📔 لذت مطالعه (خلاصه کتاب)
🔔 ناقوس ها به صدا در می آیند.(۵۰)
📚 انتشارات عهدمانا
ابوموسی رو به جمعیت حاضر کرد و گفت : « ما وضع امّت اسلام را مطالعه کردیم و برای وضع اختلافات و بازگشت به وحدت و آرامش ، بهتر از این ندیدیم که علی و معاویه را از خلافت خلع کنیم. بر این اساس ، من علی و معاویه را از خلافت عزل کردم. » سخنانش که به پایان رسید ، نشست. سپس عمروعاص برخاست و گفت : « ای مردم ! سخنان ابوموسی را شنیدید ؛ او امام خود را عزل کرد و من نیز در این مورد با او هم عقیده هستم و علی را از خلافت عزل می کنم و به جای او معاویه را به خلافت می رسانم. »
با پایان یافتن سخنان شُریح ، همه سکوت کردند . علی خواست حرفی بزند ، اما پیش از او یکی از یارانش سعید بن قیس فریاد زد و گفت : « اگر آنها بر درستکاری اجتماع کرده بودند ، چیزی به حال ما نمی افزودند ، چه رسد که بر ضلالت و گمراهی اتفاق کردند. نظر آنان بر ما الزام آور نیست و امروز به همان وضع هستیم که قبلاً بودیم و جنگ با آن ها را ادامه میدهیم.»
همهمه و همسویی با سعید بن قيس بالا گرفت. شعارهایی در رد حکمیت داده شد .
على آنان را به سکوت فراخواند و گفت : « سوگند به خدایی که دانه را شکافت و جهان را آفريد ، اگر حضور فراوان بیعت کنندگان نبود و یاران ، حجّت را بر من تمام نمی کردند و اگر خداوند از علما عهد و پیمان نگرفته بود که در برابر شکمبارگی ستمگران و گرسنگی مظلومان سکوت نکنند ، مهار شتر خلافت را بر کوهان آن انداخته و رهایش میساختم و آخر خلافت را به کاسهٔ اول آن سیراب میکردم. آنگاه می دیدید که دنیای شما در نزد من از آب بینی بزغاله ای بی ارزش تر است . من هرگز حريص خلافت نبوده و نیستم و اگر همین امروز بیعت خود را از من بردارید عطای خلعت خلافت را بر لقای آن می بخشم و در کنجی آرام می نشینم. کناره گیری من ، چونان حضرت موسی برابر ساحران است که به خویش بیمناک نبود ، ترس او برای این بود که مبادا جاهلان پیروز شوند و دولت گمراهان حاکم گردد. امروز ما و شما بر سر دو راهی حق و باطل قرار دادیم. آن کسی که به وجود آب اطمینان دارد ، تشنه نمی ماند. »
↩️ ادامه دارد...
4_316096514810183770.mp3
1.82M
❇️ قرائت دعای "عهــــد"
🌹«روز چهاردهم»
🗓شروع چله: ۱۴۰۱/۰۴/۰۱
🏖کلاس تابستانه هنری
🪔نقاشی با مداد رنگی بصورت تخصصی به سبک هایپر رئال (بزرگسال) ترم ۱
کلاس شامل :
🔸رنگ شناسی
🔹آموزش تنالیته
🔸 طریقه ساخت کاتالوگ مداد رنگی ،
🔹 آموزش ادغام رنگ های گرم
🔸 طراحی و رنگ آمیزی گیلاس و....
❇️ مناسب برای افراد ۱۴ سال به بالا
جهت ثبت نام، کلمه "نقاشی" رو به ایدی زیر ارسال بفرمایید 👇🏼
@admintanhamasiri
هزینه ۱۲۰ هزار تومان
شروع کلاس چهارشنبه ۱۵ تیر 👌
📔 لذت مطالعه (خلاصه کتاب)
🔔 ناقوس ها به صدا در می آیند.(۵۱)
📚 انتشارات عهدمانا
کشیش به آهستگی قدم بر می داشت و به دو مرد ژنده پوش که جلوی در کلیسا ایستاده بودند ، نگاه می کرد.
مردان با تکان دادن سر سلام کردند ، مرد مسن تر گفت : پدر ، ما را آندریان ويتالیویچ فرستاده ، گفت شما کارمان دارید. » کشیش یادش آمد که دیشب از او خواسته بود دو نفر از کارگران رستورانش را برای نظافت کلیسا بفرستد. کشیش به آن دو لبخند زد و گفت : « بله ! بله ! با من بیابید. »
کشیش رو به آنها گفت : می بینید که باید چه کار کنید ؛ همه چیز به هم ریخته است... بیابید جلوتر تا بگویم از کجا باید شروع کرد .
