کنیم. نه فقط خودمون امر به معروف و نهی از منکر بکنیم بلکه دیگران رو هم دعوت کنیم و امر کنیم به انجام این دو واجب فراموش شده 🌱💚 @ReyhaneYeKhelghat 💚🌱
تفسیر نور (تفسیر قرآن)🌱💚
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_شانزدهم 💠 در فضای تاریک و خاکی اتاق و با نور اندک موبایل، بلاخره حلیه را
✍️ 💠 ما زن‌ها همچنان گوشه آشپزخانه پنهان شده و دیگر کارمان از ترس گذشته بود که از وحشت اسارت به دست همه تن و بدن‌مان می‌لرزید. اما عمو اجازه تسلیم شدن نمی‌داد که به سمت کمد دیواری اتاق رفت، تمام رخت‌خواب‌ها را بیرون ریخت و با آخرین رمقی که به گلویش مانده بود، صدایمان کرد :«بیاید برید تو کمد!» 💠 چهارچوب فلزی پنجره‌های خانه مدام از موج می‌لرزید و ما مسیر آشپزخانه تا اتاق را دویدیم و پشت سر هم در کمد پنهان شدیم. آخرین نفر زن‌عمو داخل کمد شد و عمو با آرامشی ساختگی بهانه آورد :«اینجا ترکش‌های انفجار بهتون نمی‌خوره!» 💠 اما من می‌دانستم این کمد آخرین عمو برای پنهان کردن ما دخترها از چشم داعش است که نگاه نگران حیدر مقابل چشمانم جان گرفت و تپش‌های قلب را در قفسه سینه‌ام احساس کردم. من به حیدر قول داده بودم حتی اگر داعش شهر را اشغال کرد مقاوم باشم و حرف از مرگ نزنم، اما مگر می‌شد؟ 💠 عمو همانجا مقابل در کمد نشست و دیدم چوب بلندی را کنار دستش روی زمین گذاشت تا اگر پای داعش به خانه رسید از ما کند. دلواپسی زن‌عمو هم از دریای دلشوره عمو آب می‌خورد که دست ما دخترها را گرفت و مؤمنانه زمزمه کرد :«بیاید دعای بخونیم!» در فشار وحشت و حملات بی‌امان داعشی‌ها، کلمات دعا یادمان نمی‌آمد و با هرآنچه به خاطرمان می‌رسید از (علیهم‌السلام) تمنا می‌کردیم به فریادمان برسند که احساس کردم همه خانه می‌لرزد. 💠 صدای وحشتناکی در آسمان پیچید و انفجارهایی پی در پی نفس‌مان را در سینه حبس کرد. نمی‌فهمیدیم چه خبر شده که عمو بلند شد و با عجله به سمت پنجره‌های اتاق رفت. حلیه صورت ظریف یوسف را به گونه‌اش چسبانده و زیر گوشش آهسته نجوا می‌کرد که عمو به سمت ما چرخید و ناباورانه خبر داد :«جنگنده‌ها شمال شهر رو بمبارون می‌کنن!» 💠 داعش که هواپیما نداشت و نمی‌دانستیم چه کسی به کمک مردم در محاصره آمده است. هر چه بود پس از ۱۶ ساعت بساط آتش‌بازی داعش جمع شد و نتوانست وارد شهر شود که نفس ما بالا آمد و از کمد بیرون آمدیم. تحمل اینهمه ترس و وحشت، جان‌مان را گرفته و باز از همه سخت‌تر گریه‌های یوسف بود. حلیه دیگر با شیره جانش سیرش می‌کرد و من می‌دیدم برادرزاده‌ام چطور دست و پا می‌زند که دوباره دلشوره عباس به جانم افتاد. 💠 با ناامیدی به موبایلم نگاه کردم و دیگر نمی‌دانستم از چه راهی خبری از عباس بگیرم. حلیه هم مثل من نگران عباس بود که یوسف را تکان می‌داد و مظلومانه گریه می‌کرد و خدا به اشک او رحم کرد که عباس از در وارد شد. مثل رؤیا بود؛ حلیه حیرت‌زده نگاهش می‌کرد و من با زبان جام شادی را سر کشیدم که جان گرفتم و از جا پریدم. 💠 ما مثل دور عباس می‌چرخیدیم که از معرکه آتش و خون، خسته و خاکی برگشته و چشم او از داغ حال و روز ما مثل می‌سوخت. یوسف را به سینه‌اش چسباند و می‌دید رنگ حلیه چطور پریده که با صدایی گرفته خبر داد :«قراره دولت با هلی‌کوپتر غذا بفرسته!» و عمو با تعجب پرسید :«حمله هوایی هم کار دولت بود؟» 