💖تنها مسیری های استان خراسان رضوی
🌠 #رمان شب #بدون_تو_هرگز ۱۸ 💢 علی مشکوک میزنه! 🔸 من برگشتم دبیرستان ... زمانی که من نبودم، علی ا
🌌 #رمان شب
#بدون_تو_هرگز 19
هم راز علی
🔺حسابی جا خورد و خنده اش کور شد ...
زینب رو گذاشت زمین ...
- اتفاقی افتاده؟ ...😢
رفتم تو اتاق، سر کمد و علی دنبالم ...
از لای ساک لباس گرم ها، برگه ها رو کشیدم بیرون ...
- اینها چیه علی؟ ...😒⁉️
رنگش پرید ...
- تو اونها رو چطوری پیدا کردی؟ ...😢
- من میگم اینها چیه؟ ... تو می پرسی چطور پیداشون کردم؟😤
🔷 با ناراحتی اومد سمتم و برگه ها رو از دستم گرفت ...
- هانیه جان؛ شما خودت رو قاطی این کارها نکن ...☺️
💢 با عصبانیت گفتم ... یعنی چی خودم رو قاطی نکنم؟😤
می فهمی اگر ساواک شک کنه و بریزه توی خونه مثل آب خوردن اینها رو پیدا می کنه ... بعد هم می برنت داغت می مونه روی دلم ... 💔
🔺نازدونه علی به شدت ترسیده بود ... اصلا حواسم بهش نبود... اومد جلو و عبای علی رو گرفت ...
بغض کرده و با چشم های پر اشک خودش رو چسبوند به علی ...
با دیدن این حالتش بدجور دلم سوخت ... بغض گلوی خودم رو هم گرفت...😓
🔷خم شد و زینب رو بغل کرد و بوسیدش ... چرخید سمتم و دوباره با محبت بهم نگاه کرد ... اشکم منتظر یه پخ بود که از چشمم بریزه پایین!
- عمر دست خداست هانیه جان ... اینها رو همین امشب می برم ... شرمنده نگرانت کردم...دیگه نمیارمشون خونه...زینب رو گذاشت زمین و سریع مشغول جمع کردن شد...حسابی لجم گرفته بود... 😤
- من رو به یه پیرمرد فروختی؟ 😒
خنده اش گرفت ... رفتم نشستم کنارش ...
- این طوری ببندی شون لو میری ... بده من می بندم روی شکمم ... هر کی ببینه فکر می کنه باردارم ...
- خوب اینطوری یکی دو ماه دیگه نمیگن بچه چی شد؟ ⁉️😊
خطر داره ... نمی خوام پای شما کشیده بشه وسط ...
توی چشم هاش نگاه کردم ...
- نه نمیگن ... واقعا دو ماهی میشه که باردارم ...😊❣️
┅═❈🍃🌸🍃❈═┅
#تنهامسیرخراسانرضوی⇩
@Tanha_masir_Razavi_Kh
🌠 #رمان شب
#بدون_تو_هرگز 20
"شکنجه های ساواک"
🔷 سه ماه قبل از تولد دو سالگی زینب، دومین دخترمون هم به دنیا اومد ...👼🏻
این بار هم علی نبود ... اما برعکس دفعه قبل... اصلا علی نیومد ...
🔺 این بار هم گریه می کردم ... اما نه به خاطر بچه ای که دختر بود ...
به خاطر علی که هیچ کسی از سرنوشت خبری نداشت ...
🔷 تا یه ماهگی هیچ اسمی روش نگذاشتم ... کارم اشک بود و اشک ...😭
🔸مادر علی ازمون مراقبت می کرد ... من می زدم زیر گریه، اونم پا به پای من گریه می کرد ...
زینب بابا هم با دلتنگی ها و بهانه گیری های کودکانه اش روی زخم دلم نمک می پاشید ...
🔸از طرفی، پدرم هیچ سراغی از ما نمی گرفت ... زبانی هم گفته بود از ارث محرومم کرده ... توی اون شرایط، جواب کنکور هم اومد ... تهران، پرستاری قبول شده بودم ...
