eitaa logo
🌴📖تلاوت روزانه یک صفحه قرآن+ ختم سفره ام البنین و چهارده معصوم اهل بیت...🍎🌴
177 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
2.5هزار ویدیو
466 فایل
یک فرصت معنوی با توکل به خدا هدیه ختم روزانه قرآن کریم به اهل بیت، راس دعاها فرج ظهور آقا جانم امام زمان عجل الله تعالی فرج گشایش کار و حاجت همه ما و خلق الله ان شاءاللّٰه ادمین : 🆔 @shHoseny https://eitaa.com/joinchat/577896735Cd35680a76e
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔹️ ماموریت ویژه سردار برای شناسایی پیکر مطهر شهید‌ :* ◇ بعد از *شهادت حججی* تا مدتها ، پیکر مطهرش در دست داعشی ها بود تا اینکه قرار شدحزب الله لبنان و داعش، تبادلی انجام دهند. ◇ بنا شد حزب‌الله تعدادی از اسرای داعش را آزاد کند و داعش هم پیکر *محسن و دو شهیدحزب الله* را تحویل بدهد و یکی از اسرای حزب الله را هم آزاد کند. ◇ به من گفتند: "می‌توانی بروی در مقر داعش و پیکر *محسن* را شناسایی کنی؟" ◇ می دانستم می‌روم در دل خطر و امکان دارد داعشی‌ها اسیرم کنند و بلایی سرم بیاورند.اما آن موقع ، *محسن* برایم از همه چیز وحتی از جانم مهمتر بود. قبول کردم خودم و یکی از بچه های سوری به نام حاج سعید از مقر حزب الله لبنان حرکت کردیم و به طرف مقر داعش رفتیم. ◇ در دل دشمن بودیم. یک داعشی که دشداشه سفید و بلند پوشیده بود و صورتش را با چفیه قرمز پوشانده بود ، با اسلحه اش ما را می پایید. ◇ پیکری متلاشی شده و تکه تکه شده را نشانمان داد و گفت: "این همان جسدی است که دنبالش هستید!"میخکوب شدم ، از درون آتش گرفتم. مثل مجسمه ها خشک شدم. ◇ رو کردم به حاج سعید و گفتم: "من چه جوری این بدن را شناسایی کنم؟! این بدن *اربا_اربا شده* این بدن قطعه قطعه شده!" ◇ بی اختیار رفتم طرف داعشی عقب رفت و اسلحه اش را مسلح کرد و کشید طرفم.داد زدم: *"پست فطرتا ، مگه شما مسلمون نیستید؟! مگه دین ندارید؟! پس کو سر این جنازه؟! کو دست هاش؟!"* ◇ حاج سعیدحرف‌هایم را تند تند برای آن داعشی ترجمه می‌کرد.داعشی برای آنکه خودش را تبرئه کند می گفت :"این کار ما نبوده ، کار داعش عراق بوده."دوباره فریاد زدم : *"کجای شریعت محمد آمده که اسیر تان را اینجور قطعه قطعه کنید؟!"* ◇ داعشی به زبان آمد گفت: "تقصیرخودش بود.از بس حرص مون رودرآورد.نه اطلاعاتی بهمون داد ، نه گفت اشتباه کرده‌ام و نه حتی کوچکترین التماسی بهمون کردکه از خونش بگذریم. فقط لبخند می زد!" ◇ هرچه می کردم ، پیکر قابل شناسایی نبود. به داعشی گفتیم: "ما باید این پیکررا برای شناسایی دقیقاباخودمون ببریم." ◇ اجازه نداد. با صدای کلفت و خش دارش گفت: "فقط همینجا."