💚 امام سجاد علیه السلام:
سه چیز نجات بخش مؤمن است: این که زبانش را از غیبت مردم باز دارد، خود را به چیزی مشغول کند که در دنیا و آخرت او را سود دهد و بر گناهان، بسیار گریه کند.
نگاه محبت آمیز مؤمن به صورت برادر ایمانی خود، عبادت است.
نشان معرفت (خداشناسی) و کمال دین مسلمان، ترک سخنان بیهوده، کم تر جدل کردن، و بردباری و خوش خویی است.
مبادا به گناهی که می کنی شادمان شوی که شادمانی به گناه، بدتر از ارتکاب آن است.
در شگفتم از آن کسی که از طعام از ترس زیان آن می پرهیزد، اما از گناه به سبب زشتی آن نمی پرهیزد.
همه خیر در این است که انسان خود را (از آلودگی ها) نگه دارد.
شرافت در فروتنی، و عزت در پرهیزگاری، و بی نیازی در قناعت است.
اگر مردم بدانند که در طلب علم چه فوایدی است، آن را می طلبند، اگر چه با ریختن خون دل و فرو فتن در گرداب ها باشد.
هر کس خود را گرامی داند، دنیا نزد او خوار است.
─┅─═इई 🖤💚🖤ईइ═─┅─
══❈═₪❅❅₪═❈══
🌹@Talangoory🕊
══❈═₪❅❅₪═❈══
⚠️ استغفار فراموش نشه! ⚠️
✍🏻
پیامبر اکرم(ص):زیاد #استغفار کنید، در خانهها و مجالستان، سر سفرهها و در بازارهایتان، و در مسیر رفت وآمدهایتان و هر جا که بودید استغفار کنید، چرا که شما نمىدانید آمرزش خداوند چه زمانى نازل مىشود!!! 📚 مستدرک الوسائل،ج ۵،ص ۳۱۰ ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══
Asalam Asalam Saken Karbala.mp3
5.69M
اومدم باز؛ اشک چشممُ ببین💔
#مداحی
══❈═₪❅❅₪═❈══
🌹@Talangoory🕊
══❈═₪❅❅₪═❈══
با گریه التماسش میکردم
ولی اون اصلا صدامو نمیشنید..
پسرم جیغ میزدو بالاسرم گریه میکرد
حیوون گردنبندمو بزور درآورد و بعدشم شالم کشید و دست انداخت سمت گوشواره هام😭😭
دیگه خودمو بدبخت شده دونستم، حالا چجوری تو چشمای مجتبی نگا میکردم آبروم رفت،
سعی میکردم با پاهام بزنمش ولی نمیتونستم دستامو محکم با یه دستش گرفته بود و قفل شده بودم، وقتی گوشواره هامو از تو گوشام کند هولم داد که افتادم رو زمینکمرم خورد به ماشین پلکامو محکم گذاشتم روی هم، انقد که دردم اومد!!
یه قدم سمتم برداشت که یهو با داد ینفر با ترس پریدم رو هوا، یه مرد لاغراندام بهش حمله کردو گرفتش زیر مشت و لگد😱
سریع بلند شدم ،پسرمو گرفتم تو بغلمو بلند شدم دوییدم سمت خیابون..!
اصلا پشت سرمو نگا نمیکردمو فقط میدوییدم، وفتی رسیدم سر خیابون اصلی
چون دیر وقت بود چند تا ماشین بود و خیابون خلوت بود به ماشینا دست تکون میدادم ولی هیچکدوم واینستاد
سرم گیج میرفت.. 🤧
نشستم رو زمین و چشم دوختم به روبرو
یهو یه ماشین اومد نا نداشتم بلند شم فشارم افتاده بود، دستمو تند تند تکون دادم که بالاخره وایستاد
رانندش پیاده شد و اومد سمتم
تو سیاهی صورتشو نمیدیدم، ولی وقتی گفت : ستاره تویی یا ابالفضل چی شده اینجا چیکار میکنی 😳🤯
شناختمش شوهرم بود،
بغضمو شکستمو با گریه بغلش کردم، هق هقم نمیزاش بتونم حرف بزنم
گفت آروم باش بگو ببینم چی شده هان!!؟
آب دهنمو قورت دادمو گفتم: اون بیشرف میخواس 😭😭
اشکامونمو بریده بود..