💢یه سال تمام از علی هیچ خبری نبود ...
هر چند وقت یه بار، ساواکی ها مثل وحشی ها و قوم مغول، می ریختن توی خونه ...
همه چیز رو بهم می ریختن ... خیلی از وسایل مون توی اون مدت شکست ... زینب با وحشت به من می چسبید و گریه می کرد ... 😭
🔸 چند بار، من رو هم با خودشون بردن ولی بعد از یکی دو روز، کتک خورده ولم می کردن ...
🔷 روزهای سیاه و سخت ما می گذشت ...
پدر علی سعی می کرد کمک خرج مون باشه ولی دست اونها هم تنگ بود ...
درس می خوندم و خیاطی می کردم تا خرج زندگی رو در بیارم ... اما روزهای سخت تری انتظار ما رو می کشید ...
ترم سوم دانشگاه ... سر کلاس نشسته بودم که یهو ساواکی ها ریختن تو ... دست ها و چشم هام رو بستن و من رو بردن ...
اول فکر می کردم مثل دفعات قبله اما این بار فرق داشت ...
چطور و از کجا؟ ... اما من هم لو رفته بودم ... چشم باز کردم دیدم توی اتاق بازجویی ساواکم ... روزگارم با طعم شکنجه شروع شد ...
کتک خوردن با کابل، ساده ترین بلایی بود که سرم می اومد ...
💢 چند ماه که گذشت تازه فهمیدم اونها هیچ مدرکی علیه من ندارن ... به خاطر یه شک ساده، کارم به اتاق شکنجه ساواک کشیده بود ...
⭕️ اما حقیقت این بود ... همیشه می تونه بدتری هم وجود داشته باشه ... و بدترین قسمت زندگی من تا اون لحظه ... توی اون روز شوم شکل گرفت ...
💢 دوباره من رو کشون کشون به اتاق بازجویی بردن ...
🔺 چشم که باز کردم ... علی جلوی من بود ... 😢
بعد از دو سال ... که نمی دونستم زنده است یا اونو کشتن ... زخمی و داغون ... جلوی من نشسته بود ...
┅═❈🍃🌸🍃❈═┅
#تنهامسیرخراسانرضوی⇩
@Tanha_masir_Razavi_Kh
🌠 #رمان شب
#بدون_تو_هرگز ۲۱
"استقامت"
🔹اول اصلا نشناختمش ... چشمش که بهم افتاد رنگش پرید...
لب هاش می لرزید ... چشم هاش پر از اشک شده بود...
اما من بی اختیار از خوشحالی گریه می کردم ...😭
💢 از خوشحالی زنده بودن علی ... فقط گریه می کردم ... اما این خوشحالی زیاد طول نکشید ...
🔹اون لحظات و ثانیه های شیرین ... جاش رو به شوم ترین لحظه های زندگیم داد ... قبل از اینکه حتی بتونیم با هم صحبت کنیم ... شکنجه گرها اومدن تو ...
⭕️ من رو آورده بودن تا جلوی چشم های علی شکنجه کنن ...
💢 علی هیچ طور حاضر به همکاری نشده بود ... سرسخت و محکم استقامت کرده بود ... و این ترفند جدیدشون بود.😒
🔹اونها، من رو جلوی چشم های علی شکنجه می کردن ... و اون ضجه می زد و فریاد می کشید ...
صدای یازهرا گفتنش یه لحظه قطع نمی شد ...
🔹با تمام وجود، خودم رو کنترل می کردم ... می ترسیدم ... می ترسیدم حتی با گفتن یه آخ کوچیک ... دل علی بلرزه و حرف بزنه ...
🔸 با چشم هام به علی التماس می کردم ... و ته دلم خدا خدا می گفتم ... نه برای خودم ... نه برای درد ... نه برای نجات مون ...
به خدا التماس می کردم به علی کمک کنه ...
التماس می کردم مبادا به حرف بیاد ... التماس می کردم که ...