نمی دانستم چه بکنم. شاید آن جنازه ، پیکر *محسن* نبود وداعش میخواست فریب مان بدهد. 🔹️ توی دلم متوسل شدم به *"حضرت زهرا علیها السلام"* گفتم : "بی بی جان خودتون کمک مون کنید ، خودتون دستمون رو بگیرید. خودتون یه راه چاره بهمون نشون بدید.یکباره چشمم افتاد به تکه استخوان کوچکی از محسن ناگهان فکری توی ذهنم آمد.خودم را خم کردم روی جنازه و در یک چشم به هم زدن ، استخوان را برداشتم و در جیبم گذاشتم! بعد هم به حاج سعید اشاره کردم که برویم. ◇ نشستیم توی ماشین و سریع برگشتم سمت مقر حزب الله.از ته دل خدا رو شکر کردم که توانستم بی خبر آن داعشی ، قطعه استخوانی را با خودم بیاورم.وقتی برگشتیم به مقر حزب الله، استخوان را دادم تا از آن آزمایش DNA بگیرند.دیگر خیلی خسته بودم. ◇ هم خسته ی جسمی و هم روحی. واقعا به استراحت نیاز داشتم. فردا حرکت کردم سمت دمشق همان روز بهم خبر دادند که جواب DNA مثبت بوده و نیروهای حزب الله ، پیکر *محسن* را تحویل گرفته اند. 🔹️ به دمشق که رسیدم ، رفتم حرم *بی بی حضرت زینب علیهاالسلام* وقتی داخل حرم شدم ، یکی از بچه‌ها اومد پیشم و گفت: *"پدر و همسر شهید حججی به سوریه اومده اند. الان هم همین جا هستن.توی حرم."* ◇ من را برد پیش *پدر محسن* که کنار ضریح ایستاده بود. *پدر محسن* می دانست که من برای شناسایی پسرش رفته بودم. تاچشمش به من افتاد ، اومد جلو و مرا توی بغلش گرفت و گفت: *"از محسن خبر آوردی"* ◇ نمی‌دانستم جوابش را چه بدهم. نمی‌دانستم چه بگویم. بگویم یک پیکر اربا_اربا را تحویل داده‌اند؟! بگویم یک پیکر قطعه قطعه شده را تحویل داده‌اند؟! بگویم فقط مقداری استخوان را تحویل داده‌اند؟ ◇ گفتم: "حاج‌آقا، پیکر محسن مقرحزب الله لبنانه ، برید اونجا خودتونببینیدش." ◇ گفت: "قَسَمَت میدم به بی‌بی که بگو." ◇ التماسش کردم چیزی از من نپرسد.دلش خیلی شکست.دستش رو انداخت میان شبکه‌های ضریح *حضرت زینب علیها السلام* و گفت: "من محسنم رو به این بی بی هدیه دادم.همه محسنم رو. تمام محسنم رو. اگه بهم بگی فقط یه ناخن یا یه تارمویش رو برام آوردی ،راضی ام." ◇ وجودم زیر وروشد.سرم را انداختم پایین. زبانم سنگین شده بود.به سختی لب باز کردم و گفتم: *"حاج‌آقا، سر که نداره! بدنش رو هم مثل علی اکبرعلیه السلام اربا اربا کرده ان."