📲 #استوری| (سری 1)
🏴ویژه #شب_هشتم #محرم
اسب، حضرت علیاکبر (ع) را در میان لشکر دشمن برد و آنها با شمشیر بدنش را تکهتکه کردند.
علیاکبر در حالی که ۲۵ سال سن (طبق نقل صحیح) داشت، اولین کشته روز عاشورا از قبیله بنیهاشم بود🖤
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام پناه خستگیم 🥺🖤
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
📲 #استوری| (سری 1)
🏴ویژه #شب_هشتم #محرم
علی اکبر بن الحسین (به عربی: عَلِيّ ٱلْأَكْبَر ٱبْن ٱلْحُسَيْن ) فرزند ارشد حسین بن علی و ام لیلا بود.
وی در ۲۷ سالگی در روز عاشورا و در نبرد کربلا کشته شد. بر اساس نوشته ژان کالمارد در ایرانیکا، شهرت علی اکبر به عنوان یک جنگجوی شجاع اهل بیت ممکن است بیش از شهرت عباس بن علی باشد
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
۞ تلنگری برای زندگی ۞
🕊🌱 گفتم : چون که فهمیدم تمام این سالها بهم دروغ گفته از همون روز اول خبر داشته تو برگشتی و به من چی
🕊🌱
رو به رحمت گفتم : اون زمان که برای تو پاپوش درست کردن من شرایط خیلی سختی داشتم اولش خیلی امید داشتم که بیگناهیت ثابت میشه ولی کم کم نا امید شدم ،
افتادم به دست و پای خان داداشم تا هر کاری از پسش بر میاد بکنه اون موقع ها یه جوری وانمود میکرد
که انگار واسه نجات تو هر کاری میکنه و به هر کسی که میشناسه و میتونه کاری کنه رو میزنه منه ساده هم باور میکردم.!!😓
اون روزا من خیلی حالم بد بود خواب و خوراک نداشتم یه روز یه دفعه حالم بد شد و از حال رفتم.
زری رسوندم بیمارستان اونجا بود که فهمیدم...!!
به اینجای حرفم که رسیدم سکوت کردم...
رحمت نگاهی بهم انداخت و گفت فهمیدی چی؟؟
تمام جراتمو جمع کردم و گفتم فهمیدم حامله ام.!!
رحمت با چشمهای گشاد شده نگاهم کرد و گفت چی؟ فهمیدی حامله ای؟؟😳🤯
با تردید نگاهش کردم و با صدایی که به زور شنیده میشد گفتم آره من حامله بودم تنها کسی که از این قضیه خبر داشت زری بود ،!
از زری خواستم این موضوع رو به کسی نگه تا شرایط درست بشه و خودم بگم.
اولاش منتظر بودن تا تو بیای و با هم این خبر و بهم بدیم تصمیم داشتم هر وقت اومدم به دیدنت این خبر و بهت بدم ،
ولی با اون اتفاقی که برای مادرت افتاد انقد شرایط روحیم به هم ریخته بود و از طرفی باید طوری وانمود میکردم که انگار همه چی رو به راهه !!.
دلم نمیخواست تو اون شرایط بفهمی چه اتفاقی افتاده برای مادرت و نمیدونم چی شد که بهت نگفتم حامله ام !
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آنکه خدا خیرش بخواهد 🚩
عشق حسین در قلب او می اندازد
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
۞ تلنگری برای زندگی ۞
🕊🌱 رو به رحمت گفتم : اون زمان که برای تو پاپوش درست کردن من شرایط خیلی سختی داشتم اولش خیلی امید دا
#پروانه 🕊🌱
با خودم فکر میکردم اگه بفهمی من باردارم خیلی نگران میشی یادمه اون موقع ها میگفتی اگه باردار بشی نمیزارم دست به سیاه و سفید بزنی و...!!🥺😔
خیلی رویاها با هم میبافتیم نفسمو بیرون دادم و گفتم نمیدونم ،
شاید اشتباه کردم شاید اگه از اول بهت میگفتم باردارم خیلی چیزا عوض میشد.
کم کم خان داداشم شروع کرده بود که بیگناهی این پسره ثابت نمیشه و چقد گفتم با این پسره وصلت نکنیم و خدا رو شکر که حامله نیستی و وگرنه الان باید دنبال سقط بچه بودیم.!!.