💢 بوی گوشت سوخته بدن من ... کل اتاق رو پر کرده بود ...
┅═❈🍃🌸🍃❈═┅
#تنهامسیرخراسانرضوی⇩
@Tanha_masir_Razavi_Kh
#رمان شب
#بدون_تو_هرگز ۲۲
"علی زنده است"
🔹 ثانیه ها به اندازه یک روز ...
و روزها به اندازه یک قرن طول می کشید ... ما همدیگه رو می دیدیم ...
⭕️ اما هیچ حرفی بین ما رد و بدل نمی شد ... از یک طرف دیدن علی خوشحالم می کرد ...
🔸 از طرف دیگه، دیدنش به مفهوم شکنجه های سخت تر بود ...
هر چند، بیشتر از زجر شکنجه ... درد دیدن علی توی اون شرایط آزارم می داد ...
فقط به خدا التماس می کردم.
- خدایا ... حتی اگر توی این شرایط بمیرم برام مهم نیست😢 به علی کمک کن طاقت بیاره ... علی رو نجات بده ...
✅ بالاخره به خاطر فشار تظاهرات و حرکت های مردم ... شاه مجبور شد یه عده از زندانی های سیاسی رو آزاد کنه ...
منم جزء شون بودم ...
⭕️ از زندان، مستقیم من رو بردن بیمارستان ... قدرت اینکه روی پاهام بایستم رو نداشتم ...
تمام هیکلم بوی ادرار ساواکی ها ... و چرک و خون می داد ...
🌷 بعد از 7 ماه، بچه هام رو دیدم ... پدر و مادر علی، به هزار زحمت اونها رو آوردن توی بخش ...
تا چشمم بهشون افتاد...اینها اولین جملات من بود...
💢 علی زنده هست...😭 من علی رو دیدم...علی زنده ست...
بچه هام رو بغل کردم ... فقط گریه می کردم ... همه مون گریه می کردیم ...😭
┅═❈🍃🌸🍃❈═┅
#تنهامسیرخراسانرضوی⇩
@Tanha_masir_Razavi_Kh
📝 #یادمون_باشه ؛
بعضی وقتها، برای خاموش کردنِ یک آتیش، یک فتنه، یک کینه، و ... باید از حقّ مسلّم خودت هم بگذری!
بشینی و سکوت کنی و ....
اجازه بدی، آتیشی که هنوز گُر نگرفته؛ خاموش بشه!
گاهی لازمه، حقّت رو رها کنی، بایستی و جلوتر نری...
و نترسی از اینکه بگن؛
"فلانی ترسید "
آره ؛ گاهی لازمه بترسی، تا بتونی هیولایِ درون کسی یا کسانی رو مهار کنی❗️
این ترسها از نگاه خدا ، تمامِ حقیقت شجاعته!
🌛 #شب_بخیر
┅═❈🍃🌸🍃❈═┅
#تنهامسیرخراسانرضوی⇩
@Tanha_masir_Razavi_Kh
•┄❁بِـسْـمِاللّٰهِالࢪَّحمنِالࢪَّحیمْ❁┄•
سلااااام همراهان جان و دوست داشتنی☺️✋
صبحتون بخیر و نیکی و روزتون مملو از صفا و مهربونی😊🌺
ان شاءالله لبخند پر مهر حضرت دوست مهمون همیشگی دلهای پاک و باصفاتون باشه😇❤️
هر وقت فکر کردید ؛
مشکلتون اینقدر بزرگ هست ، که حتما شما را خواهد کشت !
سرتونو برگردونید ،
و نگاهی به مشکلات پشت سرتون بکنید.
تمام مشکلاتی که از سر گذروندید ، هیچ کدوم از اونها شما را نکشت !
اما تک تک اونها، باعث شدن امروز یه آدم قوی تری باشید.
پس نترسید !