مجتبی چشماش داشت از تو کاسه میزد بیرون پرسید : کیو میگی رضا؟؟😰
══❈═₪❅❅₪═❈══
🌹@Talangoory🕊
══❈═₪❅❅₪═❈══
📸نمایی از محل قرار گرفتن اُسرای اهل بیت در مجلس یزید لعنة الله علیه.
══❈═₪❅❅₪═❈══
🌹@Talangoory🕊
══❈═₪❅❅₪═❈══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺🚩 اگر دوست دارى كه ثواب شهيدان كربلا را داشته باشى،
هرگاه به ياد آن حادثه افتادى بگو:
كاش من نيز با آنان بودم و با آنان به رستگارى بزرگ مىرسيدم
[ #امام_رضا علیه السلام ]
📚 وسائل الشيعه ج۱۴ ص۴۱۷
══❈═₪❅❅₪═❈══
🌹@Talangoory🕊
══❈═₪❅❅₪═❈══
🌷عشق امام حسین علیه السلام به نماز و عبادت
🔸«امام حسین سلام الله علیه با همه سابقه ای که در طول عمر شریف خود در نماز و عبادت داشت، عصر تاسوعا از برادرش حضرت ابوالفضل سلام الله علیه خواست یک شب از امویان مهلت بگیرد تا در آن یک شب فقط دعا، نماز، تلاوت قرآن، استغفار و راز و نیاز با خدا داشته باشد؛ «فهو یعلم أنّی کنتُ قد أحبّ الصّلاة له و تلاوةَ کتابه و کثرة الدّعاء و الاستغفار». لذا بعد از صحبت ها و اتمام حجت هایی که با اصحاب خودش کرد به خیمه خود برگشت و تمام آن شب را به نماز و استغفار و دعا و تضرع گذراند؛ «و رجع علیه السلام الی مکانه فقام لیلته کلها یصلی و یستغفر و یدعو و یتضرع». چنان که اصحاب آن حضرت نیز این چنین بودند...»
📘کتاب حماسه و عرفان ص۲۴۴
══❈═₪❅❅₪═❈══
🌹@Talangoory🕊
══❈═₪❅❅₪═❈══
۞ تلنگری برای زندگی ۞
داستان زندگی من دختری از دیار سیستان و بلوچستان، همیشه پر از هیجان و ریسک بوده، داستانم رو مینویسم ب
تا اینکه یه شب در زدن..
من و مادرم رفتیم دم درب دیدم پشت درب حیاطه، با یه شاخه گل با یه جعبه شیرینی🍱
با خواهر و داماد و مادر ...
کاش هیچوقت توی زندگیم نمی اومد 😔😭بی معطلی گفت همکارم برای امر خیر آمدم،
خب پدرم گفت بیان تو ببینن داستان چیه تعارف کردیم اومدن تو قلبم خیلی تند میزد می ترسیدم بیاد بیرون از سینه ام
نشستن بابام اشاره کرد تو برو خونه همسایه دیوار به دیوار تا داستان معلوم بشه!!
من رفتم ولی دل تو دلم نبود ازش بدم نمی اومد،
من همیشه منتظر یه فرصت خوب بودم برای فرار از خونه ای که همیشه توش دعواست😔😔🥀🥀
تا اینکه بعد نیم ساعت اومدن دنبالم که بیا رفتم کنار پدرم نشستم عرق میکردم چقدر خوش پوش بود بابام در کمال ادب گفت نه من چیزی در وجود شما می بینم که منو منصرف میکنه دوست نداشتم نه بشنوم عاشقش نبودم،
ولی ته دلم میخواستم فقط برم من ناراحت از این حرف پا شدم رفتم بیرون مادرم اومد دنبالم که این چ کاریه زشته تو خواستگار زیاد داری و ....
گفتم دوستش دارم😞
ولی اونقدر غلیظ نبود بیشتر عادت بود نه علاقه ولی خیلی پررنگ جلوه دادم یهو پدرم آمد برخلاف همیشه ملتمسانه نگاهم کرد گفت نه بابا این نه !
با نگاهم به مادرم فهموندم بهش التماس کنه مادرم بیچاره همیشه هوامو داشت،
همییییشه خلاصه به بابام ختم کلام گفت منم حق مادری دارم به حرمت من !!!!