💠 عباس همانطور که یوسف را می‌بویید، با لحنی مردد پاسخ داد :«نمی‌دونم، از دیشب که حمله رو شروع کردن ما تا صبح کردیم، دیگه تانک‌هاشون پیدا بود که نزدیک شهر می‌شدن.» از تصور حمله‌ای که عباس به چشم دیده بود، دلم لرزید و او با خستگی از این نبرد طولانی ادامه داد :«نزدیک ظهر دیدیم هواپیماها اومدن و تانک‌ها و نفربرهاشون رو بمبارون کردن! فکر کنم خیلی تلفات دادن! بعضی بچه‌ها میگفتن بودن، بعضی‌هام می‌گفتن کار دولته.» و از نگاه دلتنگم فهمیده بود چه دردی در دل دارم که با لبخندی کمرنگ رو به من کرد :«بچه‌ها دارن موتور برق میارن، تا سوخت این موتور برق‌ها تموم نشده می‌تونیم گوشی‌هامون رو شارژ کنیم!» 💠 اتصال برق یعنی خنکای هوا در این گرمای تابستان و شنیدن صدای حیدر که لب‌های خشکم به خنده باز شد. به جوانان شهر، در همه خانه‌ها موتور برق مستقر شد تا هم حرارت هوا را کم کند و هم خط ارتباط‌مان دوباره برقرار شود و همین که موبایلم را روشن کردم، ۱۷ تماس بی‌پاسخ حیدر و آخرین پیامش رسید :«نرجس دارم دیوونه میشم! توروخدا جواب بده!» 💠 از اینکه حیدرم اینهمه عذاب کشیده بود، کاسه چشمم لرزید و اشکم چکید. بلافاصله تماس گرفتم و صدایش را که شنیدم، دلم برای بودنش بیشتر تنگ شد. نمی‌دانست از اینکه صدایم را می‌شنود خوشحال باشد یا بابت اینهمه ساعت بی‌خبری توبیخم کند که سرم فریاد کشید :«تو که منو کشتی دختر!»... ✍️نویسنده: ✍️ @ReyhaneYeKhelghat
تفسیر نور (تفسیر قرآن)🌱💚
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_هفدهم 💠 ما زن‌ها همچنان گوشه آشپزخانه پنهان شده و دیگر کارمان از ترس گذشت
✍️ 💠 در این قحط ، چشمانم بی‌دریغ می‌بارید و در هوای بهاری حضور حیدرم، لب‌هایم می‌خندید و با همین حال به‌هم ریخته جواب دادم :«گوشی شارژ نداشت. الان موتور برق اوردن گوشی رو شارژ کردم.» توجیهم تمام شد و او چیزی نگفت که با دلخوری دلیل آوردم :«تقصیر من نبود!» و او دلش در هوای دیگری می‌پرید و با بغضی که گلوگیرش شده بود نجوا کرد :«دلم برا صدات تنگ شده، دلم می‌خواد فقط برام حرف بزنی!» و با ضرب سرانگشت طوری تار دلم را لرزاند که آهنگ آرامشم به هم ریخت. 💠 با هر نفسم تنها هق هق گریه به گوشش می‌رسید و او همچنان ساکت پای دلم نشسته بود تا آرامم کند. نمی‌دانستم چقدر فرصت دارم که جام ترس و تلخی دیشب را یکجا در جانش پیمانه کردم و تا ساکت نشدم نفهمیدم شبنم اشک روی نفس‌هایش نم زده است. 💠 قصه غم‌هایم که تمام شد، نفس بلندی کشید تا راه گلویش از بغض باز شود و نازم را کشید :«نرجس جان! می‌تونی چند روز دیگه تحمل کنی؟» از سکوت سنگین و غمگینم فهمید این تا چه اندازه سخت است که دست دلم را گرفت :«والله یه لحظه از جلو چشمام کنار نمیرید! فکر اینکه یه وقت خدای نکرده زبونم لال...» 💠 و من از حرارت لحنش فهمیدم کابوس ما آتشش می‌زند که دیگر صدایش بالا نیامد، خاکستر نفسش گوشم را پُر کرد و حرف را به جایی دیگر کشید :«دیشب دست به دامن (علیه‌السلام) شدم، گفتم من بمیرم که جلو چشمت به (سلام‌الله‌علیها) جسارت کردن! من نرجس و خواهرام رو دست شما می‌سپرم!» از و توکل عاشقانه‌اش تمام ذرات بدنم به لرزه افتاد و دل او در آسمان امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) پرواز می‌کرد :«نرجس! شماها امانت من دست امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) هستید، پس از هیچی نترسید! خود آقا مراقبتونه تا من بیام و امانتم رو ازش بگیرم!» 💠 همین عهد آخرین حرفش بود، خبر داد با شروع عملیات شاید کمتر بتواند تماس بگیرد و با چه حسرتی از هم خداحافظی کردیم. از اتاق که بیرون آمدم دیدم حیدر با عمو تماس گرفته تا از حال همه باخبر شود، ولی گریه‌های یوسف اجازه نمی‌داد صدا به صدا برسد. حلیه دیگر نفسی برایش نمانده بود که عباس یوسف را در آغوش کشید و به اتاق دیگری برد. 