یا پیروزید ✌️ یا قوی تر 💪
حالا با این طرز تفکر پاشید به کاراتون برسید😊
┅═❈🍃🌸🍃❈═┅
#تنهامسیرخراسانرضوی⇩
@Tanha_masir_Razavi_Kh
4_6030397476748396774.mp3
8.36M
💬 قرائت دعای "عهــــد"
🌹«روز هجدهم»
🗓شروع چله: ۱۴۰۰/۱۲/۰۱
┅═❈🍃🌸🍃❈═┅
#تنهامسیرخراسانرضوی⇩
@Tanha_masir_Razavi_Kh
💖تنها مسیری های استان خراسان رضوی
ـ࿆༆ بًسًمً اًلًلًهً اًلًرًحًمًنً اًلًرًحًـــیًمً ـ࿆༆ 🔖روز هفدهم چله ی #ترک_گناه + قرائت #د
ـ࿆༆ بًسًمً اًلًلًهً اًلًرًحًمًنً اًلًرًحًـــیًمً ـ࿆༆
🔖روز هجدهم چله ی
#ترک_گناه + قرائت #دعای_عهد
چه خوبه هر روز با هم حرف میزنیم برای بهتر شدن انرژی مثبت همه رو حس میکنم😊❤️
اگه داری خوب پیش میری که ایول👏💪
اگـه نه ↯
یـادت نره
خـدا داره با نقاط ضعف ات امتحانت میکنه...
مثل مربی پینگ پنگ اگه مرتب توپ و گوشه ی راست زمینت میزنه بدون اونجا نیاز به تمرین داری ، قوی اش کن ✔
اگه توبه کردی و شکستی
از نـــــو شروع کن رفیق🙏
اصن به دنیا اومدیم که دست پر برگردیم..
✍تمرین امروزمون :
ببینیم بیشتر تو چی داریم امتحان میشیم
اونجا نقطعه ضعفمونه
چاله اش و پر کن کن✌️
📖قرائت دعای عهد فراموشتون نشه 🌺
┅═❈🍃🌸🍃❈═┅
#تنهامسیرخراسانرضوی⇩
@Tanha_masir_Razavi_Kh
#ارسالی_تنهامسیریها 🌺
سلام من سوره مزمل میخونم هر روز از طرف حضرت علی هدیه میدم به حضرت زهرا و نیت هم میکنم که بین تمام زن و شوهر ها محبت ایجاد بشه بین خودمو همسرمم همینطور و من از وقتی سوره مزمل میخونم ماشاالله اصلا دعوا نمیکنیم اگرم یه ذره جر وبحث کوچولو کنیم خود به خود بحث به خیر ختم میشه الحمدالله☺️
الان یادم نیست کی قهر کردیم باهم ولی قبل سوره هم بحثمون زیاد بود وهم قهرمون
این کار رو پیشنهاد میدم اعضای کانال انجام بدن🌹
این نکته رو خدمت شما بزرگواران عرض کنم
🔶 برخی افراد ممکنه بیش از حد قهر کنند. قهر بیش از حد یا قهر طولانی مدت معمولا نشونه وجود برخی بیماری ها در انسان هست. معمولا افزایش سودای بدن موجب میشه که انسان دچرا افکار منفی بشه و با دیگران ارتباط صمیمانه ای پیدا نکنه.
💢 معمولا کسانی که خجالتی هستند دارای طبع سوداوی هستند یا دچار غلبه سودا شدند.
برای رفع این حالت خوبه که خانم خونه غذاهای با طبع گرم و تر بپزه تا به مرور زمان غلبه سودا کم بشه.
❇️ مثلا سعی کنید از غذاهای خانگی مثل آبگوشت و انوداع خورشت های ایرانی و دمنوش های با طبع گرم و تر بیشتر استفاده کنید.
