#نظرات_شما 🌷
برای من هم سخترین نمازها خیلی بوده زمانی که سه تا بچه پشت سرهم با یک سال فاصله دنیا آمدند منم یه جای بودم که بخاری گازی وبرق اینها درست نبود وما خیلی کم برق داشتیم واز چوب استفاده میکردیم برای گرم کردن خانه و شبها برای بچها خواب نداشتم ولی نمازم قضا نمی شد و روزی یکجز قرآن درخانه تلاوت می کردم برای همینم فکر میکنم پسرم که ۷ سالشه راحت میتونه قرآن حفظ کنه وبا یکی دوبار رهنمای توانست بدون معلم همه قرآن را بخواند والان درمسیرحفظ هست خدا رو شاکرم
#نظرات_شما
یکی از سخت ترین نمازهای من
عروسیم بود بعد با سر و صورت میکاپ و شینیون شده نماز خوندم توی آرایشگاه
#نظرات_شما
باعرض سلام یکی ازسخت ترین جا برای من نمازخوندن توهواپیمابود
سختیش به این خاطرکه ماداریم سفرزیارتی کربلا میریم ولی متاسفانه ساعت پروزا قبل ازاذان صبح بودوروحانی کاروان گفتندبایدوضوبگیریم وتوهواپیماروی همون صندلی بخونیم ووقتی رسیدیم مقصدبقیه مسافرها بایک سرعتی رفتن پایین هواپیمانمازروکه خوندندهرآن آفتاب میخواست طلوع کنه
#نظرات_شما
سخت ترین نمازم اسفند 88 بود وقتی کیفم رو تو قطار زدن و از کاروانم جا موندم و مجبور شدم با قطار بعدی برم. قطار داشت حرکت می کرد و کسی منتظرم بود و اصلا نمی فهمیدم دارم چی می خونم. خاطره فوقالعاده بدی بود درسته که نمازم رو خوندم ولی....
یه #سریال باید ساخت
واسه اتفاقات باحال و سخت درباره نماز
و توی هر قـسـمت نشـون بدیـم که آدمـا
با چه سختی و قدرتی، بصورت قهرمانانه
نماز میخونن و توی این بازی مـوفق میشن😌💪
حتما که نباید واسهی این عشقای زمینی
و بالبال زدن پسر واسه رسیدن به دختر
فیلم و سریال ساخت که🧖🏻♀🧖
اونا مسخره بازی و خاله بازیه
باید از عشق واقعی
که بین آدم و خداست، قهرمان ساخت😌
چقد داستانای نمازتون قشنگه!😍
انگار ۱۰۰ تا نویسندهٔ خوشفکر✍🏻
برام ۱۰۰ تا داستان جذاب رو نوشتن...
بنظرتون
شما دارین قشنگ مینویسین؟
یا نویسـندهی اصـلیِ فـیلمنامه
کارش رو خوووب انجام داده؟
کسیکه به قلم خدا آشنا باشه
#عاشق داستانهاش میشه❤️
و با هر قصه و داستانی
کلی چیزی از خدا یاد میگیره
و حرفای جدید از خدا میشنوه
باید چندروز به داستانا فکرکنم👏
#نظرات_شما 🌷
سلام خاطره من از نماز
سال دوم دانشگاه بودم واز اصفهان میرفتم تهران امتحانات پایان ترم بود وبرف زیادی باریده بود وبه اتوبوسها اجازه نمیدادند که برند تو جاده فقط یک اتوبوس بود که اجازه سفر گرفت ومن هم باهمون اتوبوس رفتم به سمت تهران
همه جا یخبندان بود وما فقط تو جاده بودیم خیلی ترسناک بود بارش برف وزمین یخ زده وتاریکی ماشین دیگه ای هم نبود
برای نماز صبح که نگه داشت اتوبوس هیچکس پیاده نشد نه ابی برای وضو بود نه جایی که بشه تیمم کرد من تک وتنها از اتوبوس پیاده شدم همهجا تاریک یه جا پیدا کردم که یکمی خشک باشه بتونم تیمم کنم بلاخره یه تیمم کردم وسریع نمازم رو خوندم خیلی نگران بودم که اتوبوس بره وجا بمونم من یک زن تنها پیاده شده بودم از اتوبوس اون شب خیلی استرس داشتم
نماز با حضور قلب که نبود با تیمم رو جایی که اصلا نمیدونم صحیح بوده یا نه
اما خدارو شکر که ترس باعث نشد تکلیفی را که خدا قرار داده انجام ندم
#نظرات_شما🌷
سلام
سخت ترین نمازم
سوار قطار بودیم با همسر و پسرم
قطار برای نماز صبح وایستاد هرچی همسرمو بیدارکردم پا نشد من پیاده شدم بدون اغراق تمام زمین پر از ملخ بودو من از ملخ خیلی میترسم
دستمو رو سرم و جلو گذاشتم بدو بدو میکردم
ملخام همه یا زیر پام له میشدن یا ب اطراف پرواز میکردن
اینقدر بزرگ بودن صدای هلیکوپتر میدادن