مردها با تعجّب به محراب به هم ریخته نگاه می کردند. مرد ریش جو گندمی گفت : « اینجا چه خبر است پدر ؟ چرا همه چیز به هم ریخته است ؟ »
کشیش گفت : « سارقان به این جا دستبرد زده اند. » هردو مرد روی سینه هایشان صلیب کشیدند. مرد ریش جو گندمی گفت : « یا مریم مقدس ! سرقت ؟! آن هم از کلیسا ! ببینید چه دوره و زمانه ای شده است. » کشیش گفت : « ایمان که نباشد ، کسی از خدا نمی ترسد پسرم. » بعد با دست به آنها اشاره کرد و گفت : «کارتان را از اینجا شروع کنید ، بعد بیایید داخل دفتر... همین طور نایستید... سرقت از خانه های مردم ، گناهش کمتر از سرقت از کلیسا نیست... شروع کنید بچه ها. » این را گفت و راه افتاد به طرف دفتر کارش .
به فکر مرد تاجیک افتاد و آن دو مرد روس که قاتلان او بودند و او به خاطر کتاب قدیمی نمی توانست حرفی به پلیس بزند. عذاب وجدان ، چیزی بود که کشیش را آزار می داد. همین طور توی فکر تاجیک و آن دو جوان روسی بود که کسی به او سلام داد. سرش را بلند کرد ، از ترس به خود لرزید. دو جوان روس در چهارچوب در ایستاده بودند ، ترس همهٔ وجودش را گرفته بود. یکی از آن دو ، زیپ کاپشنش را پایین داد و در حالی که با دست استخوانی اش کارد حمايل شده در کمربندش را نشان می داد ، گفت : « پدر ! ما با شما کاری داریم ؛ یک کار کوچک ! » بعد با سر و چشم و ابرو به کشیش فهماند که باید حرف او را جدی بگیرد. کشیش نای برخاستن نداشت. رنگش پریده بود. نمی توانست تصمیم بگیرد چه کند .
↩️ ادامه دارد...
❤️ بزرگوارانی که به تازگی وارد کانال شدند همگی میتونن از این ایده فوق العاده استفاده کنند👇
🌺 یه کانال خصوصی درست کنید و حرفا و در دل هاتون رو با امام زمان علیه السلام در میان بذارید.
صحبت روزمره با امام زمان یه حس زیبا و لذتبخش رو به آدم میده و خیلی از مشکلات آدم رو حل میکنه.
به دستان توانمند آقا و صاحبمون اعتماد کنیم....🌹😌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷❤️ مناجات زیبا با امام زمان ارواحنا فداه....
استاد پناهیان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷 ١٣ روز مانده تا عید سعید #غدیر
تا عیدالله الاکبر، هر روز چشم مان را به نور یکی از فضائل مولی الموحدین امیرالمومنین علیه السلام روشنایی بخشیم...
تنها مسیر استان اصفهان
✍بالای ایوان طلای امیرالمومنین نوشته، رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: ✨اگر همه مردم بر محبت عل
.
همان خدا میتواند. 👌🏻
خدایی که انسانها را به صورت غیرمحسوس کنترل میکند و اجازهی بسیاری از خلافکاریها و جنایتها را به افراد نمیدهد. ⛔️
✅ همان خدا میتواند به صورت غیرمحسوس انسان را به سوی خوبیها ببرد و اجازه فاصله گرفتن از خودش را به آنها ندهد.
خدا اگر کسی را دوست داشته باشد او را به سوی خود میکشاند.❤️
#استاد_پناهیان
# شماره 186
.
✨ نوید یک نسل نورانی
ظاهرا خداوند متعال مقدر فرموده ،
نسلی که در آخرالزمان در جامعه اسلامی به وجود میآید نسلی نورانیتر باشد. ✨
⬅️ چون وقتی یک خانواده مؤمن به قصد ضرورت تکثیر نسل در امت اسلامی و اطاعت از رهنمود ولایت اقدام به فرزنددار شدن کنند
قطعا این نیت در فرزندان آنها تأثیر خوبی خواهد داشت 👌🏻
💫شما در آینده شاهد این نسل نورانی خواهید بود . 😌
#استاد_پناهیان
#شماره 187
.
⭕️ از دور سخت به نظر میرسد
#کافیست_وارد_شوی 👌
خدا از بندگان خود:
🔆 مجاهدت و فداکاری میخواهد.
🔆 ازخودگذشتگی و تحمل در مشکلات میخواهد.
🔆 هجرت و شهادتطلبی میخواهد.
🔆 عبادت و انفاق میخواهد.
👈🏻 اینها همه از دور سخت به نظر میرسند.