🌷🍃🌷🍃🌷
😊خانه تکانی ذهن و جسم
☢اين روزا همه خونه تکونی میکنن، يکی از مواردمهمی که نسبت به تميز کردن اون غفلت ميشه،🔰
↩️درون و وجود خودمونه↪️
⚠️بياييم تا دير نشده دست به کار بشيم
و خونه تکوني رو شروع کنيم
1⃣خونه تکوني ذهن:🧠
خدايا من رو ببخش اگه آدما رو قضاوت کردم، به اونا گمان بد بردم و توي فکر و خيالم به چيزهايي فکر کردم که تو هرگز نمي پسنديدی
2⃣خونه تکوني چشم:👀
خدايا من رو ببخش به خاطر همه ي نگاه هاي ناپاکي که داشتم،به خاطر نگاه هاي تندي که به پدر و مادرم کردم و به خاطر نگاه تمسخر و تحقير آميزي که به بعضي از بنده هاي تو داشتم
3⃣خونه تکوني گوش:👂👂
خدايا من رو ببخش اگه با گوش هايم
چيزهايي رو شنيدم که نبايد مي شنيدم
و گوش به حرفهايي دادم که عيب هاي آدم ها رو براي من برملا مي کرد و اونها رو توي ذهن من رسوا مي کرد
4⃣خونه تکوني زبان:👅
خدايا من رو ببخش اگه زبونم به دروغ و غيبت و تهمت و تحقير و توهين و ناسزا آلوده شد و چيزهايي گفتم و با کساني حرف زدم که مطلوب تو نبود..
5⃣خونه تکوني دل:❤️
خدايا من رو ببخش که به جاي اينکه دلم رو از لطف و محبت خودت پر کنم، به حسد و کينه و بخل و تکبر آلوده کردم و اينقدر دلباخته و شيفته ي دنيا شدم که جايي واسه ي تو، توي دلم باقي نمونه
6⃣خونه تکوني دست و پا:✋👣
خدايا من رو ببخش بخاطر همه ي کوتاهي ها و سستي ها و تنبلي هام. خدايا ببخش که با دست و پاهام کارهايي کردم و جاهايي رفتم
که من رو از تو دور کرده...🚫
┅═❈🍃🌸🍃❈═┅
#تنهامسیرخراسانرضوی⇩
@Tanha_masir_Razavi_Kh
💖تنها مسیری های استان خراسان رضوی
🔶 صحبت های دکتر حبشی در مورد رابطه صحیح زن و شوهر در خانواده "بخش بیستم" 🌹 حضور باید همراه با "توج
👆🏼 این فایل رو همه عزیزان با دقت گوش بدن
ادامش رو الان تقدیم حضورتون میکنم. انصافا فوق العاده زیباست...👇🏼👇🏼
021.mp3
1.65M
🔶 صحبت های دکتر حبشی در مورد رابطه صحیح زن و شوهر در خانواده
"بخش بیست و یکم"
🌹 روش درست توجه بخشی به اطرافیان
💥 دکتر حمید #حبشی
┅═❈🍃🌸🍃❈═┅
#تنهامسیرخراسانرضوی⇩
@Tanha_masir_Razavi_Kh
💖تنها مسیری های استان خراسان رضوی
#رمان شب #بدون_تو_هرگز ۲۲ "علی زنده است" 🔹 ثانیه ها به اندازه یک روز ... و روزها به اندازه یک ق
#رمان شب
#بدون_تو_هرگز ۲۳
" آمدی جانم به قربانت "
🌻شلوغی ها به شدت به دانشگاه ها کشیده شده بود ...
اونقدرک اوضاع به هم ریخته بود که نفهمیدن یه زندانی سیاسی برگشته دانشگاه ...
منم از فرصت استفاده کردم...
با قدرت و تمام توان درس می خوندم ... ترم آخرم و تموم شدن درسم با فرار شاه و آزادی تمام زندانی های سیاسی همزمان شد ...
التهاب مبارزه اون روزها ...
شیرینی فرار شاه ، با آزادی علی همراه شده بود ...
🌻صدای زنگ در بلند شد در رو که باز کردم ...
علی بود ... علی 26 ساله من ... 😭
مثل یه مرد چهل ساله شده بود ...
چهره شکسته ...
بدن پوست به استخوان چسبیده ...
با موهایی که می شد تارهای سفید رو بین شون دید ...
و پایی که می لنگید ...
🌻زینب یک سال و نیمه بود که علی رو بردن ...
و مریم هرگز پدرش رو ندیده بود ...