💠 لب‌های روزه‌دار عباس از خشکی تَرک خورده و از رنگ پژمرده صورتش پیدا بود دیشب یک قطره آب نخورده، اما می‌ترسیدم این یوسف چهار ماهه را تلف کند که دنبالش رفتم و با بی‌قراری پرسیدم :«پس هلی‌کوپترها کی میان؟» دور اتاق می‌چرخید و دیگر نمی‌دانست یوسف را چطور آرام کند که دوباره پرسیدم :«آب هم میارن؟» از نگاهش نگرانی می‌بارید، مرتب زیر گلوی یوسف می‌دمید تا خنکش کند و یک کلمه پاسخ داد :«نمی‌دونم.» و از همین یک کلمه فهمیدم در دلش چه شده و شرمنده از اسفندی که بر آتشش پاشیده بودم، از اتاق بیرون آمدم. 💠 حلیه از درماندگی سرش را روی زانو گذاشته و زهرا و زینب خرده شیشه‌های فاجعه دیشب را از کف فرش جمع می‌کردند. من و زن‌عمو هم حیران حال یوسف شده بودیم که عمو از جا بلند شد و به پاشنه در نرسیده، زن‌عمو با ناامیدی پرسید :«کجا میری؟» 💠 دمپایی‌هایش را با بی‌تعادلی پوشید و دیگر صدایش به سختی شنیده می‌شد :«بچه داره هلاک میشه، میرم ببینم جایی آب پیدا میشه.» از روز نخست ، خانه ما پناه محله بود و عمو هم می‌دانست وقتی در این خانه آب تمام شود، خانه‌های دیگر هم اما طاقت گریه‌های یوسف را هم نداشت که از خانه فرار کرد. 💠 می‌دانستم عباس هم یوسف را به اتاق برده تا جلوی چشم مادرش پَرپَر نزند، اما شنیدن ضجه‌های کافی بود تا حال حلیه به هم بریزد که رو به زن‌عمو با بی‌قراری ناله زد :«بچه‌ام داره از دستم میره! چیکار کنم؟» و هنوز جمله‌اش به آخر نرسیده، غرش شدیدی آسمان شهر را به هم ریخت. @ReyhaneYeKhelghat به در و پنجره خانه، شیشه سالمی نمانده و صدا به‌قدری نزدیک شده بود که چهارچوب فلزی پنجره‌ها می‌لرزید. 💠 از ترس حمله دوباره، زینب و زهرا با از پنجره‌ها فاصله گرفتند و من دعا می‌کردم عمو تا خیلی دور نشده برگردد که عباس از اتاق بیرون دوید. یوسف را با همان حال پریشانش در آغوش حلیه رها کرد و همانطور که به‌سرعت به سمت در می‌رفت، صدا بلند کرد :«هلی‌کوپترها اومدن!» 💠 چشمان بی‌حال حلیه مثل اینکه دنیا را هدیه گرفته باشد، از شادی درخشید و ما پشت سر عباس بیرون دویدیم. از روی ایوان دو هلی‌کوپتر پیدا بود که به زمین مسطح مقابل باغ نزدیک می‌شدند. عباس با نگرانی پایین آمدن هلی‌کوپترها را تعقیب می‌کرد و زیر لب می‌گفت :«خدا کنه نزنه!»... ✍️نویسنده: ✍️ @ReyhaneYeKhelghat
سلام دوستان💛 طاعات عباداتتون قبول باشه... داریم خدمتتون... به مناسبت ایام مبارک ماه رمضان هر کانالی با هر ممبری میتونه رایگان باهامون تبادل کنه😍❤️ فقط دقت کنید در انتخاب بنرتون؛ چون در جذب ممبر، بنرخوب خیلی مؤثره... نماز روزه هاتون مورد قبول حق🌱💚 یاعلی✋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨💕صبح خودرابا سلام به 14معصوم (ع)شروع کنیم💕✨ @ReyhaneYeKhelghat 💞بسْمِﺍﻟﻠَّﻪِﺍﻟﺮَّﺣْﻤَﻦِﺍﻟﺮَّﺣِﻴﻢ💞 💕ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺭﺳﻮﻝَ ﺍﻟﻠﻪ 💞ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺍﻣﯿﺮَﺍﻟﻤﺆﻣﻨﯿﻦ 💞ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏِ ﯾﺎ ﻓﺎﻃﻤﺔُ ﺍﻟﺰﻫﺮﺍﺀ 💞ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﻤﺠﺘﺒﯽ 💞ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﯿﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﺳﯿﺪَ ﺍﻟﺸﻬﺪﺍﺀ 💞ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﺍﻟﺤﺴﯿﻦِ ﺯﯾﻦَ ﺍﻟﻌﺎﺑﺪﯾﻦ 💞ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﺒﺎﻗﺮ 💞ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺟﻌﻔﺮَ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ﻥِ ﺍﻟﺼﺎﺩﻕ 💞ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﻮﺳﯽ ﺑﻦَ ﺟﻌﻔﺮٍ ﻥِ ﺍﻟﮑﺎﻇﻢُ 💕ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﻮﺳَﯽ ﺍﻟﺮﺿَﺎ ﺍﻟﻤُﺮﺗﻀﯽ 💞ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﺠﻮﺍﺩ 💞ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ﻥِ ﺍﻟﻬﺎﺩﯼ 💞ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﻌﺴﮑﺮﯼ 💞السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المهدی یا خلیفةَالرَّحمنُ و یا شریکَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدی و مَولایْ الاَمان الاَمان... ﻭ ﺭﺣﻤﺔ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﺑﺮﮐﺎﺗﻪ 💞جواب سلام واجبه پس هر روز سلام میدهیم💞 ✨✨🍃💞التماس دعا💞🍃✨ @ReyhaneYeKhelghat
🌎🌖تقویم واعلانات نجومی🌔🌎 ✴️ چهارشنبه 👈17 اردیبهشت 99 12 رمضان 1441👈6 می 2020 🏛 مناسبت های دینی اسلامی. 🌓امروز ساعت 11:36 قمر. وارد برج عقرب می گردد. 🌓و جمعه ساعت 11:46 قمر از عقرب خارج می شود. ⏺نزول انجیل حضرت عیسی علیه السلام. ⏺مراسم عقد اخوت بین اصحاب. 🎆امور اسلامی و دینی. 👶برای زایمان مناسب و نوزاد عفیف و صالح و متدین خواهد بود ان شاالله. 🚘مسافرت مکروه است اگر ضروری باشدحتماحتما با صدقه همراه باشد. 🔭احکام و اختیارات نجومی. ✳️برای کندن چاه و قنات.. ✳️انجام امور کشاورزی خصوصا کاشتن. ✳️مداوای چشم و جراحی ان. ✳️مداوای زخم و جراحات. ✳️مرحم گذاشتن بر دمل. ✳️از شیر گرفتن کودک. ✳️استحمام. ✳️و اقدام نظامی علیه دشمن نیک است. 💑احکام مباشرت و انعقاد نطفه. 💉💉حجامت خون دادن فصد خوب نیست سبب ضعف بدن است. 💇‍♂💇اصلاح سر و صورت خوب و باعث هیبت و شکوه است. 😴🙄 تعبیر خواب. خوابی که شب پنجشنبه دیده شود تعبیرش از قران ایه 13 سوره مبارکه رعد و یسبح الرعد بحمده و الملائکه من خیفته. و مفهوم ان این است چیزی باعث ملال خاطر خواب بیننده شود صدقه بدهد.و شما مطلب خود را در هر باب قیاس کنید. ✂️ناخن گرفتن 🔵 چهارشنبه برای ، روز مناسبی نیست و باعث خارش میشود. 👕👚 دوخت ودوز چهارشنبه برای بریدن و دوختن روز بسیار مناسبی است و کار آن نیز آسان افتد و به سبب آن وسیله و یا چارپایان بزرگ نصیب شخص شود.ان شاالله ✴️️ وقت در روز چهارشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن) ❇️️ روز چهارشنبه : یا حیّ یا قیّوم ۱۰۰ مرتبه ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۵۴۱ مرتبه که موجب عزّت در دین میگردد 💠 ️روز چهارشنبه طبق روایات متعلق است به #امام_رضا_علیه السلام_ و . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. 📚 منابع مطالب ما: 📔تقویم همسران نوشته ی حبیب الله تقیان قم:انتشارات حسنین علیهما السلام ادرس: پاساژ قدس زیر زمین پلاک 24 تلفن: 025 377 47 297 @ReyhaneYeKhelghat
⭕️ امسال راهپیمایی روز قدس برگزار نمی‌شود/ سخنرانی رهبرانقلاب در روز قدس 🔸رمضان شریف، رئیس ستاد مرکزی انتفاضه و قدس شورای هماهنگی تبلیغات اسلامی: 🔹رهبر معظم انقلاب امسال در روز قدس سخنرانی خواهند كرد. 🔹روشن است که ما در روز قدس در مقابل عملیات رسانه‌ای دشمن قرار می‌گیریم. 🔹باید بپذیریم شرایط کشور غیرعادی است، بنابراین اگر با صراحت بگوییم روز جهانی قدس برگزار نمی‌شود به جایی برنمی‌خورد. 🔹اینکه راهپیمایی در بعضی شهرها برگزار شود و در بعضی شهرها برگزار نشود، آسیب بیشتری زده و منجر به فضاسازی دشمن در خصوص عدم استقبال مردم از این روز می‌شود. 🔹از حالا با گردنی برافراشته می‌توانیم اعلام کنیم راهپیمایی روز جهانی قدس برگزار نمی‌شود و تمرکز خود را در بهره گیری از رسانه‌ها و فضای مجازی بگذاریم. پ.ن: روز قدس مان را هم باید اینجا... در به ابراز برائت بپردازیم... خدا محرم مان را از ما نگیرد.... دق می کنیم....😫 @ReyhaneYeKhelghat