ولی وقتی وارد این سختیها میشوی میبینی نه تنها آسان است 😊
بلکه زندگیت را هم آسودهتر و لذتبخشتر میکند. 🌹
#استاد_پناهیان
# شماره 188
4_316096514810183770.mp3
1.82M
❇️ قرائت دعای "عهــــد"
🌹«روز پانزدهم»
🗓شروع چله: ۱۴۰۱/۰۴/۰۱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏜روستای تاریخی نای بند از توابع بخش دیهوک واقع در شهرستان طبس استان خراسان جنوبی.
🏝این روستا همچون جزیره ای سبز در میان کویر به نظر می رسد و جلوه ای شگفت انگیز دارد.
#ایران_زیبا
#گردشگری_مجازی
🌸🍃ೋ•~
@Tanha_sfahan
#جاویدالاثر_متوسلیان:
"برای آنچه اعتقاد دارید ایستادگی کنید؛ حتی اگر
هزینهاش تنها ایستادن باشد"
🌐 ۱۴ تیر ماه، سالروز ربوده شدن سردار جاویدالاثر.
◣@Javaher_Alhayat ◢
࿐❁☘❒◌🔸◌❒☘❁࿐
22.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
با کسی ازدواج کن که بهت آرامش بده!
🌸🍃ೋ•~
@Tanha_sfahan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مانور مشترک نظامی ایران، روسیه و چین با میزبانی ونزوئلا در نزدیکی آبهای ایالات متحده آمریکا
فهمیدید چی شد؟
تا دیروز هی میومدن خلیج فارس شاخ و شونه میکشیدن! الان رفتیم اونور کره زمین بالای سرشون 😉
🌸🍃ೋ•~
@Tanha_sfahan
🔴 مسابقه عظیم فرهنگی «نوش دارو» سراسری شد‼️
♨️ با محوریت روابط دختر و پسر ♨️
🎁 همراه با ۳۰ میلیون تومان جایزه #نقدی شامل:
💳 ۱۴ کارت هدیه یک میلیون تومانی برات نفرات برتر
💳 ۱۲ کارت هدیه ۵۰۰ هزار تومانی برای نفرات برتر
💳 ۵۰ کارت هدیه ۲۰۰ هزار تومانی به قید قرعه برای کسانی که حداقل نصف نمره آزمون را کسب کنند
📆 تاریخ برگزاری مسابقه: ۳۱ تیر ماه
✅ دانلود #رایگان نسخه PDF مقاله، ثبتنام در آزمون و کسب اطلاعات بیشتر از طریق لینک:
🌐 https://zil.ink/noosh_daroo
#جبهه_مقاومت_فرهنگی_رویین_دژ
🔺 @RooyinDezh
تنها مسیر استان اصفهان
#برنامه_ترک_گناه و رسیدن به #لذت_بندگی قسمت ۴۴ ✅➖✔️🌍🌎 #برای_عبد_شدن ۱۱ "ترک تکبر" مبارزه با تکبر
سلام روزتون بخیر 🌷
خوبید ان شاءالله
توفیقی شد دوباره در خدمتتون باشم با یک درس دیگه از مبحث #ترک_گناه
#برنامه_ترک_گناه
و رسیدن به #لذت_بندگی
قسمت 45
✅➖✔️🌍
#برای_عبد_شدن 12
"ترک تکبر"
🔷تکبر یعنی برتری جویی بر دیگران
🔴متاسفانه بعضی از رفتار های پدر و مادر ها توی خونه باعث میشه که بچه ها دچار تکبر بشن.
مثلا اون پدر و مادری که به بچش میگه "درس بخون تا روی پسر خالت رو کم کنی!! "
❌این داره ناخواسته بچش رو "متکبر" بار میاره.
بابا تو چرا میزنی بچه رو داغون میکنی؟!
😒
⛔️کسی که متکبر باشه ، فهمش کم میشه، درکش کم میشه. درساش ضعیف میشه. آدم متکبر احمق میشه.
❌نکن این کار رو با فرزندت! 😒
🔶یا توی خانواده ای که پدر و مادر هی برای همدیگه قیافه بگیرن و کلاس بذارن! این بچه رو متکبر میکنه.
🔴یا مثلا طرف میره یه جایی مهمونی، میزبان یه سفره ی خوب میندازه
اینم میگه پس من باید سفره ام از اونا بهتر باشه!😖
🔴این یه نوع برتری جویی است. یه نوع تکبر هست که آدم رو احمق میکنه.
اتفاقا شما سفره ی ضعیف تری بنداز. اشکالی نداره بذار بگن تو سفره ی ضعیف تری انداختی. عوضش تو متکبر نشدی. این خیلی با ارزش تره. فهمت کم نشده. این خیلی بهتره.👏✅🌺
یا میره مجلس عروسی، هر کسی میخواد تا میتونه "بیشتر پز بده! " بگه من خوشکل ترم! من لباسام گرون تره! من طلا بیشتر دارم!