حالا زینبم داشت وارد هفت سال می شد و سن مدرسه رفتنش شده بود ...
و مریم به شدت با علی غریبی می کرد ...
می ترسید به پدرش نزدیک بشه و پشت زینب قایم شده بود ...
🌻من اصلا توی حال و هوای خودم نبودم ...
نمی فهمیدم باید چه کار کنم ...
به زحمت خودم رو کنترل می کردم ...
🌻دست مریم و زینب رو گرفتم و آوردم جلو ...
- بچه ها بیاید ... یادتونه از بابا براتون تعریف می کردم ... ببینید ... بابا اومده ... بابایی برگشته خونه ...
🌻علی با چشم های سرخ، تا یه ساعت پیش حتی نمی دونست بچه دوم مون دختره ...
خیلی آروم دستش رو آورد سمت مریم ...
مریم خودش رو جمع کرد و دستش رو از توی دست علی کشید ...
چرخیدم سمت مریم ...
- مریم مامان ... بابایی اومده ...
علی با سر بهم اشاره کرد ولش کنم ...
چشم ها و لب هاش می لرزید ... دیگه نمی تونستم اون صحنه رو ببینم ... چشم هام آتش گرفته بود و قدرتی برای کنترل اشک هام نداشتم ...
صورتم رو چرخوندم و بلند شدم ...
میرم برات شربت بیارم علی جان ...
چند قدم دور نشده بودم ... که یهو بغض زینبم شکست و خودش رو پرت کرد توی بغل علی ... بغض علی هم شکست ...
😭😭😭😭
محکم زینب رو بغل کرده بود و بی امان گریه می کرد ...
من پای در آشپزخونه ... زینب توی بغل علی ... و مریم غریبی کنان ...
شادترین لحظات اون سال هام ... به سخت ترین شکل می گذشت ...
بدترین لحظه، زمانی بود که صدای در دوباره بلند شد ... پدر و مادر علی، سریع خودشون رو رسونده بودن ... مادرش با اشتیاق و شتاب ... علی گویان ... دوید داخل ... تا چشمش به علی افتاد از هوش رفت ... علی من، پیر شده بود ...
┅═❈🍃🌸🍃❈═┅
#تنهامسیرخراسانرضوی⇩
@Tanha_masir_Razavi_Kh
#رمان شب
#بدون_تو_هرگز ۲۴
🔹روزهای التهاب
⭕️ روزهای التهاب بود ...
ارتش از هم پاشیده بود و قرار بود امام برگرده ...
هنوز دولت جایگزین شاه، سر کار بود ...
🔹خواهرم با اجبار و زور شوهرش از ایران رفتن ... اون یه افسر شاه دوست بود ... و مملکت بدون شاه برای اون معنایی نداشت!
حتی نتونستم برای آخرین بار خواهرم رو ببینم 😢
🔸علی با اون حالش ... بیشتر اوقات توی خیابون بود ...
تازه اون موقع بود که فهمیدم کار با سلاح رو عالی بلده! 🙃
توی مسجد به جوان ها، کار با سلاح و گشت زنی رو یاد می داد...
پیش یه چریک لبنانی ... توی کوه های اطراف تهران آموزش دیده بود👌🏼
🔹اسلحه می گرفت دستش و ساعت ها با اون وضعش توی خیابون ها گشت می زد.
💢 هر چند وقت یه بار ... خبر درگیری عوامل شاه و گارد با مردم پخش می شد.
✅ اون روزها امنیت شهر، دست مردم عادی مثل علی بود ...
🌷و امام آمد ...😊
ما هم مثل بقیه ریختیم توی خیابون 🌺 مسیر آمدن امام و شهر رو تمییز می کردیم ...😍
اون روزها اصلا علی رو ندیدم ... رفته بود برای حفظ امنیت مسیر حرکت امام ...
آخه علی همه چیزش امام بود ...🌷😌
نفسش بود و امام بود ...
🌹 نفس همه ی ما امام بود...
