eitaa logo
۞ تلنگری برای زندگی ۞
25.6هزار دنبال‌کننده
10.1هزار عکس
5.4هزار ویدیو
7 فایل
﷽ اینجا داستان زندگی شما گذاشته میشه تا تلنگری بشه به زندگیمون🥰❤️ @kosar_98_z👌ادمین محترم اگه ازین تلنگرا براتون پیش اومده برامون بفرستید! 🌹داستان هامون براساس واقعیت می‌باشد کانال تبلیغاتی ما 👇 https://eitaa.com/joinchat/594149760C83b845a7b3
مشاهده در ایتا
دانلود
1_5931828527 (3).mp3
13.96M
🎙حاج 🎼داری میری میدون❤️‍🔥❤️‍🩹 ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
🔅 ✍ تکیه‌گاه، فقط خدا 🔹هنگامی که برادران یوسف می‌خواستند او را به چاه بیفکنند، وی خندید. 🔸برادرانش تعجب کردند و گفتند: برای چه می‌خندی؟ 🔹یوسف گفت: فراموش نمی‌کنم روزی را که به شما برادران نیرومندم نظر افکندم و خوشحال شدم و گفتم کسی که این همه یار و یاور نیرومند دارد، از حوادث سخت چه غمی خواهد داشت. 🔸روزی به بازوان شما دل بستم، اما اکنون در چنگال شما گرفتارم و به شما پناه می‌برم. 🔹خدا شما را بر من مسلط ساخت تا بیاموزم که به غیر او حتی بر برادرانم تکیه نکنم. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
۞ تلنگری برای زندگی ۞
#سرگذشت_پریا🤍✨ شوک زده نگاهش کردم و با اخم های درهم گفتم نه چطور ،دختره تبسمی کرد و گفت شرمنده از
🤍✨ من تو افکار خودم غوطه ور بودم و پریسا و آریا هم مشغول صحبت کردن ،که پریسا گفت ؛من خیلی گرسنمه بهتر غذا رو سفارش بدیم !! آریا سری تکون داد و گفت موافقم چی می خورید !؟ پریسا گفت من جوجه چینی! _پیتزا🍕 آریا به گارسن اشاره کرد و سفارش ها رو داد وساعتی بعد از شام و آریا گفت ؛اگه موافقید بریم! پریسا لبخندی زد و گفت ؛بریم عزیزم😊 آریا گفت :من می رم میز رو حساب کنم، پریسا تشکری کرد و گفت ؛ما آروم آروم می ریم به سمت در خروجی توهم بیا،… کیفم رو برداشتم و با فاصله چند قدمی از پریسا به سمت در خروجی حرکت کردم‌،! از محوطه که بیرون اومدیم همزمان یه بی ام دبلیو مشکی شاسی بلند پیچید تو ، نگاه پریسا که عشق ماشین بود به سمتش جذب شد وبا دهانی باز گفت ؛دختر ماشین رو ببین چه خفن😍😁 هنوز حرف پریسا تموم نشده بود که در ماشین باز شد و یه پسر قد بلند و خوشتیپ از ماشین پیاده شد بوی عطرش فضا رو پر کرده بود،!! با دیدن پسره دلم پر کشید و با خودم گفتم خوش به حال اون دختری که صاحبش،! پریسا گفت وای خدای من چه پسر جذابیه ، چه خوشگله پریا😍 حق با پریسا بود این پسر خیلی خاص بود و متفاوت و تو همون چند ثانیه همه چشم ها رو به خودش جذب می کرد ، نگاه گیرایی داشت و مهره مار،به طوری که همه نگاه ها رو به سمت خودش می کشاند!! پریسا گفت بریم ! گیج و مات نگاهش کردم و با تعجب گفتم مگه نگفتی منتظر آریا می مونیم پریسا گفت هیس ساکت بجنب بیا،🤫 همراهش رفتم ، پریسا از کنار پسر جذاب گذشت و ... ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
5.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✍ دعایی که امام حسین (علیه السلام) از حضرت فاطمه (سلام الله علیها) و ایشان از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) و آن حضرت نیز از جبرییل آن را فرا گرفته بود تا در ، مهمّات ، اندوه و حوادث تلخی که بر او وارد می‌شود و پیش‌آمدهای عظیمی که رخ می‌دهد آنرا بخوانند. 🤲 بِحَقِّ يس وَالْقُرْآنِ الْحَكِيمِ ، وَبِحَقِّ طهٰ وَالْقُرْآنِ الْعَظِيمِ ، يَا مَنْ يَقْدِرُ عَلَىٰ حَوائِجِ السَّائِلِينَ ، يَا مَنْ يَعْلَمُ ما فِي الضَّمِيرِ، يَا مُنَفِّساً عَنِ الْمَكْرُوبِينَ ،يَا مُفَرِّجاً عَنِ الْمَغْمُومِينَ ، يَا راحِمَ الشَّيخِ الْكَبِيرِ ، يَا رازِقَ الطِّفْلِ الصَّغِيرِ ، يَا مَنْ لَا يَحْتاجُ إِلَى التَّفْسِيرِ ، صَلِّ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ ، وَافْعَلْ بِي كَذا وَكَذا.(حاجت ذکر شود) 📖 مفاتیح الجنان ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
16.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚫️ سخنی تکان‌دهنده از امام حسین (ع) ناراحت کننده‌تر از زخم‌های بدن مقدسش 🎙 «استاد شهید مطهری» ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
نریمانی،توقراربودواسه ی اصغرآب بیاری.mp3
3.41M
🎙سید 🎼تو قرار بود واسه اصغر آب بیاری🥺 ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️یزید چگونه به درک واصل شد ؟ لعنت الله علیه ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
۞ تلنگری برای زندگی ۞
#سرگذشت_پریا🤍✨ من تو افکار خودم غوطه ور بودم و پریسا و آریا هم مشغول صحبت کردن ،که پریسا گفت ؛من خ
🤍✨ من دیدم نگاه پسره روی پریسا زوم شد به خودم لعنت فرستادم که چرا به خودم نرسیده بودم و با این ظاهری ساده اومده بودم،!🤦‍♀ هنوز چند قدمی بیشتر برنداشته بودیم که آریا بهمون ملحق شد و گفت شرمنده دیر شد شلوغ بود !! پریسا به زور لبخندی زد وگفت ایرادی نداره آریا گفت بریم ! پریسا سری تکون داد و همینطور که شونه به شونه آریا قدم می زد وهمزمان محتویات کیفش رو وارسی می کرد ، گفت وای گوشیم رو جا گذاشتم📱 من که از دستپاچگی پریسا دست وپام رو گم کرده بودم گفتم باشه شما برید من میرم میارم ،… منتظر جوابشون نشدم و تند تند به سمت میز رفتم که دیدم اون پسر جذاب به سمت میز کناری رفت ‌ونشست ، نگاه عمیقی بهش انداختم اما حتی نیم نگاهی هم به من نکرد !!☹️😤 چقدر این پسر خوش قیافه مغرور به نظر می اومد ،توی دلم گفتم چی می شد اگه همین الان شماره اش رو بهم میداد اون موقع می تونستم پیش پریسا پز بدم و فخر بفروشم😅 دیگه مامان و پریسا مثل پتک تو سرم نمیکوبیدن که یه دونه خاطرخواه نداری به میز که رسیدم شروع به وارسی کردم و دیدم اثری از گوشی نیست ،با خودم گفتم حالا جواب پریسا رو چی بدم،!😣😮‍💨 گارسنی که داشت سفارش ها رو می گرفت را صدا زدم و گفتم یه گوشی اینجا بوده الان نیست! گارسن گفت بله و در حالی که به آن پسر جذاب اشاره می کرد گفت: آقا آریایی پیدا کردن و تحویل دادن می تونید از صندوق تحویل بگیرید! آب دهانم رو قورت دادم و به سمت صندوقدار رفتم وگوشی رو تحویل گرفتم..📱 ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
دعا کن ولی اصرار نکن🍀 خدا اگه واست بخواد هیچکس جلودارش نیست.... خدا براتون بخواد💚 ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ ‍🌷شروع مرداد ماهـتون پُر برکت 🌼و سرشار از رحمت الهی 🌷با صلوات بر حضرت محمد (ص) 🌼و خاندان پاک و مطهرش 🌷اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ 🌼وَ آلِ مُحَمَّدٍ 🌷وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ ‌‌‍‌‌‌‍‌ ─┅─═इई 🌸🌺🌸ईइ═─┅─
🌼✨ راجب داستان 🦋 راستی نظر من رو تو کانال بزارید من در مورد سر گذشت پروانه واقعا براش متاسفم اون به نظر من باید از سهراب جدا میشد و زن رحمت میشد درسته که رحمت زن داشته اما مادر رحمت هم بخاطر پسرش مرد و تقصیر برادر پروانه بود اون بیچاره که گناهی نداشت ☹️ پروانه باید با رحمت دوباره ازدواج میکرد چون تقصیر خان داداشش بود رحمت میتونست شکایت کنه اما این کارا نکرد رحمت عشق جووونی های پروانه بود باید باهاش ازدواج میکرد پروانه هم کار اشتباهی کرده بود که بدون اجازه وقتی رحمت بیچاره پشت میله های زندان بود طلاق بگیره بعدشم چرا پروانه از رحمت مخفی کرده بود هر چقدرم که میترسید خان داداشش بچه رو سقط کنه باید به رحمت میگفت رحمت میتونست با امید بچش بیشتر دوون بیاره خلاصه که پروانه واقعا کار اشتباهی کرده 😤 ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°