🔷اینا آدم رو خنگ میکنن.
🔴بعد میبینی طرف توی زندگیش در هر لحظه میمونه! نمیدونه تصمیم درست چیه!
خب عزیزم تو چرا انقدر خودت رو متکبر کردی؟! این برتری جویی های تو خنگت میکنه. حواست هست؟!
مراقب تکبرت باش....
🌱✅➖➖💖
#برنامه_ترک_گناه
و رسیدن به #لذت_بندگی
قسمت 46
💠🌸💠🌺✅
#برای_عبد_شدن 13
"ترک تکبر"
🔴بسیاری از رفتار های ما بوی تکبر میده. مثلا تا یه نفر از ما انتقاد کنه سریع میخوایم از خودمون "دفاع" کنیم!
👈این یعنی تکبر.
🔹یه بنده خدایی ظاهرا خیلی متواضع و خاکی بود. اما مشکلات زیادی توی زندگیش داشت.
یه روز اومد بهم گفت حاج آقا من مشکلات زیادی دارم. 😔
➖بهش گفتم علتش اینه که خیلی متکبری!
سریع گفت: من! من متکبرم؟! 😳 من که این همه متواضعم. تو به من میگی متکبر؟!!!😳
گ➖فتم ببین. دو تا جمله گفتی چند بار توش مَن مَن کردی! این یعنی تکبر! فکر کردی تکبر شاخ و دم داره؟!
❌⛔️
همین که زود از خودت دفاع کردی یعنی تکبر داری.
😒ببخشید ما ها هم انگاری این خصوصیت رو داریم. نه؟!
✅توی خانواده ، مادر ها باید بیشتر "درس تواضع" بدن. چون خانم ها ذاتا قدرت زیادی در لطافت و تواضع دارن و باید این درس رو به بچه هاشون منتقل کنن.👏✔️
➖چرا یه جوان دچار گناه و مشکلات میشه؟
🔴چون مادرش بهش درس تواضع نداده. چون مادرش تو روی شوهرش ایستاده. این بچه رو فاسد میکنه.
خیلی بیشتر از رفیق بد و ماهواره و...
رفتار متکبرانه ی مادر مقابل پدر.....❌
🔴مادری که درس تواضع به دخترش نده بعدا این دختر دم به دقیقه توی خونه شوهرش با هر حرفی که شوهره میزنه بهم میریزه و میخواد طلاق بگیره!😒
این رفتار بدی هست که به خاطر تربیت نادرست به وجود میاد.
پدر و مادرا مراقب باشن.
🌱✅➖➖💖
📔 لذت مطالعه (خلاصه کتاب)
🔔 ناقوس ها به صدا در می آیند.(۵۲)
📚 انتشارات عهدمانا
مرد ، پشت دو جوان روس ایستاده بود و از پشت شانهٔ آن ها سرک می کشید. با دست زد به کتف یکی از دو جوان و گفت : « بروید کنار ببینم ! راه را چرا بسته اید ؟ » از بین آن ها گذشت و جلوی کشیش ایستاد. رنگ پریده اش مرد را نگران کرد. پرسید : « چه شده پدر ؟ حالتان خوب نیست ؟ می خواهید برایتان آبی چیزی بیاورم ؟ »
مرد ریش جوگندمی به طرف کشیش خم شد ، اما دستی از پشت يقه اش را گرفت و به عقب کشید و گفت : « بروید سرکارتان ! ما خودمان مواظب پدر هستیم . »
مرد ریش جوگندمی برگشت و به جوانی که با او حرف زده بود ، نگاه کرد. جوان لبخندی بر لب داشت که با چهرهٔ عصبی و ترسناکش تناسبی نداشت .
مرد ریش جوگندمی که عادت نداشت روی دستوری که به او می دهند نه بیاورد ، از اتاق بیرون رفت. کشیش توانست نفسی بکشد و کمی از آن شوک سنگین اولیه بیرون بیاید. آرام لب هایش را جنباند و گفت : «شما کی هستید ؟ با من چه کار دارید ؟ »
یکی از جوان ها جلوتر رفت ، من می خواهم به گناهانم اعتراف کنم و شاید هم شما ؛ فرقی نمی کند ، هر دوی ما گناهکار هستیم.
کشیش گفت : « می بینید که اوضاع اینجا آشفته و به هم ریخته است. بروید و عصر برگردید. » مرد یقهٔ قبای کشیش را به دست گرفت و او را به طرف خود کشید. سرش را به صورت کشیش نزدیک کرد ؛ طوری که بوی مشروبی که خورده بود ، به بینی کشیش خورد :
_ بگو آن کتاب قدیمی کجاست؟
↩️ ادامه دارد...