┅═❈🍃🌸🍃❈═┅
#تنهامسیرخراسانرضوی⇩
@Tanha_masir_Razavi_Kh
💖تنها مسیری های استان خراسان رضوی
#از_خانه_تا_خدا....👨👩👧👦 #درس یازدهم📚 👇 💎 " توجه به رنج "
#از_خانه_تا_خدا....👨👩👧👦
#درس دوازدهم📚
👇
💎 " کدوم رنج؟ "
✴️ مهم ترین موضوع در بحثِ رنج اینه که :
🔹هر یک از ما انسان ها اختیار داریم
که "نوع رنج هایی که میخوایم بکشیم رو انتخاب کنیم"
✔️👆👆🌷
✅ یکی از قواعدِ مهم دنیا اینه که
"اگه ما با اختیار خودمون سراغ رنج های خوب بریم
دیگه مجبور نیستیم که رنج های بد رو تحمل کنیم"👌
🌍💍🌺
🚸 مثلاً اگه یه نفر به استقبال "رنجِ خوبِ کسبِ ثروت" بره ،
💰طبیعتاً این موضوع باعث میشه که ثروتی به دست بیاره
و برای همین "رنج های بدی" که در اثر "فقر" ایجاد میشه رو نخواهد کشید.😊
👏👏❇️
🔴 در حالی که اگه یه نفر به استقبالِ این رنجِ خوب نره👇
🌏 دنیا "مجبورش" میکنه که بعضی از "رنج های بد" رو تحمل کنه
🔞 و به خاطرِ بی پولی به دنبالِ برخی فسادها بره و هر روز زندگیش سیاه تر و سخت تر بشه....
⭕️🔺♨️
🔹اینجا باید گفت که:
🔰 آخه بنده خدا ، همون روزِ اوّل به استقبال رنج خوب کسب ثروت میرفتی
که الان به این روز نمی افتادی!😒
🔵 البته در این مثال تنبلی کردنِ اون شخص، "قابل جبران" هست
⚠️ امّا گاهی دنبال رنج های خوب نرفتن، به هیچ وجه قابل جبران نخواهد بود....
⬇️💢
⛔️ مثلاً پدر و مادری که به استقبالِ "رنجِ تربیتِ فرزند" نرن
👈 مجبور میشن که یه بچه بی تربیت رو تا آخر عمرشون تحمل کنن...
✔️ چون معمولاً تربیتِ انسانها بعد از سن ۱۵ سالگی خیلی سخت میشه؛
به این علت که عمده دوران تربیت پذیری انسان، از ۷ تا ۱۴ سالگی هست.👌
👆👆👆👆✅
🔶 پدر و مادرا باید مراقب باشن هر کاری کردن تا ۱۴ سالگی!
🚨 بعد از اون دیگه به فکرِ تربیتِ بچشون نباشن!
✅🔷➖➖🌷🌺
📝 #یادمون_باشه
✖️ گاهی وقتها، یه تشکر شما، میتونه یه جانِ لِه شده و خسته رو زنده کنه!
✖️گاهی وقتها، فقط نشون دادنِ شادیتون، از شادیِ کسی، میتونه بارِ شادیش رو چندین برابر کنه!
✖️ گاهی وقتها، فقط باید لبخند بزنی و همهی حرفهات رو به یه وقتِ دیگه موکول کنی؛ تا حالِ قشنگ عدهای رو، حفظ کنی!
گاهی وقتها، وسط یه عالَمه کارِ دیگه، فقط وظیفهی شما اینه؛
ـ تشکر کنید!
ـ یا شادیتون رو ابراز کنید!
🔺همه چی تعطیل!