بابام گفت باشه ولی آینده خوبی نداره
ته دلم به پدرم خندیدم چقدر حالم خوب شد یعنی عروس میشم،
یعنی میرم یعنی مستقل میشم وووو ولی افسوس🥺😭
══❈═₪❅❅₪═❈══
🌹@Talangoory🕊
══❈═₪❅❅₪═❈══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چهارشنبه یازدهم مردادماهتون
پر از لبخند و رحمت خدا
من نمی دانم در
دل تان چه می گذرد
و چه آرزویی دارید،
اما از خداوند می خواهم
شما را امروز به همه ی
آرزو های خوب تان برساند...
❖
══❈═₪❅❅₪═❈══
🌹@Talangoory🕊
══❈═₪❅❅₪═❈══
💠هر روز با یک آیه از قرآن کریم🕊
💢وَلِلَّهِ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَىٰ فَادْعُوهُ بِهَا ۖ وَذَرُوا الَّذِينَ يُلْحِدُونَ فِي أَسْمَائِهِ ۚ سَيُجْزَوْنَ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ
🔷و خدا را نیکوترین نامهاست، بدانها خدا را بخوانید، و آنان را که در نامهای او به انحراف میگرایند به خود واگذارید، که به زودی کردار بدشان را مجازات خواهند دید.
📚سوره مبارکه اعراف آیه ۱۸۰
══❈═₪❅❅₪═❈══
🌹@Talangoory🕊
══❈═₪❅❅₪═❈══
10.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽️ #کلیپ
🍃 #پیشنهاد_مشاهده
🖇️ذکری عجیب که آیتالله بهجت توصیه فرمودند!!!
══❈═₪❅❅₪═❈══
🌹@Talangoory🕊
══❈═₪❅❅₪═❈══
۞ تلنگری برای زندگی ۞
☘ ⚜قسمت چهارم درسامو جم کردم تا خونه نامزدم بخونم. تو راه اصلا باهام حرفی نزدیم .اصلا دوست نداشتم ب
⚜قسمت پنجم
شب اول ازدواجمون خیلی سخت برام گذشت تازه میفهمیدم شوهرم و خانوادش چه آدمی بودن که زن اولش ازش طلاق گرفته.🥺😔
روزی نبود که خواهرشوهرام و مادرشوهرم شوهرمو یادش ندن تا کتکم نزنه،
منی که فقط ۱۵ سالم بود.تا زور داشتم از پسشون بر میومدم و
چیزی از اتفاقات رو به خانوادم نمیگفتم. بااون وضع تونستم ۲ سال مدرسمو بخونمو دیپلم کامپیوترمو بگیرم.
خانواده شوهرم خیلی اذیتم میکردن.
یه روز از مدرسه برگشتم خونه ،
شوهرم نبود درو باز کردم رفتم تو ،بعد کمی شوهرم تند اومد خونه ناراحت بود گفتم چیزی شده جلال؟؟
حرفی نزد برگشت یه سیلی محکم زد تو گوشم ،😣
همون لحظه دنیارو سرم خراب شد ،سوت محکمی تو گوشم پیچید ،
دیگه نتونستم تحمل کنم با گریه فرار کردم بیرون خاستم از دروازه برم بیرون از پشت خودشو رسوند و درو بست و هولم داد داخل حیاط.🤨
برگشتم دیدم خواهراش و مادرش باخنده از پشت پنجره نگامون میکنن.
اومدم خونه خاستم به خانوادم زنگ بزنم ولی باز نزدم ،
نخواستم ناراحتشون کنم.
رفتم تو اتاقو درو بستم و باگریه خودمو مشغول درس خوندن کردن ،نفهمیدم کی خوابم برده بود که آلارم گوشیمو شنیدم و بلند شدم آماده بشم تابرم مدرسه،
در حیاطشونو جوری بسته بودن که نتونم برم بیرون .
🌤هواهنوز تاریک بود آخه تا مدرسمون یه نیم ساعتی راه بود باید زود میرفتم.
بزور خودمو از دیوار کشیدم بالا و رفتم.یه تاکسی گرفتمو رفتم مدرسه........
══❈═₪❅❅₪═❈══
🌹@Talangoory🕊
══❈═₪❅❅₪═❈══