🍃🎈 💠دخترخانوم خوشگل ! 💠آقا پسر خوشتیپ ! 👌لطفا ڪنار آینہ اتاقت بنویس: طورے آرایش ڪن؛ لباس بپوش؛ و تیپ بزن ڪہ؛ "امام زمـــــان" نگاهت ڪنہ نہ مردم ... ☘ 🌸 @ReyhaneYeKhelghat
هدایت شده از قامت 🌱
نوکرش را می‌رساند اربعین کرببلا تشنگی های مرا آقا تلافی می‌کند... ╭─┅═🌱🍃═┅─╮ @ghamat ╰─┅═🍃🌱═┅─╯
بهش گفتم: حاجی سخت میگذره:) گفت: خودتم‌میگی نمیمونه!!! بازم‌بگو الحمدلله که خوب و بدش میگذره...:)) → @ReyhaneYeKhelghat ❤️
تفسیر نور (تفسیر قرآن)🌱💚
کلاس #امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر #جلسه_سوم #جایگاه_امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر #کانال_ریحانه_خلقت
کلاس وقتی که خداوند فرشتگان رو امر کرد به سجده ی بر آدم، همه ملائک سجده کردند فقط یکی سجده نکرد اون هم ابلیس ملعون بود که "سرکشی" کرد. شیطان که رانده شد، بجز از یک خطا نکرد / خود را برای سجده ی آدم، رضا نکرد ✅صحبت های شیطان با خدا، مبحث خیلی توجه برانگیزی هست. وقتی خداوند به شیطان میگه که بیرون شو از درگاه من، شیطان به خداوند میگه: پروردگارا، این یه دونه سجده‌ی بر آدم رو از من نخواه! آنچنان عبادتت می‌کنم که تا حالا کسی اونطوری تو رو عبادت نکرده باشه. این یه دونه سجده رو بیخیال شو! خداوند می‌فرماید که: من همین یه دونه سجده رو از تو میخوام(بحارالانوار.ج2) این حکایت مثل داستان خیلی از ماهاست...شیطانِ نفس میاد میگه که: خدایا این دو تا واجب امر به معروف و نهی از منکر رو از ما نخواه، ما اینقدر نماز می خونیم، روزه می گیریم... هزار و یک جور کارهای مستحب رو انجام می دیم اما امر به معروف و نهی از منکر را -که "واجب" است- انجام نمی دیم! مواظب باشیم که ما هم در اینطور دام ها نیفتیم. می دونید طبق احادیث یکی از کسانی که در روز قیامت از ما نزد خداوند متعال شکایت می کنند چه کسانی هستند؟ ✅همین "گنهکارانی" هستند که ما از کنارِ گناه اون‌ها ساکت و بی‌تفاوت عبور کردیم. میان میگن: خدایا! اگر این یک بار به من می گفت نماز بخون، من دیگه نمازخون می شدم! خدایا! این تو اون جلسه‌ای که من غیبت می‌کردم یا دروغ می‌گفتم نشسته بود، یه تذکری به من نداد، اگه این به من تذکر می‌داد من دیگه این گناه رو نمی‌کردم! حالا شایدم داره دروغ میگه‌ها، یعنی با یک تذکر درست نمی‌شد! اما شایدم می‌شد! @ReyhaneYeKhelghat ولی ما اونجا سکوت کردیم و حالا این میاد شکایت میکنه. خدا هم حق رو به او میده، میگه تو چرا نگفتی؟ مگه نگفتم امر به معروف و نهی از منکر واجبه؟ چرا اینو نجات ندادی؟! حالا شاید با یک تذکر ما درست می شد، شایدم نمی شد.ولی اونجا از ما طلبکار هست و خدا هم حق رو به او میده... میاد میگه خدایا: این همسایه‌ی من بود نگفت، اون هم‌کلاسی من بود نگفت، این بچه‌محلِ‌ما بود نگفت، این همکارم بود نگفت، این فامیلِ من بود نگفت، اگر دَه‌تای این ها به من می‌گفتن: نماز نماز نماز نماز ،حجاب حجاب حجاب حجاب، اگه این یکی یک دقیقه با من صحبت می‌کرد، اون یکی یه نوشته در مورد حجاب به من میداد، اون یکی یک حدیث برای من می‌خوند، یکی دیگه یک اشاره‌ای به من می‌کرد، دیگری یک مثالی برای من می‌زد، هر کدوم یک تلنگری به من می‌زدن، من درست می‌شدم خدا! پس یادمون باشه... سکوت در برابر گناهکار، تایید عمل او هست سکوت هر مسلمان، خیانت است به قرآن حواسمون باشه که شریک در اعمال دیگرن نباشیم مواظب باشیم که" آش نخورده و دهن سوخته" نباشیم ما یک عمر نماز خوندیم، روزه گرفتیم، مواظب حلال و حرام زندگیمون بودیم، مواظب حق‌الناس بودیم، دزدی نکردیم، به بیت‌المال دست‌درازی نکردیم، حجابمون رو رعایت کردیم، نگاه به نامحرم نکردیم، خیلی واجبات رو انجام دادیم، حرام ها رو ترک کردیم. بعد خیلی زور داره که روز قیامت تو پرونده اعمال من و شما ببینیم یک چیزایی نوشته که اصلا از ما دور بوده: من بی نماز بودم! من سیگار کشیدم! من اختلاس کردم! من دزدی کردم! من حق بچه یتیم رو خوردم! من این همه غیبت کردم!؟ مواظب باشیم، نسبت به گناه و گناه کار با دلسوزی موضع بگیریم، با مهربانی تذکر بدیم تا هم خودمون رو از گرفتاری نجات بدیم و شریک گناه او نباشیم و هم او رو به خدا نزدیک کنیم که همانا نزدیکی خودمون به خدا هم در اون هست... @ReyhaneYeKhelghat
تفسیر نور (تفسیر قرآن)🌱💚
کلاس #امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر #جلسه_چهارم #وجوب_امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر وقتی که خداوند فرش
✅تأسف از تشکری که نکردم! (غفلت و تعلل) مقابل عابر بانک منتظر بودم تا نوبتم بشه. جوانی ۲۰-۲۱ ساله در حال انجام عملیات بانکی بود. کاغذی از دستگاه بیرون آمد و اون جوان، کاغذ رو در سطل مربوط به کاغذهای باطله انداخت و به ادامه فعالیت بانکی مشغول شد. خواستم همونجا ازش تشکر کنم که کاغذ رو روی زمین نینداخت، هی این دِل اون دِل کردم ... یهو دیدم کاغذ دومی که عابر داد رو گرفت و روی زمین انداخت و رفت. تاسف خوردم از تعلّلم! اگه چند ثانیه زودتر، یه جمله از کار خوبش تشکر کرده بودم، الان این کاغذ روی زمین نمی افتاد و همچنین باور او به زباله نریختن، تقویت میشد. اما حیف ... و لعنت به شیطون! @ReyhaneYeKhelghat
دوستان عزیزم سلام😊عباداتتون مورد قبول حق ان شاءالله... از امروز کلاس خاطره گویی برای رو هم میزاریم(که برخی توسط خود استاد تقوی جمع آوری شده) ؛ و اینکه اگه خاطره ای از خودتون در این باره دارید (اگه جایی امر به معروف و نهر از منکر کردین و تاثیرگذار بوده اگه جایی همچین کاری رو نکردین و پشیمون شدین) میتونین برامون بفرستین... برای اینکه راحت تر باشین یک لینک در اختیارتون میزارم که ناشناس حرفاتون رو بزنید😄🌱 و بعد من منتشر میکنم😊 اگه بازخورد ها از کلاسمون خوب باشه پاسخ به شبهات رو هم میزاریم...☺️ ممنون که وقت گذاشتین... یاعلی
تفسیر نور (تفسیر قرآن)🌱💚
دوستان عزیزم سلام😊عباداتتون مورد قبول حق ان شاءالله... از امروز کلاس خاطره گویی برای #امر_به_معروف_و
دوستان نظری حرفی درخواستی پیشنهادی حرف خصوصی ای یا... درمورد کانال؛رمان، مباحث و هرچیزی که دلتون میخواد رو روی لینک زیر بزنین و به صورت ناشناس ازم بپرسین 😊😍 https://harfeto.timefriend.net/382724006 منتظر نظراتتون درباره ی کانالمون هستیم😍❤️
تفسیر نور (تفسیر قرآن)🌱💚
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_هجدهم 💠 در این قحط #آب، چشمانم بی‌دریغ می‌بارید و در هوای بهاری حضور حیدر
✍️ 💠 به محض فرود هلی‌کوپترها، عباس از پله‌های ایوان پایین رفت و تمام طول حیاط را دوید تا زودتر را به یوسف برساند. به چند دقیقه نرسید که عباس و عمو درحالی‌که تنها یک بطری آب و بسته‌ای آذوقه سهم‌شان شده بود، برگشتند و همین چند دقیقه برای ما یک عمر گذشت. 💠 هنوز عباس پای ایوان نرسیده، زن‌عمو بطری را از دستش قاپید و با حلیه به داخل اتاق دویدند. من و دخترعموها مات این سهم اندک مانده بودیم و زینب ناباورانه پرسید :«همین؟» عمو بسته را لب ایوان گذاشت و با جانی که به حنجره‌اش برگشته بود، جواب داد :«باید به همه برسه!» 💠 انگار هول حال یوسف جان عباس را گرفته بود که پیکرش را روی پله ایوان رها کرد و زهرا با ناامیدی دنبال حرف زینب را گرفت :«خب اینکه به اندازه امشب هم نمیشه!» عمو لبخندی زد و با صبوری پاسخ داد :«ان‌شاءالله بازم میان.» و عباس یال و کوپال لشگر را به چشم دیده بود که جواب خوش‌بینی عمو را با نگرانی داد :«این حرومزاده‌ها انقدر تجهیزات از پادگان‌های و جمع کردن که امروزم خدا رحم کرد هلی‌کوپترها سالم نشستن!» 💠 عمو کنار عباس روی پله نشست و با تعجب پرسید :«با این وضع، چطور جرأت کردن با هلی‌کوپتر بیان اینجا؟» و عباس هنوز باورش نمی‌شد که با هیجان جواب داد :«اونی که بهش می‌گفتن و همه دورش بودن، یکی از فرمانده‌های ایرانه. من که نمی‌شناختمش ولی بچه‌ها می‌گفتن !» لبخند معناداری صورت عمو را پُر کرد و رو به ما دخترها مژده داد :« ایران فرمانده‌هاشو برای کمک به ما فرستاده !» تا آن لحظه نام را نشنیده بودم و باورم نمی‌شد ایرانی‌ها به خاطر ما خطر کرده و با پرواز بر فراز جهنم داعش خود را به ما رسانده‌اند که از عباس پرسیدم :«برامون اسلحه اوردن؟» 💠 حال عباس هنوز از که دیشب ممکن بود جان ما را بگیرد، خراب بود که با نگاه نگرانش به محل اصابت خمپاره در حیاط خیره شد و پاسخ داد :«نمی‌دونم چی اوردن، ولی وقتی با پای خودشون میان تو داعش حتماً یه نقشه‌ای دارن!» حیدر هم امروز وعده آغاز را داده بود، شاید فرماندهان ایرانی برای همین راهی آمرلی شده بودند و خواستم از عباس بپرسم که خبر آوردند حاج قاسم می‌خواهد با آمرلی صحبت کند. 💠 عباس با تمام خستگی رفت و ما نمی‌دانستیم کلام این فرمانده ایرانی می‌کند که ساعتی بعد با دو نفر از رزمندگان و چند لوله و یک جعبه ابزار برگشت، اجازه تویوتای عمو را گرفت و روی بار تویوتا لوله‌ها را سر هم کردند. غریبه‌ها که رفتند، بیرون آمدم، عباس در برابر نگاه پرسشگرم دستی به لوله‌ها زد و با لحنی که حالا قدرت گرفته بود، رجز خواند :«این خمپاره اندازه! داعشی‌ها از هرجا خواستن شهر رو بزنن، ماشین رو می‌بریم همون سمت و با می‌کوبیم‌شون!» @ReyhaneYeKhelghat 💠 سپس از بار تویوتا پایین پرید، چند قدمی به سمتم آمد و مقابل ایوان که رسید با عجیب وعده داد :«از هیچی نترس خواهرجون! مرگ داعش نزدیک شده، فقط کن!» احساس کردم حاج قاسم در همین یک ساعت در سینه برادرم قلبی پولادین کاشته که دیگر از ساز و برگ داعش نمی‌ترسید و برایشان خط و نشان هم می‌کشید، ولی دل من هنوز از داعش و کابوس عدنان می‌لرزید و می‌ترسیدم از روزی که سر عباسم را بریده ببینم. 💠 بیش از یک ماه از محاصره گذشت، هر شب با ده‌ها خمپاره و راکتی که روی سر شهر خراب می‌شد از خواب می‌پریدیم و هر روز غرّش گلوله‌های تانک را می‌شنیدیم که به قصد حمله به شهر، خاکریز را می‌کوبید، اما دل‌مان به حضور حاج قاسم گرم بود که به نشانه بر بام همه خانه‌ها پرچم‌های سبز و سرخ نصب کرده بودیم. حتی بر فراز گنبد سفید مقام (علیه‌السلام) پرچم سرخ افراشته شده بود و من دوباره به نیت حیدر به زیارت مقام آمده بودم. 💠 حاج قاسم به مدافعان رمز مقاومت را گفته بود اما من هنوز راز تحمل حیدر را نمی‌دانستم که دلم از دوری‌اش زیر و رو شده بود. تنها پناهم کنج همین مقام بود، جایی که عصر روز عقدمان برای اولین بار دستم را گرفت و من از حرارت لمس گرما گرفتم و حالا از داغ دوری‌اش هر لحظه می‌سوختم. 💠 چشمان و خنده‌های خجالتی‌اش خوب به یادم مانده و چشمم به هوای حضورش بی‌صدا می‌بارید که نیت کردم اگر حیدر سالم برگردد و خدا فرزندی به ما ببخشد، نامش را بگذاریم. ساعتی به مانده، از دامن امن امام دل کَندم و بیرون آمدم که حس کردم قدرتی مرا بر زمین کوبید... ✍️نویسنده: @ReyhaneYeKhelghat