🌛 #شب_بخیر
┅═❈🍃🌸🍃❈═┅
#تنهامسیرخراسانرضوی⇩
@Tanha_masir_Razavi_Kh
•┄❁بِـسْـمِاللّٰهِالࢪَّحمنِالࢪَّحیمْ❁┄•
سلاام و عرض ادب واحتــــــرام عزیزان همیشه همراه☺️🌺
صبــحتــون بخیر و خوشی🌷
الهی شادترین ساعات و دقایق سهم امروزتون
و روز زیباتـــون اغشتـــه به بوی مهربانــــــی ها باشه🤲
آخر هفته خوبی رو براتون آرزو میکنم ☺️
┅═❈🍃🌸🍃❈═┅
#تنهامسیرخراسانرضوی⇩
@Tanha_masir_Razavi_Kh
4_6030397476748396774.mp3
8.36M
💬 قرائت دعای "عهــــد"
🌹«روز نوزدهم»
🗓شروع چله: ۱۴۰۰/۱۲/۰۱
┅═❈🍃🌸🍃❈═┅
#تنهامسیرخراسانرضوی⇩
@Tanha_masir_Razavi_Kh
💖تنها مسیری های استان خراسان رضوی
ـ࿆༆ بًسًمً اًلًلًهً اًلًرًحًمًنً اًلًرًحًـــیًمً ـ࿆༆ 🔖روز هجدهم چله ی #ترک_گناه + قرائت #د
ـ࿆༆ بًسًمً اًلًلًهً اًلًرًحًمًنً اًلًرًحًـــیًمً ـ࿆༆
🔖روز نوزدهم چله ی
#ترک_گناه + قرائت #دعای_عهد
⏲هیچ عقربه ای برعکس نمیره
زمان داره از دست میره!
امروز قراره برای بهتر شدن چیکار کنی.....؟
📝یه برنامه ریزی دقیق داشته باش
تا بیکار نباشی 🚫
⭕️وقتی بیکار باشی شیطون برات تور میندازه ♨️
👈تا فکر گناه اومد سراغت به خدا پناه ببر❣
✅ امروز دور هر چیزی؛ هر چیزی؛ هر چیزی که حدس میزنی خدای مهربون
خوشش نیاد یه خط پر رنگ بکش⭕️
📌 امروز با خودت مرتب تکرار کن: خدای عزیزم؛ دوست دارم کاری کنم که من رو میبینی خوشحال بشی
لازم نیست کار عجیبی انجام بدی! فقط کاری که خوب نیست انجام نده، حرفی که خوب نیست نزن، فکری که خوب نیست نکن، راهی که خوب نیست نرو، ....
👈امروز وجودت رو از هر چیزی که
"او" دوست نداره، پاک کن👉
┅═❈🍃🌸🍃❈═┅
#تنهامسیرخراسانرضوی⇩
@Tanha_masir_Razavi_Kh
#سخنان_حکیمانه
📌چهکار کنیم که همۀ زندگیمان لذتبخش شود؟
⚡️یک گلفروش هر روز بارها دستهگل درست میکند، اما اگر یکروز بخواهد برای معشوق خودش دستهگلی درست کند، حتماً اینکار را با انگیزه و نشاط خاصی انجام میدهد و بیشتر از همیشه از این کارش لذت میبرد!👌
💗اگر معشوق کسی به او بگوید «یک لیوان آب به من بده!» او از انجام همین کار ساده چه حس خوبی پیدا میکند! مهم این است که تو برای چه کسی و در محضر چه کسی این کار را انجام میدهی؟ حالا تصور کن که در محضر بزرگترین معشوق عالم هستی!🍃
❣ما که هنوز عاشق خدا نشدهایم چه؟ یک مدت از سرِ «احترام خدا» کارهایت را بهخاطر خدا انجام بده؛ کمکم عاشقش میشوی! وقتی عاشق خدا شدی، یک زندگیِ عالی خواهی داشت که از هر لحظهاش لذتها میبری!✅
🌺🍃منتظر نباش یک شیرینی خاصی در زندگیات پیدا شود تا لذت ببری؛ کاری کن از همین زندگیِ عادیات خیلی نشاط پیدا کنی! هر کار سادهای را هم «بهخاطر خدا» انجام بده تا از آن لذت ببری!💯
👤 #حجتالاسلام_پناهیان
┅═❈🍃🌸🍃❈═┅
#تنهامسیرخراسانرضوی⇩
@Tanha_masir_Razavi_Kh