رمان #دمشق_شهر_عشق رو خوندین؟😍
بریم یک رمان جدید رو شروع کنیم یا نه؟🤔🌈
نظرتون چیه؟؟😉💛
توییت هوشمندانه سید حسن #نصرالله دبیرکل #حزبالله لبنان با انتشار تصویر سردار #قاآنی در کنار ایت الله #رییسی و اشاره به آیه
«وَعَهِدْنَا إِلَىٰ إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ أَنْ طَهِّرَا بَيْتِيَ...» : به ابراهیم و اسماعیل سفارش کردیم: «... خانهام را از هرچه رنگوبوی بتپرستی دارد، پاک کنید.» (بقره، ۱۲۵)
ابراهیم [رییسی]
اسماعیل [قاآنی]
📎 #انتخاب_درست
📎 #رئیس_جمهور_منتخب
https://eitaa.com/joinchat/4219797527C75859c9b98
نقاره ها ز اوج مناره وزیده اند
مردم صدای آمدنت را شنیده اند
زیباتر از همیشه شده آستان تو
آقا! چقدر ریسه برایت کشیده اند
ولادت هشتمین اختر تابناک آسمان امامت و ولایت، آقا امام رضا علیه اسلام مبارک باد...😍
https://eitaa.com/joinchat/4219797527C75859c9b98
هدایت شده از قامت 🌱
شيريني زندگي به اين است كه صبح
با نامِ دلاراي تو آغاز شود...
تفسیر نور (تفسیر قرآن)🌱💚
شيريني زندگي به اين است كه صبح با نامِ دلاراي تو آغاز شود...
صَباحاًاَتَنَفَّسُبِحُبِالحُسین :)
تفسیر نور (تفسیر قرآن)🌱💚
👇تقویم نجومی چهارشنبه👇
✴️ چهارشنبه 👈 2 تیر / سرطان 1400
👈 12 ذی القعده 1442 👈 23 ژوئن 2021
🏛 مناسبت های دینی و اسلامی .
📜 نامه حضرت مسلم بن عقیل علیه السلام به امام حسین علیه السلام " 60 ه " .
🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی .
📛 واسطه شدن خوب نیست .
👶 مناسب زایمان و نوزادش صالح و عفیف و آسان تربیت خواهد شد.ان شاءالله
🚘مسافرت : خوب نیست و درصورت ضرورت همراه صدقه باشد .
🔭 احکام نجوم .
🌗 امروز قمر در برج قوس و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر نیست
📛 فروش جواهرات و حیوان .
📛 نو پوشیدن .
📛 قرض گرفتن و قرض دادن .
📛 مسهل خوردن .
📛و سر تراشیدن خوب نیست .
📛 برای مطالب بیشتر باجستجوی کلمه" تقویم همسران" به کانال ما درتلگرام و ایتا بپیوندید .
👩❤️👨 حکم مباشرت امشب ( شب پنج شنبه ) ، فرزند امشب حاکمی از حاکمان یا عالمی از عالمان خواهد شد.ان شاءالله
💉💉 حجامت خون دادن فصد باعث ضعف بدن می شود .
💇♂💇 اصلاح سر وصورت باعث هیبت و شکوه می شود.باجستجوی کلمه"تقویم همسران"به کانال ما درتلگرام و ایتا بپیوندید .
😴🙄 تعبیر خواب خوابی که (شب پنجشنبه) دیده شود تعبیرش طبق ایه ی 13 سوره مبارکه " رعد " است .
یسبح الرعد بحمده و الملائکه من خیفته.....
و مفهوم آن این است که چیزی باعث ملال خاطر خواب بیننده گردد پیش آید و صدقه بدهد تا برطرف شود . و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
✂️ ناخن گرفتن
🔵 چهارشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و باعث بداخلاقی میشود.
👕👚 دوخت ودوز
چهارشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز بسیار مناسبی است و کار آن نیز آسان افتد و به سبب آن وسیله و یا چارپایان بزرگ نصیب شخص شود.ان شاالله
✴️️ وقت #استخاره در روز چهارشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن)
❇️️ #ذکر روز چهارشنبه : یا حیّ یا قیّوم ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۵۴۱ مرتبه #یامتعال که موجب عزّت در دین میگردد
@ReyhaneYeKhelghat
@taghvimehamsaran
💠 ️روز چهارشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_امام_موسی_کاظم_علیه_السلام#امام_رضا_علیه السلام_#امام_جواد_علیه_السلام و #امام_هادی_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد .
شما میتوانید با جستجوی کلمه" تقویم همسران" در تلگرام ایتا و سروش به کانال ما بپیوندید.
📚 منابع مطالب ما:
📔تقویم همسران
نوشته ی حبیب الله تقیان
قم:انتشارات حسنین علیهما السلام
ادرس:
پاساژ قدس زیر زمین پلاک 24
تلفن:
09032516300
0912 353 2816
025 377 47 297
📛📛📛📛📛
تفسیر نور (تفسیر قرآن)🌱💚
رمان #دمشق_شهر_عشق رو خوندین؟😍 بریم یک رمان جدید رو شروع کنیم یا نه؟🤔🌈 نظرتون چیه؟؟😉💛
بریم برای شروع رمان جدید؟ 😍😉
کانالمونو به دوستاتونم معرفی کنید تااااااا برای شروع رمان باشن😍💛
🦋🌱🦋
🌱🦋
🦋
↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ عشق✨
✫جان شیعه، اهل سنت💥💥
📌با رویکرد وحدت شیعه و سنی و به منظور استفاده تمام اقشار جامعه
🌺🌺عاشقانه ایی کاملا متفاوت
✍به قلم: فاطمه ولی نژاد
فردا قسمت اول و دوم بارگزاری میشه 🥺😍
👇👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/4219797527C75859c9b98
تفسیر نور (تفسیر قرآن)🌱💚
🦋🌱🦋 🌱🦋 🦋 ↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ عشق✨ ✫جان شیعه، اهل سنت💥💥 📌با رویکرد وحدت شیعه و سنی و به منظور ا
معرفی رمان جان شیعه، اهل سنت:
عاشقانهای برای مسلمانان
رمان جان شیعه، اهل سنت، با رویکرد وحدت شیعه و سنی و به منظور استفاده تمام اقشار جامعه به قلم خانم فاطمه ولینژاد توسط انتشارات بسیج دانشجویی دانشگاه امام صادق علیهالسلام به اهتمام اهتمام مؤسسهٔ علمی- فرهنگی سدید به صورت رایگان منتشر شده است.
در مقدمه این کتاب خواهید خواند:
هرآنچه در این صفحات سراسر سرمستی نگاشته ام، از جام جملاتی جانانه تا نغمه ناله هایی غریبانه، همه از افاضه فضل خدا بوده و عطر عنایت اهل آسمان و در این میان، این سرانگشتان سراپا تقصیر، تنها توفیق نگارش یافته اند.
تقدیم به ساحت نورانی پیامبر عظیم الشأن اسلام، حضرت محمد مصطفی و هدیه به تمامی نور چشمانم از عزیزان اهل تسنن و تشیع
در بخش هایی از متن این رمان خواهید خواند:
آسمان مشکی بندر عباس پر ستارهتر از شبهای گذشته بود. باد گرمی که از سمت دریا میوزید، لای شاخههای نخل پیچیده و عطر خوش هوای جنوب را زنده میکرد. آخرین تکه لباس را که از روی بند جمع کردم، نگاهم به پنجره طبقه بالا افتاد که چراغش روشن بود. از اینکه نمیتوانستم همچون گذشته در این هوای لطیف شبهای آخر تابستان آسوده به آسمان نگاه کنم و مجبور بودم با چادر به حیاط بیایم، حسابی دلخور بودم که سایهای که به سمت پنجره میآمد، مرا سراسیمه به داخل اتاق بُرد و مطمئنم کرد که این حیاط دیگر نخلستان امن و زیبای من نیست.
از شش سال پیش که دیپلم گرفته و به دستور پدر از ادامه تحصیل منع شده بودم، تمام لحظات پُر احساس غم و شادی یا تنهایی و دلتنگی را پای این نخلها گذرانده و بیشتر اوقاتِ این خانه نشینی را با آنها سپری کرده بودم، اما حالا همه چیز تغییر کرده بود...
هدایت شده از قامت 🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یہکاریکن:
تا دستام، نرفتہزیر..
- خاک!🔖᭨
#استورے ^^
#آیه_گراف :)🪞
https://eitaa.com/joinchat/4219797527C75859c9b98
تفسیر نور (تفسیر قرآن)🌱💚
یہکاریکن: تا دستام، نرفتہزیر.. - خاک!🔖᭨ #استورے ^^ #آیه_گراف :)🪞 https://eitaa.com/joinchat/
خدايا جز تو..♡
با هر کھ حرف زدم
صدايم را نشنيد!🌩
هدایت شده از قامت 🌱
•·•·•·•·•·•·•·•·•·•·•·•·•·•·•·•·
جاثلیقمیگفت :عیسی خداست."
امامرضاعلیهالسلامفرمود :⃤🧡|•
"ما بهعیسیایمانداریم، فقط....!
یكعیبداشت!کاهلنماز و کمروزهبود.
جاثلیقبرآشفت:چهمیگویی؟!!•🤭⊰
او حتییکروزافطار نکردو شبها
تا صبح در نماز بود!!🥺|•⊱
امام فرمود : عیسی برای چه کسی...
نماز میخواند و روزه می گرفت؟!
+ مگر خدا نبود؟!😎♥️•⊰
- سرش را انداخت پایین
؛ گنگ شده بود انگار [😄🥕😬]
برگرفتهازکتابآفتابهشتمین💎
#سخنی_درست ^^🐚
#طنز_مذهبی :)🥰✨
https://eitaa.com/joinchat/4219797527C75859c9b98
•·•·•·•·•·•·•·•·•·•·•·•·•·•·•·•·
تفسیر نور (تفسیر قرآن)🌱💚
🦋🌱🦋 🌱🦋 🦋 ↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ عشق✨ ✫جان شیعه، اهل سنت💥💥 📌با رویکرد وحدت شیعه و سنی و به منظور ا
با اینکه جمعه ها فقط پارت نداریم⭕️❌
طبق قرارمون امروز دو تا پارت تقدیم نگاهتون میشه😍😉
برای دوستاتونم بفرستین 😌😍
بریم برای شروع این رمان ژزاااااب به درخواست های خودتون😊😘💛
تفسیر نور (تفسیر قرآن)🌱💚
🦋🌱🦋 🌱🦋 🦋 ↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ عشق✨ ✫جان شیعه، اهل سنت💥💥 📌با رویکرد وحدت شیعه و سنی و به منظور ا
#جان_شیعه_اهل_سنت
#قسمت_اول
#فصل_اول
صدای قرائت آیت الکرسی مادر، بوی اسفند، اسباب پیچیده در بار کامیون
و اتاقی که خالی بودنش از پنجرههای بیپرده اش پیدا بود، همه حکایت از تغییر
دیگری در خانواده ما میکرد. روزهای آخر شهریور ماه سال 91 با سبک شدن آفتاب
بندر عباس، سپری میشد و محمد و همسرش عطیه، پس از یکسال از شروع
زندگی مشترکشان، آپارتمانی نوساز خریده و میخواستند طبقه بالایی خانه پدری
را ترک کنند، همچنانکه ابراهیم و لعیا چند سال پیش چنین کردند. شاید به
زودی نوبت برادر کوچکترم عبدالله هم میرسید تا مثل دو پسر بزرگتر به بهانه
کمک خرج شروع زندگی هم که شده، زندگی اش را در این خانه قدیمی و زیبا شروع
کرده تا پس از مدتی بتواند زندگی مستقل را در جایی دیگر تجربه کند.
از حیاط با صفای خانه که با نخلهای بلندی حاشیه بندی شده بود، گذر کرده
و وارد کوچه شدم. مادر ظرفی از شیرینی لذیذی که برای بدرقه محمد پخته بود،
به راننده کامیون داد و در پاسخ تشکر او، سفارش کرد :»حاجی! اثاث نوعروسه.