✨💕صبح خودرابا سلام به 14معصوم (ع)شروع کنیم💕✨ @ReyhaneYeKhelghat 💞بسْمِﺍﻟﻠَّﻪِﺍﻟﺮَّﺣْﻤَﻦِﺍﻟﺮَّﺣِﻴﻢ💞 💕ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺭﺳﻮﻝَ ﺍﻟﻠﻪ 💞ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺍﻣﯿﺮَﺍﻟﻤﺆﻣﻨﯿﻦ 💞ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏِ ﯾﺎ ﻓﺎﻃﻤﺔُ ﺍﻟﺰﻫﺮﺍﺀ 💞ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﻤﺠﺘﺒﯽ 💞ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﯿﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﺳﯿﺪَ ﺍﻟﺸﻬﺪﺍﺀ 💞ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﺍﻟﺤﺴﯿﻦِ ﺯﯾﻦَ ﺍﻟﻌﺎﺑﺪﯾﻦ 💞ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﺒﺎﻗﺮ 💞ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺟﻌﻔﺮَ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ﻥِ ﺍﻟﺼﺎﺩﻕ 💞ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﻮﺳﯽ ﺑﻦَ ﺟﻌﻔﺮٍ ﻥِ ﺍﻟﮑﺎﻇﻢُ 💕ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﻮﺳَﯽ ﺍﻟﺮﺿَﺎ ﺍﻟﻤُﺮﺗﻀﯽ 💞ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﺠﻮﺍﺩ 💞ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ﻥِ ﺍﻟﻬﺎﺩﯼ 💞ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﻌﺴﮑﺮﯼ 💞السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المهدی یا خلیفةَالرَّحمنُ و یا شریکَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدی و مَولایْ الاَمان الاَمان... ﻭ ﺭﺣﻤﺔ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﺑﺮﮐﺎﺗﻪ 💞جواب سلام واجبه پس هر روز سلام میدهیم💞 ✨✨🍃💞التماس دعا💞🍃✨ @ReyhaneYeKhelghat
چادر هدیه ای است از طرف مادرم فاطمه زهرا پس حواست باشد که نفری نگاه چپ به چادرت نکند♥ همیشه با افتخار سرت را بالا بگیر و به جادرت افتخار کن. @ReyhaneYeKhelghat
یک آدم باهوش میخوام ڪه بگه غلط املائے این سوره ﮐﺠﺎﺳﺖ؟🤔 ﺑﺴﻢ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﻟﺮﺣﻤﻦ ﺍﻟﺮﺣﯿﻢ ﻗﻞ ﻫﻮ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﺣﺪ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﻟﺼﻤﺪ ﻟﻢ ﯾﻠﺪ ﻭ ﻟﻢ ﯾﻮﻟﺪ ﻭ ﻟﻢ ﯾﮑﻦ ﻟﻪ ﮐﻔﻮﺍ ﺍﺣﺪ ﺑﺴﻢ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﻟﺮﺣﻤﻦ ﺍﻟﺮﺣﯿﻢ ﻗﻞ ﻫﻮ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﺣﺪ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﻟﺼﻤﺪ ﻟﻢ ﯾﻠﺪ ﻭ ﻟﻢ ﯾﻮﻟﺪ ﻭ ﻟﻢ ﯾﮑﻦ ﻟﻪ ﮐﻔﻮﺍ ﺍﺣﺪ ﺑﺴﻢ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﻟﺮﺣﻤﻦ ﺍﻟﺮﺣﯿﻢ ﻗﻞ ﻫﻮ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﺣﺪ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﻟﺼﻤﺪ ﻟﻢ ﯾﻠﺪ ﻭ ﻟﻢ ﯾﻮﻟﺪ ﻭ ﻟﻢ ﯾﮑﻦ ﻟﻪ ﮐﻔﻮﺍ ﺍﺣﺪ ﺩﯾﮕﻪ ﻧﮕﺮﺩید ﺍﺷﺘﺒﺎﻫﯽ ﻧﺪﺍﺭﻩ ﺛﻮﺍﺏ یک ﺧﺘﻢ ﻗﺮﺁﻥ ﺭﺍ توے این ماه ﺑﺮﺩﯼ ﻣﻨﻢ توے ﺛﻮﺍﺑﺘﻮﻥ ﺷﺮﯾﮑﻢ ﺍﮔﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭید ﺑﻘﯿﻪ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺛﻮﺍﺏ ﺑﻬﺮه مند ﺑﺸﻦ ﺍﯾﻦ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺍﺷﺘﺮﺍﮎ ﺑذﺍﺭ. «صلوات» میدونی اگه فروارد ڪنین چند هزار تا سوره اخلاص خونده میشه؟ ده ثانیه بیشتر طول نمیڪشه ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@ReyhaneYeKhelghat ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
وقتے کہ مےخواهید به روضه بروید، اگر سؤال کردند که ڪجا مے‌روید، نگویید مےرویم روضه، بگویید ؛ مےخواهیم برویم ڪربلا ... کربلا شمارو طلبیده🙂❤️ @ReyhaneYeKhelghat