این حرف خان داداشم بدجوری منو ترسوند جوری که تصمیم گرفتم به هیچ کس نگم باردارم تا سه ماهگی از همه مخفی کردم واقعا شرایط سختی بود ،😮💨😥
فقط زری میدونست که چه شرایطی دارم هی بهم میگفت زودتر به خانوم جون بگو کم کم شکمت میاد جلو دیگه نمیشه از کسی مخفی کرد.!
راستم میگفت کم کم حالت های حاملیگیم بیشتر خودشو نشون میداد
و از همه بدتر اینکه وقتی شکمم میومد جلو دیگه نمیشد کاریش کرد.
تمام مدت رحمت با بهت را زده بود بهم با صدایی که به زور شنیده میشد گفتی چیکارش کردی؟؟سقطش کردی؟!😰
_این وسط دیگه امیدی به خان داداشمم نداشتم سهراب خیلی میرفت و میومد و سعی میکرد کمکم کنه ،.
به سهراب رو آوردم و ازش کمک خواستم اونم بهم قول داد هر کاری میکنه تا تو رو نجات بده سهراب منو برد پیش فرجی نه خان داداشم.!!
میگفت از قبل میشناستش و اون قدر گردن کلفت هست که بتونه حکمتو بشکنه
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
#ارسالی_اعضا 🌼✨
راجب داستان#پروانه 🦋
درود و نور
من یکی دیگه نمیتونم دروغهای پروانه رو تحمل کنم
یعنی چی که ازدواج ما واقعی نیست؟
مثل زن و شوهر های واقعی زندگی میکنه حتی سهراب بنده خدا گفته بود بخاطر پروانه نمیخواد بچه دار بشه
اون وقت چه جوری ایشون 15 سال با شوهرش سهراب هست و ازدواج واقعی نکرده
این چرت و پرتها چیه میگه
رحمت ساده است نه پروانه
خود پروانه دروغگوی اعظم است
شیطونم درس میده
شیطون باید بیاد پیش پروانه درس بگیره
واقعا خجالتم نمیکشه
خدا چنین عروسی نصیب گرگ بیابون نکنه
اگه ازدواج غیر واقعی بود چرا دیگه به قول خودش حتی روسری هم سر نمیکرد در صورتیکه ترکیه هم دینش اسلام هست
مشکلی نداشت
اگه ازدواجش واقعی نبوده چرا نسبت به پرستار بچه اش این همه حساسیت نشون میداد که یه وقت با سهراب گپ نزنه
چرا سعی میکنه خودش رو بی گناه نشون بده بقیه رو گنهکار
و اینکه جای تعجبه وقتی میرن دیسکو
میگه آب پرتقال رو یه باره سر کشیدم چه تلخ بود .
یعنی ایشون نمیدونست که رنگ آب پرتقال و وطعمش با ویسکی و آبجو و ... فرق میکنه
بنظر من نویسنده که پروانه باشه میخواد
خودش رو به مخاطب ساده و بی گناه جلوه بدهد
در حالی که گرگ باران دیده است
چرا فکر میکنه مخاطبش چیزی متوجه نمیشه ؟
درثانی مگه سهراب پیامبر بوده یا پروانه حضرت مریم بوده که 9 ماه با هم تو یه آپارتمان تک و تنها باشند و مثل قدیسه ها عمل کنند
پروانه زمان عقد با رحمت نتونست خودش رو کنترل کنه
حالا الان قدیسه شد ؟
بنظر من نویسنده راست و دروغ رو بهم میبافه و میخواد به مخاطب القا کنه که خودش بی گناه ترین و ساده ترین هست در صورتی که اینطور نیست
پروانه نه لیاقت رحمت رو داره نه لیاقت سهراب رو ؟
بنظرم حقش تنهایی هست
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ذکری برایرفع گرفتاری ....
📿سفارش امام رضا(ع) در خواب به پسرش امام جواد ع سفارش میکند که وقتی در شدّت گرفتار شدی، ذکر «یَا رَئُوفُ یَا
🔷 حجت الاسلام فرحزاد
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°