برای راننده کامیون ب
کلی سرویس چینی و کریستال و...« که راننده با خوشرویی به میان حرفش آمد و با گفتن «خیالت تخت مادر»
ِ بار را بست. مادر صورت محمد را بوسید
ّ
عطیه را به گرمی در آغوش گرفت که پدر با دلخوری جلو آمد و زیر گوش محمد غری که نفهمیدم
حتما ّ خرابی روی دیوار اتاق دیده بود که مادر با خنده جواب
داد: »فدای سرشون! یه رنگ میزنیم عین روز اولش میشه!« محمد با صورتی در
هم کشیده از حرف پدر، سوار شد و اتومبیلش را روشن کرد که عبدالله صدا بلند
کرد: »آیت الکرسی یادتون نره!« و ماشین به راه افتاد. ابراهیم سوئیچ را از جیبش
در آورد و همچنان که به سمت ماشینش میرفت، رو به من و لعیا زیر لب زمزمه
کرد: »ما که خرج نقاشی مون هم خودمون دادیم ...« لعیا دستپاچه به میان حرفش
دوید: »ابراهیم! زشته! میشنون!« اما ابراهیم دست بردار نبود و ادامه داد: »دروغه
ُ محمد هم پول نقاشی رو خودش بده!« همیشه پول پرستی ابراهیم
و خساست آمیخته به اخلاق تند پدر، دستمایه اوقات تلخی میشد که یا باید با
میانجیگری مادر حل میشد یا چاره گریهای من و عبدالله. این بار هم من دست
به کار شدم و ناامید از کوتاه آمدن ابراهیم، ساجده سه ساله را بهانه کردم: »ساجده
جون! داری میری با عمه الهه خداحافظی نمیکنی؟ عمه رو بوس نمیکنی؟« و با
گفتن این جمالت، او را در آغوش کشیده و به سمت مادر و پدر رفتم: »با بابابزرگ
ُ ابراهیم
خداحافظی کن! مامان بزرگ رو بوس کن!« ولی پدر که انگار غر زدن های ابراهیم
را شنیده بود، اخم کرد و بدون خداحافظی به داخل حیاط بازگشت. ابراهیم هم
وارث همین تلخیهای پدر بود که بیتوجه به دلخوری پدر، سوار ماشین شد. لعیا
هم فهمیده بود اوضاع به هم ریخته که ساجده را از من گرفت و خداحافظی کرد و
حرکت کردند. عبدالله خاکی که از جابجایی کارتونها روی لباسش نشسته بود، با
هر دو دستش تکاند و گفت :»مامان من برم مدرسه. ساعت ده با مدیر جلسه دارم.
باید برنامه کلاسها رو برای اول مهر مرتب کنیم.« که مادر هم به نشانه تأیید سری
تکان داد و با گفتن »برو مادر، خیر پیش!« داخل حیاط شد.
ساعتی از اذان ظهر گذشته و مادر به انتظار آمدن عبدالله، برای کشیدن نهار
دستدست میکرد که زنگ خانه به صدا در آمد. عبدالله که کلید داشت و این
وقت ظهر منتظر کسی نبودیم. آیفون را که برداشتم، متوجه شدم آقای حائری،
مسئول آژانس املاک محله پشت در است و با پدر کار دارد. پدر به حیاط رفت
و مادر همچنان به انتظار بازگشت عبدالله، شعله زیر قلیه ماهی را کم کرده بود
تا ته نگیرد. کار آقای حائری چندان طول نکشید که پدر با خوشحالی برگشت
و پیش از اینکه ما چیزی بپرسیم، خودش شروع کرد: »حائری برامون مستأجر
پیدا کرده. دیده امروز محمد داره اسباب میبره، گفت حیفه ملک خالی بیفته.«
صورت مهربان مادر غرق چروک شد و با دلخوری اعتراض کرد: »عبدالرحمن! ما که نمیخایم با این خونه کاسبی کنیم.این طبقه مال بچه هاست.چشم به هم بذاری نوبت عبدالله میشه،شایدم الهه....
#ادامه_دارد .....
https://eitaa.com/joinchat/4219797527C75859c9b98
تفسیر نور (تفسیر قرآن)🌱💚
#جان_شیعه_اهل_سنت #قسمت_اول #فصل_اول صدای قرائت آیت الکرسی مادر، بوی اسفند، اسباب پیچیده در بار کا
#جان_شیعه_اهل_سنت
#قسمت_دوم
#فصل_اول
پدر پیراهن عربیاش را کمی بالا کشید
و همچنانکه روی زمین مینشست، با اخمی سنگین جواب داد: »مسئول خونه الهه که من نیستم، عبدالله هم که فعلا
ً خبری نیس، شلوغش میکنی!« ولی مادر
میخواست تصمیم پدر را تغییر دهد که از آشپزخانه خارج شد و گفت: »ما که
احتیاجی نداریم که بخوایم مستأجر بیاریم. تو که وضع کارت خوبه الحمدالله!
محصول خرما هم که امسال بهتر از هر سال بوده. ابراهیم و محمد هم که کمک
دستت هستن.« که پدر تکیهاش را از پشتی برداشت و خروشید: »زن! نقل احتیاج
نیست، نقل یه طبقه ساختمونه که خالی افتاده! خدا رو خوش میاد مال من
خا ک بخوره که معلوم نیست تو کی میخوای عروس بیاری؟!!!« مادر غمزده از
برخورد تلخ پدر، نگاهش را به زمین دوخت و پدر مستبدانه حکم داد: »من گفتم
اجاره میدم. حائری رفته طرف رو بیاره خونه رو نشونش بده.« و شاید دلخوری را
در صورت من هم دید که برای توجیه فوران خشمش، مرا مخاطب قرار داد: »آخه
همچین مادرت میگه مستأجر، خیال میکنه الان یه مشت زن و بچه میخوان
بریزن اینجا. حائری گفت طرف یه نفره که از تهران برای کار تو شرکت نفت اومده
بندر. یه اتاق میخواد شب سرش رو بذاره زمین بخوابه. صبح میره پالایشگاه شب
میاد. نه رفت و آمدی داره نه مهمونداری» که صدای باز شدن در حیاط و آمدن
عبدالله بحث را خاتمه داد و من و مادر را برای کشیدن غذا روانه آشپزخانه کرد.
چند لقمهای نخورده بودیم که باز زنگ خانه به صدا در آمد. پدر از جا بلند شد و با گفتن :
ً حائریه» سراسیمه روانه حیاط شد. عبدالله هم که حتما
متوجه موضوع شده بود، به دنبالش رفت. مادر که با رفتن پدر انگار جرأت سخن
گفتن یافته بود، سری جنباند و گفت: »من که راضی نیستم، ولی حریف بابات
هم نمیشم.« و بعد مثل اینکه چیزی بخاطرش رسیده باشد، با مهربانی رو به
من کرد: »الهه جان! پاشو دو تا ظرف و قاشق چنگال بیار براشون غذا ببرم. بوی
غذا تو خونه پیچیده، خدا رو خوش نمیاد دهن خشک برگردن.« محبت عمیق
مادر همیشه شامل حال همه میشد، حتی مستأجری که آمدنش را دوست
نداشت. چادرش را مرتب کرد و با سینی غذا از اتاق بیرون رفت. صدای آقای
حائری می آمد که با لحن شیرینش برای مشتری بازار گرمی میکرد: «داداش! خونه
قدیمیه، ولی حرف نداره! تو بالکن اتاقت که وایسی، دریا رو می بینی. تازه اوله
َ
صبح که محل سا کته، صدای موج آب هم میشنوی. این خیابون هم که تا ته
بری، همه نخلستون ِ های خود حاجیه. حیاط هم که خودت سیر کردی، واسه
خودش یه نخلستونه! سر همین چهار راه هم ماشین داره برا اسکله شهید رجایی
و پالایشگاه. صاحب خونه ات هم آدم خوبیه! شما خونه رو بپسند، سر پول پیش
و اجاره باهات راه میاد.« و صدای مرد غریبه را هم میشنیدم که گاهی کلمه ای
در تأیید صحبتهای آقای حائری ادا میکرد. فکر آمدن غریبهای به این خانه، هم یک مرد تنها
ً برایم خوشایند نبود که بالاخره آقای حائری و مشتری رفتند
ً مرد غریبه خانه را پسندیده
و سر و صداها خوابید و بقیه به اتاق برگشتند. ظاهرا
و کار تمام شده بود که پدر با عجله غذایش را تمام کرد، مدارک خانه را برداشت
و برای انجام معامله روانه بنگاه شد. عبدالله نگاهش به چهره دلخور مادر بود و
میخواست به نحوی دلداریاش دهد که با مهربانی آغاز کرد: «غصه نخور مامان!
طرف رو که دیدی، آدم بدی به نظر نمی اومد. پسر سا کت و ساده ای بود»
و تازه سر
ِ درد دلش باز شد: «من که نمیگم آدم بدیه
خدا بهمون داده، باید شکرگزار باشیم. ولی بابات همچین هول شده انگار گنج
پیدا کرده! آخه چند میلیون پول پیش و چندرغاز کرایه که انقدر هول شدن نداره!»
سپس نگاهی به سینی غذا انداخت و ادامه داد: «اون بنده خدا که انقدر خجالتی
بود، لب به غذا هم نزد.» با حرف مادر تازه متوجه سینی غذا شدم. ظرفی که ظاهرا
متعلق به آقای حائری بود، خالی و ظرف دیگر دست نخورده مانده بود. عبدالله
خندید و به شوخی گفت: «شاید بیچاره قلیه ماهی دوست نداشته!» و مادر با
ً نگاه نکرد ببینه چی هست.
لحنی دلسوزانه جواب داد: «نه بابا! طفل معصوم اصلا
فقط تشکر میکرد.»
#ادامه دارد .....
https://eitaa.com/joinchat/4219797527C75859c9b98