* 🔹️ هیچ نگفت فقط نگاه کرد سمت ضریح و گفت: *"بی بی جان ، این هدیه را از من قبول کن!* هدیه نثار ارواح مطهرشان صلوات ‌✨ الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. ﻓﺮﻕ ﺧﺎﻧﻢ ﻫﺎﯼ ﺑﺎ ﺣﺠﺎﺏ ﻭ ﺑﯽ ﺣﺠﺎﺏ ﺩﺭ ﯾﮏ ﺩﺍستان☺️ 🌸🍃ﯾﮏ ﺷﺨﺺ ﭼﻨﯿﻦ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍتعريف ﻣﯽ ﻧﻤﻮﺩ : ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﻫﻤﺴﺮﻡ ﺩﺭ ﭘﺎﺭﮎ ﻗﺪﻡ میزدیم؛ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﻫﻢ ﺑﺎ ﻫﻤﺴﺮﺵ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﻋﺒﻮﺭ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺭﺳﯿﺪ ﺑﺎ ﺗﻤﺴﺨﺮ ﭘﺮﺳﯿﺪ : ﯾﮏ ﺳﻮﺍﻟﯽ ﺍﮔﻪ ﺍﺯﺷﻤﺎ ﺑﭙﺮﺳﻢ ﺟﻮﺍﺏ ﻣﯿﺪهید ﻣﻦ ﺗﻌﺠﺐ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ : ﺍﮔﻪ ﺟﻮﺍﺑﺶ ﺭﺍ ﺑﺪﺍﻧﻢ ﺣﺘﻤﺎ میدهم… ﭘﺮسید : ﭼﺮﺍ ﺧﺎﻧﻢ ﺗﺎﻥ ﺑﺎ ﺣﺠﺎﺏ ﻫﺴﺖ ﺣﺎﻻ ﺍﮔﻪ ﯾﮏ ﮐﻢ ﻣﻮﻫﺎﯾﺶ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺑﺎﺷﻪ ﭼﯽ ﻣﯿﺸﻪ؟ ﭼﺮﺍ ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﺳﺨﺖ ﮔﺮﻓﺘﯽ؟ ﻣﻦ ﮐﻪ ﺳﻌﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﺧﻮﻧﺴﺮﺩﯼ ﺧﻮﺩﻡ ﺭﺍ ﺣﻔﻆ ﮐﻨﻢ ﮔﻔﺘﻢ : ﻣﯿﺪﺍﻧﯽ ﻓﺮﻕ ﺑﺎ ﺣﺠﺎﺏ ﺑﺎ ﺑﯽ ﺣﺠﺎﺏ ﭼﯽ ﺍﺳﺖ ﮔﻔﺖ : ﻧﻪ بگو چیست" ﮔﻔﺘﻢ ماشین ﺷﺨﺼﯽ ﺑﺎ تاکسی ﭼﻪ ﻓﺮﻗﯽ ﺩﺍﺭد؟ به او ﮔﻔﺘﻢ : تاکسی ﺑﺮﺍﯼ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﻋﻤﻮﻡ است ﻫﻤﻪ ﺳﻮﺍﺭﺵ میشوند ﻭﻟﯽ ماشین ﺷﺨﺼﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ شخصیت ﮔﻔﺘﻢ : ﺯﻥ ﺑﯽ ﺣﺠﺎﺏ ﺑﺎ ﺯﻥ ﭘﻮﺷﯿﺪﻩ ﻫﻢ ﻫﻤﯿﻨﮕﻮﻧﻪ ﻫﺴﺖ ﺯﻥ ﺑﯽ ﺣﺠﺎﺏ ﻫﻤﮕﺎﻧﯽ ﺍﺳﺖ ﻭﺑﺮﺍﯼ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﻭﻟﺬﺕ ﺑﺮﺩﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺍﺳﺖ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﺎ ﺩﯾﺪﻧﺶ ﻟﺬﺕ ﻣﯿﺒﺮﻥ ﺑﻨﺎﺑﺮﺍﯾﻦ ﭼﻨﯿﻦ ﺯﻧﯽ ﻫﻤﭽﻮﻥ تاکسی ﺍﺳﺖ ﺍﻣﺎ ﺯﻥ ﺑﺎ ﺣﺠﺎﺏ ﻓﻘﻂ ﺍﺧﺘﺼﺎﺹ ﺑﻪ ﻫﻤﺴﺮﺵ ﺩﺍﺭﺩ ﺯﯾﺒﺎﯾﻬﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ نمیبینند ﻭ ﻧﺰﺩ ﻫﻤﺴﺮﺵ ﻣﺤﺒﻮﺏ ﺍﺳﺖ ﭼﻮﻥ ﻣﯿﺪﺍﻧﺪ ﻓﻘﻂ ﻣﺎﻝ ﺍﻭﺳﺖ😌 ﺟﻮﺍﻥ ﺳﺮ ﺑﺰﯾﺮ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻪ، ﺑﺮﺍﯾﻢ ﮔﻔﺖ ﺷﺮﻣﻨﺪﻩ ﻫﺴﺘﻢ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﻣﺴﺨﺮﻩ ﮐﻨﻢ ﻭﻟﯽ ﺗﻮ ﻣﺮﺍ ﺩﺭﺱ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺩﺍﺩﯼ. .بِٰـِۢۿشِٰـِۢتِٰـِۢیC᭄ ‌‌‌‌ دوستان این مطلب را جایی خوندم بسی فوق‌العاده حق💯💯 بود گفتم به اشتراک بزارمش 💯💯💢💥 ا للهم_عجل_لولیک_الفرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا